پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

عواملی که به تحقق نظام ولايت فقيه کمک نمودند، حسين اسدی

حسین اسدی
متوليان دين و پيروانشان پيوسته نشان داده‌اند، که توانایی شفاف نمودن خواست‌ها، اهداف، و برنامه مبارزه را در جهت ايجاد دگرگونی ‌های ريشه‌ای و عميق سياسی و اجتماعی لازم و متناسب با نيازهای جامعه را ندارند. ولی به‌دليل آشنایی نزديک آنان با باورها و اعتقادات مذهبی مردم، پيوسته اين قابليت را از خود نشان داده‌اند، که قادرند با استفاده از نمادهای مذهبی سنتی مردم را بسيج نموده و آنان را رو در روی "دشمنان داخلی و خارجی اسلام" قرار دهند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شرکت متوليان مذهب (ملايان) و سنت گرايان در مبارزات استقلال طلبانه وعدالتخواهانه مردم ايران برای رسيدن به جامعه ای آزاد، مستقل و همراه با عدالت اجتماعی ، پديده تازه ای نبوده، بلکه چنين روندی ادامه ائتلاف نانوشته و تاريخی است که ميان نيروهای معترض سنتی - مذهبی از طرفی، و طرفداران مدرنيته و اصلاحات از جانب ديگر در طول صد و چند سال گذشته، از جنبش تنباکو تا کنون همواره وجود داشته است. اگر چه در اين مبارزه متوليان دين و پيروانشان پيوسته نشان داده اند، که يا بدليل گرفتار بودن درچنگال احکام خشک و لايتغر مذهبی، و يا بدليل نداشتن درکی روشن از افکار رايج و مترقی زمان، تواناێی شفاف نمودن خواست‌ها، اهداف، وبرنامه مبارزه را، درجهت ايجاد دگرگونی ‌های ريشه‌ای و عميق سياسی و اجتماعی لازم و متناسب با نيازهای جامعه را ندارند. ولی بدليل آشنائی نزديک آنان با باورها واعتقادات مذهبی مردم، پيوسته اين قابليت را از خود نشان داده اند، که قادرند با استفاده از نمادهای مذهبی سنتی، و گاه نو و خودساخته، مردم و بخصوص آنانی که در دهات و حاشيه شهرها زندگی ميکنند، و از دسترس رو شنفگران جامعه بدور هستند را بسيج نموده و آنان را رو در روی "دشمنان داخلی و خارجی اسلام" قرار دهند.

تا سال ۱۳۵۷ و تا زمانيکه لومپن‌ها جای روشنفکران سياسی و مذهبی يا غيرمذهبی را نگرفته بودند، تقسيم کاری مٶثری (بصورت دو فاکتو) ميان نيرو های مذهبی - سنتی و طرفداران مدرنيته و تجددخواه شکل گرفته بود. بدين شکل که معمولا طرفداران مدرنيته امر تنظيم خواست ها و اهداف مبارزه همچون عدالت خانه، قانون، حکومت مبتنی بر قانون، قانون اساسی، و پارلمان و مبارزه برای استقلال مملکت (بشکل ملی کردن صنايع نفت در زمان دکتر مصدق) راعهده دار بودند، و طرفدارن مذهب و سنت نيز امرکشاندن مردم عامی و دعوت آنان به جنگ با "کفار و طاغوت و شياطين" را انجام ميدادند.

در سال ۱۳۵۷ زمانی که ديکتاتوری حاکم بدليل عملکردهای مستبدانه اش در ظرف ٢٥ سال، پس از کودتای ٢٨ مرداد، مملکت را دچار بحرانی همه جانبه ساخته، و با سرکوب بی رحمانه نيروهای ملی و سکولار، عملا کشور را فاقد هر گونه آلترناتيو سياسی نموده بود، نيروهای مذهبی اعم از ملايان حوزه ای و آنانيکه تحت پرچم اسلام انقلابی، به مبارزه با نفوذ فرهنگ غربی و "غرب زدگی" بعنوان حربه ای عليه ديکتاتور حاکم برخاسته بودند، امکان اين را يافتند تا با استفاده از شمار شگفت انگيزی از مجالس، تکايا، حسينيه‌ها، شبکه‌های وسيعی از مساجد، حوزه‌های علميه، مراکز سخنرانی و انتشار وسيع و مجاز جرايد و کتابهای دينی، نوعی تشکيلات سراسری و وسيع را پايه ريزند.

در اين هنگام هجوم بيش از پيش توده های وسيعی ازدهات به حومه شهرهای بزرگ، توده هايی که از محيط متعلق به فرهنگ وهويت سنتی خود دور گرديده و نيز امکان شرکت در جامعه مدنی شهری را هم نيافته بودند و بعنوان نيرويی بی شکل و بدون هويت در حاشيه شهرهای بزرگ سکنا گزيده بودند. به پشتوانه مناسبی برای رهبران مذهبی راديکال تبديل گرديده، و هر روز کفه ترازو را به نفع چنين تفکری سنگين تر می کردند. سالها قبل از انقلاب نيز تحصيل کردگانی متاثر از روشنفکران استعمارستيز کشورهای جهان سوم بخصوص فرانتس فانون، همچون دکترعلی شريعتی، جلال آل احمد از طرفی، و کوشش ملی مذهبيون بر جسته ای چون مهندس بازر گان، دکتر سحابی، و آيتﷲ طالقانی از طرف ديگر، نقش عمده ای در شکل گيری فضای فکری جامعه بازی نمودند. آنان با تبليغ "اسلام انقلابی" در ميان جوانان و بخصوص دانشجويان، چهره ای مشکل گشا برای رفع تمامی نقصان ها، و راه حل همه گرفتاريها، و شيوه های نجات از ديکتاتوری حاکم، از اسلام را ارائه ميدادند. با استفاده از شرايط مساعدی که ديکتاتوری حاکم برای آنان فراهم کرده بود، و غافل از ماری را که در آستين می پروراندند (خمينی بعنوان فردی شناخته شده برای آنان)، دست به غفلت هايی زدند که زمينه بروز حوادث سال ١٣۵۷ و استقرار حکومت ولايت فقيه کمک نمود. آنان و بخصوص ملی مذهبيون شناخته شده به نکات زير توجه ننموده و جلو نشر افکار بی پايه نايستادند :

١-عدم شفاف نمودن نظريات خود از منظر دين و مذهب، و روشن نکردن تفاوت عملکرد انسان ها در حوزه شخصی، که در آن انديشيدن واعتقاد امريست خصوصی و ميتواند بهر نحوی که صلاح ميداند بدان بپردازد، و عملکرد هم او بعنوان عنصری مقيد و مسؤل اجتماعی در قبال ساير عناصر جامعه ای که در آن زندگی ميکند.

روشنفکران مذهبی در گفتار و نوشتارخود از تذکر اين مطلب که وقتی فرد مسلمانی بعنوان يک عنصر اجتماعی وارد مقوله تصميم گيری دربارۀ مسائل زندگی اجتماعی و نه فردی درجامعه ای ميگردد، و درتصميماتی که به منظور نظم و بهبود بخشيدن به همۀ ابعاد زندگی افراد آن جامعه شرکت ميکند، و مايل است تا درهمين دنيا و درهمين زندگی، مشکلات جامعه ای که در آن زندگی ميکند را کم کند، تا همه افراد جامعه از زندگی بهتری بر خوردار شوند، وارد پروسه سياسی اداره( قانون گذاری و حکومت) کشور گرديده، و اجبارا برسر اين دو راهی قرار ميگيرد، که بايستی چگونگی عملکرد خود را مشخص نمايد. او يا بايد عمل سياسی را بمثابه يک «تکليف و وظيفه» شرعی و مذهبی، متکی بر احکام و فرامين خداوند وبعنوان بنده ای از بندگان الهی بنحوی که مجتهد شبستری آنرا بيان ميکند:
"وظايف انسان در برابر خدا... با «عبوديت » تعريف می‌شود که عبارت است از «زندگی بر طبق ارادۀ خدا» و اين مفهومی‌است اعم از وظيفه مندی و مسؤوليت داری. انسان مساوی است با «عبد» و نه با «مکلف»" تلقی نموده وانجام دهد. ويا اينکه خودرا عضوی از اعضای جامعه دانسته و بعنوان فردی آزاد که بر خوردار از "حقی" است، حقی که از قراردادی ("قرارداد اجتماعی") نانوشته که بطور دلخواه ميان او و ساير افراد جامعه منعقد گرديده است ناشی می گردد، و بر مبنای چنين حقی او اجازه دارد با حفظ تمام اعتقادات مذهبی خود و قبول مسؤليت در برابر ساير افراد جامعه بدون توجه به مذهب و اعتقاد آنان عمل نمايد. قرادادی که فلاسفه ای چون جان لاک و هابز آن را تعريف نموده واساس دولت های مدرن و بنياد عقلی جوامع بشری امروزه بر آن استوار گرديده، و تساوی حقوقی مجموعه افراد يک جامعه را بصورت يکسان صرفنظر از رنگ و جنس و اعتقادات مذهبی آنان تضمين ميکند:
"انسانها [ در گذشته های دور ] در يک حالت فرضی به نام ‌«حالت طبيعی» ودر حالت بی سروری و آزادانه در طبيعت زيست می‌کرده‌اند. سپس [ در طول زمان ] با اراده فردی و با توجه به سودمند يهای نظم و قانون تن به فرمانبرداری از دولت ميدهند و ‌«آزاديهای طبيعی» خود را فدا می‌کنند و به محدوده ‌«آزاديهای فردی» گام می‌گذارند که قدرت و نظم دولت محدود کننده و در عين حال تضمين کننده آن است. بنابراين ‌«قرارداد اجتماعی» سازشی است نانوشته ميان اعضای يک جامعه و مبتنی است بر ‌«خواست همگانی» برای آنکه در روابط خود در زير حاکميت دولت با مسئوليت متقابل عمل کند"

آقای مجتهد شبستری قدم را از اين هم فراتر گذاشته و بر اين باوراست که حتی عمل فرد بوظايفش در برابر خدا نيز مشروط به چنين شرايطی در جامعه است:
"نظم و نظام داشتن زندگی اجتماعی يک «ضرورت» است، ضرورت به اين معنا که انسانها فقط در داخل يک جامعۀ نظم و نظام دار می‌توانند زندگی کنند و به وظايف خود در برابر خدا عمل کنند."

٢- ارائه نمودن مدل ها و نمونه های واهی از حکومت در صدر اسلام (پيامبر و خلافت علی)، بوجود آوردن چنين تصوری که امکان تحقق چنين حکومتهايی در جوامع کنونی هم وجود دارد، بدون توجه به تفاوت ها ی ساختاری ونيازهای حقوقی و مدنی جوامع کنونی با آنچه در صدر اسلام وجود داشته است.

اقای دکتر علی شريعتی آزادی، دموکراسی و ليبراليسم غربی را چونان حجاب عصمت به چهره فاحشه دانسته، و معتقد است که "دموکراسی مانند آنست که چادری بر سر يک فاحشه کنيد. در وضع او تفاوتی نمی کند. در هر صورت فاحشه، فاحشه است". او بصورت من درآوردی، به مخدوش نمودن اصل حاکميت ملی پرداخته، و دموکراسی اين واژه شناخته شده و مقبول در سطح جهانی را تختطه می نمايد، آنرا به "دموکراسی رأس‌ها و دموکراسی رأی‌ها " تقسيم نموده، وبا تبديل نمودن ملت به "امت" باز هم اصل شناخته شده ديگری يعنی اساس مشروعيت حکومت های مدرن، بر اصل دولت- ملت را زير پا می گذارد، وحکومتی بر اساس مدل مذهبی و بر مبنای رهبری"امامت" بر "امت" را تجويزميکند:
"رهبری امت (امامت) متعهد نيست که همچون رئيس جمهور آمريکا، يا مسئول برنامه «شما و راديو»، مطابق ذوق و پسند و سليقه مشتری ها عمل کند، و تعهد ندارد که تنها خوشی و شادی و برخورداری - در حد اعلا- به افراد جامعه‌اش ببخشد. بلکه می‌خواهد و متعهد است که در مستقيم‌ترين راه‌ها، با بيشترين سرعت و صحيح‌ترين حرکت، جامعه را بسوی تکامل رهبری کند، حتی اگر اين تکامل بقيمت رنج افراد باشد، البته رنجی که اکثريت، آگاهانه پذيرفته‌اند، نه که بر آن‌ها تحميل کرده باشند [چه کسی تعين ميکند که مردم امری را پذيرفته اند؟ و يا بامر رهبری امت بر آنان تحميل گرديده است]. بدين ترتيب، «امامت» عبارت می‌شود از رسالت سنگين رهبری و راندن جامعه و فرد از «آنچه هست»، به سوی «آنچه بايد باشد»، به هر قيمت ممکن، اما نه به «خواست شخصی امام» [پس بخواست چه کسی؟، وقتی که امام تعهدی در قبول نظريه مردم ندارد]. ، بلکه بر اساس ايدئولوژی» [کدام ايدئولوژی؟] ثابتی که امام نيز بيشتر از هر فردی، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همين جا است که امامت از ديکتاتوری جدا ميشود و رهبری فکری انقلابی با رهبری فردی استبدادی تضاد می‌يابد."

اقای اشکوری نظر دکتر شريعتی را چنين تفسير ميکند که:
" دمکراسی به عقيده شريعتی همان اصل بيعت و شورا در اسلام است، پس از امامت به اجرا در خواهد آمد هرچند که مشخص نيست اين زمان چقدر به درازا بکشد."

آقای مهندس عبدالعلی بازرگان هنوز هم از بکار بردن الفاظ مجهولی هم چون “حجت” و استناد به "شوراهای مشورتی" پيامبر و علی ابايی ندارند، و در جواب به آقای دکتر همايون مهمنش نظر خود و نهضت آزادی را در ارتباط با حاکميت ملی چنين بيان ميدارند:
" دخالت ما در سياست برای “حجت” است، نه “قدرت”، حجت يعنی همان حاکميت و حقوق مردم و پاسداری از ارزش هائی که برای آن قيام کردند، به چه زبانی بايد بگويند که ما بنا به اعتقاد دينی خود، به حاکميت ملت و اکثريت آراء مردم باور داريم. همانطور که پيامبر اسلام ميان احکام شرعی و موضوعات اجتماعی فرق می گذاشت و به خواست نمايندگان مردم مدينه حکومت آنان را به عهده گرفت و با رعايت اصل شورای مردمی، حتی بر خلاف نظر خود عمل می کرد. همانطور که امام علی نيز در منشور حکومتی خود کوچکترين نقشی برای حکومت اسلامی در مراقبت از دين و ايمان مردم و احکام شريعت قايل نشد".

معلوم نيست ايشان چرا از نام بردن بچه به اسمش ابا داشته، واصل قبول "حاکميت ملت و اکثريت رآی مردم" را بعنوان تنها منشاء مشروعيت هر نظامی، بنا را بر اعتقاد صريح خود و سازمانشان به اصل "قوای مملکت ناشی از ملت است" که از نياکان بما به ارث رسيده است را نگذاشته، و مبنا را " اعتقادات دينی" خود قرار می دهند. در صورتيکه خود ايشان شاهدند که مبانی اعتقادی ايشان (اسلام) در ظرف ٣٥ سال گذشته بقول آلمانی ها به "Gummi Paragraphi" تبديل گرديده است، که هر کس بدلخواه هر چه بخواهد ميتواند آنرا کش دهد. آيا ايشان ميان معيارهای خود، معيارهای مرحوم مهنس بازرگان و حتی نهضت آزادی در بر خورد به حق اساسی مردم، ومعيار افرادی همچون مصباح يزدی که آنان هم به همان مبانی اعتقادی، يعنی مبانی دينی (اسلام)، استناد ميکنند و اصولا حقی برای مردم قائل نيستند کوچکترين تشابهی می بينند؟

آقای محمد مجتهد شبستری در مقاله "قرآن کتاب قانون نيست" اصولا منکروجود حکومتی در زمان پيعمبرند و اوضاع آنزمان را چنين بيان می دارند:
"از بررسی تاريخی اوضاع و احوال فرهنگی، اجتماعی، سياسی و اقتصادی مکه و مدينه در عصر پيامبر و نيز پاره‌ای از آيات قرآن مجيد به دست می‌آيد که در آنجا عرف‌ها يی درباره نظام خانواده، ارث، مجازات سرقت، قتل، زنا، محاربه و... وجود داشت که نقش آن‌ها حفظ تداوم نظام اجتماعی اعراب بود. کسی آن‌ها را به عنوان قانون وضع نکرده بود و کسی آن‌ها را قانون تلقی نمی‌کرد و سخنی در باره ابدی يا موقت بودن آن قوانين نمی‌رفت. اصلا در مکه و مدينه حکومت وجود نداشت تا آن حکومت قانون داشته باشد. اکثر آن عرف‌ها پس از بعثت پيامبر نيز مورد موافقت وی قرار گرفت و در پاره‌ای از آن‌ها هم تعديلاتی به عمل آمد و زندگی اجتماعی اعراب ادامه يافت. در آن زمينه‌ها پيامبر کاری جز عمل به عرف و يا تعديل آن انجام نداد. در موارد ديگری خود پيامبر برای تنظيم امور جامعه امر و نهی‌هايی برای مومنان صادر کرد و دستور العمل‌هايی معيين نمود که هويت قانونگذاری نداشتند. فقط از مومنان خواسته می‌شد آن اوامر و نواهی را اطاعت کنند «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نساء/۴/۵۹) در آن اوضاع و احوال کسی از قوانين الهی نفس الامری (لوح محفوظی) که همه انسان‌ها در همه عصرها مخاطب آن هستند سخنی نمی‌گفت".

۳ - جايگزين نمودن مبارزه وستيز با فرهنگ غرب در تمام مظاهر آن به بهانه مبارزه با ديکتاتوری حاکم، و انتخاب آن بعنوان محوراصلی مبارزه، بجای تلاش برای استقرار نظامی دموکراتيک و رهای پايدار جامعه از سلطه استبداد و ديکتاتوری مزمن.

آقای جلال آل احمد در کتاب "غرب زدگی"، بر تمام دستآوردهای بشريت در زمينه های علمی، اجتماعی و فنی که دانشمندان و فن آوران غرب سهم بسزايی در آن داشته اند، خط بطلان کشيده، وغرب را چنين تعريف می نمايد:
«غرب شامل همة ممالکی است که قادرند به کمک ماشين (!!)، مواد خام را به صورت پيچيده‌تری درآورند و همچون کالايی به بازار عرضه کنند. ... غرب زدگی می‌گويم همچون وبازدگی. و اگر به مذاق خوشايند نيست، بگوييم همچون سرمازدگی يا گرمازدگی. اما نه، دست کم چيزی است در حدود سن زدگی. ... ديده ايد که گندم را چطور می پوساند؟ از درون... به هر صورت سخن از يک بيماری است. عارضه ای از برون آمده و در محيطی آماده برای بيماری رشد کرده."

نفرت او از آزادی و حاکميت قانون بحدی است، که حتی گناه اعدام شيخ فضل الله نوری اين مخالف قسم خورده مشروطه را هم به گردن روشنفکران مشروطه طلب انداخته و بيان ميدارد که:
"من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استيلای غربزدگی پس از دويست سال کشمکش بر بام سرای اين مملکت افراشته شد".

آقای دکترعلی شريعتی چنانچه در بالا اشاره شد درتعريف دموکراسی بيان ميدارد که: "دموکراسی مانند آنست که چادری بر سر يک فاحشه کنيد. در وضع او تفاوتی نمی کند. در هر صورت فاحشه، فاحشه است". و در جای ديگر با بفراموشی سپردن اعمال ملايانی هم چون شفتی، که با کمک او انگليس توانست بخشی از مملکت را (افغانستان ) تجزيه نمايد، و ملايان ديگری که در تجزيه بخش ديگری از کشور بدست روس ها سهم بسزايی داشتند، اضافه ميکند که:
«من ادعا می‌کنم در تمام اين دو قرن گذشته در زير هيچ قرارداد استعماری امضای يک آخوند نجف رفته نيست؛ در حالی که در زير همة اين قراردادهای استعماری امضای آقای دکتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست».

او زمانيکه با جوانانی که مايلند در راه رهايی سر زمين خود مبارزه کنند به گفتگو می پر دازد، به آنان درس جهان وطنی ميدهد، چه برای او همه چيز از صدر اسلام شروع، وبدان ختم می گردد:
"تمدن اسلامی همچون قيچی عمل کرده و ما را از گذشته ی پيش از اسلام خود به طور کلی بريده است... نتيجه آنکه برای ما بازگشت به ريشه های مان به معنی کشف دوباره ی ايران پيش از اسلام نيست بلکه به معنی بازگشت به ريشه های اسلامی است."
و در جای ديگر اضافه ميکند که:
«و اکنون نسل جوان ما که بر اساس اسلام و تشيع و با تکيه به آن روح اوليه ی اسلام و آن انقلاب راستين حرکتش را آغاز کرده و مدعی شده و به ميدان آمده است، خود را در برابر اين دو خطر تنها احساس می کند زيرا تمام پايگاه های فکری و سياسی و تمام قدرت های اقتصادی، سياسی، جمعی، حزبی، فکری، همه چيز و همه چيز در اختيار قدرت ها است و ابرقدرت ها که دست اندر کار تمام دنيا هستند.»
و اين جوانان را به جنگ با ابرقدرت ها در زمينه های سيا سی و فکری ميفرستد.

نتيجه
بعنوان نتيجه گيری درست نميدانم بشدتی که آقای ابراهيم نبوی به ديدگاه های آقای شريعتی و اثرات مهلکی که اين نطريات برجامعه بجا گذاشته است برخورد نمايم، چه ايشان ديدگاه های شريعتی را پايه و اساس تمام اتفاقاتی ميداند که در حکومت ولی فقيه در ايران افتاده است:
"آثار و ديدگاههای شريعتی پايه و اساس اتفاقات بيست ساله جمهوری اسلامی ايران است. بنياد شهيد، بنياد مستضعفان، واحد نهضت های آزاديبخش سپاه پاسداران( مهم ترين نقطه آغاز تروريسم در منطقه)، بسيج، انقلاب فرهنگی، روحانيت انقلابی، صدور انقلاب، حمايت از پابرهنگان در جهان و هيستری ضدغربی برخاسته از تشعشعات دکتر شريعتی است. ... بخش اعظم جوانان پاکدامن و دلسوزی که ترور کردند يا اعدام کردند شاگردان شريعتی بودند. شريعتی با ايدئولوژی کردن دين خطرناک ترين بلا را به سر يک نسل آورد."

اما حقيقت اين است، که بافت اصلی و ساختاری جمهوری اسلامی همان است، که کسانی هم چون دکتر شريعتی در ارتباط با نحوه حکومتی است که آنان آن را تجويز می کنند، حکومتی که (بر مبنای مدل امامت – امت)، پاسخگو نبودن امام در مقابل مردم و ادامه آن (تا ظهور امام زمان)، ضديت با غرب (که اقتصاد مملکت را بويرانی کشانده است، و نقش پدر خوانده گروه های تروريستی خارج از ايران را به عهده گرفته است)، نفی هويت و منافع ملی و قراردادن همه چيز در خدمت گسترش اسلام (راه انداختن جنگ با عراق با شعار فتح قدس از طريق کربلا، شرکت مستقيم در امور داخلی لبنان و سوريه به بهانه دفاع از "جبهه مقاومت اسلامی" در برابر شيطان بزرگ و صهيونيسم)، اعدام های چندين هزار نفری (بجرم محاربه با خدا)، بنا گرديده است.

آقای مهندس عبدالعلی بازرگان در جواب به آقای دکتر همايون مهمنش می فرمايند که:
"آن زمان که هزاران نفر پای سخنرانی های شريعتی در حسينيه ارشاد و دانشگاه ها می نشستند، آيا چهارتا جوان دانشجو پای صحبت اين آقايان [منظور افرد ملی است] حاضر بودند بنشينند؟ اتفاقا جريانات سياسی را معمولا همين جوانان و رهبران روشنفکر آنها راه می اندازند، .... مگر نقش دينداران روشنفکر در تحولاتی که درساختار تشکيلات روحانيت مسيحی هنگام رونسانس پديد آمد قابل انکار است؟"

از جناب بازرگان ميتوان سؤال نمود، که آن هزاران نفری که پای صحبت های آقای دکتر شريعتی می نشستند، چه سرنوشتی جز اعدام، زندان، افتادن بدامن نظام ولايت فقيه، و بکشتن دادن جوانان پيدا کرده اند؟. و از نظر اجتماعی چه دست آوردی برای جامعه ما داشته اند؟، که باز هم بايستی آن راه و آن ايدئولوژی را دنبال کرد؟ آيا جز اين است که حاصل همه آن نظريات و ايدئولوژی ها چيزی غير از تولد موجود عجيب الخلقه ای بنام جمهوری اسلامی نبوده است؟

در ارتباط با نقش دينداران روشنفکران مورد اشاره ايشان مايلم سه نکته را مطرح نمايم:
۱- صرفنظر از مباحث فلسفی، از طرف حکما و فلاسفه در گذشته، نسبت به نياز جوامع به معنويت ناشی از اعتقادات مذهبی، امروز هم کم نيستند روانکاوان و روانشناسانی که دين و سلوک عرفانی را در حيات انسان ها در جوامع معاصر لازم ميدانند. امروزه که در مملکت ما از در و ديوار آن مذهب می‌بارد، مردم بحق تمام نابسامانی‌ها، عقب ‌ماندگی ‌ها، گرفتار ی ‌های اجتماعی – سياسی و انحطاط اخلاقی موجود در بطن جامعه را به حساب حکومت مذهبی و حتی به پای خود مذهب می‌گذارند. و در چنين شرايطی که روند گريز از مذهب بخصوص در ميان جوانان روز بروز سرعت بيشتری بخود می گيرد، بر همه نيروها و افراد مسؤل است که صرفنظر از بينش و اعتقادات خود، بمنظور ثبات کشور و استحکام همبستگی ملی در آينده باعتقادات مذهبی همه مردم ونه فقط مسلمانان و شيعيان احترام گذارند و آن را پاس دارند.

٢- رنسانس در مسيحيت که جناب مهندس عبدالعلی بازرگان بدان اشاره دارند، زمانی توانست به عاملی مؤثر در حيات اجتماعی جوامع اروپايی تبديل گردد، که تفکر فلاسفه ای که انسان ها را بعنوان موجوداتی آزاد و قائم بذات و رها شده از قيد بندگی وعبوديت کليسای کاتوليک می ديدند، همراه گرديد. و زمانی بعنوان پايه های جوامع مدرن در آمد که فلاسفه ای هم چون ولتر و روسو خدا را در حدی که در زندگی انسانها دخالت نکنند قبول داشتند، و هر گونه دخالت او را بعنوان دخالت حاکميت کليسای مسيحی و استفاده ابزاری علمای مسيحی برای ادامه اين حاکميت تلقی می نمودند. وقتی انسانها از قيد دگم های مذهبی در حوزه خصوصی و در زمينه اجتماعی آزاد شده، و دارای حقوقی غير الهی گرديدند و بر مبنای آن توانستند زندگی مشترک خود را پايه ريزند، آنگاه بود که روسو اعلام کرد "صدای خدا، صدای مردم است". آيا روشنفکران مورد اشاره آقای بازر گان تا کنون چنين قدم هايی را بر داشته اند؟، و اگر نه پس از ٣۵ سال تجربه جمهوری اسلامی زمان آن نرسيده است که دست به چنين اقدامی زنند؟

٣- در کشور ما همراه با اکثريت مردم آن که مسلمان و پيرو مذهب شيعه هستند، اقليت های ديگری هم چون مسلمانان اهل سنت، پيروان اديان ديگر و همچنين کسانی که به هيچ دين و مذهبی اعتقاد ندارند زندگی ميکنند. در چنين جامعه ای ما اگر در پی بوجود آوردن نظامی دموکراتيک هستيم, بايد بدانيم که دموکراسی حکم بر آن دارد که بايستی شرايطی بر چنين جامعه ای حاکم باشد که در آن همه انسانها صرفنظر از رنگ پوست، جنسيت و اعتقادات مذهبی و تفکرات ايدئولوژی دارای حقوق مساوی و برابرند. جامعه ای که در آن اکثريت به اتکا رآی ازاد مردم، و با رعايت حقوق اقليت مشروعيت حکومت را پيدا نموده است. شرايط حاکم بر ايران در کنون چنين است که يک بخش کوچک از فرقه شيعه با زير پا گذاشتن حقوق همه اقشار جامعه، و حتی خود شيعيان، و بر پايه تفسيرهايی که از قرآن و سنت امامان خود ارئه ميدهد خود را از کسب هر گونه مشروعيتی ناشی از رآی مردم برای حاکميت مبرادانسته، و مدعی است که مشروعيتش از طرف خدا، پيامبر و امامان به او محول گرديده، ادامه نهضت انبيا است، و تا ظهور امام زمان و تحويل حکومت به او هم بايستی ادامه يابد. چنين تفسيری از اسلام باعث گرديده است که از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی، حق حاکميت ملی از ملت ايران بکلی سلب گرديده، و به فردی که خود را نماينده پيامبر و امامان شيعه ميداند منتقل شده است. چنين تجاوز آشکاری به حقوق ملت تا کنون نه تنها با مقاومت نيروها و افراد سکولار در جامعه رو برو گرديده است، بلکه شماری از روحانيون بلندپايه و بخش عظيمی از روشنفکران مذهبی هم باين گونه تفسير از احکام مذهبی رضايت نداده، و در برابر آن مقاومت نموده اند. چنين افرادی نيز از ستم حکومت مذهبی مصون نبوده، حصر خانگی شده، بزندان افتاده و يا مجبور بترک وطن شده است. چنين شرايطی است که اتحاد همه اقشار جامعه عليه نظام حاکم برمبنای عامل مشترکی که مورد قبول همه ايرانيان باشد را ضروری کرده است. اين عامل مشترک "ايران" است و تماميت ارضی آن و توافق همگانی بر اصول حاکميت ملی، جدايی دين از حکومت، که بايستی اساس جامعه بر آن استوار گردد. نوشته را با سخنان مر حوم مهندس سحابی بعنوان يکی از افراد برجسته در جناح معروف به ملی – مذهبی، که بار ها در گفتار خود از تئوريهای کج و معوج گذشته فاصله گرفته، و ضمن تآسف از اينکه اکنون مشتی لومپن، جانشين روشنفکران مذهبی در رژيم گذشته شده اند خاتمه داده، و اين پيام ايشان را بخصوص به روشنفکران مذهبی تکرار می نمايم:
"کل جامعه ايرانی، بجز آن ده تا پانزده درصدی که نان حاکميت را می‌خورند و سنگ انحصار حکومتی به نام اسلام ناب را به سينه می‌زنند، امروزه نيازمند يک اتحاد يا جبهه‌ فراگيری ملی هستيم که بايد بر گرد محور «ايران»، همدل و هم‌هدف برای آزادی و استقلال و ترقی و سربلندی شايسته تاريخی آن متحد شويم. ما نيز ضمن مذهبی بودن، هم خواهان جدايی و بی‌طرفی دولت از امر دين می‌باشيم و هم محور وحدت ملی در دوران کنونی را «ايران» (نه مذهب) می‌دانيم". (نقل به مضمون)

حسين اسدی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016