شاه واقعی و شاه تخيلی: نقدی بر کتاب دکتر عباس ميلانی (بخش دوم)، محمد سهيمی
[بخش نخست مقاله]
تئوری توطئه و بازگويی توطئه های فراوان
دکتر ميلانی دائماً از ذهن توطئه زده شاه و ايرانيان سخن می گويد. دائماً شکايت ميکند که چرا شاه و ايرانيان نگاهشان به مسائل توطئه زده است. ايشان مینويسد (صفحه ۵۱۲):
"شاه به نظريه توطئه باوری تمام داشت...نظريه توطئه يکی از معضل های تاريخ معاصر ايران است... شاه در مفهومی مضاعف به نظريه توطئه باور داشت. نه تنها ريشه های اجتماعی اين نظريه را به عنوان يک ايرانی تجربه کرده بود، بلکه تجربيان شخصی اش هم مويد صحت و قدرت اين گونه نظريه بود. او در آغاز سلطنتش ديده بود که انگلستان چگونه اسباب تحقير پدرش، رضا شاه را، که در نظر شاه قدر قدرت بود، فراهم کرد. ديده بود که چگونه در آن سال ها سفارت های خارجی در جزييات امور داخلی ايران دخالت می کردند. در ماجرای قره نی، ابعاد قدرت سفارت و دولت آمريکا را احساس کرده بود، به علاوه روحيات و دل نگرانی های شخصی او مزيد بر علت می شد و باور به نظريه توطئه را دو چندان می کرد".
نقد تئوری توطئه سال هاست که توسط روشنفکران ايرانی صورت گرفته است و هنوز هم ادامه دارد. با اين حال، شاه دکتر ميلانی رمانی است پر از توطئه . همه در حال توطئه اند: آمريکا، روسيه، انگليس، شاه، مخالفانش و ديگران. دکتر ميلانی هم وقوع اين توطئه ها را تأييد می کند. به بخشی از توطئه های تاريخنگاری دکتر ميلانی نگاه کنيد ( به توطئه های بسيار گسترده شوروی کمونيستی اشاره نخواهد شد، برای اينکه دکتر ميلانی به شدت چپ ستيز آنها را گزارش کرده و انکار هم نمی کند) (صفحات ۱۸ و ۱۹):
"در سال ۱۹۲۱ (۱۳۰۰) ژنرال آيرن سايد انگليسی هم به همين نتيجه رسيده بود. طبعاً هدف او حفظ منافع انگلستان بود و در همين راستا به اين نتيجه رسيده بود که "ايران امروز محتاج يک ديکتاتور نظامی" است".
رضا شاه به پشتيبانی انگليس کودتا می کند. بعد سفير بريتانيا به احمد شاه می گويد (صفحه ۱۹):
"با رهبران اين حرکت تماس برقرار کند، از اهدافشان خبردار شود و هر آنچه را می خواهند اجرا کند".
اول کودتای انگليسی و بعد هم دستور بريتانيا به شاه که هر آنچه کودتاگران می خواهند را اجرا کند.
دولت انگليس به دروغ مدعی بود که پنج هزار آلمانی که "ستون پنجم آلمان" عليه متفقين بودند، در ايران دوران رضا شاه حضور داشتند. سفير بريتانيا در گزارش به دولت خود "تعداد کل آلمانی های ساکن در ايران، حتی با در نظر گرفتن اعضای خانواده هر کدام را کمتر از دو هزار نفر" برآورد می کند. هدف چرچيل از اين دروغ يا توطئه چيز ديگری بود. چرچيل می گفت (صفحه ۸۱)، "شکی نيست که در دوران جنگ ما بايد بر ايران تسلط نظامی کامل داشته باشيم".
دکتر ميلانی در خصوص توطئه انگليس و بريتانيا برای اشغال نظامی ايران می نويسد (صفحه ۸۲)، "با اين که معمولاً اين گونه تئوری توطئه را نمی توان جدی گرفت، اما در اين مورد بخصوص شواهدی در تأييد توطئه در اسناد سراغ می توان گرفت".
دکتر ميلانی اسنادی ارائه کرده و سپس به گزارش بولارد، سفير وقت بريتانيا در ايران، پس از ديدار با رضا شاه اشاره کرده که نوشته بود:"رضاشاه در مذاکرات نفت با انگلستان آن قدر روی دم شير پا گذاشت که بالاخره به اين نتيجه نادرست رسيد که صبر ما حدی دارد". سپس دکتر ميلانی می افزايد: "نه تنها يادداشت هايی که از آن پس از طرف دولت انگليس به ايران می رسيد مويد پايان صبر شير بود، بلکه رفتار تحقيرآميز انگلستان با رضاشاه بعد از استعفا از سلطنت نه تنها پايان "صبر شير" را نشان می داد، بلکه در عين حال مويد اين واقعيت بود که (صفحه ۸۳) "شير" کينه توز هم هست و پا گذاشتن های روی دمش را نه تنها بر نمی تابد که بی پاسخ و بی تنبيه نمی گذارد".
دکتر ميلانی به اشتباه ارزيابی رضا شاه و وليعهد از ميزان تهديد بريتانيا و شوروی اشاره کرده و می نويسد (صفحه ۸۳):
"نمی دانستند که انگلستان و شوروی در پی مستمسکی برای حمله به ايران بودند. نمی دانستند که برخی از جزئيات حمله از مدتها پيش طراحی و سازماندهی شده بود".
اين توطئه های مشترک انگليس، شوروی و آمريکا عليه ايران را چگونه می توان تحليل کرد؟ آيا بازگويی اينها به معنای باور به تئوری توطئه است؟ دکتر ميلانی در خصوص همکاری آمريکا در اين توطئه می نويسد (صفحات ۸۴ و ۸۵):
"آمريکا در آستانه جنگ جهانی دوم نه تنها از فروش هواپيمای درخواستی ايران امتناع کرد، بلکه در نتيجه فشار مستقيم مقامات انگليسی پيشنهاد ايران برای ايجاد کارخانه را هم نپذيرفت. با آن که در آن زمان ديپلمات های آمريکايی اعتراضات انگليس را خودخواهانه و مزورانه می دانستند، ولی در هر حال اين نظر انگليس ها را می پذيرفتند که هواپيمايی که در اين کارخانه ساخته خواهد شد ممکن است عليه نيروهای آن کشور مورد استفاده قرار گيرد. قاعدتاً رضا شاه نمی دانست که از مدتها پيش از آن که او تلگراف فوری و اضطراری خود را به روزولت ارسال کند، او از جزييات طرح حمله انگليس و شوروی به ايران خبر داشت. تاريخ دقيق حمله و ديگر جزييات آن را از چرچيل شنيده بود. انگليس ها به ويژه نمی خواستند که رضا شاه از نويد کمک آمريکا قوت قلب بگيرد".
دکتر ميلانی به تفصيل توضيح می دهد (صفحات ۸۹ تا ۹۳) که تمامی گزارش های راديو بی بی سی عليه رضا شاه در آن دوران، توسط سفارت بريتانيا در تهران تهيه می شد و صرفا در راديو بی بی سی خوانده می شد. ايشان می نويسد (صفحه ۹۱)، "واقعيت اين بود که در همان روزها مضامين دقيق حملات بی بی سی به رضا شاه را سفارت انگليس در تهران تعيين می کرد". اينها که توطئه نام ندارد؟ دکتر ميلانی مینويسد (صفحات ۹۲ و ۹۳) که نويسنده تمامی مقاله های بی بی سی عليه رضاشاه، خانم ان لمبتون (Ann Lambton) شرق شناس بود که در سفارت بريتانيا در تهران به اين کار مشغول بود. شرق شناسی و توطئه گری؟
رضاشاه ظنين بود که انگليس در حال توطئه عليه اوست و می خواهد کس ديگری را جانشينش سازد. دکتر ميلانی به تفصيل داستان توطئه بريتانيا را شرح داده و تک تک کانديداها را هم بازگو می کند (صفحه ۹۴)، "فروغی و ساعد نخستين کانديداهای انگليس برای رياست جمهوری بودند و هر دو پيشنهاد انگلستان را رد کردند". سپس به دنبال حميد قاجار، يکی از شاهزادگان قاجار که عضو ارتش بريتانيا بود، رفتند. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۹۵) ظن رضاشاه که بريتانيا به دنبال تغيير رژيم بود، "يکسره وهم و بدبينی بيمارگونه نبود. واقعيت اينست که چهار ماه بعد از چاپ مقاله، وزارت امورخارجه انگلستان "مسأله قاجار" و امکان بازگشت آنها به قدرت را مورد بررسی مجدد قرار داد".
دکتر ميلانی می نويسد، بريتانيا که رضاشاه را برکنار و فرزندش را جانشين او کرد (صفحه ۹۸)، "در پی اين بود که شاه درس درستی از نحوه سقوط سلطنت پدرش بياموزد. در حدود سپتامبر۱۹۴۱ (شهريور ۱۳۲۰) سفير انگلستان در مصر با نخست وزير آن کشور ديدار کرد. سفير می خواست که رئيس دولت مصر پيامی به شاه جوان ايران برساند. سفير می گفت به شاه بگوئيد که سرنوشت پدرش را به دقت نظاره و دنبال کند. می گفت:"بهتر است شاه جزئيات سرنوشت پدرش را به دقت بخواند، و پيام های مستتر در آن را درونی کند"...تمام شواهد حکايت از آن دارد که شاه هم به ويژه در سال های نخست سلطنتش، پيام مستتر در چگونگی سقوط پدر و نقش انگليس در اين ماجرا را آويزه گوش کرده بود".
دکتر ميلانی توضيح گسترده ای درباره "آزمايشی بودن شاه" از نظر آمريکا و بريتانيا می دهد که اگر تابع سياست آنان نباشد، برکنار خواهد شد. آيا اينها ترويج تئوری توطئه نيست؟
دکتر ميلانی به گفت و گوی دو ساعته و نيمه شاه و سفير بريتانيا اشاره کرده که شاه از پولارد می پرسد آيا انگليس حاضر به تجزيه ايران است؟ ايشان پس از نقل سخنان پولارد، می نويسد (صفحه ۱۳۶)، "تجربيات نيمه اول قرن بيستم، و آنچه در چند سال بعد از اين ديدار دو ساعت و نيمه رخ داد، به خوبی مويد اين واقعيت بود که به راستی انگلستان برای حفظ آنچه "منافع نفتی خود" در خوزستان می خواندند از هيچ کوششی، از تجزيه ايران تا دخالت نظامی، کوتاهی نمی کرد".
دولت ايران از شوروی به دليل اشغال آذربايجان به شورای امنيت سازمان ملل شکايت کرده بود. انگلستان مخالف اين شکايت بود، چون منافع خود در جنوب ايران را در خطر می ديد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحات ۱۳۶ و ۱۳۷):
"کار به جايی رسيد که در يک لحظه حساس، پولارد بی اطلاع قبلی و در حالی که چند تانک در خارج ساختمان مستقر شده بود، وارد اتاق نخست وزير وقت، حکيمی شد و دستور داد که او تلگرافی به نمايندگان ايران در سازمان ملل ارسال کند و به آنها دستور بدهد که شکايت ايران را پس بگيرند. به علاوه پولارد تأکيد داشت که متن تلگراف را خودش و از طريق شبکه ارتباطی امن انگليس ارسال کند. در واقع نگران بود که بعد از خروجش از دفتر نخست وزير، حکيمی تغيير نظر خواهد داد و از فرستادن تلگراف انصراف پيدا خواهد کرد".
در مورد کمک آمريکا به شاه جهت برانداختن دولت مرحوم احمد قوام، دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۴۹)، "وزارت امور خارجه آمريکا به سفارتش در تهران دستور داد که از "هرگونه کمک مقتضی" به شاه برای تغيير کابينه و برانداختن قوام دريغ نکند".
نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق، آمريکا و انگليس را به قدرت بخشيدن به شاه در جهت مقابله با مصدق واداشت. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۶۸):
"در دستورالعملی که در مارس ۱۹۵۱، دين اچسن، وزير وقت امور خارجه آمريکا، برای سفارت کشورش در ايران فرستاد آمده بود: "به گمان ما تنها کسی که در شرايط کنونی می تواند رهبری لازم در مملکت را اعمال کند شاه است و باور ما اين است که آمريکا و انگليس بايد به هر شکل ممکن از او حمايت کنند". در همين راستا، اچسن به سفارت آمريکا دستور داد که "برای ما اهميتی حياتی دارد که هرگاه دولت آمريکا کمکی به ايران می کند، اين نکته را نيز روشن کنيم که اين کمک به شاه است...نه مصدق".
حتی دولت آمريکا هم قبول داشت که انگلستان برای نفت ايران دست به هر عملی برای شکست دکتر مصدق می زند. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۷۱):
"يادداشتی در نوامبر ۱۹۵۱ به قلم اچسن تدوين شده بود آشکارا نشان می داد که آمريکا هم از ماهيت واقعی برخورد انگليس با مسأله نفت ايران آگاه بود و در اين باب هيچ توهمی نداشت. اچسن معتقد بود که چرچيل "چون شيری تيرخورده" نعره می کشد و اين نعره ها خود نشان "تظاهر توخالی سرسختانه به قدرت انگليس" است. می گفت "هدف غايی" سياست انگلستان، در ايران برخلاف ظواهر امر، "جلوگيری از کمونيست شدن ايران نيست...بلکه می خواهند آنچه را واپسين سد راه ورشکستگی اقتصادی انگليس می دانند برای خود حفظ کنند. "دوران امپراتوری و استيلای انگليس، به گفته اچسن ، به سر آمده اما انگلستان حاضر به پذيرفتن اين واقعيت نيست. دقيقاً به همين خاطر، هيچ چيز جز شکست مصدق را نمی خواهند و نمی پذيرند".
بريتانيا به توطئه های خود ادامه داد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۸۳):
"اولين تلاش مستقيم برای برانداختن نهضت ملی کردن نفت- سوای تهديد و تحريک شاه به اين کار- تهديد به حمله نظامی به ايران و اشغال مناطق نفت خيز بود که در ژوئن ۱۹۵۱ (خرداد ۱۳۳۰) شکل علنی پيدا کرد. وزير امورخارجه انگليس در اعلان و تبيين اين تهديد تازه از زبانی به راستی شگفت استفاده کرد. می گفت اين حرکت "برای رام کردن بومی های سرکش" است. نامی که برای اين عمليات برگزيدند، شايد ناخودآگاه سرشت واقعی آن را برملا می کرد. عمليات باکانير نام داشت که به معنای دزد دريايی است". "يکی از نمايندگان مجلس عوام انگلستان...که از قضا داماد چرچيل هم بود...در عين بی پروايی گفته بود"ايران را بايد بين انگليس و روسيه تقسيم کنيم".
دکتر ميلانی نمونه های ديگری از نژادپرستی انگليسی ها را در کتاب اورده است (صفحه ۱۲۲)، "سفارت بريتانيا در يکی از تلگراف های شگفتی که از آن بوی نخوت و غرور استعماری بر می آيد، چنين اظهار نظر کرد که "ايرانيان قومی عقلانی نيستند". در تلگراف ديگری که در همين هفته ارسال کردند، ايرانيان را "قومی پست فطرت" خواندند".
دولت آمريکا در اين توطئه انگلستان را تنها نگذارد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۹۶): "در۳۱ ژوئيه ۱۹۵۲ (مرداد ۱۳۳۱)، يعنی يکسال پيش از وقايع ۲۸ مرداد، هندرسن اظهار نظر کرد که اگر قرار باشد کودتايی عليه مصدق به موفقيت برسد، قاعدتاً بايد "توسط ارتش ايران و به نام شاه اما بدون اطلاع شاه صورت پذيرد چون شاه استقامت پايداری در چنين عملياتی را فاقد است و چه بسا که در وسط کار عليه رهبران عمليات موضع بگيرد".
دکتر ميلانی توطئه های آمريکا و انگليس را رديف می کند و می نويسد (صفحه ۲۰۷)، "در آن زمان، جنگ تبليغاتی ای که انگليس و آمريکا عليه مصدق به راه انداخته بودند به مرحله تازه ای از شدت و تندی رسيده بود. انگلستان از دير باز شبکه ای پر نفوذ در مطبوعات ايجاد کرده بود. آمريکا و سيا هم وارد کارزار تبليغاتی عليه مصدق و حزب توده شده بودند. يکی از پروژه های سيا بدامن (Bedamn) نام داشت و در آن دولت آمريکا می کوشيد روزنامه نگاران و سردبيران بيشتر و بيشتری را به خدمت اهداف خود در آورد. گاه حتی مقالاتی درباره کمونيسم و نقد حزب توده و تنقيد مصدق به انگليسی و در واشنگتن تدارک می شد، و آنگاه اسباب ترجمه و چاپ آن در مطبوعات ايران فراهم می شد".
در جلسه ۳ تير ۱۳۳۲ که يازده دولتمرد آمريکا- از جمله وزير امورخارجه و رئيس سيا- طرح کودتای عليه مصدق را بررسی می کردند، آلن دالس رئيس سيا در پايان گفت (صفحه ۲۱۲)، "پس اين مصدق ديوانه را اين طور دک خواهيم کرد"....بالاخره جان فاستر دالس [ وزير خارجه آمريکا] از جا برخاست و ختم جلسه را اعلام کرد، و صرفاً گفت:" پس کار را شروع کنيم". اينها که توطئه نبود. يک پروژه آمريکايی برای گسترش به اصطلاح "دموکراسی" بود.
دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۲۳۳): "به گمان من، شکی نيست که روزولت و همراهانش دلارهايی در تهران خرج تجهيز مخالفان دکتر مصدق کردند"، و (صفحه ۲۴۲)، "براساس اسناد و شواهد متعددی، همکاری امريکا در کار تلاش برای برانداختن دکتر مصدق مشروط به اين بود که در آينده شرکت های آمريکايی سهمی بيش و کم همسنگ انگليس ها در نفت ايران ببرند".
توطئه های خارجی همچنان ادامه داشت. دکتر ميلانی می نويسد که در ۹ بهمن ۱۳۳۸ سفير بريتانيا با شاه ديدار می کند. شاه به او می گويد (صفحه ۲۸۰):
"شما با من بيشتر بسان زنی که نشانده ايد نه همسر خود" رفتار می کنيد. جواب رايت، اگر روايتش را بپذيريم، به اندازه گفته شاه غريب بود. به شاه گفته بود: "اگر زن نشانده درست رفتار کند، چه بسا که پالتوی پوست به هديه دريافت کند". شاه به سفير می گويد که قصد دارد قراردادی با شوروی امضا کند. سفير او را تهديد می کند که (صفحه ۲۸۰): "پيش بينی من اين است که اگر شما به امضای اين قرارداد[با شوروی] پافشاری کنيد، در نتيجه اش تاج و تخت خود را از دست خواهيد داد".
آلن دالس رئيس سيا هم به شورای امنيت ملی آمريکا گفت که بايد شاه را از طريق از سرگرفته شدن آشوب های عشاير تهديد کرد تا اين قرارداد را امضا نکند. سپس به اعضای شورا اطلاع داد که دو تن از(صفحه ۲۸۱) "برادران قشقايی در شرايط فعلی در آمريکا به سر می برند...و هر دو اظهار آمادگی کرده اند که به ايران برگردند و در جهت تضعيف شاه بکوشند".
دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۲۸۷) که "شاه دايم نگران بود که اين امير ارتش و آن دولت خارجی، اين سياستمدار ايرانی و آن خان عشايری عليه اش در حال دسيسه و توطئه اند. در برخی موارد حق با او بود و توطئه ها و تلاش هايی برای برانداختن او در جريان بود".
دکتر ميلانی در صفحه ۳۱۰ نگاهی به شاه به کوتاهی و در کتاب هويدا به تفصيل از طرح دولت آمريکا در دوران کندی برای برانداختن شاه سخن می گويد. آيا اين توطئه نبود؟
در مورد ديگری دولت کندی طرح کودتا عليه شاه را مورد رسيدگی مجدد قرار داده است. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۳۲۵):
"حتی امکان کودتای نظامی عليه شاه را دوباره مورد ارزيابی قرار داد. برخی مقامات اطلاعاتی آمريکا با برخی امرای برگزيده ارتش، از جمله تيمسار علوی کيا که در آن زمان معاون ساواک بود تماس گرفتند و به زبان تلويح اما غير قابل اشتباه امکان همکاری او با يک کودتای نظامی را جويا شدند. علوی کيا فوراً موضوع را به اطلاع شاه رساند و شاه هم از علوی کيا خواست برای درک اهداف واقعی آمريکايی ها، به همدلی بالقوه با چنين طرحی تظاهر کند".
بعد از تظاهرات بهار ۱۳۴۲ و کشتن تظاهرات کنندگان توسط رژيم، دوباره طرح برکناری شاه در دستورکار کاخ سفيد قرار می گيرد. دخالت و توطئه تا آن حد است که حتی جانشينان شاه را هم تعيين می کنند. دکتر ميلانی می نويسد در جلسه ای که در کاخ سفيد تشکيل می شود (صفحات ۳۷۷ و ۳۷۸):
"داگلاس به تفصيل بيشتر داد سخن داد، می گفت "زمانی که شاه به آمريکا دعوت شده بود من چندين بار با جان کندی، رئيس جمهور، صحبت کردم. از ابعاد فساد در ايران گفتم. بلاخره هم کندی به اين نتيجه رسيد که شاه انسان فاسدی است و قابل اطمينان نيست. قرار بر آن شد که حمايت آمريکا از شاه را متوقف و او را ناچار به استعفا کنيم." به گفته داگلاس قرار بود "يک شورای سلطنت سر کار بيايد" و "حتی ترکيب اين شورا هم انتخاب شده بود." گويا علی امينی، برادران قشقايی و دو تن از اعضای جبهه ملی برای عضويت در اين شورا برگزيده شده بودند".
شاه دکتر ميلانی هم توطئه گر ماهری بود. طرح ترور بختيار را با موفقيت در ۱۶ مرداد ۱۳۴۹ در عراق به اجرا گذاشت، که خود يکی از اولين عمليات تروريستی يک کشور در کشور ديگر در خاور ميانه بود. پس از ترور بختيار توسط ساواک، پنج روز بعد در بيمارستانی در بغداد درگذشت. اما توطئه شاه برای کودتا عليه صدام حسين مهم تر بود. اين طرح شکست خورد چون فرد مورد نظر شاه طرح را به مقامات عراقی اطلاع داده بود و صدام حسين ۴۱ نفر از "دست اندرکاران طرح کودتای ايرانی" را اعدام کرد (صفحه ۳۹۹). توطئه ديگر شاه اين بود که با همکاری دولت های اسرائيل و آمريکا کردهای عراق را عليه صدام شوراند. شاه ابتدأ سالانه ۳۵ ميليون دلار به اين امر اختصاص داد که بعدها آن را به سالی ۷۵ ميليون دلار افزايش داد (صفحه ۴۴۸). دولت آمريکا هم فقط در يک مورد ۱۴ ميليون دلار در اختيار ملا مصطفی بارزانی قرار داد(صفحه ۴۴۸). توطئه ديگر شاه اين بود که بدون اطلاع دولت و مجلس، ارتشيان ايران را به لباس کردهای عراقی در آورد تا با ارتش صدام حسين می جنگيدند (صفحه ۴۴۹).
با توجه به همين سوابق، شاه همه چيز را نتيجه دخالت خارجی می دانست. دکتر ميلانی می نويسد شاه به تئوری توطئه باور داشت (بعنوان مثال به صفحه ۴۸۱ و يا ۴۸۸ بنگريد). به همين دليل مخالفان را "ابزار دست نيروهای خارجی می دانست". خارجی در دوران انقلاب همان آمريکا و انگليس بود. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۴۸۲):
"شاه در ماه های قبل از انقلاب در عين حال بارها بر آن شد که ببيند آمريکا و انگليس از "او چه می خواهند"، شخصيت های سرشناسی را که به گمانش با آمريکا يا انگليس "نزديک" بودند به دربار فراخواند و از آنها خواست که هر کدام از آمريکا يا انگليس بپرسند که از شاه چه می خواهند....[می گفت] "اين آمريکايی ها از ما چه می خواهند؟"...در ماه های قبل از نقلاب بدون مشورت و حتی اجازه سفرای آمريکا و انگليس هيچ تصميمی نمی گرفت"، و (صفحه ۵۱۳) "در آن ماه های بحرانی، برای هر تصميم مهم منتظر رأی و نظر سفرای آمريکا و انگليس می ماند. دايم در اين فکر بود که اين دو کشور را "راضی" نگهدارد".
به عقيده نگارنده اين دکتر ميلانی است که ضد توطئه است چرا که می نويسد که شاه بدون اجازه سفرای آمريکا و انگليس هيچ تصميمی نمی گرفت. ايشان می نويسد که شاه می خواست ارتشبد غلامعلی اويسی مشهور به "قصاب تهران" را نخست وزير کند. پس از ديدار با سفرای آمريکا و انگليس با قيافه ای دلگير و عصبانی به اصلان افشار گفت (صفحه ۴۹۵):"آقايان موافق اويسی نيستند".
دکتر ميلانی می نويسد که سفير انگليس در شهريور ۱۳۵۷ به شاه می گويد که نماينده ای نزد آيت الله کاظم شريعتمداری فرستاده و به او اطلاع داده اند که (صفحه ۴۸۹) "دولت انگلستان در واقع کماکان به طور کامل از شاه حمايت می کند"، و (صفحه ۵۱۴) "می توان با اطمينان گفت که تا حدود اکتبر ۱۹۷۸ (آبان ۱۳۵۷)، سياست آمريکا و انگليس بقای سلطنت شاه را هدف داشت".همچنين (صفحه ۵۱۵)، "در دوران تبعيدش، شاه بيش از يک بار به "بی ادبی" های ساليوان اشاره کرد. می گفت در يکی از اين ديدارها ساليوان پيوسته به ساعت خود می نگريست و در ذهن شاه، اين حرکت تنها يک معنا و مراد داشت و آن اين که شاه بهتر است هر چه زودتر از ايران برود". اشاره به ريچارد ساليوان سفير وقت آمريکا در ايران است.
سوال مهم در اينجا اينستکه آيا همه توطئه ها محدود و منحصر به آن است که دکتر ميلانی بازگو کردهاند؟ البته دکتر ميلانی برای توجيه دخالت های دولت آمريکا در ايران، همه آنها را در خدمت ساختن ايرانی دموکراتيک جلوه می دهد. ايشان می نويسد (صفحه ۱۲۱)، "می توان به يکی از نخستين تلاش های آمريکا برای ايجاد دمکراسی در ايران و در خاورميانه مسلمان برخورد".
به يکی ديگر از توطئه های آمريکايی- اسرائيلی تبديل ايران به دمکراسی توسط آمريکا توجه کنيد. دولت آمريکا موشک های فنيکس را به ايران فروخته بود. يعنی پولش را گرفته و آنها را به ايران ارسال کرده بود ، ولی در آستانه انقلاب آنها را به کمک اسرائيل از ايران می دزدد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۴۱۶):
"البته موشک های فنيکس هم از نظر آمريکا از حساسيت ويژه ای برخوردار بودند و نمی بايست به دست کمونيست ها می افتادند. به همين خاطر، هنگامی که اوضاع سياسی ايران رو به وخامت گذاشت و معلوم شدکه سقوط رژيم شاه قطعی است، دولت آمريکا به فکر موشک های فنيکس که به ايران فروخته بود افتاد. به کمک اسرائيل و به بهانه تعمير، همه هواپيماهايی که به اين نوع موشک مجهز بودند از ايران خارج کردند و تنها پس از پياده کردن فنيکس ها هواپيماها را به ايران باز پس گرداندند"ٌ.
سوال مهم در اينجا اينستکه آيا برنامههای ديگری، چه برای ايران و چه کشورهای ديگر، وجود ندارند؟ به حوادث اخير اوکراين نگاه کنيد. خانم ويکتوريا نولند، دستيار وزير خارجه آمريکا برای امور اروپا، زمانی که در حال صحبت با سفير آمريکا در اوکراين در باره بحران آنجا بود گفت "فاک اروپا: اروپا را گاييدم" ، ظاهرا بخاطر اينکه اروپا با آمريکا در مورد بحران و اينکه چه بايد کرد هماهنگی نکرده بود. اين فحش اهميتی ندارد (دکتر ميلانی نوشته که پس از انقلاب رئيس جمهور آمريکا هم گفته بود فاک شاه). موضوع پولی است که دولت آمريکا برای سرنگونی دولت اوکراين هزينه کرد. خانم نولند میگويد:
"از زمان استقلال اوکراين در ۱۹۹۱ آمريکا مردم اوکراين را برای برپايی ارگانهای دمکراتيک، [کسب] مهارت در توسعه جامعه مدنی، و يک شکل دولت خوب - تمامی آنچه که برای تحقق اوکراين [به عنوان يک کشور] اروپای لازم است - ياری داده است. ما برای اينکار بيشتر از پنج ميليارد دلار سرمايه گذاری کرده ايم..." نظر دکتر ميلانی در باره اين موضوع چيست؟
انستيتو هوور که دکتر ميلانی در آن کار ميکنند، چه گونه مرکز فکری ميباشد؟ اين انستيتو، که نام کامل آن انستيتو هوور برای جنگ، انقلاب، و صلح است، يکی از راستگراترين مؤسسات فکری در آمريکا است که از آن در سالهای اخير اشخاصی مثل خانم کاندوليزا رايس و آقای جرج شولتز، وزرای خارجه سابق آمريکا بيرون آمدهاند. به ليست برخی از اعضای آن نگاه کنيد تا ببينيد چه راستگراهای افراطی که نقش مهمی در براه انداختن جنگ در گوشه و کنار دنيا داشتهاند در آنجا حضور دارند.
با توجه به اهداف انستيتو هوور و جايگاه آن در منتهای راست طيف سياسی، هر گونه فعاليت آن در باره ايران نيز از نظر نگارنده با اهدافی کاملا سياسی صورت میگيرد که فقط آب به آسياب اهداف تندروها در آمريکا ريختن است. بعنوان مثال، سميناری که دکتر ميلانی در هوور در باره امکان دمکراتيک شدن نظام سياسی ايران با شرکت چند شخصيت ايرانی برگزار کرد، که تنها سمينار در باره ايران نيست که ايشان در هوور برگزار کردهاند، از نظر نگارنده در راستای چنين اهدافی است.
حضور دکتر ميلانی در کنگره در ژانويه ۲۰۰۷ و ادعا کردن درباره "ماجراجويی هستهای" جمهوری اسلامی را چگونه بايد تفسير کرد؟
در يک شهادت ديگر در کنگره آمريکا در ۲۲ جولای ۲۰۰۹ دکتر ميلانی تحريمهای آن زمان آمريکا بر ضدّ مردم ايران را "نيمه پخته" ناميد، و از اعمال تحريمهای کمر شکن اقتصادی، در صورتی که "ديپلماسی" از نظر ايشان شکست خورد، حمايت کرد. حمايت از اينگونه سياستی که دود آن فقط به چشم دهها ميليون نفر از مردم عادی ايران رفته است، را چگونه بايد تفسير و تعبير کرد؟ نگارنده در همان زمان از دکتر ميلانی بخاطر اينچنين مواضعی به شدت انتقاد کرد. جالب است که حال دکتر ميلانی مدعی است که اين تحريم ها موجب پيروزی دکتر حسن روحانی در انتخابات خرداد ۱۳۹۲ شد.
حضور دکتر ميلانی در يک کنفرانس خصوصی پنهانی در سال ۲۰۰۷ که در آن حدود ۳۰ نفر از ضدّ ايرانیترين شخصيتهای آمريکايی، از جمله نئوکان ها، وابستگان به ايپک، پرفسور برنارد لوئيس مروج تجزيه ايران و بقيه خاور ميانه، و ديگران شرکت داشتند در چه چهار چوبی بود؟
کودتای آمريکايی - انگليسی عليه دکتر مصدق
دکتر ميلانی به هر وسيله ای متوسل می شود تا نقش آمريکا در کودتای ۲۸ مرداد را کاهش داده و دولت زنده ياد دکتر محمد مصدق را غير دموکراتيک معرفی کند. ايشان می نويسد (صفحه ۲۱۶):
"وقتی در مارس ۲۰۰۰، وزير امورخارجه وقت آمريکا، مادلين اولبرايت، از مردم ايران به خاطر دخالت ناروای آمريکا در امور داخلی ايران در زمان سرنگونی مصدق پوزش خواست، مناديان روايت مصدق اين کلمات و پوزش را در حکم تأييد نهايی و قطعی روايت خود دانستند. اما در واقع اولبرايت کلمات خود را با دقتی تمام برگزيده بود. کل مسئوليت کار سرنگونی مصدق را نمی پذيرفت. برعکس، می گفت امريکا "نقشی مهم در تدارک سرنگونی نخست وزير محبوب ايران" بازی کرد، و به خاطر اين دخالت از مردم ايران پوزش طلبيد. به ديگر سخن، چيزی جز "نقشی" در "تدارک" سرنگونی "نخست وزير محبوب" (نه "نخست وزير دمکرات" يا "نخست وزير برگزيده مردم") نپذيرفت و پذيرش اين مسئوليت گرچه مويد دخالت ناروای آمريکا بود اما، مترداف روايت مناديان مصدق از رخدادهای ۲۸ مرداد نيست. به علاوه، بلافاصله بعد از اين کلمات، البرايت اضافه کرد که به گمان دولت آيزنهاور، "دلايل استراتژيک موجهی" برای اين اعمال وجود داشت".
صرف نظر از اينکه خانم آلبرايت کلمه "موجه" را در سخنرانی خود بکار نبرد، دکتر ميلانی ظاهرا ادعا دارند که دولت آمريکا نقش مهمی در سرنگونی نخست وزيری که دمکرات و برگزيده مردم نبود نداشت، ولی در عين حال برای آنچه که انجام داده بود "دلايل استراتژيک موجهی" داشت. موجه از نظر چه کسی يا گروهی؟ مسلما نه از نظر ما ايرانيان. دکتر ميلانی از سوی ديگر، سخنان بسياری نقل می کند که دکتر مصدق "ديکتاتور بدتر از رضاشاه" و "ياغی" بوده و اختيارات ويژه "نشان و ابزار استبداد شخصی مصدق" بود.
دکتر ميلانی به ميان مردم رفتن دکتر مصدق و برگزاری رفراندوم را نشانه پوپوليسم دکتر مصدق وانمود کرده و می نويسد که پارلمان برگزيده نشانه دموکراسی است. اما به اين پرسش پاسخ نمی گويد که مگر پارلمان به دکتر مصدق رأی نداده بود؟ اگر پارلمان دکتر مصدق را انتخاب کرده بود، چرا دکتر مصدق "نخست وزير دمکرات" يا "برگزيده مردم" نبود؟
داوری های دکتر ميلانی در اين خصوص به شدت ايدئولوژيک وگزينشی است. متن انگليسی کتاب در سال ۲۰۱۱ و متن فارسی کتاب در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. دکتر ميلانی نميتواند ادعا کند که از سخنان پرزيدنت اوباما در قاهره، در سال ۲۰۰۹اطلاع نداشته و آگاهانه آن را حذف کرده است، چون با رويکردش تعارض داشت و سخنانش را باطل می کرد. پرزيدنت اوباما در آن سخنرانی گفت :
"در ميان جنگ سرد کشور من در سرنگونی دولت ايران که به طور دمکراتيک انتخاب شده بود نقش داشت".
دکتر ميلانی که آن همه کوشش کرده تا از سخنان خانم اولبرايت نتيجه بگيرد که دکتر مصدق "نخست وزير دمکرات يا منتخب مردم" نبود، خود را با اين گواهی رئيس جمهور آمريکا روبرو می بيند که دولت اش در "سرنگونی دولت ايران که بطور دموکراتيک انتخاب شده بود" نقش داشته است. پس اين اعتراف مهم را از تاريخ حذف می کند. اين بدترين نوع برخورد ايدئولوژيک با تاريخ است.
رئيس جمهور آمريکا در بازگويی تاريخ صادق تر و غيرايدئولوژيک تر از دکتر ميلانی عمل کرد. ايشان دوباره در ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳ در مجمع عمومی سازمان ملل گفت :
"برای يک دوران طولانی مردم ايران در باره تاريخ طولانی دخالت آمريکا در امور داخلی کشور خود و نقش آمريکا در سرنگونی دولت ايران که بطور دمکراتيک انتخاب شده بود شکايت داشتهاند".
در جلد هفتم يادداشت های مرحوم اسدالله علم به روشنی به کودتا عليه دکتر مصدق اعتراف شده است. در يک جا مرحوم علم از گفتگوی خود با شاه خبر می دهد "به عرض رساندم آيا خاطر مبارک هست وقتی مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود روز چهارم آبان برف می آمد، در رکاب مبارک به چه حالی به سعدآباد برگشتيم. آن جا هم آتش نبود. من عرض می کردم کودتا بفرماييد. همان کاری که ۹ ماه بعد شد."
مرحوم علم در يادداشت ۲۹ خرداد ۴۷ هم با اشاره به معجزاتی که جان پادشاه را نجات داده، از سقوط هواپيمايش در بلندی های کوهرنگ اصفهان، و دو سوء قصد نافرجام عليه جان وی ياد می کند و بعد می نويسد، "از همه مهمتر در بازی مصدق با آن که {پادشاه} کشور را ترک کرد، به صورت تبعيد، باز هم با کودتای سپهبد زاهدی و مردم برگشت."
نگاه غير علمی به روستاييان و اقشار فقير جامعه
نگاه غير علمی، اگر نگوئيم تحقيرآميز، دکتر ميلانی به روستاييان و فقرا کاملا محسوس است. دکتر ميلانی می نويسد که صمد، کاراکتر خيالی ساخته آقای پرويز صياد سمبل هنری آنان و محمود احمدی نژاد سمبل سياسی شان است (صفحه ۳۶۴):
"هنگامی که درآمد ايران از فروش نفت ناگهان فزونی گرفت، هنگامی که فقدان امکانات اقتصادی و اجتماعی در روستاها کار دهقانان تازه صاحب زمين شده را دشوار و دشوارتر کرد، شهرهای بزرگ و پول نفتی که در آنجا انتظارش را می کشيدند به مغناطيسی برای جلب اين روستاييان بدل شد. حلبی آبادها پديد آمد و رژيم شاه تلاشی جدی برای جلب يا آموزش اين خيل عظيم شهرنشين های تازه- که صمد پرويز صياد بهترين تجلی هنری شان بود و احمدی نژاد نسل دوم شان را تشکيل می داد- نکرد. به علاوه چون نيروهای سياسی ديگر، بجز روحانيت اجازه فعاليت در صفوف اين شهرنشينان تازه نداشتند به تدريج اين روستاييان به شهر آمده به سربازان انقلاب اسلامی بدل شدند."
آقای احمدی نژاد در سال ۱۳۳۶- چند سال قبل از اصلاحات ارضی و سال ها قبل از افزايش ناگهانی قيمت نفت در دهه پنجاه - به دنيا آمد و چند سال بعد به همراه پدر آهنگر خود به تهران آمد و ساکن اين شهر شد. حلبی آباد نشين نبود و در سال ۱۳۵۴ با کسب رتبه ۱۳۲ کنکور سراسری در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه علم و صنعت قبول شد. با توجه به بدنامی آقای احمدی نژاد، دکتر ميلانی او را به نسل دوم روستاييان و فقرا تبديل می کند.
سخنان فاقد منبع
در کتاب "شاه" دکتر ميلانی ادعاهای گوناگونی دارند بدون آنکه منبعی برای آنها ارائه کنند. به برخی موارد نگاه کنيد:
اول، شاه در ۱۳۵۴ دو حزب درباری خود را منحل و حزب رستاخيز را به دبيرکلی امير عباس هويدا تأسيس کرد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۴۷۶)، "نظريه پردازان اصلی حزب اکثراً يا استالينيست های سابق بودند يا مناديان استبدادی چون احمد فرديد".
دکتر ميلانی برای اثبات ادعای خود (مارکسيست های استالينيست سابق نظريه پردازان اصلی حزب رستاخيز بودند) به کتاب گفت و گوی آقای حميد شوکت و کورش لاشايی ( نگاهی از درون به جنبش چپ ايران) در پاورقی استناد می کند. آيا واقعاً مارکسيست استالينيست های سابق نظريه پردازان اصلی حزب رستاخيز بودند؟ چرا از چند نفر آن آنها نامی برده نشد؟ توجه داشته باشيم که آقای لاشايی از همفکران دکتر ميلانی در زمانی بود که هر دو مائويئست بودند.
هدف از اين ادعا چيست؟ ظاهرا هدف جا انداختن اين ادعا است که حزب رستاخيز به اين دليل يک حزب شبه فاشيستی بود که نظريه پردازان آن استالينيستهای سابق بودند. اگر اينطور بود، چرا شاه و دستگاه عريض و طويل اطلاعاتی او فريب آنهارا خوردند؟ حالا از اين موضوع بگذريم که حتی اگر ادعای دکتر ميلانی صحيح هم باشد، آن استالينيستها توبه کرده از گذشته خود بودند. در واقع در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ توابين زندانهای ايران يا امثال استالينيستهای سابق بودند، يا امثال حبيب الله عسگر اولادی، اسدلله بادامچيان، و اسلامیهای نظير آنها.
دوم، بر طبق ادعای دکتر ميلانی شاه به نحو شگرفی در حال توسعه ايران بود. ايشان می نويسد (صفحه ۱) "شاخص های اقتصادی هم همه مويد اين واقعيت بودند که ايران با سرعتی کم نظير در جهت صنعتی شدن گام بر می دارد"، و (صفحه ۴۹۰) "آهنگ رشد اقتصادی ايران در آن سال ها با کشورهايی چون ترکيه، تايوان و کره جنوبی قياس پذير بود. از يک منظر، قياس وضعيت اين سه کشور با شرايط اقتصادی ايران، سی سال پس از انقلاب، نشانگر بهايی است که ايران، از لحاظ اقتصادی، برای انقلاب پرداخت"، و (صفحه ۵۴۵) "کشوری که در برخی از سال های دهه هفتاد، توليد ناخالص ملی اش بيست درصد رشد می کرد"، و (صفحه۵۴۷ ) "در دورانی که طبقه متوسط و شهرنشين و تکنوکرات با آهنگی سخت شتابان رشد کرده بود...اقتصادی که گاه سالی ۲۰ درصد رشد توليد ناخالص داشت".
اولا،ً کاش دکتر ميلانی می گفتند در کدام سال ها نرخ رشد اقتصادی ايران ۲۰ درصد بود. از سال ۱۹۸۹ که چين رشد اقتصادی بينظير خودرا آغاز کرد، در هيچ سالی ۲۰ در صد و حتی نزديک به آن رشد نداشته است. اين فقط يک ادعا است، آنهم بدون هيچگونه منبع. بايد از اقتصاد دانان پرسيد که آيا اصولاً چنين رشد اقتصادی حتی بطور تئوری امکان دارد يا خير.
ثانياً، خود دکتر ميلانی می نويسد که حبيب الله لاجوردی در سال ۱۳۵۵ درمجلس سنا گفته بود (صفحه ۴۲۲): "از ۱۰۴ شرکت دولتی، ۱۰۳ شرکت ضرر می دهند و تنها استثناء البته شرکت نفت بود". ايشان در ادامه می نويسد (صفحه ۴۲۳) "واقعيت اين بود که دقيقاً به خاطر همين نگرانی ها از چند سال پيش از انقلاب خروج سرمايه، در سطحی گسترده، از ايران آغازيده بود. ابعاد اين فرار سرمايه با اوج گرفتن بحران سياسی دو چندان شد". اين تناقض گويی فاحش در باره رشد اقتصادی "شگفت آور" آن زمان نيست؟ شايد هم دکتر ميلانی فراموش کرده بودند که قبلا چه نوشته بودند.
سوم، دکتر ميلانی در فصل کودتای ۲۸ مرداد نوشته است (صفحه ۲۱۳) که طرفداران شاه و دکتر مصدق "هر دو قطب اين روايت مطلق انديش گره بر باد می زنند. هزارتوی تاريخ را به احکامی ساده و گاه حتی ساده انگارانه تقليل می دهند. شايد سودای اين قضاوت های مطلق، ريشه در فرهنگ مانوی دارد که جهان را عرصه نبرد نيک و بد، خير و شر، تاريکی و روشنايی می داند و عرصه خاکستری هستی را بر نمی تابد که در آن نيک و بد مطلقی در کار نيست و لاجرم قضاوت دشوار است".
داوری های دکتر ميلانی درباره انقلاب و نتايج آن درست برخلاف اين آموزه خودشان است. ايشان می نويسد (صفحه ۴۸۳) انقلاب "برای ايران فرجامی فاجعه آميز داشت"، و (صفحه ۴۹۰) "شرايط اقتصادی ايران، سی سال پس از انقلاب، نشانگر بهايی است که ايران، از لحاظ اقتصادی، برای انقلاب پرداخت"، و (صفحه ۵۱۷) انقلاب ايران خوب زمان شاه را به "استبداد نعلين" سپرد. چاره ای نبود، چون "استيصال سياسی از يک سو و فرصت طلبی و قدرت طلبی از سويی ديگر اغلب دست بهم می دهند و در سياست "راه حل" هايی پديد می آورد که از هر فاجعه زيان بارتر است...از زبان خيابان اغلب دمکراسی بر نمی خيزد"، و (صفحه ۵۴۵) "چرا کشوری که در کار گذار به راستی تند آهنگ به سوی نوسازی و تجدد بود...به فکر انقلاب افتاد، و مهم تر اينکه چرا و چطور برای رهبری اين انقلاب روحانی ای را برگزيد که همه عمر تجدد و نوسازی را بسان ترفندهايی استعماری طرد و رد کرده بود"، و (صفحه ۵۴۶) "به گمان من ريشه معمای برآمدن آيت الله خمينی که معاند تجدد بود به عنوان رهبر جنبشی که خواست اصلی اش دمکراسی و تجدد بود را بايد در برخی شگفتی های تاريخ معاصر و نيز در ويژگی های روايت شاه از تجدد سراغ کرد".
دکتر ميلانی تصويری از ايران دوران شاه عرضه می کند که به سرعت طوفان در حال نوسازی و تجدد بود، اما انقلاب، با رهبری ضد تجدد و نوسازی، فاجعه آفريد و کشور را ويران کرد. اين داوری های مطلق انگارانه که دوران شاه، دوران نيکی، خير و روشنايی بود و دوران جمهوری اسلامی دوران بد، شر و تاريکی است، بر خلاف گفته خود ايشان در بالا نيز هست و در داوری های بعدی او هم تاثير گذارده است. در بندهای بعدی خواهيم ديد.
چهارم، دکتر ميلانی صفحات ۴۱۶ تا ۴۲۱ کتاب را به طرح های اتمی شاه اختصاص داده است. ايشان مینويسد (صفحه ۴۱۸) که شاه در مصاحبه با روزنامه لوموند گفته بود "روزی نه چندان دور" و حتی "شايد زودتر از آنچه گمان می رود ايران صاحب بمب اتم خواهد بود". دکتر ميلانی که حتی صراحت کلام شاه برای ساختن بمب اتم را نقد نمی کند، فرصت را غنيمت شمرده تا به طرح های اتمی جمهوری اسلامی حمله ور شود. ايشان مینويسد (صفحه ۴۱۸) :
"اگر چه طبق اين قرارداد [ان پی تی که ايران امضا کرده]، غنی سازی حق طبيعی کشورهای امضا کننده محسوب شده است، اگر کشوری در جريان تکميل برنامه هسته ای خود به سازمان های بين المللی دروغ بگويد يا بخشی از فعاليت های خود را مخفيانه ادامه دهد، و يا اينکه درصدد دستيابی به بمب اتمی برآيد، آن گاه ديگر حق غنی سازی خود را هم از کف می دهد".
اين موضع دکتر ميلانی کوچکترين اساسی در حقوق بينالمللی، و بخصوص در قرارداد ان پی تی، ندارد و فقط تکرار ادعاهای نئوکانهای آمريکايی و متحدان اسرائيلی آنها ميباشد. در هيچ کجای آن قرار داد حتی اشارهای به ادعای دکتر ميلانی وجود ندارد. نگارنده در باره اين موضوع مقالات بسياری، هم به زبان انگليسی و هم به زبان فارسی منتشر کرده است. برای دو نمونه به اينجا و اينجا بنگريد.
از اينگونه ادعاها دکتر ميلانی زياد داشتهاند. بعنوان مثال، در يک سخنرانی در دانشگاه کاليفرنيا در شهر لوس آنجلس ايشان ادعا کردند که برنامه هستهای ايران نظامی است، چرا که اگر صلح آميز بود، "ايران به تعداد زيادی سانتريفيوژ احتياج نداشت،" در حاليکه درست بر عکس است. ترس غرب از تاسيسات فردو در نزديکی قم با فقط ۲۹۰۰ سانتريفيوژ به اين دليل است، که با تعداد کوچکی سانتريفيوژ در زير کوه اورانيوم غنی شده کافی برای بمب میتوان ساخت، ولی نه برای سوخت يک رآکتور هستهای.
دکتر ميلانی سپس می گويد که رهبران جمهوری اسلامی ابتدأ مخالف طرح های هسته ای بودند و برای اثبات ادعای خود به يک مقاله روزنامه جمهوری اسلامی در۲۶ خرداد ۱۳۵۸ استناد می کند، و در ادامه می نويسد (صفحات ۴۲۰ و ۴۲۱):
"چند سال بعد آيت الله خمينی و رژيم اسلامی تغيير نظر دادند. اين بار به احيای هرچه سريع تر اما اساساً مخفيانه برنامه اتمی ايران پرداختند...پنهان کاری ها و برخی تماس های مشکوک با کسانی چون دانشمند پاکستانی که می خواست بمب اتمی "اسلامی" را ميسر کند همه برنامه اتمی ايران را محل شک جدی کرد...باور نمی کردند که جمهوری اسلامی ايران بهايی چنين گزاف را صرفاً برای غنی سازی اورانيوم تقبل می کند".
دکتر ميلانی ظاهراً نمی داند که تکنولوژی، صنعت و سلاح، دينی و غير دينی ندارد. "بمب اتمی اسلامی" صرفاً ساخته ذهن ايشان است. حتی آيت الله خمينی وقتی از اسلامی کردن دانشگاه ها سخن می گفت، فيزيک و شيمی و رياضيات و صنعت را خارج می کرد و سخنش را به ظواهر دانشگاه ها و علوم انسانی محدود می ساخت. اگر هم قرار بود چنين بمبی ساخته شود، پاکستان، متحد آمريکا، اينکار را انجام داد، نه ايران.
پنجم (صفحه ۳۶۵) ، "هنوز هم در ايران مهم ترين مشاغل بر زنان "حرام" است".
دکتر ميلانی بايد ذکر ميکرد که "مهم ترين مشاغل" کدامند و سپس نشان می داد که اينک آن مشاغل بر زنان حرام هستند. نبايد جای شعار سياسی را با تحقيق علمی اشتباه گرفت و اولی را به جای دومی به خورد مردم داد.
ششم (صفحه ۳۹۲)، "اگر امروز[دوران جمهوری اسلامی] ايران از بابت فرار مغزهايی که از مملکت فرار می کنند در جهان رتبه نخست را به دست آورده، در آن سال ها[دوران شاه] بسياری از مغزهای ايرانی که بعد از پايان دوران آموزش در آمريکا و اروپا مانده بودند، پس از چندی به سودای خدمت به ايرانی که دوستش می داشتند، و نيز به لحاظ فرصت های حرفه ای فراوان، به وطن بازگشتند".
سند اثبات اين ادعای قاطع چيست؟ ممکن است که دکتر ميلانی حق داشته باشند، ولی در کتاب هيچ مدرکی برای آن عرضه نشده است. اولا،ً آن همه دانشجويان مخالف عضو کنفدراسيون در خارج از ايران در زمان شاه چه می کردند؟ ثانياً، رتبه نخست جهانی فرار مغزهای ايران، اسطوره و افسانه ای بيش نيست. ثالثاً، رسانه های معتبر آمريکا گزارش کردند که بيشترين وزرای دولت حسن روحانی دانش آموخته آمريکا هستند.
هفتم (صفحه ۴۰۶)، "تلاش های رژيم اسلامی برای حذف نوروز و بازنويسی تاريخ دقيقاً برای معارضه با ايران قبل از اسلام و تأکيد بر هويت صرفاً اسلامی ايران است".
مدارک "تلاش های رژيم اسلامی برای حذف نوروز" چيست؟ اين درست است که برخی از روحانيون مرتجع و "اسلام پرست" مايلند که نوروز بکلی از فرهنگ و تقويم ما حذف شود، ولی چه تلاش رسمی در اينباره در ۳۵ سال گذشته صورت گرفته است؟ تا جأيیکه نگارنده اطلاع دارد، هيچ. اصولاً، مخالفت با چنين کار ضدّ ملی، ضدّ ايرانی آنقدر همگانی خواهد بود که هيچ مقام بالای جمهوری اسلامی حتی شهامت فکر کردن در باره آنرا نيز نخواهد داشت.
بر عکس، اولاً، همه ساله در ساعت سال تحويل، رهبر جمهوری اسلامی در راديو و تلويزيون صحبت می کند. اين سنت را آيت الله خمينی راه انداخت. ايشان در ۲۸ اسفند ۱۳۵۸، به مناسبت نوروز ۱۳۵۹، فرمان عفو عمومی صادر کرد: "کلیۀ قشرهايی که دستشان به خون بيگناهی آغشته نشده و امر به قتل نفوس نکرده و شکنجهگر نبوده و امر به شکنجۀ منتهی به قتل نکرده و از بيتالمال و اموال مردم سوءاستفاده ننموده، در آستانۀ سال جديد عفو عمومی نمودم؛ چه نظامی و چه ساير قوای انتظامی و چه ساواکی و چه روحانینمای وابسته و پيوسته به رژيم سابق. از اين تاريخ به بعد احدی حق تعرض به کسی را ندارد، نه مقامات مسئول و نه گروه غيرمسئول". در روز اول فروردين ۱۳۵۹، سال نو را به همه تبريک گفته و می نويسد: "حلول سال جديد را ـ که رهآورد آن تماميت ارکان جمهوری اسلامی است ـ به همۀ مستضعفين و ملت شريف ايران تبريک عرض میکنم". آيت الله خمينی در اول فروردين سال ۱۳۶۰ خواهان آن بود که "اين سال بر همۀ ما نوروز باشد و بر همۀ ما مبارک باشد". هدف در اينجا فقط ذکر تاريخ واقعی است، نه ستايش از پيامهای آقای خمينی.
ثانياً، پس از پخش سخنان ولی فقيه، نوبت پخش سخنان رئيس قوه مجريه است. سال ۱۳۵۸ زنده ياد مهندس مهدی بازرگان اينکار را انجام داد. پيام نوروزی ايشان را در صفحه ۱۲ کتاب "مشکلات و مسائل اولين سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان" بخوانيد. مهندس بازرگان نه تنها پيام نوروزی داد، بلکه همه مردم را به استاديوم صدهزارنفری تهران برای عيد ديدنی دولت دعوت کرد و برای آنان سخنرانی کرد (صفحات ۳۶۵ تا۳۶۹). سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ هم آقای ابوالحسن بنی صدرپيام نوروزی داشتند. اين سنت از آن زمان بجا مانده است.
هشتم، جمهوری تاريکی و شر مطلق را بايد دائماً با سياه سازی نابود کرد. به دقيقه ۲۳:۳۱ گفت و گوی برنامه افق (سياست خارجی آمريکا و گزينه نظامی) در ماه سپتامبر سال گذشته (ميان آقايان ميلانی و اکبر گنجی) گوش کنيد که دکتر ميلانی می گويد:
"دولت ايران به صراحت ميگه تا بحال در چند ماه اخير هفت ميليارد دلار به دولت اسد کمک کرده".
دکتر ميلانی همين ادعای بدون سند را دوباره در برنامه افق ( اجلاس داووس: ايران و اسرائيل) سوم بهمن ۱۳۹۲ ، در دقيقه ۳۶:۱۹ ، تکرار کرده و می گويد:
"ولی در عين حال خود ايران در اين چند ماه اخير به گفته مقامات ايرانی هفت ميليارد دلار به اين دولت جنايتکار کمک کرده است".
در کجا مسئولان جمهوری اسلامی گفته اند که هفت ميليارد دلار به سوريه کمک کرده اند؟ جمهوری اسلامی شايد بيشتر هم کمک کرده باشد، اما مسئولان جمهوری اسلامی خودشان کجا گفته اند که هفت ميليارد دلار به دولت آقای بشار اسد کمک کرده اند؟ فرق يک پژوهشگر واقعی و يک تبليغات چی سياسی در همين نکات است. اولی بدون مدرک ادعا نميکند، ولی دومی فقط افکار و تمايلات سياسی خودرا بعنوان واقعيت به مردم عرضه میکند.
نهم، دکتر ميلانی درهمان برنامه افق (اجلاس داووس: ايران و اسرائيل ) ، در دقيقه ۵۶:۱۶ چنين گفت:
"مگر ايرانيان کم در خارج سرمايه دارند؟ ۷۰۰-۸۰۰ ميليارد دلار در خارج سرمايه دارند".
انشاالله همينطور باشد، ولی دکتر ميلانی هيچ مدرکی برای وجود چنين سرمايه ای ارائه نمی کند و در واقع وجود هم ندارد که ارائه شود.
کلام پايانی
تنها راه عدم تکرار اشتباهات تاريخی چند دهه گذشته درس صحيح گرفتن از آنها است، و اين در صورتی اتفاق خواهد افتاد که تاريخ را آنچنان که اتفاق افتاده مرور و درک کنيم، نه آنطور که آرزو داريم، و يا ايدئولوژی ما آنرا به ما ديکته میکند. متأسفانه، همانطور که در يک مقاله گذشته بحث شد، برخی از ما ايرانيان به جعل تاريخ مشغولند. تصاوير دروغين ساختن از رهبران گذشته و کارنامه آنها، از رضا شاه و محمد رضا شاه گرفته، تا زنده ياد دکتر محمد مصدق و رهبران جمهوری اسلامی بخشی از جعل تاريخ است. اگر پژوهشگرانی مانند دکتر ميلانی، که هم همه گونه امکانات در اختيار دارند و هم توانائی پژوهش واقعی را، تصاوير غير واقعی از شخصيتهای تاريخی معاصر ايران ترسيم کنند، که ديگر اميدی به هموطنانی که نه فرصت پژوهش دارند، نه امکانات لازمه آن و نه احياناً توانايی آنرا، نيست. به عقيده نگارنده جعل تاريخ خود يک عامل مهم در نرسيدن به نظام دمکراتيک واقعی در ايران است، چرا که با اينکار درسهای صحيح و لازم را از تاريخ فرا نمیگيريم.
از نظر نگارنده آقای دکتر ميلانی، عليرغم پژوهشهای خوب و قابل توجه خود، يک پروژه سياسی را تعقيب ميکند. اين پروژه سياسی شاه و آمريکای ديگری می سازد که با واقعيت تطابق ندارند، اما برای اهداف آن پروژه سياسی خوبند.
[برای دریافت نسخهی پیدیاف مقاله اینجا را کلیک کنید]