پنجشنبه 28 فروردین 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مادری که قاتل فرزندش را پای چوبه‌دار بخشید: حالا که بخشيده‌ام خيلی آرام هستم

شرق: «بی‌خود نيست که خداوند بهشت را زير پای مادران قرار داده. مادر به‌خاطر فرزندش هر کاری می‌کند. فرزندم تاروپود زندگی من بود.» اين را سامره علی‌نژاد مادر عبدالله حسين‌زاده می‌گويد، زنی که دو فرزندش را يکی تصادفی و يکی در قتل عمدی از دست داد و در لحظه آخر قاتل فرزندش را بخشيد. او در گفت‌وگويی با «شرق» از چرايی اين تصميم و روزهای سختی که گذرانده ‌است، می‌گويد.

* گفته‌های اطرافيان شما حکايت از آن داشت که در اجرای حکم قصاص خيلی مصر هستيد، چطور شد که از تصميم خودتان پشيمان شديد؟
- در اين مدت اتفاقات زيادی افتاد. از وقتی پسرم کشته‌ شد خيلی ناراحت بودم مخصوصا اينکه چهار سال قبل از اين حادثه يک پسر ديگرم را هم از دست داده ‌بودم. پسرم ۱۰‌ساله بود که در يک تصادف کشته‌ شد. بعد از چهار سال هم که عبدالله‌ کشته ‌شد. داغ دو فرزند خيلی آزارم می‌داد ديگر توان زندگی نداشتم اما به اين موضوع هم فکر کرده ‌بودم که اعدام يک جوان ديگر هيچ‌کدام از آن بچه‌ها را به من برنمی‌گرداند اما مگر می‌شود به همين راحتی بخشيد؟ او شاهرگ پسرم را زده‌ بود می‌دانيد اين برای يک مادر يعنی چه؟

* چه اتفاقاتی افتاد که تصميم شما را تغيير داد؟
- من آدم معتقدی هستم. اول خودم خواب ديدم که پسرم از من می‌خواست ببخشم. به من گفت مادر جای خوبی هستم اگر تو از من انتظار‌ داری که بچه خوبی باشم. باور کن جايی که هستم خيلی خوب است و در آرامش هستم. با اين حال راضی به گذشت نشدم و گفتم امکان ندارد قاتل را ببخشم. فاميل‌هايم به من می‌گفتند پسرت را در خواب ديده‌ايم که خواسته تو قاتلش را ببخشی اما من قبول نمی‌کردم تا اينکه دخترم به من گفت برادرش را در خواب ديده گفت برادرم می‌گفت عيدت مبارک خواهر عيد خود را با قصاص خراب نکنيد به مادر بگو گذشت کند دخترم هم گفته ‌بود خودت به خوابش برو و بگو گذشت کند. خيلی به من فشار می‌آوردند از آشنا و فاميل گرفته تا خانواده خودم حتی مادرم از من خواست که ببخشم آخر سر به شوهرم گفتم همه‌چيز پای چوبه‌‌دار مشخص می‌شود.

* خانواده قاتل چه واکنشی نسبت به اين قتل داشتند؟
- شوهرم، آدم سرشناسی است فوتباليست بوده و حالا هم مربی فوتبال است همه مردم شهر می‌دانستند ما در چه وضعيتی هستيم و چقدر عذاب می‌کشيم حتی خانواده قاتل هم می‌دانستند و خيلی نسبت به کاری که بچه‌شان کرده ‌بود متاسف بودند آنها می‌گفتند شرمنده رفتار پسرمان هستيم و نمی‌دانيم به شما چه بگوييم.

* شب قبل از اجرای حکم، برنامه «۹۰» و چهره‌های فوتبال خيلی از شما درخواست کردند که قاتل را ببخشيد آيا اين برنامه در تصميم شما تاثيری داشت؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


- آقای فردوسی‌پور انسان شريف و بزرگواری است و قصدش هم کار انسانی بود من خيلی از او تشکر می‌کنم که از يک برنامه فوتبالی برای يک کار انسانی استفاده کرد. بزرگان ديگر مثل آقايان دايی، بنگر و قلعه‌نويی هم با ما تماس گرفتند اما آن موقع تصميم نگرفتم و همان حرف خودم را زدم.

* اينکه چهره‌های فوتبالی به شما اصرار کردند که ببخشيد تاثيری در تصميم شوهرتان نداشت؟
- وقتی برنامه «۹۰» در مورد اين مساله صحبت کرد شوهرم گفت ببين بزرگان از تو چه می‌خواهند گفتم برای من مادرم بزرگ‌ترين است به مادرم گفتم لحظه اجرا تصميم می‌گيرم و حالا هم روی حرفی که به مادرم زدم چيزی نمی‌گويم. تا صبح سوره‌ واقعه را خواندم و گريه کردم.

* چه زمانی به شما گفته ‌شد زمان اجرای حکم فرا رسيده‌ است؟
- وقتی رای قصاص صادر شد و پرونده به ديوانعالی کشور رفت سه‌سال طول کشيد که برگردد و وقتی برگشت ماه صفر بود. به شوهرم گفتم صفر ماه حرام است و من نمی‌توانم جوان مردم را در اين ماه قصاص کنم. در اجرای احکام گفتند مساله شرعی ندارد و شما می‌توانيد حکم را اجرا کنيد گفتم حالا نمی‌کنم. برايم خيلی عجيب بود که در اين ماه تاييد حکم آمده ‌است و اين برايم پيغامی داشت. بعد گفتند قبل از عيد حکم را اجرا کنيد. قبول کرديم وقتی برای ابلاغ رفتيم مسوول زندان گفت شب عيد است و ما معمولا به‌خاطر اينکه خانواده‌های اعداميان شب عيدشان خراب نشود حکم اجرا نمی‌کنيم اگر شما بخواهيد حکم را اجرا می‌کنيم اما باز ترجيح اين است که اين کار را نکنيد با خودم گفتم اين اعدامی هم مادر دارد و من نبايد شب عيد مردم را عزادار کنم قرار شد ۲۶فروردين حکم اجرا شود تا اينکه يک شب قبل از اعدام خوابی ديدم که تصميمم را تغيير داد.

* چه خوابی بود؟
- پسرم را در ۱۰سالگی ديدم. همه ما نشسته‌ بوديم و غذا می‌خورديم پسرم بشقاب پلويش را برداشت و از خانه بيرون رفت گفتم پسرم چرا از ما جدا می‌شوی گفت ديگر با تو حرف نمی‌زنم و ديگر در اين خانه غذا نمی‌خورم آن موقع بود که تصميم خودم را گرفتم من نبايد کاری می‌کردم که بچه‌ام در عذاب باشد.

* در مورد زمان اجرای حکم بگوييد. آن موقع چه اتفاقی افتاد؟
- تا صبح نخوابيدم و مرتب دعا می‌خواندم کسی در خانه ما نخوابيد صبح با شوهرم برای اجرا رفتيم همه چيز آماده بود و مردم زيادی آمده ‌بودند اول از مسوولان خواستم به من يک ميکروفن بدهند چون می‌دانستم موقع اجرای حکم مردم خيلی به اوليای‌دم فحش می‌دهند و از کار آنها بدشان می‌آيد خطاب به مردم گفتم: من يک مادر هستم و می‌دانم حالا که می‌خواهم حکم را اجرا کنم شما به من فحش می‌دهيد و نفرينم می‌کنيد اما می‌دانيد همه زندگی يک مادر فرزندش است‌؟ می‌دانيد در اين‌ سال‌ها چه کشيدم و زندگی برايم زهر شده؟ می‌دانيد زندگی‌ام به چه روزی افتاده ‌است؟ می‌دانيد فقط گريه کردم و خواب و خوراک نداشتم و همه ما تحت‌تاثير قرار گرفتيم؟ چرا بايد جوان‌های ما چاقو با خودشان حمل کنند و اينطور خودشان و خانواده ديگری را بدبخت کنند؟ مردم اطراف گفتند اين حق توست حتی اگر حکم را اجرا کنی کسی توهينی نخواهد کرد اما بدان مادری هم آن سوتر منتظر فرزندش است. بعد رفتم سراغ چوبه‌‌دار قاتل گريه می‌کرد و از من می‌خواست او را ببخشم گفت تو را به روح فرزندت ببخش. سيلی را که زدم آرام شدم. گفتم به خاطر آسيبی که به من زدی تنبيهت کردم و بعد هم با شوهرم طناب را از گردن او بيرون آورديم. مردم خيلی خوشحال بودند و کف زدند و گريه کردند. من اين بخشش را هديه کردم به مردم نور.

* مادر مقتول در آن لحظات چه می‌کرد؟
- وقتی بخشيدم به پايم افتاد که خاک پايم را ببوسد گفتم از خدا تشکر کن. او را بلند کردم و گفتم به‌خاطر مادر بودنت خيلی برايت احترام قايل هستم اين کار را نکن.

* شوهرتان چه واکنشی داشت؟
- او هميشه به من می‌گفت هر تصميمی خودت گرفتی قبول می‌کنم. قاتل شاگرد شوهرم بود شوهرم به او فوتبال ياد می‌داد. با اينکه درگيری قاتل با شخص ديگری بود اما پسرم کشته‌ شده ‌بود و ما هيچ ‌تقصيری نداشتيم اما نتوانستم حکم را اجرا کنم.

* پسرتان چطور شد کشته‌ شد؟
- يک چهارشنبه بازاری در شهر نور بود که پسرم در حال عبور از آنجا بود. قاتل تنه‌ای به او زد. پسرم معترض شد و قاتل که در حال دعوا با کسی ديگر بود چاقو بيرون کشيد و به شاهرگش زد که منجر به مرگ پسرم شد.

* بعد از بخشش مردم چه واکنشی داشتند؟
- شايد باورتان نشود، از هفت صبح که به خانه برگشتيم تا ۱۱ شب پنج نفر در خانه ما در حال پذيرايی از مردمی بودند که برای تشکر آمده ‌بودند باز هم نمی‌توانستند به همه رسيدگی کنند، مردم نور خيلی به ما لطف داشتند.

* خانواده‌های بسياری در شرايط شما هستند و مرگ و زندگی يک فرد در انتظار تصميم آنهاست، چه توصيه‌ای به آنها داريد؟
- توصيه می‌کنم در مورد قاتل تحقيق کنند وقتی به اين نتيجه رسيدند که واقعا پشيمان شده و ديگر به جامعه آسيب نمی‌زند او را ببخشند. بخشش آرامش زيادی به آدم می‌دهد البته باز هم می‌گويم کسی نمی‌تواند خودش را جای يک مادر که بچه‌اش را از دست داده بگذارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

روايت قاتل بخشيده‌شده در دقيقه ۹۰ از لحظات اعدام:
تنم لرزيد

نرگس جودکی: رييس زندان و ديگر کارکنان تولدش را تبريک می‌گويند. «بلال» روز سه‌شنبه ۲۶فروردين تا بالای چوبه‌دار رفت و به زندگی برگشت. هفت‌سال پيش وقتی که ۱۹ساله بود درگيری او و چند جوان ديگر در چهارشنبه‌بازار شهرستان نور منجر به کشته‌شدن عبدالله حسين‌زاده، فرزند يکی از پيشکسوتان فوتبال شهرستان شد و بلال به قصاص محکوم شد. روز اجرای حکم روبه‌روی دادسرای شهرستان نوشهر، چندقدم دورتر از دريا داربست فلزی زدند. مردم از پنج صبح دور اين داربست ايستادند و با فريادهای ياحسين از خانواده حسين‌زاده که از هفت‌سال پيش داغدار پسرشان، عبدالله هستند طلب بخشش کردند. مادر مقتول به مردم گفت خالی‌شدن خانه چقدر سخت است. او در آخرين لحظات به‌صورت بلال سيلی زد و بعد طناب را از گردن او برداشت. بلال می‌گويد فاصله بين قصاص و بخشش او همين سيلی بود. ساعتی بعد از پايان مراسم و بخشش اين محکوم به مرگ، با او در داخل زندان گفت‌وگو کرديم.

* کی فهميدی که حکم قرار است اجرا شود؟
- حکم قرار بود سه‌ماه پيش اجرا شود اما با تلاش انجمن حمايت از زندانيان و همکاری رييس زندان به تعويق افتاد. روزهای آخر سال قبل قرار بود اجرا شود که باز هم عقب افتاد. بار سوم قرار بود ۱۵ فروردين اجرا شود که تا امروز- روز اجرا- عقب افتاد اما اين‌بار ديگر وقت من تمام شده بود. من دوشب قبل از روز اعدام به بچه‌های بند گفتم به احتمال ۹۹‌درصد فردا صبح مرا به سلول انفرادی پايين می‌برند برای اجرای حکم. بيرون همه خبر داشتند. چند روز قبل که به خواهرم زنگ زدم پرسيد پايين نرفتی؟ گفتم داستان چی است؟ گفت هيچی. فهميدم که قرار است حکم اجرا شود.

* وقتی برای اجرای حکم صدايت زدند چه کردی؟
- وقتی که مرا صدا کردند و گفتند افسر نگهبانی کارت دارد، بلافاصله وضو گرفتم، سجاده‌ام را برداشتم و پايين رفتم. با بچه‌ها خداحافظی کردم. گفتند برمی‌گردی. گفتم نه، اين‌بار می‌روم برای هميشه. پايين که رفتم. چندرکعت برای خودم و مقتول نماز خواندم و به دعای توسل و زيارت عاشورا مشغول شدم. نماز امام زمان خواندم. شب آخر کار من فقط نماز و دعا بود.

* در آن شب به چه فکر می‌کردی؟
- حاج آقا مفيدی از واحد فرهنگی زندان آمد پيش من. گفتم برگه‌ای بده وصيت بنويسم. گفتم من خودم را ساختم برای آن دنيا. هر ۱۰دقيقه برای عبدالله و خودم نماز خواندم و گفتم دارم می‌آيم پيش تو فقط نمی‌دانم چطور ببينمت.

* استرس داشتی؟
- بله، داشتم ولی فکر هم می‌کردم که اين شتری است که در خانه همه خوابيده. يکی جوان می‌‌ميرد و يکی پير. همه يک‌روز می‌روند. به حاجی گفتم چوبه‌دار چطور است، بايد چه‌کار کنم؟ گفت وقتی رفتی پای چوبه‌دار «اشهد» بگو. من مدام همين را در ذهنم تکرار می‌کردم. دو رکعت نماز «حاجت» خواندم.

* وقتی صدای «يا حسين» مردم را از بيرون زندان شنيدی چه حسی داشتی؟
- ساعت پنج بود که صدای «يا حسين» «يا حسين» از بيرون آمد، يک دفعه بغضم ترکيد.

* به مادرت هم فکر کردی؟
- مادرم رفيق من است. الان هم خدا فقط به خاطر مادرم به من رحم کرد.

* به مادر مقتول هم فکر می‌کردی؟
- آن صحنه‌ای که ميکروفن را به دست گرفت، همه که سکوت کردند و او گفت من ۱۱سال است که «يا حسين» «يا حسين» می‌گويم، يکهو تنم لرزيد. فقط گفتم «يا ابوالفضل».

* تو شاگرد پدر مقتول، عبدالغنی حسين‌زاده بودی؟
- نه فقط من بلکه همه بچه‌های محله‌مان به مدرسه فوتبالش می‌رفتند. خيلی‌ها را فرستاد برای تيم‌ملی نوجوانان. سيدحسن حسينی را فرستاد تيم‌ملی نوجوانان. خيلی‌ها را به جايی رساند. من نمی‌دانستم فوتبال چيست، اما در مدرسه فوتبال ياد گرفتم و بعد رفتم کشتی.

* با اينکه همه اينها را می‌دانستی با پسرش درگير شدی؟
- بله می‌دانستم، می‌شناختمش. چند دقيقه قبل از حادثه هم او را در جمعه‌بازار ديدم و گفتم عبدالله من دارم می‌روم جشن عروسی دوستم. گوشی موبايلت را به من می‌دهی که گفت آره. من هيچ مشکلی با او نداشتم. من هميشه از کودکی کار می‌کردم. جوشکار بودم حتی با لباس کار به عروسی برادر و خواهرم رفتم. گاهی که از سر کار بر می‌گشتم راننده‌ها لباس سياه مرا که می‌ديدند سوارم نمی‌کردند.

* پس آن روز چه شد؟
- آن روز دعوا اصلا بين من و عبدالله نبود اما در نهايت در درگيری که دو نفر ديگر هم بودند؛ عبدالله کشته شد و من محکوم شدم.

* روز اعدام دوستانت هم آمده بودند، بعيد نبود بعضی از آنها هنوز چاقو در جيب داشته‌ باشند.
- من امروز هم در فيلمی که می‌گرفتند به دوستانم گفتم سعی کنند چاقو دست نگيرند، اگر بزرگ‌تری هم زير گوششان زد صلاح و خوبی‌اش را می‌خواهد. ای‌کاش همان موقع کسی زير گوش من می‌زد.

* سيلی‌ای که مادر مقتول به‌صورتت زد درد داشت؟
- من فکر می‌کنم فاصله ميان رضايت و قصاص من همين سيلی بود. بين من و اين مادر همين سيلی بود که بايد زده می‌شد. وقتی گفتم مرا ببخشيد و به پدر و مادرم رحم کنيد، پدرش گفت مگر تو به ما رحم کردی؟ من يک لحظه يادم آمد آن «اشهد» را فراموش نکنم. من نمی‌دانم چگونه از آنها تشکر کنم به‌ويژه از مادر و پدرش.

* فکر می‌کنی اگر مثلا برادر شما در اين درگيری کشته شده بود تو و خانواده‌ات می‌توانستيد ببخشيد؟
- مادر من دل رئوفی دارد.

* ولی بخشيدن خيلی راحت نيست.
- بله، اصلا راحت نيست. مادر من هميشه سعی می‌کند به همه کمک کند. پسردايی مرا مثل فرزند نگهداری می‌کند. مادر من همه عمرش کار کرده.

* فکر نمی‌کنی باعث رنج بيشتر اين مادر شدی؟
- اين تقدير من بود و سرنوشتم. نمی‌خواستم اينطور شود.

* شنيدی که هنرمندان زيادی برای بخشش تو تلاش کردند. برنامه «۹۰» هم از خانواده مقتول خواست تو را ببخشند.
- من ساعت‌های آخر در سلول طبقه پايين بودم ولی وقتی برگشتم بچه‌ها می‌گفتند که برنامه «۹۰» هم در مورد من گفته. به نظرم اين بخشش، بخشش همه مجرمانی بود که پشيمان هستند.

* ولی خانواده مقتول اين نگرانی را هم داشتند که با بخشش تو، جوان‌ها باز هم دست به چاقو ببرند به اين اميد که بخشيده می‌شوند.
- جوان‌ها بايد به من نگاه کنند و من درس عبرت‌شان بشوم. زندگی خانواده من خراب شد. وقتی به دعوا و چاقو فکر می‌کنند بايد مرا پای چوبه‌دار به ياد بياورند و مادرم را که چه می‌کرد. در يک چشم به‌هم‌زدن صندلی ممکن بود بيفتد.

* وقتی بالای صندلی بودی ترسيدی؟
- بله، ترسيدم.

* هر آن ممکن بود خشم و غصه خانواده باعث شود تو را نبخشند.
- بله. من مسلمانم و نماز می‌خوانم و به هر تصميمی که آنها برای من گرفته باشند پايبندم. حالا هم به قول‌هايم عمل می‌کنم.

* تو بايد بعد از محکوميت ۱۰سال از اين شهرستان دور باشی. به اين قول عمل می‌کنی؟
- بله. اگر من زير قول خودم بزنم، يعنی آبروی خانواده‌ام را هم زير سوال برده‌ام و باز آنها را پيش خانواده آقای حسين‌زاده شرمنده کرده‌ام. اينها هيچ، آه خدا را چه کنم. منِ بلال نمی‌دانستم نماز چيست. درست است که در زندگی کار به کار کسی نداشتم ولی حالا در زندان و به خاطر درس‌هايی که از رييس زندان گرفتم خيلی چيزها را آموختم و زندگی‌ام فرق کرده.

* هيچ‌وقت مقتول را به خواب ديدی؟
- يک بار خواب ديدم که من، او، خواهرش و خواهرزاده من در محله سنگ‌سفيد هستيم. يک پاترول مشکی هم داريم. من يکهو خيلی شديد گريه کردم. بچه‌های بند مرا بيدار کردند گفتند چه شده که گريه می‌کنی؟ يک‌بار ديگر بعد از هشت‌ماه که در زندان ساری بودم و خيلی نگران، خواب ديدم در حياط مسجد محله‌مان هستم. يک چنار بزرگ قديمی آنجاست. در خواب ديدم که به يکی از شاخه‌های اين درخت طناب‌دار بسته و به گردن من انداخته‌اند. عمو غنی آمد و طناب را از گردن من برداشت. امروز دوباره ياد آن خواب افتادم.

* تو بايد محکوميتت را بعد از اين بخشش بگذرانی. بعد از آزادی چه کار خواهی کرد؟
- اينجا در زندان خياطی و آرايشگری ياد گرفتم. بعد از اين همه حبس لباس مردم را می‌شويم تا پولی به دست بياورم. از اين در که بيرون بروم کارم را ادامه می‌دهم. من جوشکاری را دوست دارم. همه اين نرده‌های آهنی زندان را خود من جوش داده‌ام. دوست دارم زندگی سالمی داشته باشم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016