گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! جايگاه فرح پهلوی در مبارزه ملت ايران برای آزادی و دمکراسی، عليرضا نوریزادهشگفتا که ملکه پيشين با آنکه میداند از پهلویها او بيش از همه در داخل و خارج کشور اعتبار و محبوبيت دارد و سالهای غربت نه تنها از اعتبارش نکاسته بلکه هر روز به آن افزوده است، ۳۵ سال در حاشيه مانده است اگر چه گاه کارهای بزرگی هم کرده است
۱- بيست سالم بود و به لطف عباس پهلوان و تلاشی که خستگی ناپذير مينمود ( و هنوز هم ) در مجله فردوسی جائی نصيبم شده بود . پهلوان با دل سرشار از مهر ، سينه ای به بزرگی دريا ، ما جوانهائی را که ميتوانستيم چريک شويم ، سر از اوين و يا حتی زير خاک در آوريم ، ميدان داده بود که کارزارمان را با قلم به جای مسلسل و خنجر دنبال کنيم . در ميان آن جمع ده دوازده نفره همنسلانم ( محمدرضا فشاهی ، احمد اللهياری ، مساعدها ، جلال سرفراز ،حسين منزوی ، اصغر واقدی ، مينا اسدی ،فروغ ميلانی و ...) و ستار لقائی که قصه مينوشت ، من در کنار کار شعر با ترجمه شعرشاعران عرب و فلسطينی و سپس گزارش هفته و مطالب هنری و سياسی ، خيلی زود و در همان دوران دانشجوئی دانشکده حقوق ، شدم شاعر و نويسنده و روزنامه نگار جوان . و هنگام برپائی کانون نويسندگان ، به عنوان جوانترين عضو کانون پذيرفته شدم . اينها را نوشتم تا بعد نقد نقاشی نوشتن من اسباب تعجب شما و به خصوص آشنايان تازه ام نشود . ( علاوه بر مجله فردوسی ، در دورانی که " بما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوئيم" شعری که اصغر واقدی در زمان ممنوع القلم شدن عباس پهلوان و اخراج او و کابينه اش از مجله فردوسی به خاطر چاپ روی جلد عروسی شرم آور دوتن از آغازادگان وقت ، سرود ه بود ، در مجله ماه نو فيلم تقی مختارکه به ما از فردوسی رانده شدگان جا داده بود ، خيلی جدی نقد نقاشی را دنبال کردم . ) نقد نقاشی نوشتن که باعث آشنائی من با بسياری از نقاشان پير و جوان و گالری دارهای نيمه دوم دهه چهل خورشيدی و اوائل دهه پنجاه شده بود ،دنيای جديدی را برمن گشود که هنوز هم با ديدن يک تابلوی خوب ، برای خودم نظرم را يادداشت ميکنم و يا در برنامه تلويزيونی ام " پنجره ای رو به خانه پدری " ، هراز گاه اشاره ای به تابلو و نقاشی ميکنم که در جائی ديده ام . نقدها و مصاحبه هايم در باره و يا با ژازه طباطبائی ، حسين زنده رودی ، منصوره حسينی ، چنگيز شهوق ، کاکو ، قاسم حاجی زاده ، اردشير محصص ، حسين قوللر ، استادانی چون فرشچيان ،حسين محجوبی ، مارکو گريگوريان ،جليل ضياپور ،مرتضی مميز ، هانيبال الخاص ، دکترجواد مجابی –مقاله ای هم در باره ی حسين مجابی برادر ناکام هنرمندش نوشتم – ناصر اويسی ، معصومه سيحون ، عباس بلوکی فر، غلامحسين نامی ، و عزيز همه ی زمانهايم ايران درودی و خانم افسانه بقائی مدير گالری نگار که با وجود آنکه فرانسوی بود فارسی را به سلاست صحبت ميکرد و همه گاه با لبخند و مهر بسيار پذيرای من ميشد و دهها هنرمند ديگر ، اندک اندک به من امکان داد در زمانه ای که کمتر کسی به نقد نقاشی می پرداخت صاحب اسم و رسم شوم و به تمام نمايشگاهها و مناسبتهای مرتبط با نقش و نگار و نقاشان دعوتم کنند . روزی خانم بقائی به من تلفن کرد که فوری به گالری بيا ، فاصله گالری نگار تا دفتر مجله فردوسی در خيابان ثريا زياد نبود . پياده رفتم و خانم بقائی با ديدن من مرا به مردی خوش تيپ که حدود پنجاه سال داشت و بعدا فهميدم اديب هويدا و از اقوام نزديک مرحوم هويدا نخست وزير وقت است ، معرفی کرد و گفت ببين چطوری ميشه مشکل عليرضا رو حل کرد ؟! من حيرت کردم . داستان چيست ؟ لحظاتی بعد معلوم شد قرار است ملکه فرح به گالری بيايد و افسانه خانم لطف کرده اسم مرا به ماموری که از جانب ساواک مسئوليت چک کردن نام ميهمانان رادارد ، داده است و مامور روز بعد گفته اين فرد مورد اعتماد نيست و نبايد بيايد. افسانه بقائی اما اصرار ميکند و بعد به دوستش اديب هويدا که با بزرگان ساواک آشنائی داشت گفته بود کار اين جوان را درست کن ! دلم ميخواهد او باشد . دو روز بعد کار ما درست شد و گمانم روز پنجشنبه ای بود که ملکه آمد و من نيز در کنار ميهمانان سرشناس برای نخستين بار همسر پادشاه و مادر وليعهد ايران را از نزديک ديدم . دکتر مجابی و زنده ياد هوشنگ حسامی هم از دو روزنامه عصر آنجا بودند . ملکه با لباسی ساده و خيلی خودمانی با همه ما دست داد و بعد روی مبلی وسط گالری نشست و ما دورش جمع شديم چون قرار بود خبر مهمی را آن روز عنوان کند . لحظاتی گذشت تا اينکه او گفت برای کمک به نقاشان ايران ، گفته ام که در داخل بنای شهياد ، سالنی را به عرضه ی تابلوهای نقاشی هنرمندان ما اختصاص دهند و مسافرانی را که به صورت ترانزيت در مهرآباد سه چهار ساعتی توقف ميکنند با اتوبوس مخصوص به ديدن تابلوها بياورند. اگر در روز دوسه تا از مسافران ترانزيت از تابلوئی خوششان بيايد و آن را بخرند ، زمينه خوبی برای ياری رساندن به نقاشانمان فراهم خواهد شد و چه ديديد شايد هم اينکار باعث جهانی شدن آنها شود . روزنامه نگاران خيلی معتبرتر از من و همچنين خبرنگار صداوسيما سوالاتی کردند که بنظرم خيلی بی معنا و متملقانه آمد . من يکباره مثل تب زدگان پريدم وسط و گفتم خانم آيا گالری پيشنهادی شما در شهياد به روی همه باز است ويا فقط عزيز کرده ها ؟ يکباره سکوت همه جا را گرفت و فقط ميشنيدم کسی در گوشم ميگويد علياحضرت علياحضرت . تازه فهميدم چه گافی کرده ام اما خود ملکه به دادم رسيد و با ملامت به رئيس دفترش که واژه علياحضرت را تکرار کرده بود گفت چکارش داری بگذار حرفشوبزنه . جوونه اينها توی دانشگاه خانمم به ما نميگن حالا او با احترام ميگه خانم ،چه عيبی داره کلمه علياحضرت تو دهنش نميگرده ( تقريبا مضمون حرفها همين بود ) من سرخ شده بودم و دستپاچگی در همه ی وجودم آشکار بود . ملکه اسمم را پرسيد و اينکه چه ميکنم و در کدام مجله هستم وقتی گفتم دانشجوی حقوقم و در مجله فردوسی کار ميکنم گفت چه خوب . من فردوسی را هر هفته می بينم و ايندفعه مقاله شما را حتما ميخونم . آنشب من چنان تحت تاثير سادگی و خاکی بودن ملکه قرار گرفتم که داستان را اول به پهلوان و زنده ياد نعمت الله جهانبانوئی مدير فردوسی و بعد به همه فاميل و دوست و آشنا گفتم . ۲- در لندن دانشجو بودم و چند سالی از برخورد گالری نگار ميگذشت . ملکه ايران ميامد تا در مراسم افتتاح نمايشگاه آثار ايرانی ( و اسلامی ) شرکت کند . کنفدراسيون تظاهراتی برپا کرده بود تا هنگام ورود ملکه به موزه آلبرت محل نمايش بخشی از آثار ، عليه او و همسرش شاه که به لندن نيامده بود شعار بدهند و شايد هم گوجه ای بسويش پرتاب کنند .من نيز آنجا بودم ولی به محض آشکارشدن موکب ملکه سرم را دزديدم و پشت سرها پنهان شدم . انگار باک داشتم که مبادا او ميان آنهمه سرو چشم مرا ببيند و آن روز گالری نگار را به ياد آورد .تا ميتوانستم به عقب رفتم و بعدها از اسد يکی از رفقائی که بعد تر فهميديم برای ساواک خبر چينی ميکند و خيلی توی کنفدراسيون يقه ميدراند شنيدم گوجه فرنگی و تخم مرغ هم به سوی ماشين ملکه پرتاب کرده اند . ۳- شاه ميرفت و ميدانستيم بازگشتی در کار نيست. و مگر همه همين را نميخواستيم؟ توی فرودگاه همراه دکتر بختيار بودم . به عنوان دبير سياسی روزنامه اطلاعات و انسانی که از خردی بختيار را ميشناخت و باورش داشت . شاه منقلب بود اما ملکه که کلاه پوستی بر سر داشت همه ی قدرتش را بکار ميبرد که نشکند با اين همه ، وقتی از پله های هواپيما بالا ميرفت حس کردم دل و جان و چشمش ميگريد . بالای پله ها لحظه ای که برگشت اما دردهايش پيدا بود ولی گريه نه ، حال آنکه همسرش شاه مقتدر واقعا ميگريست. ۴- تصاويرش را ميديدم ، خسته ، آزرده ، با چشمانی پر از درد و دلشکستگی ، گاهی تنها و زمانی کنار بستر همسرش اما هيچ تصويری را نميديدی که نشانی از عجز و فرو ريختن داشته باشد .پيش خود فکر ميکردم چقدر دلش به درد آمده وقتی در مطبوعات خوانده ، صادق خلخالی جلاد خمينی گفته اگر فرح شاه را بکشد اورا می بخشيم ! راستی اينها کی هستند از کجا آمده اند؟ لابد گمان ميکنند همه ی زنها مثل جعده زن امام حسن ، شوهر کشند . دوسال بعد من هم مثل او تبعيدی بودم با اين حساب که او ملکه ای تبعيدی بود و من شاعر و روزنامه نگاری تبعيدی که هنوز ميتوانست حرفهايش را مثل گلوله ای به سوی اهالی ولايت فقيه پرتاب کند. سادات که رفت ، بار غربت سنگين تر شد و همزمان بعنوان ملکه سابقی که هنوز هم جوان بود و هم زيبا ، با فرزندانی که جوان بودند و ميل جوانی داشتند ، چه بايد ميکردی ؟ دوربين پاپاراتزی ها دنبالتان بود . کافی بود تصويری از بچه ها بخصوص پسر بزرگت که وليعهد بود و ميخواست تاج مصادره شده را پس گيرد يا دخترانت در يک شب نشينی در حال رقص يا سر به شانه کسی گذاشتن چاپ ميشد و بار ملامت از سوی رژيم که چه عرض کنم از سوی همان همان هموطنانی که اغلب واعظ غير متعظ هستند برشانه های در هم شکسته ات ، سنگينی کند . اما هرچه بود توانستی آنها را حفظ کنی . بر جوانيت بند زدی و هيچکس تصويری از ترا حتی در لباس شنا نديد . نه به مردی لبخند زدی و نه صدای شاديت را کسی شنيد حتی وقتی دخترکت پرپر شد و هنوز چشمت خيس مانده پسرت نيز تنهايت گذاشت ، خدا ميداند با چه قدرتی ، در نهان زار زدی و در آشکار برای سهراب پروين خانم و ندا آقاسلطان اشک ريختی . ۶- پيامهائی که از خانه پدری ميايد تکانت ميدهد. حالا فرزندان همانها که مرگ برتو و همسرت سرداده بودند سلامت ميگويند ، در غمت ميگريند و با شاديهايت ، دل شاد ميشوند . حتی ناهيد دخترک چريک سالهای مرگ و آتش ، حالا ميآمد و روزها همسفرت ميشود تا زندگيت را در غربت ، تصوير کند . روحانی دل چرکين از ولايت جهل و جور و فساد، از زندان پيامت ميداد که دختر عمو نواده فاطمه زهرا ! به ميدان بيا، همه منتظرند. ۷- شگفتا که ملکه پيشين با آنکه ميداند از پهلوی ها او بيش از همه در داخل و خارج کشور اعتبار و محبوبيت دارد و سالهای غربت نه تنها از اعتبارش نکاسته بلکه هرروز به آن افزوده است ، ۳۵ سال در حاشيه مانده است اگر چه گاه کارهای بزرگی هم کرده است . بسياری از مدعيان سلطنت طلبی که ميدانند حضور فعال او در صحنه ميتواند رويای برپائی يک اپوزيسيون همبسته را تحقق بخشد بخصوص که او ، بدنبال بر سرنهادن تاج موزه نشينش نيست ، غيبتش را چنين توجيه ميکنند که با بودن فرزندش در صحنه، هر اقدامی از سوِی او ميتواند به شاهزاده لطمه بزند و دوگانگی ايجاد کند. من اما هميشه به اينها گفته ام فرح پهلوی از آن مادران نيست که رقيب فرزندش شود بلکه فرزند او اگر هنوز بختی داشته باشد تنها در پرتو برپائی يک اپوزيسيون همبسته ، فعليت پيدا ميکند و مادر در اين ميان ميتواند زنجير به هم پيوستگی باشد. ۸- من خود چند نوبت با ايشان ديدار داشته ام که يکبار آن طولانی و همراه با گفتگوئی جدی بود . وقتی که داستان أن روز گالری نگار را گفتم با همه تلخی های روزگار و فراز و فرودهای زندگی ، يادشان آمد که جوانی آنروز خانمشان خوانده بود و حالا هم آن خانم و هم آن جوان با موهای سپيد در آرزوی دوباره ديدن خانه پدری ، به دوره کردن ديروز و امرو و هنوز مشغولند . اندوه به جان نشسته در سيما و صدای ملکه پيشين آنقدر مشهود بود که با هيچ نکته ای حتی شيرين نمی توانستی تغييرش بدهی . دو داغ جديد ، يک داغ سی و دوساله و داغ بزرگتر از دست دادن وطن و تاج و تخت ، چندان است که تنها شايد در لحظه فرو بستن هميشه ی چشم ، به سردی نشيند. جالب اينکه در همه اين ديدارها من ذره ای خشم و کينه حتی نسبت به اهالی ولايت فقيه در او نيافتم نسبت به مخالفان همسرش و رژيم پادشاهی ، لحظه ای بغض آلود نديدمش حتی با شماری از بزرگان آنها نشست و برخاست داشته و دارد . واژه انتقام در فرهنگ او جائی ندارد اما برای همه ی مادرانی که جگرگوشه هايشان در اين سی و پنج سال سربدار شده ، گلوله آجينشان کرده اند و يا در جبهه های جنگ به خون نشسته اند گريسته است و همدردشان بوده است . چه کسی شايسته تر از اين زن ايرانی ميتواند برای همه مادر باشد ، خواهرانه غبار کين از دلها بشويد ، نماد آشتی ملی شود بی آنکه شاه باشد يا ملکه يا مادر وليعهد . او شايد تنها کسی است که بی استناد به مقام سابقش هم ، به رسميت شناخته ميشود . روزی که يکی از اقوامش در پی يک ترفند مالی و به باد دادن بخشی از ثروت پهلوی ها به عبای فلاحيان آويخت و کتابی در عين بی اخلاقی منتشر کرد که در آن نسبتهای دروغ و ناروا به ملکه پيشين داده بود ، با آنکه کتاب را رژيم در ايران و خارج در تيراژ بالا منتشر کرد ، هنوز هم پس از سالها نسخه های باد کرده اش ، بعضی جاها يافت ميشود و اغلب به قيمت کبريتی برای آتش زدنش . در جمعی از جوانان ايرانی در کانادا که تازه از ايران آمده بودند يکيشان بر حسب تصادف و در باب جعلياتی که رژيم به اسم ملکه و مادرش و مادر شاه و ... منتشر کرده گفت ، کتاب آن پسر خاله ، تهوع آور است و در خانه ی ما پنج تن از نسلهای مختلف تنها با خواندن چند صفحه کتاب را به گوشه ای پرتاب کردند . به گمان من او هزار بار از خانم مريم رجوی که به زور تبليغات مجاهدين مطرح ميشود نزد مردم ايران با اعتبارتر و از آن مهمتر محبوبتر است . مردم ايران در شرايط فعلی بيش از هرزمان در رژيم ذکور خشن جمهوری اسلامی به يک مادر نياز دارند که بتواند فرزندان رنج ديده اش را از هرتيره و قومی ، هر دين و مذهبی و هر گويش و زبانی در پناه مهر خويش قرار دهد به همان سياق بيست سالگيم ميگويم خانم فرح پهلوی ، وقت به ميدان آمدن است ايران منتظر شماست . Copyright: gooya.com 2016
|