پنجشنبه 22 آبان 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

درگذشت نرگس حکيمی "نخستين زن مربی کوه‌نوردی ايران"، عفت ماهباز

نرگس حکيمی
معنای همه زندگی اش در اين جمله نهفته است من می توانم چون: آبی که برآسود، زمينش بخورد زود / دريا شود آن رود که پيوسته روان است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مدرسه فمنيستی - نرگس حکيمی در آستانه نود سالگی در سحرگاه روز سه شنبه ۱۳ آبان ۹۳ در شهر کلن آلمان در گذشت (۱۳۰۴-۱۳۹۳) او متولد بادکوبه آذربايجان بود. در شش سالگی به همراه پدرش صمد حکيمی، به ايران باز می گردد. نرگس به خاطر شرايط پدر، به اجبار تبعيد در شهر های مختلف را متحمل شد و از زندگی بسيار آموخت. او تحت تاثير افکار عدالت خواهانه ی پدرش که عضو شورای متحده کارگری و از اعضای کميته مرکزی حزب توده بود، افکار برابری خواهی را آموخت. نوجوان بود که به خاطر نبود پدر، در کنار مادربزرگ سرپرستی شش نفر ديگر را به عهده گرفت و برای تأمين مخارج شان مجبور شد کار کند. نرگس در عين حال عاشق کوه و طبيعت اطرافش بود. سبب آن شد که برادر را نيز با خود به کوه بکشاند. در شرايط دشوار آن دوره و صبر و مقاومت اش در مواجهه با مشکلات باعث شد که زندگی اش به عنوان يک زن طوری پيش برد که در عمل به همه نشان دهد که «می تواند». نتوانستن را نياموخته بود. عشق وافرش به کوهنوردی آن چنان بود که در سال ۱۳۳۶موفق شد مدرک مربی گری نخستين زن کوهنوردی ايران را اخذ کند. او نخستين آموزگار کوهنوردی شد، کاری که تا سال ها، پيشه اصلی او در زندگی شد. در سال ۱۳۳۶ - ۱۳۳۷در بين تمامی کوهنوردان، اعم از زن و مرد، امتياز نفر دوم را از آن خود ساخت و می دانيم که با توجه به شرايط فرهنگی آن زمان، کسب چنين موقعيتی برای يک زن، کار آسانی نيست.

خانم حکيمی چندی است که ديگر بين ما نيست اما اگر کمی به دور بر اتاقی که در آن می نشست و اتاقی که در آن به خواب می رفت نگاه کنيم شايد او را در تارپود تنيده در بافتنی هايش بيابيم و بشنويم زمزمه شعر سايه را که عليرغم فراموشی اش به خاطر داشت و با ريتم شادی آن را می خواند که برای تازه واردان گاه مفهوم نبود : امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/ ......و با زور و تمرکز، شاه بيت اين شعر را نيز با صدای رساتری می خواند: آبی که برآسود زمينش بخورد زود / دريا شود آن رود که پيوسته روان است.

از آن زمان که ديگر توان راه رفتن نداشت و مجبور شد در جايی بنشيند، بايد به نشستن اش هم معنايی می داد: يا کتابی را می خواند که شايد آن را هزار بار خوانده بود و يا رج می زد در بافتنی های بی پايانش آنگاه که نگران نخ کاموايش می شد که کم شده بود، آن را می شکافت و از نو می بافت، انگار در مسير کوهی سخت دوباره قصد قله کند. در تار پودش سفر می کرد به توچال و علم کوه و دماوند. آن قدر بافته بود که بی اغراق طول بافتنی هايش به يال دماوند می رسيد. برای دماوند پوششی خوبی شده بود که گوسفندان يخ زده در سرما را گرم کند. گاه برای مادرش می بافت و گاه برای دخترش لاله و يا کاوه و برای آن قله کوه سربلند که خود او بود . اين بافتن تا نيمه شب تا وقتی که به رختخواب می رفت ادامه داشت. آنوقت يک چشم خواب بود و يک چشم بيدار تا دم دم های صبح که مهری از سر کار بيايد و او خيالش راحت شود و بخوابد.

چون زندگيش در سفر بود و بيم گم شدن داشت و دائم دنبال خانه اش می گشت ، خانه ايی که معلوم نبود در کجاست ؟ در تهران و يا قم و يا در سوادکوه و بادکوبه ؟ گاه می خواست خانه ايی که راه آهن سراسری اش را پدر و عموهايش ساخته بودند، بيابد و گاه با لبخندی سرشار از اعتماد می گفت پدرش خط آهن به اين شهر آورده. منظور شهر کلن آلمان بود.

او از اهالی زنان فمينيستی ذاتی بود که درس نخوانده استاد برابری خواهی بودند، خود را که شناخته بود در عمل اين گونه زندگی کرده بود که آنچه را که می خواهد می تواند به دست آورد و به عنوان يک زن همه کار می تواند انجام دهد . چشم به بالا، به کوه های بلند داشت، به قله های مرتفع و دور، دور تا هيمالايا. از ديواره علم کوه تا قله دماوند او مربی بود که در دامن طبيعت به کوهنوردان آموزش کوهنوردی داده بود. اين نخستين آموزگار زن کوه نوردی ايران، کوهنوردی، آشپزی، مادری و کار را با عشق گره زده بود و تا اين روزهای آخر همچنان زمزمه می کرد : گرچه پيرم اما در دلم شور جوانی است / در تار و پودم آرزوی زندگانی است.

به باور من، معنای عملی زندگانی اين زن پيشکسوت ايرانی، يک چيز است: زنان در هر عرصه ای می توانند موفق شوند. آری او موفق بود. حتا وقتی فراموشی سراغ اش آمد تار و پود زندگی اش را با ميل هايش تنيد و تا روز قبل از مرگش آن قدر بافت و بافت و بافت تا به قله رسيد. تا صبح دم چون هميشه يک چشم خواب و يک چشم بيدار ماند، مهری اش به خانه رسيد و مادر در آغوش مهری و لاله اش به بستر مرگ شتافت. امروز نرگس حکيمی ، در وادی شهر کلن است، و زير درخت راش يا آلش به ارتفاع ۵۰ متری با عمری دويست ساله، آرميده و شعر دلخواه نخستين زن کوهنوردی ايران، زمزمه درخت است : در خاک دارم ريشه، پايم استوار است / سر سبزم، پيام جاويد بهار است... يادش گرامی.

عفت ماهباز
efatmahbas@hotmail.com
http://efatmahbaz.com

پانوشت ها:
۱- نرگس حکيمی در آخرين سال های عمر ساکن کلن آلمان بود :در سومين دوره اردوی کمک مربی فدراسيون کوهنوردی در سال ۱۳۳۶ در دره زايگون ، به عنوان اولين بانوی ايرانی کوهنورد به مقام مربی گری دست يافت . در سال ۳۶ و ۳۷ در بين تمامی کوهنوردان ، اعم از زن و مرد امتياز نفر دوم را از آن خود ساخت و در کنگره کوهنوردی زنان در اتريش در سال ۱۳۵۲ نيز شرکت کرد( صفحه ۱۴۷، روزشمار تاريخ کوهنوردی و غارنوردی ايران از داود محمدی فر)... عضو هيئت کوهنوردان اعزامی به هيماليا، سرپرست تيم بانوان در صعود به قله مهرچال و کلون بستک، و سرپرست تيم مشترک بانوان ايرانی و انگليسی در صعود به قله دماوند و شبمانی روی قله در سال ۱۳۴۲ (فرهنگ کوهنوردی و غارنوردی ايران صفحه ۲۱۳ نوشته داود محمدی فر). همچنين شرکت در کنگره سوم کوهنوردی ايران در تيرماه ۱۳۴۴ و همکاری مستمر با فدراسيون کوهنوردی ايران در کميته فنی ، اجرايی و آموزشی از سال های ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ .

۲- هوشنگ ابتهاج: شعر بلند سايه که چند بيت اش آورده می شود: امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/ گر مرد رهی غم مخور از دوری و ديری/ دانی که رسيدن هنر گام زمان است/ آبی که برآسود زمينش بخورد زود/ دريا شود آن رود که پيوسته روان است/ از روی تو دل کندنم آموخت زمانه/ اين ديده از آن روست که خونابه فشان است.

۳- ژاله اصفهانی: گرچه پيرم اما در دلم شور جوانی است / در تار و پودم آرزوی زندگانی است


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016