گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! شهرزاد یواشکی نبود٬ لیلا سامانیصفحهی "آزادی های یواشکی" و پسامدهای آن در اجتماع؛ با وجود ادعای واقعگرایانهی بودن اش از تصویر کردن زندگی رایج در خیابانهای ایران سرباز می زند و تمامی تلاشهای هوشمندانهی سی ساله ی زنان را در جهت پس زدن حجاب اجباری نادیده می گیرد. این حرکت چشمش را به روی زنانی که با گردنی افراشته با پشت پا زدن به پوشش مورد تایید حاکمان، خطر می کنند و از رو به روی گشت ارشاد می گذرند، می بندد و از زنان ایرانی موجوداتی بی عزت نفس می سازد که تنها در جست وجوی کنج خلوتی هستند تا بتوانند "سرپیچی" شان را به ثبت برسانند." من، ساده و کودکانه، در صحنهی خوابگاه پادشاه بیرحم، تصویری از جهان را دیدم. حیلت هوشمندانهی دو خواهر، که با خواستهی خواهر کوچکتر، دنیا زاد، آغاز می شود. او شهرزاد را وا می دارد تا در حضور شاه داستانسرایی کند. اتحاد این خواهران، روشنترین استعارهی عشقِ علیه مرگ و شاه است، همان چیزی که به ناگزیر به فورانی از خیالپردازی هیجانانگیز و تعلیق در شبهای پیاپی می انجامد. " اینها سخنان "مارینا وارنر" نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی در وصف اسطورهی "شهرزاد" است، همان شهرزاد شرقی، که با قدم گذاشتن به قتلگاه، واژه ی "زن" را با همه ی ابعاد اعجاب آلودش نمایاند، واژه ای که گاه با زایش و آراستگی و گاه با اندیشه و زبان مرادف می شود. شهرزاد در آن جهان وارونه، در آن دنیای آدمیان منفعل نبردی آرام و جدالی بی خشونت را پیش می گیرد، زندگی را به تمام می زید و سرآخر ناجی جان دیگر دختران شهر می شود؛ او نه چونان "بازرگان" قصه است که هستی اش را با تضرع از "عفریت" گدایی کند، نه مانند "خاتون" است که در کسوت "کنیز - ملکه" رخ نماید و نه چون "ماهروی" خیانت پیشه و دغل کار است. او تجسم تمام و کمال زنی است که آزادی را می جوید و در عین حال به زنانگیاش واقف است. دلیر است و در همان حال اندیشمند و حیلتورز. زنی که به "یواشکی" بودن دلخوش نیست و با روایتگری و گفت و گو و با شناخت و استفاده از قدرت جادویی زنانه اش به ستیز با شاه زنکُش می رود. این روزها اما و پس از گذشتن بیش از هزار سال از عمر این اسطوره، حرکتی نمادین و مجازی در صدد است تا زنان هم دیار شهرزاد را به "ثبت یواشکی سرپیچی شان" خرسند کند. دلخوشی ای که با برداشتن چند ثانیه ای روسری در کوچه پس کوچه های شهر و در دل طبیعت به وجود می آید، رنجنامه ای "پرآب چشم" به آن سنجاق می شود و در نهایت لبخندی فاتحانه بر لب پیوستگان به این حرکت می نشاند. این حرکت که با تداوم بخشیدن به بازنمایی بخشی از حقیقت و کتمان کردن بخش بسیار بزرگتر و تاثیرگذارتر دیگرش دستمایهی تهیهی گزارشهای ترحم آمیز برای مخاطبان جهاناولی شده است، همچنان به روند غیر متفکرانه و سطحی نگرانه اش ادامه می دهد و هم زمان از مسیر اصلی آزادی راستین زنان ایران منحرف می شود و در راه به ثمر نشستن این مبارزه ی پر قدمت موانع بی شمار و بی دلیل ایجاد می کند. صفحهی "آزادی های یواشکی" و پسامدهای آن در اجتماع؛ با وجود ادعای واقعگرایانهی بودن اش از تصویر کردن زندگی رایج در خیابانهای ایران سرباز می زند و تمامی تلاشهای هوشمندانهی سی ساله ی زنان را در جهت پس زدن حجاب اجباری نادیده می گیرد. این حرکت چشمش را به روی زنانی که با گردنی افراشته با پشت پا زدن به پوشش مورد تایید حاکمان، خطر می کنند و از رو به روی گشت ارشاد می گذرند، می بندد و از زنان ایرانی موجوداتی بی عزت نفس می سازد که تنها در جست وجوی کنج خلوتی هستند تا بتوانند "سرپیچی" شان را به ثبت برسانند. نمایشی عبث انگار که گاه به ملعبه ای مانند می شود برای پوزخند این و آن و گاه وسیله ای برای نشر یک "کتاب غربی پسند " تازه و گاه هم دستاویزی برای دندان سایی بی دلیل حاکمان و تنگ تر شدن حلقه ی فشار بر تمامی اقشار جامعه. اما قضیه به همین جا ختم نمیشود، تزریق ارزشهای دروغین و رنگ حماسه دادن به حرکتی در خفا تا آنجا پیش می رود که خوانندهی " زن " ی که پیوستگی اش به شبکهی تلویزیونی خاص و جریان مورد حمایت آن علنی است، برای حمایت از این حرکت، در مقایسه ای نازل از خاطرهی شبههناک تیمارداری اش از "احمد شاملو" می گوید و با دوختن شعری از او به سخنانش نامهی "حمایت آمیز"ش را برای ایشان تکمیل می کند که گرچه به طبیعت اشعار ماندگار، همیشگی و وصف حال مردم ایران است، اما همگان نیک می دانند که شاعر، آن را در توصیف خفقان استبداد پیش از انقلاب 57 سروده بود و ماجرا ربطی به تضرع کنونی این زنان ندارد. آزادی "علنی" و "حقیقی" را زنان غیر مجازی در بطن زندگی روزمره می جویند، آنها که حاضرنیستند به گاه منفعت و برای ارتقاء درجهی شغلی حجاب را سفت و سختتر کنند، آنها که برای رهیدن از غم نان به میل رییس فاسد تن نمی دهند، آنها که برای راحتطلبی، سلطهی مرد مذهبی سنت گرای ثروتمند را بر نمی تابند وآنها که با تیزهوشی دریافتهاند پیکارِ برابری، حقیقتی است که باید برای آن خطر کرد و نوحهسرایی و دغلکاری و سودجویی در آن راهی ندارد. سخن آخر اینکه، روزنامه نگاری صادقانه مبارزه ای پیوسته است برای بازنمایی واقعیت زندگی، احوال راستین مردم و رخدادهای حقیقی، آن هم در قالب کارآ ترین و مستدل ترین صورتهای روایی و صد البته که ناگفته هم پیداست، ارائه ی گزارشی این چنین نصفه و نیمه و رنگ "مبارزه" زدن به یک حرکت معمول اجتماعی - آن هم با روایت مخفی اش- نه سودی برای جمع حاضر دارد و نه سندی معتبر است برای آیندگان. چرا تنها باید سخافت حرکت مجلس نشینان را دید و مسوولیت، نپختگی و ندانم کاری آن سوی جریان را منکر شد؟ چرا غرش قافله ی گشت ارشاد شنیده می شود و صدای ساز ناکوک این حرکت به گوش نمی رسد؟ آوای هر دو سوی این سمفونی، گوش خراش است و بدآهنگ. Copyright: gooya.com 2016
|