سه شنبه 31 تیر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

ناگفته‌های ناطق نوری از انتخابات ۸۴

حجت‌الاسلام و المسلمين ناطق نوری ناگفته‌هايی از فعاليت خود در دوران انتخابات رياست جمهوری سال ۸۴ را بيان کرده است.

گزيده اظهارات ناطق نوری در گفت‌وگو با «خبرآنلاين» در پی می‌آيد:

* متاسفانه آنچه ما در حال حاضر شاهدش هستيم برخلاف روش‌های شناخته‌شده و تجربه‌شده در دنيا در امر دموکراسی يک نابسامانی بزرگ در حوزه فعاليت‌های سياسی است که نتيجه قهری آن فقدان يک تشکيلات مسئول به عنوان حزب هست که هر جماعتی به تشخيص خودش، بدون مبنای دقيق و جامع‌نگری و براساس تحليل‌های بی‌اساس بدون اينکه مصالح عمومی کشور و جامعه را لحاظ کند، وارد ميدان می‌شود و دست به تخريب می‌زند. خيلی از مواقع اين افراد به بهانه احساس تکليف شرعی هم دست به چنين رفتارهايی زده‌اند که هم فضای جامعه را خراب کرده‌اند و هم بعضا دين و اعتقادات مردم را تخريب کرده‌اند و هم در نهايت لطمات فراوان به رشد و توسعه جامعه وارد کرده‌اند.

* اخيرا که بنده از تندروی‌های بی‌ملاک بعضی از گروه‌ها گفتم، بحثم ناظر به همين معنا بود. ما در طول اين ۳۵ ساله انقلاب، فراز و نشيب‌های سياسی زياد داشتيم. جريانات سياسی گوناگون ميدان جولان پيدا کردند و غالبا هم چارچوب مدون و معينی نه از نظر تئوری و نه از لحاظ ساختاری نداشتند. مثلا يک روز به نام طرفداری از مستضعفين پا به عرصه گذاشتند و يک روز عناوين چپ و راست را برای خود انتخاب می‌کردند و جالب اينکه بعضا موضع سياسی خودشان را در طول زمان با حريف تبادل می‌کردند.

* در يک مقطعی ناگهان در کشور، يک گروهی به نام « خط سه» شکل گرفت. خط سه شان نزولش به زمان بنی‌صدر برمی‌گردد. آن زمان يک گروه طرفدار بنی‌صدر بودند، يک طرف هم حامی حزب جمهوری اسلامی که در راس آن شهيد بزرگوار بهشتی بود. اين وسط يک جمعی آمدند و گفتند که ما نه آن گروه اول را قبول داريم و نه تابع اين گروه دوم هستيم. مسلک جديدی راه انداختند که در آن زمان مشهور شد به خط سوم. خود اين مسلک بعدها شد يک تشکيلاتی که اسم خودشان را «خط امامی» گذاشتند. در نتيجه تلقی اين بود که کسانی که مقابل اين گروه بودند می‌شدند ضد خط امام!



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


* اگر امام (ره) چيزی می‌فرمودند عرض ما اين بود که اين سخن مولوی است يا ارشادی؟ در مقابل، يک عده از دوستان ما که الان اصلاح‌طلب تلقی می‌شوند، سرسختانه قائل بودند آنچه به ذهن امام خطور می‌کند واجب الامر و مولوی است و اصلا هر کس اين تقسيم‌بندی‌ها را انجام می‌دهيد، ضد ولايت فقيه هست. درست مانند گروه‌هايی که در اين سال‌های اخير، با همين حربه ديگران را متهم به ضديت با ولی فقيه کردند و می‌کنند!

* مرحوم امام در آستانه انتخابات مجلس سوم فرمودند «مردم به اسلام آمريکايی رای ندهند.» آقايان چپ آن روزگار، اين حرف را مصادره به مطلوب کردند و گفتند مراد امام از اسلام آمريکايی همين‌ها هستند (اشاره به دوستان ما). يادم هست همان ايام هر جا برای سخنرانی دعوت می‌شديم، يک عده‌ای حضور پيدا می‌کردند و نمی‌گذاشتند سخنرانی برگزار شود. يک بار من برای سخنرانی در مسجد دانشگاه تهران دعوت بودم. وقتی خواستم وارد مسجد شوم ديدم در مسجد بسته است! يعنی برای اولين بار در طول تاريخ دانشگاه تهران، هنگام نماز، درب مسجد را بسته بودند. ما هم نماز را پشت درب‌های بسته مسجد دانشگاه خوانديم. يک عده هم به من اقتدا کردند. مخالفان ديدند بد شد، درب کوچک مسجد دانشگاه تهران را باز کردند و رفتيم داخل مسجد و سخنرانی را شروع کرديم اما در حين صحبت آمدند برق را قطع کردند. گفتيم يک بلندگوی دستی آوردند. با بلندگوی دستی رفتيم بالای منبر. آنجا دانشجويان تحکيم وحدت به دادن شعارهای تند و تيز عليه ما اقدام کردند. من هم خيلی آرام به آنها گفتم «بابا عقل داشته باشيد، بگذاريد من صحبت را شروع کنم، بعد من را سوال‌پيچ کنيد.» ولی خب جو غالب به گونه‌ای بود که امکان سخنرانی فراهم نشد و ما مسجد را به ناچار ترک کرديم.

* فردای آن روز برای کاری مرخصی گرفتم که به مازندران بروم. در راه راديو را گوش می‌کردم. شنيدم که يکی از نمايندگان همان جريان که هم‌لباس خودمان هم بود، در نطق قبل از دستور، از دانشجويانی که اجازه ندادند من سخنرانی کنم تشکر کرد. وقتی برگشتم مجلس او را ديدم و پس از حال و احوال به او گفتم برادر عزيز! تو فکر نمی‌کنی که اين حرمت‌شکنی‌ها حد يقف نخواهد داشت و وقتی از آن دانشجويان تشکر می‌کنی، با اين کارت موجب می‌شوی اين خليفه‌کشی باب بشود و يک روزی عليه خود شماها اين اقدام شکل بگيرد؟! همان طور که پيش‌بينی می‌شد، طولی نکشيد مجلس سوم تمام شد و مجلس چهارم شروع به کار کرد و درست ماجرا برعکس شد و در مسير دانشگاه، يک عده از آقايان همان جناح آمدند سخنرانی کنند و دانشجويان نگذاشتند.

* ضرر کارهای تند و بی‌ملاک - چه از چپ و چه از راست - اين بود که موجب شد فرصت رقابت سالم از جريانات سلب شود و علاوه بر هزينه گزافی که به کشور در از دست دادن نيروهای تجربه‌شده، تحميل شد، از سوی ديگر باعث شد در نگاه مردم هم همه زير سوال بروند.

* سال ۷۶ به هر حال من آدم ناشناخته‌ای نبودم. سوابق وزارت کشور من در مقابله با افراطی‌گری‌ها و تندروی‌ها در ذهن افراد جامعه بود. به طور مثال من در خيابان وليعصر با کسانی که به بهانه‌های ظاهرا موجه، اقدامات تند و تيز می‌کردند با مردم و مثلا جوان‌هايی که فرضا موی بلندی داشتند يا لباس از ديد بعضی نامناسب پوشيده بودند پونز به پيشيانی‌شان می‌چسباندند (برخورد می‌کردم). من معترضين را که غالبا هم از بچه‌های نهادهای انقلاب بودند دستگير می‌کردم و اجازه نمی‌دادم به نام مبارزه با بدحجابی، حقوق مردم و امنيت جامعه مخدوش شود. بعد شما ببينيد عليه يک چنين فردی با اين نوع انديشه و سوابق، چنان جو مسموم و جنگ روانی‌ای درست کردند که در سال ۷۶ برخی گفتند اين دنبال روش طالبان است و اگر بيايد پياده‌روها را ديوار می‌کشد، در دانشگاه‌ها تفکيک جنسيتی به وجود خواهد آورد و از اين قماش حرف‌ها! خب اين نوع رفتارها محصول همان بی‌اخلاقی و بی‌ضابطگی در رقابت بود و متاسفانه نتيجه آن را هم ديديم که چه شد.

* در ماجرای تبريکم به آقای خاتمی بالاخره ايشان رای اکثريت را آورده بود و مردم احساس می‌کردند ايشان برای اين کار اصلح است. تا آنجا که به عنوان مسلمان به من مربوط می‌شد، بايد به تکليفم عمل می‌کردم و همين کار را هم انجام دادم. آمدم کانديدا شدم و گروهی هم به ما کمک کردند که اين تکليف محقق شود، خب نشد. لايکلف الله نفسا الا وسعها. بنابراين تکليف از من ساقط شده بود و به همين دليل آسوده‌خاطر بودم و آن چيزی که از آن به عنوان قواعد بازی ياد می‌کنيم خب ظهورش در همين مواقع هست. قاعده بازی در دنيا اين است که اگر رقيب پيروز شد بايد با او همکاری کرد. علت اينکه بلافاصله و در شرايطی که هنوز شمارش آرا تمام نشده بود من آن پيام را دادم اين بود که احساس کردم کشور ملتهب است و طرفداران و دوستداران ما ناراحت هستند و آن نتيجه رای‌گيری، يک حادثه غير مترقبه برای آنها به حساب می‌آمد. من فکر کردم کشور در آن مقطع نياز به آرامش دارد و من بايد آبی روی اين آتشی که در درون طرفداران هست بريزم. وقتش هم همان موقع بود. ۴۸ ساعت بعد معلوم نبود چه حادثه‌ای در کشور رخ بدهد. وقتی من اين تبريک را گفتم طبعتا يک آرامشی در کشور ايجاد شد.

* روز يکشنبه پس از انتخابات که به مجلس رفتم، همه منتظر بودند که ببينند مجلس را چطور اداره می‌کنم. بالاخره رئيس مجلسی بودم که در انتخابات شکست خورده بودم. برای برخی سوال اين بود که بنده چطور می‌خواهم با اين مساله برخورد کنم؟ خب! بنده هم بسيار شاداب و سر حال به مجلس وارد شدم و در نطق خودم از حضور مردم تشکر کردم و به برادر گرامی جناب آقای خاتمی تبريک گفتم و بعد هم اعلام کردم تا ديروز رقابت بود و از امروز رفاقت است. اين عبارتی بود که برای نخستين بار من به کار بردم و در طول دوره‌ای که از آن هنگام در مجلس بودم يعنی بيش از دو سال بعد از دوم خرداد، در اوج همکاری و همدلی با دولت گذشت. همين الان هم که به آقای خاتمی صحبت کنيد، همه جا ايشان اشاره کرده که نحوه برخورد مجلس پنجم و فلانی با من و دولتم فراموش‌نشدنی است و هميشه که لايحه می‌دادم خاطر جمع بودم که فلانی آن را دريافت می‌کند.

* در خصوص انتخابات ۸۴ من آنچه وظيفه خودم می‌دانستم به عنوان رهبر جريان انجام دادم و شورای هماهنگی نيروهای انقلاب را خودم به کمک دوستان به وجود آوردم. قائل هم بوديم که هر کس ۴ اصل اسلام، انقلاب، امام و رهبری را معتقد باشد، می‌تواند زير اين چتر قرار بگيرد که گاه من شوخی می‌کردم و می گفتم اينها ۴ عمل اصلی است (خنده). خب شروع هم کرديم و نيروهايی که بعد از دوم خرداد ۷۶ از هم پاشيده شده بودند را جمع کرديم و يک سازمان مجددی پيدا شد. اولين گام را در انتخابات شورای شهر تهران برداشتيم که موفق هم بوديم و به دنبال آن مجلس هفتم هم غلبه با همين جريان بود تا اينکه رسيديم به بحث رياست جمهوری. در قصه رياست جمهوری ۸۴ ماجرا اين‌گونه بود که از اصولگراها پنج شش کانديدا وجود داشت و کاری که ما بايد می‌کرديم اين بود که بنشينيم با اينها صحبت کنيم که يا آنها را قانع کنيم که کنار بروند يا اينکه با مکانيزمی پيش بياييم تا يکی از آنها در عرصه باقی بماند. آمديم و آقايان هم قبول کردند که شورای مرکزی جبهه نيروهای انقلاب به هر تصميمی رسيدند، آنها قبول کنند. خب با همين آهنگ جلو آمديم. تک‌تک کانديداها را در همين اتاق خواستيم با اين هدف که از برنامه‌ها، اهداف و انگيزه‌های آنها باخبر شويم و کانديداها هم آمدند و توضيحاتی دادند. يک جلسه هم به صورت اختصاصی با آقايان داشتيم که به صورت شفاف و راحت، اشکالات در مديريت‌های قبلی و سوال‌هايمان را با آنها مطرح کرديم. آقای احمدی‌نژاد هم جزو همين کانديداها بود. ايشان می‌گفت «من طرح برای اداره کشور دارم و بقيه نامزدها ندارند. شما هم اجازه نمی‌دهيد من طرحم را بدهم.» ما با کانديداهای ديگر ۲ جلسه داشتيم، با ايشان ۳ جسله برگزار کرديم. يک روز به آقای باهنر گفتم يک وقتی به آقای احمدی‌نژاد بدهيد چون می‌گويند من برای اداره کشور يک طرح ويژه دارم. جلسه زمانش هماهنگ شد و ايشان به همين دفتر بنده آمد و مرحوم آقای عسگر اولادی، باهنر، بنده و برخی ديگر از دوستان بودند. ايشان در آن جلسه ۲ ساعت طرحش را توضيح داد. بنا هم بود تا پايان صحبت ايشان حرفی نزنيم. ايشان وقتی صحبتش را تمام کرد، من رئيس جلسه بودم و اگر چه منشی جلسه کس ديگری بود ولی برای اينکه مطالب يادم بماند چيزهايی را می‌نوشتم که خود آن نوشته‌ها ۴ صفحه شد! قبل از اينکه من صحبت کنم، مرحوم آقای عسگراولادی رو کردند به بنده و حرفی زدند که شايد شما هم تا الان نشنيده باشيد. آقای عسگر اولادی گفت «اين برادر ما احساس می‌کند که اسلام را فقط او می‌شناسد، اين برادر ما احساس می‌کند انقلاب را فقط او درک کرده است. اين برادر ما احساس می‌کند امام را فقط او می‌شناسد.» بنده هم خطاب به آقای احمدی‌نژاد گفتم «آقای احمدی‌نژاد! من حرف‌های شما را خيلی دقيق گوش دادم حقيقتا هرچه دقت کردم، هيچ نفهميدم. يا سطح معلومات شما خيلی بالاست و ما نمی‌فهميم شما چه می‌گوييد يا اينکه حرف‌های «بالا ابری» می‌زنيد.» بعد از انتخابات رياست جمهوری از من در يک گفت‌وگو سوال کردند شما ايشان را چگونه می‌بينيد که من عرض کردم ايشان فضايی فکر می‌کند.

* بعد از آن جلسه ما با ايشان، آقای احمدی‌نژاد قهر کرد و رفت. فردايش هم نامه نوشت که من ديگر با جمع شما نيستم. خب اين از ايشان؛ آقايان ديگر هم هر کدام به دليلی از صرافت کار تشکيلاتی افتادند و جدا شدند و از طرف ديگر مسائل ديگری هم رخ داد و به هر تقدير تمام بافته‌ها تافته شد و تنها نامزدی که پايبند ماند، آقای علی لاريجانی بود. به ايشان گفتم تا انتها از شما حمايت می‌کنم. بعد هم گفتم پس از انتخابات از عرصه سياسی در اين شکل و شمايل کناره‌گيری خواهم کرد چون احساس می‌کردم آن مديريت ديگر شکل نمی‌گيرد.

* من آقای احمدی‌نژاد را برای مديريت کشور به صلاح نمی‌دانستم. من حوصله کافی برای تعامل با نيروها را دارم و در جريان کارهای تشکيلاتی از حزب جمهوری گرفته تا جامعه روحانيت و ساير عرصه‌ها خودم را در معرض همه نيروهای کشور قرار می‌دادم و از آنها برای مسئوليت دعوت می‌کردم. آقای احمدی‌نژاد هم يکی از آن هزاران بود. منتها هر کسی را بهر کاری ساختند!

* رابطه بنده با آقای هاشمی يک رابطه قديمی است و سابقه دوستی ما هم مربوط به سال ۴۲ و شروع مبارزه در قم هست و من از آنجا که آقای هاشمی را از پيشکسوتان انقلاب و مبارزه می‌دانم، به همين مناسبت احترام ويژه‌ای هم برای ايشان قائل هستم. نقش سرنوشت‌ساز آقای هاشمی رفسنجانی با آن قابليت‌های فردی منحصر به فرد در مبارزات قبل از انقلاب و پس از آن در اداره جنگ و دوران سازندگی و ساير مقاطع انقلاب اگر نگوييم بی‌نظير بايد گفت کم‌نظير است. بنده فارغ از رفاقت بيش از نيم‌ قرنی که با ايشان دارم همواره ايشان را به خاطر دلبستگی‌شان به مبانی اصولی انقلاب، تعهدشان به رهبری نظام آن هم در سخت‌ترين شرايط و پايبندی‌شان به مصالح ملی واقعا تحسين کرده‌ام. روابط ما هم اگر چه خبر خوبی برای افراد بددل نيست اما روابط گرم و صميمانه‌ای است.

* به نظر می‌رسد که تندروهای سياسی از هر دو جريان ظاهرا به يک نقطه مشترک رسيده‌اند و آن هم ايجاد شکاف در بين نيروهای قديمی انقلاب است! از يک طرف برای ايجاد حساسيت می‌گويند که اينها (آقای هاشمی، بنده و آقای خاتمی) نشسته‌اند برنامه‌ريزی برای مجلس آينده کرده‌اند و چه و چه‌ که حرف بی‌ربط و خلاف واقعی است. از طرف ديگر عده‌ای از همان قماش و با نيت ناپاک با همان هدف، دست به خبر سازی هدفمند می‌زنند و مثلا با تحريف متن کتاب خاطرات بنده سعی کرده‌اند يک موضوعی را وارونه القا کنند تا فرصتی برای تفرقه بين امثال ما به وجود آورند.

* خاطرات بنده که اخيرا ديدم بخش‌هايی از آن در فضای مجازی با اهدافی بازنشر داده شد، بايد بگويم کتاب خاطرات بنده را اگر کسی می‌خواهد بخواند، بايد حداقل يک فراز آن را بخواند تا متوجه مطلب گوينده بشود! موضوع از اين قرار هست که در ماجرای استيضاح بنده وقتی که وزير کشور بودم (سال۶۲) يک سوال راجع به زمين و واگذاری زمين به مردم و افراد محروم مطرح شده بود. آقای مهندس گنابادی آن زمان وزير وقت مسکن بود، به او گفته بودند اين وزير کشور زمين تقسيم می‌کند. او هم مدام به ما نامه می‌نوشت. من هم به مرحوم مهندس کازرونی که معاون عمرانی من بود، کار را ارجاع دادم که ببيند ماجرا چيست که معلوم شد حاکم شرعی مستقر در شهرداری تهران (آن وقت شهرداری زيرمجموعه وزارت کشور بود) زمين‌های بی‌صاحب را براساس تشخيص خودش به فقرا، مستضعفين و حتی پاسدارهايی که بی‌خانه بودند واگذار می‌کرد. جمعی از نماينده‌ها برای ايشان نامه می‌نوشتند و توصيه می‌کردند که فلان کس را می‌شناسيم وضعيتش را بررسی کرديم و می‌دانيم که فقير و مستحق است که يک تکه زمين به او داده شود. از جمله اين توصيه‌ها برای افراد بی بضاعت، يک توصيه‌ای است که آقای هاشمی انجام داده بود و کسی را معرفی کرده و گفته بود آقای حاکم شرع! اگر زمينی در اختيار نيازمندان قرار می‌دهيد، اين فرد هم بيچاره است و مستحق دريافت. خود من هم از اين توصيه‌ها داشتم مثلا آقای طباطبايی (حاکم شرع) يک ليستی را خطاب به من فرستاده و نوشته بود «اين آدم‌ها می‌گويند مستحق هستند و زمين می‌خواهند. می‌گويند شما اينها را می‌شناسيد.» من در جواب نوشتم «اين افراد فقير هستند و فقر آنها برای بنده مورد تاييد است.» اصل ماجرای زمين در استيضاح اين بود و خب اين بهانه‌ای شده بود برای استيضاح‌کنندگان که در کنار ساير موارد مطرح کنند. منتها در کتاب خاطرات بنده عبارت نارسايی وجود دارد با اين مضمون که «آقايان زمين گرفتند از جمله آقای هاشمی». خب ملاحظه می‌کنيد که اصل ماجرا چه بوده و اين افراد بددل چگونه عنوان کرده‌اند وگرنه ايشان همانطور که رهبری در خطبه‌های ۲۹ تيرماه ۸۸ گفتند وسيعی از سرمايه‌های شخصی خودش را برای انقلاب گذاشت و اصلا چه نيازی داشت به يک قطعه زمين مثلا در باغ فيض که آن وقت‌ها هم بيابانی بيش نبود، نه مثل حالا.

* شيطنت اين است که گفتند آقای هاشمی از من خواسته بودند که اين ليست را نخوانم. در صورتی که ماجرا اين طور نبود. من در آن جلسه استيضاح خطاب به نماينده‌ها گفتم که عده‌ای از شما هم کسانی را معرفی کرده‌ايد، می‌خواهيد اسامی اين عده را برای شما بخوانم؟ برخی گفتند بخوانيد، برخی گفتند نخوانيد. فضا متشنج شد بالاخره عده‌ای گفتند اسامی را بخوان ببينيم چه کسی هستند؟ من هم اسم يک بنده خدايی که اتفاقا از امضاکنندگان استيضاح هم بود را خواندم. اسم اين فرد را که خواندم سر و صدا بلند شد که آقا! نخوان. مجلس متشنج شد. آقای هاشمی به من گفت: آقا! خب اگر نمايندگان می‌گويند نخوانيد، خب نخوانيد. در نهايت آقای هاشمی گفتند «در اختيار خود آقای وزير است که اگر مايل هست اسامی را بخواند و اگر هم مايل نيست نخواند.» بنده هم ترجيح دادم فضا متشنج‌تر نشود و بالاخره نخواندم. ضمن اينکه ايشان در آن استيضاح دفاع مفصلی از بنده داشت و لطف شايانی به من کرد که بنده هنوز هم از ايشان به خاطر آن محبت سپاسگزارم. اين همه آن ماجرا بود!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016