گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! رضا مقصدی، نغمهسرایِ طبيعت، عليرضا منافزاده (به دو زبان فارسی و فرانسوی)طبیعت در شعر مقصدی انسانگونه است و انسانها طبیعتگونه. در شعر او گل و گیاه، باغ و درخت، آب و باد، ابر و باران، حضوری پیوسته دارند و او با آنها چنان همسخن میشود که گویی با آدمیان سخن میگوید.
برگرفته از [سایت رادیو بین المللی فرانسه] جزیره های بهار به انتظار پیامی تو در شبانه ترین لحظههای نیلوفر آنچه شنیدید، درآمد شعری است بلند، سرودۀ رضا مقصدی، شاعر پرتوان و پراحساس ایرانی. او را به درستی شاعر سبز نام نهادهاند، اما این نام هنوز برای توصیف شعر او و بازنمود گوهر آن کافی نیست. شاید ضروری باشد این توضیح را هم بر آن نام بیفزایند که او شاعری است برآمده از طبیعت. زاییده و پروریدۀ آن. نه به این سبب که در شعرهایش از طبیعت سخن میگوید، زیرا کم نبودهاند تاکنون شاعرانی که طبیعت از مایههای اصلی شعرشان بوده است. بلکه به این سبب که وقتی شعر مقصدی را میخوانی میان شاعر و طبیعت فاصلهای نمیبینی. او نه تنها از طبیعت بلکه با طبیعت سخن میگوید. Les îlots du printemps t’attendaient Espérant recevoir un message provenant des rivages de ton cœur Les jeunes sapins ont inlassablement chanté, de tout leur cœur, l’éclosion de ton amour Dans les moments les plus nocturnes du nénuphar, tu as fredonné d’une luminosité qui est celle de l’histoire des vignes Et dans tes poèmes lumineux, délivrant la mémoire des arbres de la ville du chagrin de la nuit, mille fenêtres ont souri Le fragment que vous venez d’entendre est le début d’un poème que j’ai décidé de vous livrer ce soir séquence par séquence afin que vous puissiez vous en délecter. J’ai choisi ce poème pour pouvoir vous parler de son auteur, du poète que l’on a baptisé « le poète vert » en raison, bien évidemment, de l’omniprésence de la nature dans sa poésie. Il s’appelle Reza Maghsadi. Né en 1949 à Langaroud, ville côtière de la mer Caspienne, où il a passé son enfance et sa jeunesse, il s’est tellement imprégné de la nature exubérante de sa région natale que dans son intellect et ses affects il n’arrive plus à s’en séparer کسی نمی داند که جان ِ عاشق ِ تو کجا، چگونه فرو مُرد که در کبودی ِ چشمان ِ هر بنفشه، غم توست عزیز ِ گمشدۀ من! رابطۀ رضا مقصدی با طبیعت بیش از رابطۀ حسی و عاطفی است. او پیوندی تنانی با طبیعت دارد و میتوان گفت که به نوعی با آن درآمیخته و یکی شده است. پیداست که طبیعتِ شهر زادگاهش لنگرود و سرزمینِ مادریاش گیلان چنان از کودکی در وجود او رخنه و لانه کرده که دیگر خیال ترک او را ندارد. طبیعت در شعر مقصدی انسانگونه است و انسانها طبیعتگونه. در شعر او گل و گیاه، باغ و درخت، آب و باد، ابر و باران، حضوری پیوسته دارند و او با آنها چنان همسخن میشود که گویی با آدمیان سخن میگوید. Personne ne sait où et comment ton âme éprise s’est éteinte Et ton chagrin réside dans le bleu de l’œil de chaque violette Oh mon cher perdu En deuil de ta voix Celle qui s’écoule dans la fraicheur des fleurs du jardin voisin Et dans mes nobles instants Mon cœur n’a salué le sourire d’aucun passant La nature dans la pensée et sous le regard de Reza Maghsadi ne produit pas la même image ou la même représentation qu’elle engendre habituellement dans la pensée et sous le regard d’un homme d’aujourd’hui. Nous avons tous tendance à nous distancer de la nature quand nous voulons la regarder ou plus exactement l’observer. Ce n’est pas le cas de ce poète qui semble avoir un rapport charnel avec elle. Il ne parle pas d’elle mais avec elle, c’est-à-dire avec une nature qui apparaît sous forme humaine en ce sens que les phénomènes naturels ou, si vous voulez, les choses de la nature, s’expriment naturellement en langage humain et les hommes ressentent étrangement les émotions et les affections de ces choses به لالهها گفتم : دل ِ غمین ِمرا بهشادمانی ِآغوش ِ باغها ببرید که در تبسم ِ سرشار ِ شمعدانیها و در ترنم ِ شفاف ِ آبهای صبور حضور ِزمزمۀ لحظههای شیدایی ست. این شعر را رضا مقصدی به یاد یکی از همرزمانِ تیربارانشدهاش سروده است. اندوه جانکاه و درد سنگینی را که در سراسر شعر موج میزند، هر خواننده و شنوندهای حس میتواند کرد. شاعر این شعر را در تنهایی خود به یاد دوست از دست رفتهاش و خطاب به او سروده است و بیشک در پی آن نبوده که درد و اندوه خود را فریاد کند و دیگران را به همدردی با خویشتن فراخواند. آزرمی که در سخنش نهفته است، حکایت از بزرگواری و عزت نفس او دارد. من او را هرگز ندیده و سخنی با او نگفتهام. اما میبینم و حس میکنم که چگونه شاعرانه میزید و شاعرانگی را پاس میدارد. او شاعری است که حرمت شعر را نگاه میدارد و زبان آن را به زشتی و پلشتی نمیآلاید. J’ai demandé aux tulipes D’amener mon cœur affligé à la jubilation du sein des jardins Puisque dans le sourire comblé des géraniums Et dans la transparence du chant mélodieux des eaux patientes Réside le bourdonnement des instants exaltés Le poète a dédié ce poème à la mémoire de son ami assassiné. On ressent dans chaque strophe sa tristesse et sa peine. Mais ce n’est pas pour les partager qu’il les a si admirablement chantées. Il a écrit ce poème sans doute dans sa solitude face à la terrifiante absence de son ami, mais en respectant le champ inviolable de la poésie. Il n’a pas voulu crier sa peine. On ressent sa pudeur et la prudence ou, si vous voulez, la noblesse de sa parole, car il sait bien que, comme disait Edith Louisa Sitwell, poétesse anglaise, la poésie est la parole du sang, cet arbre de couleur pourpre au-dedans de l’homme به لالهها گفتم : به سوگواری آوازِ بی قراری تو طنین ِ داغ ِ دل ِعاشقم تماشایی ست. بودهاند شاعرانی که در شعرشان درد دل با طبیعت، با کوه و دشت و دریا کرده باشند، اما فراخواندن خودجوش و طبیعی، و گاه کودکانۀ عناصر و نمودهای طبیعت برای همسخن شدن و درددل کردن با آنها، به گونهای که در شعر مقصدی میبینیم، چیز تازهای است. مایههای شعر او فراوان، گونهگون و رنگارنگ اند. یکی از آنها سرزمین نیاکانیاش، گیلان، است؛ به ویژه شهر زادگاهش، لنگرود، که در شعرش حضوری پیوسته دارد. پیوند شاعر با زادگاهش، پیوندی ژرف و تنانی است. هرچند سالیان درازی است که در آلمان زندگی میکند، اما طبیعت سرزمینِ نیاکانیاش، هم چنان که جهان کودکیاش، در دل و جانش تر و تازه مانده است. زبان رضا مقصدی زبانی است عطرآگین، روشن و روان، چنان که گویی آن را برای جهان شعری او پرداختهاند. J’ai dit aux tulipes En deuil de la voix de ton impatience La répercussion des remords de mon cœur épris est à contempler De nombreux poètes ont chanté la nature, l’ont évoquée voire lui ont parlé, mais éprouver un sentiment de communion avec elle nécessite un autre registre de l’âme. La spontanéité et la naturalité par lesquelles Reza Maghsadi évoque la nature montrent son empathie. Tout au long de son parcours en tant que poète de la nature, il a forgé un langage qui convient parfaitement à son univers poétique. Il sait comment agencer les mots usuels de manière à leur faire porter des significations métaphoriques شاد و خرم باشید! Je vous souhaite santé, bonheur et prospérité [فایل شنیداری این مطلب را گوش کنید] ــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|