ابراهيم يزدی در گفتگو با روزنامه آرمان: عراق منطقه سبز ايران و آمريکاست، نسبت به آينده دولت روحانی اميدوارم
سعيد سيف ـ روزنامه آرمان ـ سال گذشته اين روزها بود که از او پرسيديم دولت يازدهم و پيروزی روحانی را چطور میبينيد، در پاسخ گفت بگذاريد نوزاد اصلاحات راه برود آن وقت عملکردش را بررسی کنيم. يک سال است که نوزاد اصلاحات شروع به حرکت کرده و حال فرصت آن فراهم شده است تا در کنار دکتر ابراهيم يزدی، به تحليل وضع موجود بپردازيم؛ وزير خارجه روزهای اول انقلاب چه خوب با مشکلات ظريف در يک سالگی دولت آشناست.
* يادم میآيد شما دولت را يک سال پيش به نوزادی تشبيه کرديد که هنوز راه نرفته است. اکنون که در آستانه يک سالگی دولت قرار داريم؛ عملکرد دولت آقای روحانی را چگونه ارزيابی میکنيد؟
- در ارزيابی عملکرد و کارنامه دولت آقای روحانی در يک سال گذشته، نظير هر شخص يا نهادی بايد تناسب شرايط و امکانات را لحاظ کرد. دولت آقای روحانی درشرايطی که نه فقط ايده آل بلکه، شرايط مطلوبی هم نبوده است، روی کارآمد و در يک وضعيت مطلوبی هم فعاليت نمیکند بنابراين با توجه به مجموعه پارامترهای موجود ما بايد آن را ارزيابی کنيم. برای ارزيابی بايد ببينيم که: ۱-مردم چه میخواستند و چه به دست آوردند. ۲-بايد ببينيم که در کجا بودهايم و الان کجا هستيم. ۳-بايد ببينيم کجا میخواستيم برويم و الان به کجا رسيدهايم. ما اين ۳ عامل را در ارزيابی در نظر میگيريم. اما اينکه مردم چه میخواستهاند، مطالبات مردم به ۲ بخش تقسيم میشود. يکی مطالبات سطح بالا و همه يا هيچ است و ديگری مطالبات نسبی است. به نظر بنده در مطالبات ناشی از نگرش مطلقبينی و مطلق خواهی، آقای روحانی کارنامه برندهای ندارد. اما در عالم سياست همهچيز نسبی است. مطالبات و توقعات مردم از دولت آقای روحانی بطور نسبی در قلمرو يا زمينههای متفاوت و خاص تامين شده است. در برخی از مشکلات، نظير قانونگريزی هنوز توفيق چندان به دست نيامده است. در اجرای قانون اساسی هنوز کميتها دارای مشکل است. اکنون بايد ببينيم آقای روحانی تا چه حد موفق شده است که خودش در چارچوب قانون عمل کند. من نمیتوانم نمونهای را بيان کنم. اگر منصفانه قضاوت کنيم آقای روحانی کاری نکرده است که قانون به او اجازه نمیداده است. بلکه برعکس کارهايی را قانون به رئيسجمهور اجازه میدهد اما ايشان از تمام اختيارات قانونی خود استفاده نکردهاند. اما درباره روی ديگر سکه بايد بگويم تخلفات قانونی همچنان رايج است. الان وارد مصاديق و نمونهها نمیشوم و کلی عرض میکنم. اما درباره اينکه کجا بوديم و کجا هستيم بايد بدانيم که آقای روحانی وارث چه وضعيتی بود. من معتقدم که يکی از بزرگترين آسيبها در ۸ سال به رغم درآمدهای بالای نفتی به کشور وارد آمده است. قانون اساسی صراحت دارد که رئيسجمهور از ميان رجال سياسی و دينی بايد انتخاب شود. آقای احمدینژاد قبل از سال ۸۴ خيلی معروف نبود. ايشان در طی ۸ سال آنچنان وضعيت اجرايی در مبحث مديريت کلان را به هم ريخت که ترميم آن و بازگشت به گذشته سخت و زمان بر است. کارهايی که شده، وضع اقتصاد را با مشکلات جدی مواجه کرده است. پنجاه و چند تن از اقتصاددانان ايران که از همه گرايشها در آن حضور داشتند، از اقتصاددانان متمايل به عدالت خواه، اقتصاددانان ليبرال و... در ۳ نامه به آقای احمدینژاد هشدار دادند، اما توجهی نشد و نظراتشان مورد توجه قرار نگرفت. انتظار و توقع اين بود که آقای روحانی آنان را به رايزنی برای اصلاح اقتصاد دعوت میکردند. اگر چنانچه وضعيت سياسی ما در حد مورد انتظار نيست، بايد به وعدههای رئيس جمهور در زمان انتخابات رنگ اجرايی داد. اما اقتصاد اينچنين نيست و بهبود اقتصاد به اين سادگیها میسر نخواهد شد. هنگامی که آقای احمدینژاد بدون توجه به اينکه همه اقتصاددانان با اين سيستم يارانه دادن مخالف بودند، اقدام به پخش يارانهها کرد، طبيعی است که در ميان طبقات مختلف مردم، توقعاتی به وجود آيد که دولت بعدی نمیتواند متوقف کند و مجبور به اجرای آن است و از طرف ديگر به صلاح اقتصاد نيست. يک اتفاق ديگری هم که رخ داده که شايد در هيچ دورهای تا دوران احمدینژاد سابقه نداشته، گستردگی دامنه، حجم و ابعاد فساد است که ارقام آن، نجومی و سرسامآور است. کسانی که اين اختلاسها را کردند گويی درکی از رقم و عدد نداشتند و شايد ندانند يک ميليارد چند صفر دارد. شما میبينيد که يک نفر را در تامين اجتماعی میگذارند و مسائل حاشيهای در مجلس ايجاد میشود. همانطور که عرض کردم ارقام بسيار بالا است. اينها وضع اقتصاد را به هم ريخته است. در اثر اين رفتارها بخش خصوصی با مشکل مواجه و پنچر شده است. طبيعی است که اين بخش خصوصی به اين سادگی آن شتاب قبلیاش را پيدا نکند. آقای روحانی وارث چنين وضعی است.
* شما دليل بیاعتمادی مردم نسبت به برخی عملکردهای دولت را چه میدانيد؟
- هنوز اعتماد به مجموعه به وجود نيامده است. اين مربوط به اين نيست که آيا بخش خصوصی به برنامههای رئيسجمهور اعتماد دارد يا ندارد. بخش خصوصی به مجموعه نيروهای موثر در تصميمگيری در دولتها اين اعتماد را ندارد که دوباره سرمايهگذاری کند و دوباره کارخانجات را راه بيندازند. بنابراين آقای روحانی با چنين مشکلاتی رو به روست. حتی اگر بخواهيم بطور نسبی سخن بگوييم هنوز آثاری از بخش خصوصی نمیبينيم هنوز اقتصاد حال و روز خوشی ندارد. وقتی میگويم اقتصاد منظورم فقط يک پارامتر نيست که بگويند تورم را مهار کرديم. اگر تورم را هم مهار کرده باشند شما میدانيد که رکود و تورم دو بعد از بحرانهای اقتصادی است. دولت میگويد تورم را مهار کرده است اما رکود چطور؟ اين کارخانجات کار نمیکنند و کارخانجاتی که ما اخبارشان را مرتب میشنويم که حتی نمیتوانند حقوق کارگرانشان را بپردازند. بعضی از موسسات ماههاست حقوق کارگران و کارمندانشان را ندادهاند. اما در زمينه سياست خارجی گامهای موثری برداشته شده است. در گذشته مشکلی که وجود داشت و هنوز هم در برخی از مراکز و نهادها وجود دارد اين است که تصور میکنند که هنوز در دوران جنگ سرد هستيم. بنابراين میشود از رقابت ميان روسيه و چين با دولتهای غربی استفاده کرد. در حالی که بعد از فروپاشی شوروی و پايان جنگ سرد رقابتهای آن دوره ميان ابر قدرتها در صحنه جهانی وجود ندارد. بعد از فروپاشی به دليل انقلاب الکترونيک، جامعه جهانی و زمين ما کوچک شده است و ما تبديل به يک دهکده جهانی شدهايم. در دهکده جهانی اقتصاد جهانی شکل گرفته است. در اين اقتصاد جهانی هيچ دولتی، نه فقط ايران حتی آمريکا يا روسيه يا چين هم نمیتوانند بيرون از اين روابط اقتصاد جهانی حرکت کنند. بنابراين تصور اينکه بشود سياست خارجی مبتنی بر اين باشد که از رقابت بين روسها و آمريکايیها استفاده شود، اين تصور نادرستی است برای اينکه در تحليل نهايی چينیها بهشدت وابسته به همکاری اقتصادی با آمريکا هستند، همان اندازه که آمريکايیها وابستهاند روسها نيز همين طور هستند. اگر دقت کرده باشيد در وقايع اوکراين درگيری نظامی با روسها نيست درگيری و مجازات اقتصادی است. گروه کشورهای سرمايه داری بزرگ جهان روسها را به نشستشان دعوت نکردند. ايران هم مستثنی نيست. سخن بر سر اين است که تعريف ما از منافع، مصالح و امنيت ملی کشورمان چيست؟ آيا مناسبات جهانی به گونهای شکل گرفته است که يک دولت ملی مستقل بتواند در چهارچوب مناسبات جهانی مصالح و منافع ملی ايران را تامين کند؟ ما میگوييم بله. بيرون از اين چارچوب نمیتوانيم. يعنی به عبارت ديگر اگر چنانچه امروز يک دولت ملی مثل دکتر مصدق در ايران روی کار بيايد موازنه منفی ديگر معنا ندارد. جنبش غير متعهدها ديگر معنای خود را از دست داده است. يک دولت مستقل ملی روی کار بيايد و بخواهد اقتصاد کشور را درست کند و بخواهد منافع و امنيت ملی را تامين کند واقع بينی حکم میکند در چارچوب مناسبات کنونی جهان حرکت کند.
* معنای سخن شما اين است که ديگر رقابت جهانی وجود ندارد؟
- معنای سخن من اين نيست که رقابتهای جهانی نيست. معنای سخن من اين نيست که برخی از دشمنیها با جمهوری اسلامی وجود ندارد، اين دشمنیها هست اما اينچنين نيست که تمام راهها به روی ايران بسته شده باشد. مناسبات جهانی به گونهای است که بسياری از امکانات برای ايران فراهم است که بتواند در اين چارچوب حرکت کند. به عنوان مثال ما میدانيم که اروپايیها با آمريکا در زمينههايی رقابت نيز دارند. اما ايران میتواند از اين رقابت نيزبه نفع خود استفاده کند. درباره روابط شوروی وچين با دنيای غرب هم قابل استفاده است. اما بستگی دارد که ايران در کجا میخواهد با اينها سرمايهگذاری کند. وقتی ايران میبيند که سالهای سال است که دولت روسيه به تعهدات خودش در نيروگاه اتمی بوشهر عمل نکرده و هر بار به بهانهای آن را نقض میکند و عقب میاندازد و ميلياردها دلار از ايران گرفته است، اين نشانه اين است که ما در جای خوبی سرمايهگذاری نکردهايم. بنابراين بايد آن را عوض کنيم. اگر ايران به جای روسيه قرار داد نيروگاه هستهای را به يک کشور اروپايی واگذار میکرد تاکنون شايد راه هم افتاده بود، ولی روسها اينگونه نيستند. روسها در تمام طول تاريخ گذشته هميشه به ضرر ايران بازی کردهاند. نکته مثبت ديگری که در اين دولت در روابط خارجی مشاهده میشود اين است که اين تابو يا منع مذاکرات با آمريکا شکسته شد. هر نسبت يا هرمشخصاتی را که شما میخواهيد برای آمريکا تعريف کنيد بالاخره آمريکا يک کشور يا قدرتی است مثل بقيه...
* چرا گفتوگو کنيم؟ ما چه احتياجی به آمريکا داريم؟
- امتناع از گفتوگو با کشوری مثل آمريکا به معنای اين است که ما میخواهيم از منافعمان صرف نظر کنيم، معنا ندارد. آن چيزی که تعيينکننده است داشتن رابطه يا گفتوگو نيست. بلکه اين است که ما در گفتوگوها چه چيزی را مطرح کنيم. اگر به توافق میرسيم در مورد چه چيزی به توافق میرسيم؟ چه چيزی میدهيم و چه چيزی میگيريم؟ دنيای ديپلماسی دنيای بده و بستان است. آن چيزی که تعيينکننده خدمت و خيانت است بده بستان نيست بلکه معيار برای تعيين خدمت و خيانت اين است که چه میدهيد و چه میگيريد؟ ما هنوز نمیدانيم که مذاکرات ۱+۵ با ايران خروجی نهايیاش چيست؟ هنوز بايد صبر کنيم. اما قرائن نشان میدهد که ايران در اين قسمت در حال موفق شدن است و به علاوه ما مسائلی با آمريکا داريم که بايد بنشينيم حل و فصل کنيم. بدون مذاکره مستقيم با آمريکا نمیشود همه مسائل را حل کرد. تجربه ديپلماسی جهان به ما میگويد که هرگاه بين دو کشور اختلاف ايجاد شود، منافع هر دو کشور ايجاب میکند که بدون واسطه با هم سخن بگويند. برای اينکه وقتی میخواهند به وسيله واسطهای مسائلشان را حل و فصل کنند هميشه اينگونه اتفاق افتاده است که کشور ثالث به نفع منافع خود پيغام میبرد و پيغام میآورد و خودش مانعی میشود برای توافق مطلوب ميان دو کشور. بنابراين هميشه در اختلافات جهانی میگويند بهترين راه برخورد مستقيم ميان دو کشور است. ما با آمريکايیها اختلافاتی داريم بايد اختلافاتمان را حل کنيم و اين اختلافات نيز چيزی نيست که غير قابل حل باشند. برای اينکه به همان اندازه که ايران احتياج دارد که با آمريکايیها در سطح جهانی به توافق برسد آمريکا نيز به ايران نياز دارد. به عنوان نمونه الان در وقايع عراق يک فرصت مناسب تاريخی به وجود آمده است که ايران و آمريکا مسائلشان را با هم حل کنند يعنی الان حادثهای در عراق رخ داده است که يک همسويی ميان ايران و آمريکا به وجود آمده است کم و بيش شبيه به افغانستان در زمان حکومت طالبان. در افغانستان دولت ايران نقش کليدی در سقوط طالبان داشت. بدون کمک ايران به احمد شاه مسعود، طالبان در کابل سقوط نمیکردند. بدون کمک ايران در بن آلمان گروههای جهادی به توافق بر سر حامد کرزای نمیرسيدند و توافق نمیکردند. ايران نقش کليدی داشت. اما در برابر اين همکاری ايران با آمريکا در افغانستان ايران چه چيزی گرفت؟ هيچ چيزی نگرفت. بر عکس بوش پسر، رئيسجمهور وقت، ايران را جزو محور شرارت خواند. آيا در عراق همچنين وضعی را داريم؟ نه. دولت بوش با دولت اوباما فرق دارد. بوش از ابتدا نمیخواست با ايران مشکلاتش را حل کند. من همين جا يک داستانی را بيان کنم. من چند سال پيش به آمريکا رفته بودم، موسسه مطالعات خاورميانه از من برای سخنرانی دعوت کرد. قبل از سخنرانی، رئيس موسسه از من خواست تا با هم قهوهای بخوريم تا جلسه شروع شود. ضمن اينکه قهوه میخورديم از من پرسيد: به نظر شما مناسبات ايران و آمريکا چگونه بايد حل شود؟ من گفتم مشکل اين است که شما نمیخواهيد مسائلتان با ايران حل شود. تعجب کرد و پرسيد چرا اين حرف را میزنيد؟ همين مثال افغانستان را زدم. گفتم ايران در افغانستان با آمريکا همکاری کرد، يک فرصت تاريخی بود که آمريکايیها با ايران مسائلشان را حل کنند. ولی به جای آن رئيسجمهور آمريکا به ايران چه داد؟ گفت محور شرارت. او سپس پرسيد به نظر شما ما بايد چه کار میکرديم؟ گفتم من در مقامی نيستم که به شما بگويم چه کار بايد میکرديد ولی حالا چون میپرسيد میگويم. کافی بود که دولت آمريکا به ايران بگويد خيلی ممنونيم. شما همکاری کرديد، میخواهيم سرمايههای بلوکه شده ايران را آزاد کنيم. هياتی را تعيين کنيد بيايند و مذاکره کنيم، ببينيم سرمايههای بلوکه شده شما چيست. اين زمانی است که آقای هاشمی هم گفته بودند که اگر آمريکايیها سرمايههای بلوکه شده ايران را آزاد کنند ما با آمريکايیها مسائلمان را حل و فصل میکنيم. خوب وقتی چنين چيزی است چرا دولت آمريکا اين را نخواست؟ اگر دولت آمريکا اين را از ايران میخواست، دولت ايران نمیتوانست بگويد که نه ما پولهايمان را نمیخواهيم. يک هيات را مامور میکرد. همين که هياتی معرفی میشد، مذاکره آغاز میشد وازطريق آن تماسها و مذاکرات به جايی میرسيديم. بنابراين میخواهم بگويم که دولت بوش نمیخواست با ايران آشتی کند. نيوکانها و صهيونيستها در آمريکا آنقدر قوی هستند که نمیگذاشتند. بوش پسر هم آنقدر به صهيونيستها بدهکار بود که او هم نمیخواست. ولی الان چنين نيست. آقای اوباما میخواهد که مساله را حل کند.
* برخی معتقدند که وجود اوباما يک فرصت طلايی است؟
- بله، اما اينکه اوباما میخواهد بدين معنا نيست که اوباما برخلاف منافع آمريکا عمل کند. اين سخن که گفته شده آمريکا فقط به فکر منافع خود است، سخن بیربطی است.
* چرا؟
- همه کشورها به دنبال منافع ملی خود هستند. بايد هم باشند. سخن بر سر اين است که آيا در روابط ايران و آمريکا مناطقی وجود دارد که ما بتوانيم با هم همکاری کنيم که متضمن منافع هر دو کشور باشد يا نه؟ جواب مثبت است. بارها اين حرف را زدهام، تکرارش ايرادی ندارد. ما معتقديم در روابط بين هر دو کشوری، ايران و آمريکا، ايران و انگليس يا ايران وآلمان سه منطقه وجود دارد. يکی موضوعات و مقولاتی که ربطی به دو کشور ندارد. میگوييم منطقه سفيد. مسائلی که به ما ربطی ندارد، منطقه خنثی است. به آمريکا ربطی ندارد به ما نيز ربطی ندارد. يک منطقه قرمز است که مواضع و منافع آنتاگونيستی وتضاد وجود دارد. يک منطقه سبز وجود دارد که متضمن منافع مشترک است. وظيفه نهاد ديپلماسی هر کشوری علی الاطلاق اين است که مناطق قرمز را تشخيص دهد ودر آنجا پا نگذارد. مناطق سبز را تشخيص دهد و وارد اين مناطق سبز شود. الان به عنوان نمونه در عراق يک منطقه سبز برای ايران و آمريکا پيدا شده است. ايران میتواند به اين منطقه بچسبد. اما اين بستگی دارد که ايران چهکار میخواهد بکند؟ وقتی که مرجع تقليد آيت ا... سيستانی میگويند که دولت مالکی بايد برود دولت مالکی خوب عمل نکرده است، ما نبايد تمام تخم مرغهايمان را در يک سبد بگذاريم. جمعيت ايران ۹۷درصد مسلمان و ۹۳درصد شيعه است. يعنی يک اکثريت کامل. در عراق ۶۵درصد جمعيت شيعه است. اما اقليت سنی۷۰-۸۰سال، از ۱۹۳۰ در عراق حاکم بوده و قدرت و ريشه دارد. دولت عراق نمیتواند مطلق گرا و مطلق خواه باشد. لاجرم بايد رهبران سنی را به بازی میگرفت. اما نکرد و برعکس عمل کرد. اين يک اشتباه راهبردی بزرگی بود. درست است که در يک بازی دموکراسی رای اکثريت معتبر است اما رهبران شيعه درعراق بايد بدانند که کشورهای عربی همسايه عراق اکثراً سنی مذهب هستند. با توجه به سوابق تاريخی ميان دو مذهب و مواضع تندافراطيون، اين دولتها تحمل يک دولت شيعه ديگری را در منطقه ندارند. کما اينکه حاضر نيستند به هيچ قيمتی يک نظام دموکراتيک در بحرين، که اکثريت جمعيت آن شيعه است پيروز شود و يک دولت شيعه سومی در منطقه به وجود آيد. بنابراين رهبران شيعه عراق بايددرمحاسبات خوداين نکته را در نظر میگرفتندو به گونهای رفتار نمیکردندکه اقليت اعراب سنی را از امکان زندگی مسالمت آميز با اکثريت شيعه حاکم نااميد سازند. حالا بسيار مهم است که دولت ايران از کدام خط مشی میخواهد درعراق حمايت کند. از خط و مشی اينکه يک دولت فراگير به وجود بيايد يا نه. در لبنان مسلمانان اکثريت را دارند. در بين گروههای جمعيتی شيعه اول است، سنی دوم است و مسيحيان سوماند. اما هيچ کدام اکثريت نيستند در چنان شرايطی آقای موسی صدر میگفتند ما حکومت دموکراتيک میخواهيم، غير طائفی میخواهيم. بعضی از دوستان حزب اللهی ايراد میگرفتند که چرا آقای صدر میگويد که حکومت دموکراتيک نمیگويد حکومت اسلامی. در لبنان هر چند مسلمانان اکثريت هستند ولی شيعيان و سنیها آنجا بايکديگر ضمن اشتراکهايی که دارند اختلافاتی نيز دارند. بنابراين آنجا وضعيت چينش نيروها، گروههای مذهبی و دينی به گونهای است که تصور اينکه دولت اسلامی روی کار بيايد خيلی واقع بينانه نيست. منظور از حکومت دموکراتيک در لبنان اين است که، غير طائفی باشد. منظور از غير طائفی اين است که براساس سنتی که فرانسویها در لبنان گذاشتهاند رئيسجمهورو رئيس ستاد بايد مسيحی باشند. ر ئيس مجلس شيعه ونخستوزير سنی. نظر آقای صدر اين بود که بايد دموکراتيک باشد. از ميان لبنانیها، چه مسلمان، مسيحی، ارمنی هر کس میخواهد کانديدای رياست جمهوری بشود و رئيسجمهور با رای عمومی مردم انتخاب شود. اين يعنی غير طائفی و دموکراتيک. در عراق هم نمیتوانندتماميتخواه باشند. سياست ايران الان در عراق چيست؟ آيا ايران میخواهد از دولت مالکی حمايت کند؟ اين مساله تعيينکننده است. آيتا... سيستانی میگويد اين دولت فراگير نبوده است. منتقدان آقای مالکی در اروپا و آمريکا میگويند آقای مالکی سياست تماميت خواه داشته است و اين شکست خورده است. برای حل مشکل بايد اول اينها حل شوند.
* به عنوان آخرين سوال بعضیها احتمال بازگشت احمدینژاد را تذکر میدهند احمدینژاد برمیگردد؟
- ببينيد، تجربه ۸ سال دولت احمدینژاد حتی اصولگرايان را هم نادم کرده است. فهميدهاند که خطا کردهاند. از جريانی حمايت کردند که به قول معروف صلی علی نبوده است و آنها هم آرام آرام در حال پذيرش بازی دموکراسیاند. ببينيد ما میگوييم دموکراسی ياد گرفتنی است. اما اگر فقط اصلاحطلبان ياد بگيرند مشکل حل نمیشود. اصولگرايان هم بايد ياد بگيرند که منافعشان در اين است که دموکراسی را بيشتر ياد بگيرند. در يک جامعه در حال انتقال مثل ايران محافظهکاران نقش بهداشتی دارند. برای اينکه در جامعه انتقالی همه هنجارها در حال دگرگونی و دگرديسی است، حتی بسياری از خانوادههای مسلمان روشنفکر هم نگران رفتارهای نسل جديد هستند. محافظ کاران میخواهند ترمزی باشند برای تغييرات. اما محافظ کاران هنگامی میتوانند بطور بهداشتی بر فرايند تغييرات اثر بگذارند که به زبان روز سخن بگويند. بر اساس مبانی دموکراتيک با نسل کنونی رو به رو شوند. اگر بتوانند ياد بگيرند که اينگونه سخن بگويند موثرتر هستند. من معتقدم پيامد ۸ سال دولت احمدینژاد و تاثيری هم که بر مواضع و جمعبندی جريان اصولگرا گذاشته اين است که جمهوری پنجم میتواند موفق شود.
* خيلی اميدوارانه گفتيد؟
- بله من نسبت به آينده دولت روحانی اميدوارم.