جمعه 22 فروردین 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
2 فروردین» اپوزیسیون در دوره ی عمامه و لبخند٬ علیرضا نوری‌زاده
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بود آیا که در میکده ها بگشایند؟ علیرضا نوری‌زاده

علیرضا نوری‌زاده
مرا ببخش که با خیال دستیابی به سلاح هسته ای که گمان میکردم ، نظام را تا ظهور حضرت بیمه خواهد کرد ، با جهان سرشاخ شدم . تحریمهای اقتصادی را به شما تحمیل کردم ، دولتمردانمان را در برابر جهانیان سنگ روی یخ کردم و در نهایت مجبور شدم مثل سلفم جام زهر را سرکشم و باز هم سینه جلو دهم و بگویم عقب نشینی نکرده ایم .

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بود آیا که در میکده ها بگشایند ؟
اگر آقا ، کناره میگرفت !

علیرضا نوری زاده

روز اول آوريل ، به سبک و سياق ولايت غربت ( و يکروز پيش از ۱۳ نوروز در ولايت خانه پدری ) به سراغ دروغ آوريل و سيزده رفتم . آنجه را ديرگاهی در دل داشتم برزبان آوردم آنهم به نقل از مردی که پيش از انقلاب می شناختمش و حرمت بسيار برايش قائل بودم . مردی که با مرحوم پدرم بارها به خانه کوچک و فقيرانه اما پر از عشق و مهر پدريش ، رفته بودم . و آن سال که از مشهد به تهران میأمديم تا پدر به جای دفتر اسناد رسمی ۳ مشهد که ميراث جدم بود ، دفتر اسنادرسمی ۱۳۶ تهران را بخرد و از آن پس سيد نورالدين نوری زاده بشود سردفتر ۱۳۶ تهران ،به گاراژ ت ث ث مشهد آمده بود تا قاب چوبينی با عبارت منمشتعلعشقعليمچکنم ( من مشتعل عشق عليم چه کنم ) را به عنوان هديه ای از پدرش ( مرجوم ميرزای تبريزی ) به پدرم بدهد . و من ميدانستم که هديه برای من است که مدرسه نرفته با الفبائی که در کودکستان مستوفی آموخته بودم ، بعد از چند روز تلاش ، خوانده بودمش.

روز اول آوريل به جای مردی سخن ميگفتم که حالا فقط يک ستاد اجرائی فرمان امامش ۹۰ ميليارد دلار سرمايه دارد اما برای من همچنان ، افتاده مردی بود که شعر زمستان اخوان و سه تار عبادی و صدای مرضيه به لرزه اش ميآورد و کلاسهای کوچک تدريس قرآنش کلاس تدريس عشق و معرفت بود . مردی که آرام و رام بر مزار مرحوم حاج شيخ حسنعلی مقدادی اصفهانی در صحن شاه خراسان متأمل ميشد و گاه باران اشک رخ و محاسنش را می شست . أنکه در دومين روز ورود روح الله مصطفوی به تهران به روی پلکان مدرسه علوی پيپش را چاق ميکرد و از بوزينه هائی شکوه داشت که حالا "مجاهد روز شنبه " شده اند و در کنار سيد روح الله گر و گر عکس يادگاری ميگيرند . بله از زبان مردی سخن گفتم که وقتی علی موسوی گرمارودی خبرش کرده بود مرحوم عبادی سخت بيمار است و روزگار به کامش نيست در مقام رياست جمهوری و شورای انقلاب فرهنگی ماده ای گذرانده بود که عبادی ها و... عنوان دکترا پيدا کنند تا پايه مقام اداريشان بالا رود و از مزايای بيشتری برخوردار شوند . من ميخواستم آن سيدعلی حسينی را دوباره احيا کنم و عنوان ولی امر و مقام معظم و نايب مربوطه را از او بگيرم . چنين بود که استعفانامه ای نوشتم که اگر ديده يا شنيده يا خوانده باشدش ، ناممکن ميدانم که نگريسته باشد ولو به قطره اشکی .
نوشتم و گفتم که سرآن دارم ره به کوی دوست زنم . پای پياده به خدمت ضامن آهو روم ، سر بر آستانش گذارم و شبانه قبای صدارتی را که شيخ بهرمانی بر شانه ام انداخت ، جائی پشت باغ خونی به آتش کشم. از قول مقام ولايت أمر يادآورشدم که از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست لا بل رقصی سرکشانه چنان پای بوسان حضرت مولانا در قونيه ، در ميانه صحن ثامن الأئمه ام آرزوست .

نوشتم و گفتم ، ميخواهم تاج سلطنت از سر بيندازم تا حکايتم آن نشود که ، سرشب به دل قصد تاراج داشت / سحر نه به تن سر ، نه سر تاج داشت . من خود تاج می اندازم ، ميروم خراب و خرد و دلشکسته ، ميروم چشمه عشقی بيابم و درآن سپهری وار روح و تن بشويم . ميروم تا تاريخ بگويد ، روزی روزگاری سيدی بود تاج برسر و جبه سلطانی بر تن ، ميلياردها داشت و به اشاره ای مليون مليون بدامن شاطرحسن لبنانی ميريخت و به کنايه ای ابو های حماس را صاحب دلار و کلاشنيکوف و ويلای دمشقی ميکرد و با ديدن تصاوير کودکان به خون خفته سوری ، به حاج قاسم سليمانی اش نگين زمرد ميداد که خوب بشارم را حفظ ميکنی ، اما يکشب ناگهان با صدای الف صبح از خواب پريد که به شکوه ميگفت در ديار ما مزد گورکنان ، از شعر شاعران و پاداش مداحان از صله ی هنرمندان هزار بار افزون است و من اين ديار نخواهم . " عمامه سوزاندم شبانه بی محافظ بر مزار شاملو رفتم سر به سنگش زدم که راست ميگفتی ، در عصر سلطانی من دهانها می بويند مبادا کسانی گفته باشند دوستت دارم "

از زبان ولی أمر گفتم " پروين خانم مرا ببخش ! ميدانم داغ سهرابت جان و جهانت را به آتش کشيده است مرا ببخش آقا و خانم آقاسلطان ، ذوب شدگان در ولايت من پريچه شما ندا را کشتند . ببخش رفيقم که به محسن تو هم رحم نکردند .دخترم پرستو ، پسرم آرش می بينم که هنوز با يادآوری سينه چاک چاک داريوش و پروانه ، فرياد درد سرميدهيد. مرا ببخشيد که اجازه دادم قاتلانی از جنس ريشهری و فلاحيان و دری نجف آبادی ، دهها تن از اهالی ديار قلم و سياست را سرببرند و سينه بشکافند . و من به جای آنکه مجازاتشان کنم انگشت به سوی ينگه دنيا و ديار يهود کشيدم که اينها بودند بختياری ها ، کردها مرا بخاطر قتل فرزند برومندتان شاپوربختيار و عبدالرحمن قاسملو و صادق شرفکندی و ... مورد عفو قرار دهيد . لادن خانم پدر شما عبدالرحمن خان برومند مرد بزرگی بود و قبل از انقلاب به نيازمندانی چون ما ميرسيد من اما قاتل اورا صله دادم . چه بگويم پوران خانم فرخزاد ، وزير اطلاعات من زشترين و حيوان صفت ترين قاتلان را به سراغ فريدون فرخزاد برادر شما فرستاد و من به شنيدن خبر کارد آجين شدنش لبخند زدم و دستور دادم به اکبر آقای گاوکش خوشکوش پاساژ بدهند و مرسدس زير پايش اندازند . وای چه بگويم به شما بازماندگان استاد سعيدی سيرجانی که قرآن به چهارده روايت در سينه داشت و من پنهانی آثارش را ميخواندم و اگر حالم حال همان سيد علی ديروزی بود لذت ميبردم اما اگر در هیأت رهبر ولايتمدار بودم سعيد جانم را که واجبی خورش کردم صدا ميزدم و به اشاره ميگفتم ، راحتش کنيد سعيد جان !

گاهی که به ياد مظلوميت خانم دری نوگورانی همسر سعيد امامی ميافتم روح و جسمم به لرزه ميآيد . اين خانم مؤمنه شريفه ، سالها مونس و همراه خانم من بود در سفر لندن آقامجتبی و همسرشان ، سعيد و خانمش هم جزو همراهان بودند . خانم من که همراه فرزندمان بود چقدر از تقوا و پاکدامنی اين خانم ميگفت . آنوقت من اجازه دادم انسان بيخبر از خدا و وجدان جواد آزاده اورا برای ارضای هوای نفس و اميال حيوانيش تا سرحد مرگ شکنجه دهد و اعترافات آنچنانی از او بگيرد . يکبار با خانم ،ويديوی شکنجه اورا ديدييم خانم زار زار گريه ميکرد و ميگفت وقتی اين از خدا بيخبران با خودی چنين ميکنند وای به حال غير خوديها . من هنوز نتوانسته ام از فهيمه خانم و فرزندانش بخصوص دخترک مؤدب و باهوشش پوزش بخواهم . مراببخش خانم فهيمه دری نوگورانی .

چگونه چشم در چشم شما بازماندگان زالزاده و ميرعلائی و غفار حسينی و مختاری و پوينده و حاجی زاده ها و دکتر کاظمی و ملا ربيعی و صانعی و کشيش هوسپيان و مهدی ديباج و برازنده و مجيد شريف و پيروز دوانی و ......( آه دلم گرفت اينهمه را در عصر من کشتند ؟ ) بدوزم و پوزش بخواهم ؟

چگونه از زير بار سنگين جنايات سال ۸۸ بدر آيم ؟ تصوير پيرمرد پدر ميرحسين موسوی پيش چشم من است وقتی از همه جا گريزان به سراغش ميرفتم و او و بانوی بزرگوارش پناهم ميدادند . چه بگويم از شيخ مهدی که در رفاقت رفيق ترين بود و من با او چه کردم .

هموطن درد کشيده ام مرا ببخش که تحفه آرادان را بر تو مسلط کردم تا خزانه معموره غارت کند و بوزينگان برکشد و هستی شما را به باد دهد .

مرا ببخش که با خيال دستيابی به سلاح هسته ای که گمان ميکردم ، نظام را تا ظهور حضرت بيمه خواهد کرد ، با جهان سرشاخ شدم . تحريمهای اقتصادی را به شما تحميل کردم ، دولتمردانمان را در برابر جهانيان سنگ روی يخ کردم و در نهايت مجبور شدم مثل سلفم جام زهر را سرکشم و باز هم سينه جلو دهم و بگويم عقب نشينی نکرده ايم . من نميتوانم در نگاه پر ملامت خانواده اردشير حسين پور و ديگر دانشمندان اتمی کشورمان که سرمايه های ملی ما بودند ، خيره شوم که يا به گلوله دشمن از پای درآمدند و يا به تيغ خودی گرفتار شدند .

از دردهايم چه بگويم ، دردهائی که آدم را در انزوا مثل خوره ميخورد . هر سو ميروم چشمان بی مهروپر ملامت می بينم . انگار همه دارند نفرينم ميکنند .

آن سالهای دور وقتی به نماز می ايستادم ، سبکبالانه پر پرواز داشتم حالا بايد چشمم به وحيد جانمان باشد که اگر اشاره ای کرد و خطری را يادآورشد فرياد بزنم تا پاسداران ولايت مرا در ميان گيرند و از خطر احتمالی نجاتم دهند . در آن سالهای دور در کلاس قرآن يا بالای منبر که حرف ميزدم اصلا نگرانی نداشتم که دشمنان تيری در کنند ويا در دستگاه صوتی بمب بگذارند. حالا اما هر لحضه دغدغه آن دارم که قصه مسجد راه آهن تکرار شود و به لقاءالله فرستاده شوم . کاش ميشد بار ديگر مجلس عاشورائی بر پا بود و من با خلوص و قلب پاک به منبر ميرفتم و حماسه عاشورا را باز ميگفتم . آن روزها من روضه خوانها را دست ميانداختم و از لغو وياوه ای که به هم ميبافتند شکوه ميکردم اما بر سرير قدرت ، خودم مداحان بيسواد و مزور را ستودم، بر صدرنشاندمشان و برجبينشان بوسه زدم و قصه ی رسوائيهاشان را سر پوش نهادم.

مرا ببخش هموطنم ! ميروم و در گمنامی ، پنهان ميشوم تا شايد رحمت الهی و بخشش تو نصيم شود ميروم در غربت هزار ساله ام سر به ديوار ندامت زنم .

در کشور سازمانی هست که بدون من نيز ميتواند ترتيب انتقال حاکميت مسروقه را به شما بدهد . از آقای خاتمی تقاضا ميکنم با همکاری نيروهای ملی و جنبش سبز و نيروهای کارآزموده و پاکنهاد ،و دولت آقای روحانی به عنوان دولت موقت پيش از تغيير نظام ، مقدمات برگزاری يک انتخابات آزاد را در کشورزير نظر سازمان ملل و بنيادهای بين المللی غير حکومتی و حقوقدانان برجسته کشورمان ، فراهم کنند و با برگزاری اين انتخابات و تشکيل مجلس ملی ، زمينه تغيير نظام توسط مجلس ملی را فراهم سازند. نيروهای مسلح حق هيچگونه دخالتی را در جريان تغيير و تحول ندارند وظيفه آنها فقط حفاظت از مرزهای کشور و دفاع در برابر تجاوز خارجی است . نيروهای انتظامی نيز موظفند ، دستورات دولت موقت را اجرا کرده ، و از هرگونه خشونت به مردم پرهيز کنند .

از جامعه بين المللی برای آنکه مانع از جنايات حزب الله و جهاد اسلامی و عصائب اهل حق و ديگر گروههای تروريستی تحت حمايتم ، نشدم و هربار که جنايتی مرتکب شدند (که آن روزها گمان ميکردم به نفع ماست ) تشويقشان کردم و پاداششان دادم، صميمانه پوزش ميطلبم .

سراپا گناهم ، خدايا ببخش !
سيد علی حسينی خامنه ای ، تهران فروردين ۱۳۹۳


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016