چهارشنبه 20 فروردین 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سوگند زيباکلام به موی محمد بن عبدالله و سرسپردگی روشنفکری، جلال ايجادی

جلال ایجادی
واقعيتی است که بخش مهمی از روشنفکران و قلم به‌دستان ايران دين‌خو هستند و خواسته يا ناخواسته برای ادامه يک ايدئولوژی دينی تحت عنوان "احترام به اعتقاد توده" به مبارزه عليه خردگرائی فلسفی و آزادمنشی در اجتماع دست زده و عليه رهائی روان آدمی تلاش می‌کنند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


برخلاف تلاش گروهی از روشنفکران و سياسيون ايران که خواهان سکوت در باره اسلام هستند يا در پی سازش ميان مخالفان و موافقان اسلام هستند، مبارزه فکری وفلسفی و تئوريک عليه دين اسلام و نقد علمی قرآن ادامه دارد. اين مبارزه طولانی در جستجوی روشن ساختن علل پيروزی اسلام در ايران، توضيح اسارت روحی ايرانيان و تحليل آسيبهای اين دين بر خردگرائی در جامعه است. بعلاوه تحليل استبداد دينی در قدرت سياسی، نابسامانی های گوناگون و فروريزی اخلاق اجتماعی، نمی تواند از نقد اسلام جدا باشد. از دير باز شعر پرسش انگيز فردوسی و خيام، تعقل گرائی رازی و ابن سينا، انتقاد آشکار ميرزاآقاخان کرمانی و آخوندزاده عليه خرافات و شيعه، نقد "دوقرن سکوت" زرين کوب و گفتار افشاگر علی دشتی و صادق هدايت و احمد کسروی و در دوران نوين تحليل علمی دين و نقد تقدس جزمگرای فريبنده، توسط دهها متفکر جسور مانند محمد رضا فشاهی و آرامش دوستدار و روشنگر و دلارام مشهوری و ديگران، نمونه های برجسته ای از اين مبارزه عليه ايدئولوژی دينی و آسيب های ناشی از آن است. نقد فکری دين در يک جامعه پيشرفت رفته فرهنگی يک ضرورت کامل بوده و هيچگونه ملاحظه سياسی نبايد کار فکری تئوريک را مختل نمايد. بعلاوه پيوسته جانبداران مستقيم و غير مستقيم دين به مبارزه عليه تمام انديشه های غير مذهبی و ناباوران ادامه ميدهند.

هميشه تمام قدرتهای کوچک و بزرگ در حمايت از اسلام برخاستند و بردهان ها کوبيدند تا کسی به اسلام و قرآن انتقاد نکند و ايدئولوگها وتاريخنويسان رسمی رنگارنگ، در کنار اين استبداد مستمر پنهان و آشکار برای ما تاريخ جعلی ساختند و اسلام را راه نجات اعلام کردند. اينان با تحريف زشت تجاوز اسلام را "استقبال" گفتند و خشونت را "عطوفت الهی" ناميدند و انسانها را هر چه بيشتر پريشان کردند. اين مدافعان دين و مذهب شيعه، اين فعالان سياست و تاکتيک و اين حاميان توده های نادان و غرقه در خرافات، در کوچه و بازار، در مدرسه و دانشگاه، در خانه و مسجد، در رسانه و کتاب، خرافات و امامزاده پرستی و رسالات کهنه پرستی و احترام به نادانی توده ها را در مغز ما کردند. همکاری مذهبی و غيرمذهبی وفادار به سنت، انسان ايرانی را بيهوش کرد و امتيازداران به برکت اسلام پيروز شدند. بتاريخ معاصر پهلوی و اسلامی نگاه کنيد. تمام ايدئولوگهای اسلام و اسلاميستهای اصلاح طلب و راديکال، تمام فيلسوفان دينی و آخوندهای شيعه، تمام دانشجويان شيعه و روزنامه نگاران مذهبی با همکاری و سکوت غيرمذهبی های سنت گرا، در راستای حقانيت دين خود نوشتند و رسانه ها و حسينیه ها را اشغال کردند و تمام نقد کنندگان دين و شيعه را منکوب کردند. هرصدای انتقاد عليه مذهب و نقد اساطير مذهبی و امامان و امامزاده ها ممنوع شد و تنها تفاسير سنتی و اصلاح طلب مجاز شد. مستبدترين انسانها همين مذهبی های ايدئولوگ و سياست باز هستند که تمام ميدان را در انحصار خود درآورنده اند. در چنين بستری و در هنگاميکه روشنفکر غيرمذهبی سنت گرا خاموش است، يک استاد دانشگاه آقای صادق زيبا کلام، که در عرصه سياست اصلاح طلبانه فعال است و در تمام رسانه های رسمی جايگاه ويژه ای دارد، در دفاع از اسلام و پيامبر به تعرض عليه تاريخ ايران و فرهنگ پيش اسلامی ايران ميپردازد.

در اخبار آمد که صادق زيبا کلام، استاد علوم سياسی دانشگاه تهران اظهار داشت که "من يک موی محمدبن عبدالله را به ۱۰۰ تا کوروش، داريوش، خشايار، تخت جمشيد و ايران و گذشته آن نمی‌دهم." بدنبال اين گفته صدها نفراز کاربران واکنش نشان دادند و به انتقاد از صادق زيباکلام برآمدند. در واکنش به انتقادها صادق زيباکلام در صفحه فيس بوک خود در نامه ای چنين نوشت: "گذشته من با محمد بن عبدالله (ص) پيوند می‌خورد. به‌عنوان کلام آخر، من بغض و کينه نسبت به اسلام و اعراب را می‌توانم بفهمم؛ اما اين اشتباه تاريخی را يک‌بار ديگر هم بسياری از روشنفکران يا منورالفکرهای ما در عصر مشروطه مرتکب شدند و همه مصيبت‌ها، کاستی‌ها و عقب‌ماندگی‌های ايران قرن نوزدهم را بر سر اسلام و حمله اعراب ريختند. برخی از آنان حتی تا بدان جا پيش رفتند که حمله اعراب به ايران را نه‌تنها باعث از بين رفتن فرهنگ و تمدن پيشرفته و پرشکوه ايران قبل از اسلام دانستند بلکه مدعی شدند که آمدن اعراب باديه‌نشين به ايران متمدن باعث شد تا اخلاقيات و هنجارهای نيک ما ايرانيان از بين رفته و ما ايرانيان بجای راست‌گويی، راست پنداری و درست‌کرداری، دروغ‌گويی، دورويی، ريا و تزوير را پيشه کنيم. شرح نادرست بودن اين آراء و تمايلات عميق نژادپرستانه که در پس اين تفکرات نهفته است در «ما چگونه، ما شديم» آمده است. واقعيت تلخ آن است که بسياری از ايرانی‌ها از اعراب متنفرند و متقابلاً خيلی از اعراب هم چشم ديدن ما را ندارند. اينکه مردم عادی همچون طرفداران دو تيم فوتبال از يکديگر منزجر باشند البته که تأسف‌آور است؛ اما آنچه که فاجعه است آن است که اقشار و لايه‌های تحصيل‌کرده يک جامعه نتوانند در ورای حجاب‌های تنگ و تاريک و تعصبات نژادپرستانه به يکديگر بنگرند. آنچه تأسف‌آور است آن است که بسياری از نخبگان فکری عرب و ايرانی در قرن بيست و يکم بجای انديشيدن به پيشرفت و ترقی همه فکر و ذکرشان آن شده که ۱۴۰۰ سال پيش چه اتفاقی افتاد و کدام طرف شکست خورد و کدام طرف پيروز شد. کدام طرف متمدن بود و کدام طرف باديه‌نشين و سوسمارخور. به‌هرحال عقب‌ماندگی شاخ و دم ندارد و فقط منحصر به توليد اتومبيل پيکان نيست. اروپايی‌ها موفق شده‌اند قرن‌ها عداوت و دشمنی، جنگ‌های مذهبی، قومی، نژادی، زبانی، مليتی و غيره را پشت سر بگذارند و در قالب يک کل بزرگی بنام «اتحاديه اروپا» دارند منظما سيم‌های خاردار بين کشورهايشان را جمع می‌کنند و حصارها و مرزهای جغرافيايی‌شان را بازتر و بازتر می‌کنند و ما هم در مقابل درگير اينکه بعد از ناميدن اتوبان تهران- قم بنام غرورآفرين خليج‌فارس کدام شاهراه اصلی ديگرمان را خليج‌فارس نام‌گذاری کنيم تا سيلی ديگری به گونه اعراب مزدور بنوازيم. اروپايی‌ها به دنبال عملی ساختن رؤيايی هستند که از منتهی‌اليه شمال تا منتهی‌اليه جنوب، از منتهی‌اليه شرق تا منتهی‌اليه غرب اروپا را بدون پاسپورت، ويزا و مجوز عبور و مرور بتوان همچون يک کشور واحد درنورديد و ما هم به دنبال آن هستيم که نشان دهيم ۱۴۰۰ سال پيش ما ازنظر تمدنی بر اعراب چيره شديم و وحشی‌های بيابان‌گرد سوسمارخور را شکست داديم." (صادق زيباکلام ۱۷ فروردين ۱۳۹۳).

در ارزيابی از ديدگاه اين استاد دانشگاه اصلاح طلب چند نکته زير دارای اهميت است:

يکم، نقد گذشته برای بهتر فهميدن امروز لازم است، هرچند که بايد هوشيار بود تا در گذشته نمانيم. انتقاد برای فهم اثرات منفی و مخرب اسلام، برای شعور امروز جامعه، درک خرافات گسترده اجتماع، تحليل ضعف خردگرائی در جامعه و درک از قدرت سياسی امروز کاملن لازم است. پيشرفت جوامع و پيشرفت افکار فلسفی و هنری و اجتماعی به انتقاد جامعه شناسانه و فلسفی و تاريخی نيازمند است. جامعه بدون نقد مرده است و در آن ترقی و روحيه آزادگی ناممکن است. نقد اسلام حق ماست. نقد اسلام در خدمت سلامت جامعه است. جامعه ما با گنديدگی گسترده مواجه است و اسلام و شيعه سهم بزرگی در ايجاد گنديدگی داشته اند. حال کسانی که اين گفته را نمی پسندند، به ارعاب و مغلطه دست ميزنند. آقای زيبا کلام از "اشتباه تاريخی" حرف ميزند و در پی آنست تا انتقاد عليه اسلام را متوقف نمايد. قصد ايشان نجات اسلام است. درواقع تمام روحياتی که با اسلام آبياری شده مخالف دمکراسی و آزاد انديشی هستند. اصلاح طلبان هم دمکراسی را برای مسلمانان خودی ميخواهند و هيچگاه از اعمال استبداد نسبت به ديگرانديشان غير شيعه ناراحت نميشوند.

دوم، بدون شک افرادی که از زاويه نژاد پرستانه به اعراب برخورد کنند، از نظر من هم نابجا و اشتباه بزرگی است. شوينيسم و نژاد پرستی طاعون جامعه بشری است و جز جنگ و نفرت نتيجه ديگری ندارند. ولی روشن است که انتقاد از يک ايدئولوژی و دين نژاد پرستی نيست. من ميپذيرم که در نوشته های برخی نويسندگان ايرانی در نقد اسلام جنبه شوينيستی وجود داشته است، ولی خط اصلی مخالفان اسلام بيانگر آزادگی روح آنها و مخالفت با خدعه گری آخوندی مذهبی و نقد دين خوئی فلج کننده است. انتقاد به اسلام و قرآن، نژاد پرستی نيست، بلکه پالايش ذهن ماست. انتقاد به قرآنی که دربرگيرنده صدها آيه خشونت بار است، قرآنی که مقام زن را به نيمه تبديل ميکند، قرآنی که آزادی انسان و حقوق بشر برايش ارزشی ندارد، نژاد پرستی نيست. انتقاد به پيامبری که لذتهای جنسی در نزد ۱۴ زن رسمی و دهها کنيز و اعمال قدرت سياسی و برخورد خشن عليه ديگران معنای اصلی زندگی اش است، بيانگر نژاد پرستی نيست. منشور کوروش را در مقابل آيات الهی زير ملاحظه بفرماييد:۱-وقاتلوا حتی لاتکون "فتنه" ۲-وقاتلوالمشرکين کافه ۳-و قاتلوالمشرکين حيث وجدتموهم ۴-قاتلوالذين يلونکم من الکفار وليجدوا فيکم غلظه ۵-وقاتلواهم حتی يومنوا. اين دين خشونتبار به ملت ما ظلم کرد. آيا در عصر کنونی، وابستگی برای ما ايرانيان به اين دين مداخله گر، جز عقب ماندگی ذهنی و دين خوئی نتيجه ديگری ميتواند باشد؟ روشنفکران ايران حق دارند که انتقاد آشکار کنند و مقدساتی را که ضد ارزشهای انسانی ميباشند را برملا سازند. اينکه برخی از ايرانيان تمايل نژادپرستانه نسبت به عربها دارند واقعيتی است، ولی اين واقعيت منفی را نميتوان با دروغ تاريخی و ستايش از تجاوزکار تصحيح نمود. حقيقت گوئی و گسترش فرهنگ و همکاری انسانی راه مقابله با تمايلات نژادی پرستانه است. در ميان عربها گرايش نژادی و سرکوبگر عليه ايرانيان بسيار بوده است. در اين زمينه رجوع شود به "تاريخ ايران بعد از اسلام" از دکتر زرين کوب تا بعنوان نمونه سرکوب اهالی ری با دستور علی، امام اول شيعيان مطالعه شود. حسين بن علی، امام سوم شيعيان، گفت:"ما از تبار قريش هستيم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ايرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ايرانی بهتر و بالاتر و هر ايرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ايرانيها را بايد دستگير کرد و به مدينه آورد، زنانشان را بفروش رسانيد و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت." ("سفينه البحار و مدينه الاحکام و الاثار" از حاج شيخ عباس قمی، برگ ۱۶۴). اسلام و امامان شيعه حافظ منافع عرب بودند و در برابر منافع ايرانيان قرار داشتند.

سوم، گفتن اينکه "من يک موی محمدبن عبدالله را به ۱۰۰ تا کوروش، داريوش، خشايار، تخت جمشيد و ايران و گذشته آن نمی‌دهم." به چه معناست؟ اين لحن و طرز استدلال جز يک افت روحی و تعصب بار چيز ديگری نمی تواند باشد. افلاطون، هردوت، گزنفون، توماس جفرسون، برتراند راسل از شخصيتهای تاريخ ما سخن گفته و بآنها احترام ميگذارند. روشن است که ما نبايد سرمست افتخارات خود شويم ولی آنها را هم نبايد فراموش کرد. آقای زيبا کلام با لجبازی اسلاميستی در پی نفی تاريخ ميباشد. ايشان به رويزيونيسم تاريخی روی آورده است. عليرغم مکتب های فکری گوناگون در تاريخ نويسی، تاريخ، قابل مطالعه و تحليل است و با برخورد احساسی و نفی گرايانه در تضاد است. منشور کوروش که امروز در محافل جهانی ارج گذاشته ميشود، برای آقای زيبا کلام فاقد ارزش است. تخت جمشيد بمثابه نموداری از معماری گذشته و سمبلی از نظام تاريخی پادشاهی در تاريخ ايران برای ذهن تنگ نظر ايشان بدون اهميت است. ايشان در راه فداکردن خود برای اسلام عربی، تا آنجائی پيش ميرود که ايران و گذشته آن را بی ارزش قلمداد نموده و وابستگی عاطفی و روحی خود را به دين عربی محمدی باوج ميرساند. اگر ايران برای ايشان ارزشی ندارد چرا در دانشگاه ايران تدريس ميکنند؟ آيا اين شيفتگی روحی با تدريس در حوزه دينی قم يا در مراکز مذهبی مکه و قاره مناسب تر نيست؟

چهارم، ايشان ميگويند "روشنفکران و منورالفکرهای" ما در عصر مشروطه به انحراف رفتند. کدام اشتباه؟ انتقاد عليه مذهب توسط آخوندزاده و ميرزاآقاخان کرمانی اشتباه نبود بلکه همراه با جسارت و دلاوری افرادی بود که مغلوب خرافات حاکم و ايدئولوژی مسلط حکومت و توده نادان نشدند. مسئله اينستکه اينگونه انتقاد آشکار و جسورانه در تاريخ ايران کم بوده است. بعلاوه اين انديشمندان همه گرفتاری ها را برخلاف تحريف آقای زيبا کلام، فقط به حساب دين نگذاشتند، بلکه آنها در نوشته های خود مانند "مکتوبات" و "سه مکتوب" از استبداد حاکم و آخوند دغلکار و عقب ماندگی مردم نيز گفتند و برفقدان دانش متمايل به تمدن انگشت گذاشتند. اين روشنفکران شهامت داشتند و آزاد فکر بودند تا بگويند که حمله عربان بدبختی آور بود و علما و آخوندهای شيعه نيرنگ باز و فاسد ميباشند. در جامعه ای که اغلب برای نجات اسلام تجاوزگر و افسانه سازی شيعه سينه چاک ميدادند، اين آزاد انديشان گفتند که اسلام عربی است و بدرد همان شبه جزيره آغازين ميخورد و شيعه جز تزوير چيز ديگری نيست.

پنجم، اينکه عربستان دوران پيدايش دين محمد از نظر اجتماعی و ساختار قدرت نسبت به ايران عقب مانده تر بود مورد تائيد همه تاريخ نويسان غير متعصب و واقع گرا ميباشد. تحليل تاريخ باعتبار تحقيقات و شواهد و باعتبار ديدگاهی عينی و علمی و بدون دخل و تصرف، ضديت با هيچ قومی بحساب نمی آيد. کتاب "دو قرن سکوت" دکتر زرين کوب و نيز نظريات هگل فيلسوف آلمانی در باره امپراتوری پارس از جمله نوشته هائی است که بر تفاوت ميان دو جامعه و موقعيت تمدن ايران تاکيد ميورزند. بهرحال تمدن ايرانی نسبت به آنچه قوای عرب در زمان تجاور اسلامی نمايندگی ميکردند، برجسته تر و باشکوه تر بود و معلوم نيست چرا آقای زيبا کلام از بيان اين امر ناخشنود هست و آگاهانه در مسائل مغلطه ميکند. مقابله با برتری طلبی نژادی نبايد بمعنای کوچک کردن و نفی يک ملت باشد. ايشان برای حمايت ايدئولوژيک از قوم عرب و قبيله قريش، به ملت ايران و تاريخ او پشت ميکند. اگر شاهان ساسانی و سران آيين زرتشتی فساد نميکردند و دگرانديشان را سرکوب نمی کردند و برای بقای حکومتشان به اختلاف طبقاتی عميق دامن نميزدند، سپاهيان و مردم ايران در مقابل اعراب و اسلام بهتر مقاومت ميکردند. کاهنان زرتشتی به جای تعديل فشار آيين شان، به سرکوب دگرانديشان پرداختند و وضع را بغرنج تر نمودند و مانی ها و مزدکيان را با وحشيانه ترين حالت سرکوب کردند و همه اين عوامل به شکنندگی داخلی منجر گشت. عليرغم اين عوامل درونی شکست، بر واقعيت تجاوز و چپاول لشگر عرب نميتوان چشم پوشيد. عربها حمله کردند تا ثروتها را بربايند و تجاوز کنند. انگيزه قوای اسلام محمدی غارت و تسلط بود و يک فرد واقعگرا و ميهن دوست نميتواند اين تعرض دشمنانه را بپذيرد. ما ميدانيم هيچ جامعه ای دوست ندارد اساطير و نياکانش را نستاند، هرچند در هر تاريخی خوب و بد در کنارهم ايستاده اند. آگاهی به ناتوانی های تاريخی، مخالف مهرورزی نيست. هرچند ما بايد با تواضع باشيم و بياموزيم و از تجربه ها درس بگيريم، ولی تواضع بمعنای خودفراموشی نيست، بمعنای پذيرفتن اسارت روحی نيست. اسلام اسارت و تسليم ما را ميخواهد و آخونديسم هويت ايرانی ما را ميخواهد برباد دهد.

ششم، بله ما بايد به آينده بنگريم، ما بايد در خاورميانه به همکاری منطقه ای در زمينه علمی و تکنولوژيکی و زيست محيطی و اقتصادی و فرهنگی بپردازيم. ولی اين همکاری ها با مبارزه عليه تروريسم اسلامی و فناتيسم و استبداد از يکسو و از سوی ديگر پيکار برای دمکراسی و ساختار دولتی لائيک و صلح طلبی، پيوند ميخورد. در منطقه بلحاظ مداخله نيروهای هژمونی طلب خارجی و نيز تمامی مرتجعين اسلامی منطقه، امکان ها و فرصت های بيشماری از دست رفته است. عربهای مرتجع و اسلامگرايان حاکم بر ايران نابودکننده منابع و فرصت ها بوده اند. پروژه همکاری اروپا که آقای زيبا کلام از آن ياد ميکنند، برپايه خواست صلح طلبی و پيشرفت حقوق بشر و دمکراسی بجلو ميرود، اروپائيان ديگر نمی خواهند طرفدار جنگ باشند و رفاه و آسايش مردم مورد توجه آنهاست، اروپائيان نمی خواهند با پرچم دين کار کنند، آنها به فرهنگ دمکراتيک و لائيک و شعور غير مذهبی مردم تاکيد ميورزند. بطور مسلم اروپا و دولتهای آن دارای اهداف اقتصادی و خواهان تقويت قدرت رقابتی هستند زيرا در دنيای مسابقه اقتصادی قرار دارند و بطور مسلم نيروهای دمکرات و ضد فساد و مردم هوشيار به نارسائی ها آگاهند و آنها نبايد قدرت اغواگری و فريبنده مراکز قدرت را فراموش کنند. با توجه به آنچه بيان شد حکومت ايران و دولتهای منطقه از اين منطق بدور هستند و بعلاوه زمينه فرهنگی و اجتماعی در کشورهای منطقه نيز بسيار عقب مانده و با سنتهای کهنه دينی درگير است. اين عقب ماندگی ناشی از عوامل گوناگون است و بويژه عاملی چون حاکميت اسلام، ايدئولوژی دينی و بينش تمامی شخصيتها و احزابی که از اسلام تغذيه ميکنند. بنابراين برای راهگشائی همکاريها بايد اسلام را بدرون زندگی خصوصی سوق داد، زيرا جنگ مدام مذهبی شيعه و سنی و وجود حکومتهای دينی، نابودکننده هر تلاش جدی است.

هفتم، چرا افرادی مانند آقای زيبا کلام در پی تخطئه اين انتقاد از اسلام هستند؟ چه گلی پيامبر عرب بر سر تاريخ و هويت و زبان و ارزشهای فرهنگی و روشنفکری ما زده است؟ اين همه امامزاده پرستی و آخوندگرائی و ستمگری دينی و خرافات فلج کننده که جامعه درگير آنست ناشی از اين ايدئولوژی مذهبی است که حاکمان را در منافع خود حمايت ميکند. حال چرا روشنفکرانی مانند آقای زيباکلام خود را فدای تارموی محمد ميکنند، مدافع اسلام اند و برای ادامه حيات آن همراه با قدرت حاکم به سرکوب ذهنی و ايدئولوژيک ديگران می پردازند؟ واقعيتی است که بخش مهمی از روشنفکران و قلم بدستان ايران دين خو هستند و خواسته يا ناخواسته برای ادامه يک ايدئولوژی دينی تحت عنوان "احترام به اعتقاد توده" بمبارزه عليه خردگرائی فلسفی و آزادمنشی در اجتماع دست زده وعليه رهائی روان آدمی تلاش ميکنند. عوامل سياهی جامعه متعدد هستند و تحليل جامعه دشوار و پيچيده ميباشد. اين مشکل برای شناخت انسانها هم صادق است. آنها پيچيدگی های بسيار دارند و رازهای پنهانی بيشماری را در خود نگاهداری ميکنند. چگونه ذهنيت انسان روشنفکر عمل ميکند؟ چگونه شيفته دين غير خودی ميگردد يا بطور کلی در برابر پديده دين چگونه دستخوش از خودباختگی ميگردد؟ روانشناسی روشنفکر ايرانی چيست؟ سست فکری و عدم شجاعت و نيز تاريخ ژرف دين خوئی اين افراد چه نقشی در شخصيت امروزی آنان دارد؟ روشنفکران دنيای عرب بشدت دين خو و اسلام سرشت هستند و نمی توانند بدون اسلام نفس بکشند، زيرا اسلام تنها مرجع اصلی تاريخی هستی شناسانه آنهاست. روان ما کاملن مانند روان آنان عمل نميکند. از آنجا که با عربها تاريخ مشترکی نداريم، روشنفکران ايرانی که اين مرز را ميشکنند و خود را رها ميسازند بمراتب بسيار فراوانند. ولی بهرحال بخش مهمی از جامعه روشنفکری ايران ترس دارد و در بند پنهان و آشکار دين يا اسطورهای دينی ميباشد. نخبگان چپ و دمکرات و جمهوريخواه و ملی گرا واصلاح طلب بيشماری هستند که فرصت طلب و محافظه کار و کمک رسان قدرت مذهب در جامعه هستند. بسياری از روشنفکران ايران در نوعی سرسپردگی ذهنی نسبت به مذهب اسلام قرار گرفته اند و در اين زمينه فاقد جسارت انتقادی بوده و از شعور فرهنگی آزادمنشانه برخوردار نيستند.

جلال ايجادی
استاد جامعه شناسی در دانشگاه فرانسه
[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016