از هيچِ خمينی تا پيچ بی احساسی مطلق! عباس رحمتی
سرزمين کورش، سرزمين من، سرزمين دانايی، راستی، درستی و ميهن دوستی. سرزمين برابری مردم و سروری جهان. ک/نعيم
دهم بهمن ١٣٥٧ زمانی که خمينی در کنار آخوندها و سياسيون همراهش با " اير فرانس " فرانسوی در فضا بود، و مردم که بيشتر آنها فقط نامی از خمينی ميدانستند و بعضی حتا به او حمينی ميگفتند در سراسر ايران منتظر فرود او در فرودگاه مهرآباد بودند ودر چنين روزی ، يکی از خبرنگاران از او يک سوال مهم احسايی کرد و اين سوال اين بود : بعد از سالها دوری از ايران ، حال که با اين تشريفات بر ميگرديد چه احساسی داريد ؟ و او در جواب ميگويد هيچ ! و اين هيچ ، خيلی معنای عميقی داشت ولی ما ايرانيها در آنزمان نفهميديم معنای اين هيچ را نهتنها نفهميديم که بعضی ها اين هيچ را از فرتنی خمينی ميدانستند ! نفهميديم ، او چه برنامه های ويران کننده ای برای ايران در پشت سرش داشت و چه خوابهای وحشتناکی برای ايران ديده بود ، طولی نکشيد تا قدرت را با حمايت آمريکا و البته با فريادهای مردم در دست گرفت و کمتر از دو هفته پس از ورودش به ايران ، مردم، رژيم پهلوی را سرنگون ميکنند تا غربيها هيولايی را با تفکرات ارتجاعی از پس پستوهای تاريخ و حوزه های علميه قم و نجف را در ايران زمين پرتاب کنند . چيزی نگذشت تا ژنرال ها و ارتشبد های محمد رضا شاه بدون دادگاهی در همان محل اقامت خمينی تيرباران شدند و فردای انقلاب چماقداران طرفدار او در خيابان ها ی شهرها مستقر شدند و با گشت کميته ها و بعد سپاه و بسيج روزگار را به مردم شريفی که قدرت را به او داده بود ند سياه کرد و سرکوب نيروها با چاشنی ها مختلف شروع ميشود، همان تفکراتِ اولين روزها گريبان کشور را ميگيرد و جوخه های اعدام های صحرايی از ترکمن صحرا تا کردستان و زندانهای اوين و قزلحصار و سراسر ايران را فراميگيرد و سياه بخت تر اينکه ، چنين جناياتی بعد از سی و پنج سال هنوز ادامه دارد ! همين تفکرات و تراوشات فکری و فقاهتی امروز بنام "امر به معروف و نهی از منکر "چهره های زيبای دختران ما را با اسيدپاشی برای رعايت حجاب اجباری هدف قرار داده است ، اين معنی همان هيچ بود !
هيچ خمينی کلمه ی پوچی بود که از پيچهای قرون وسط به تاريخ تاريخ کشور ما پيوست و با بی احساسی و بدور از معنويت ، ايران را از درون دوازه های تمدن بيرون کشيد و به پرتگاه های بنياد گرايی) فوندومنتاليست )فرو نشاند و با بی احساسی کامل جامعه را به سمت ديگری برد ، با يک سيستم تروريست پروری ( استشهادی ) و شهيد پروری جامعه ای را ساخت که مردم در طول تاريخ هرگز نديده بود . "هيچ "خمينی ،ايران را در سراشيبی کامل قرار داد تا حکومت واپس گرای " ولايت فقيه مطلقه " را بجای حکومت دمکراتيک و سکولار قرار دهد تا با پوچهای ديگری، احساسات مردم برانگيخته و آنچه که توان داشته و دارد از حقوق ملت ملاخوار کند .و مردم از پشت صحنه اين هيچ خبر نداشتند و از او ( خمينی ) با دل و جان طرفداری کردند غافل از اينکه اين دامی است برای کل کشور !
وضعيت کنونی ايران نتيجه همان هيچ است که با منابع زير زمينی توانست تروريست را صادر کند و صدور اسلام و انقلاب را بر آن نهاد .
"هيچ" خمينی يعنی اشغال سفارتخانه آمريکا و بازگشايی سفارت انگليس و قدم گذاشتن در راهی که "دولت فخيمه "بر او ديکته کرده بود!و امروز همان ارباب بی مروت ميخواهد تمامی کاستی ها را جبران کرده و عمل خود را تغيير داده و با نامه پراکنی به رهبری تروريست ها ، نشان داده و ميدهد که در لحظه شليک به قلب " ندا آقا سلطان ها" همچنان با شمائيم ، بکشيد تا زنده بمانيد !
اين" هيچ "بی احساس نتيجه ی ديگری هم داشت و آن اين که امروز به جای گفتگو های متمدنانه که مردم در گذشته مزه مزه اش کرده بودند با " امربه معروف و نهی از منکر " ادامه يافته امری که نه لسانی (زبانی ) که با پاشيدن اسيد بر صورتکهای زيبای دخترانمان صورت ميگيرد و اين مصيبتی است که مردم تازه به پوچی آن پيچ پی برده اند!
اگر به پوچی اين "هيچ "آگاه شده اند بايد عميقتر به اين تفکرات ( فقهی ) بيانديشيند تا به عمق اين فاجعه تاريخی بيشتر پی برده و از ادامه اين تفکرات در جامعه بکاهند. اشتباهات گذشته را تکرار نکنيم و به انديشه های پوسيده و زير خاکی اين نظام وقعی نگذاريم ، در واقع ما ايرانی ها بدرستی نفهميديم که او (خمينی ) قصد تهی کردن ايران و فرهنگ ايرانی را از محتوی و اصالت فرهنگی اش را دارد ، ولی آنها که او را با ايرفرانس به تهران آوردند بدرستی می دانستند چکار می کنند ! "هيچِ" خمينی ، يعنی بی احساسی مطلق . او با بی احساسی می خواست ريشه های همبستگی مردم را از هم بگسلد يعنی همان خصوصياتی که در تمام ديکتاتور سراغ داريم ،ديکتاتورها معمولا همه را چنين بی احساس ميخواهند ، و دخالت ندادن احساسات در سياست، همين بی احساسی خمينی ، او را به يک ديکتاتور از نوع ديگری (توتاليتر ) نزول داد. گوئيا او ميدانست ، احساسات در عرصه عقل و حتی در زمينه اخلاقيات- بمانند پارازيت عمل می کنند. همين نگاه بدبينانه او بود که خمينی احساسات انسانی عملا دور کرده بود که در سياستهايش از دخالت احساس در تصميم گيريهای خود استفاده نمی کرد اخيرا خانم فيلسوف ا مريکايی مارتا نوسباون (Martha Nussbaum) در کتاب خود تحت عنوان سياست احساسی (political emotions) نظريه های مرسوم در مورد جدايی بين سياست و احساس را رد می کند و معتقد است که اتفاقا احساسات بشری نقش مثبت و سازنده ای در سياست می توانند داشته باشند، بدون احساس همدلی، همدردی و هموندی اصولا نمی توان از يک جامعه مستقل و متکی بر خود صحبت کرد و بدون اين استحکام اجتماعی نمی توان به يک دموکراسی پايدار دست يافت و نتيجه اين بی احساسی را ملت ما با پوست و استخوان حس ميکنند ! "هيچِ " خمينی يعنی خالی کردن ايران و ايرانی از فرهنگ ايرانی بود عوض کردن پرچم ملی ما و اسلامی کردن آن از اين بی احساسی است ولی ما در آنزمان هيچ نفهميديم . "هيچِ" او يعنی ، ايران را از فرهنگ کهنش خالی کردن و جايگزين کردن فرهنگ اسلامی از نوع ولايت مطلقه فقيه نيز بود ولی حاشا آنطور که او و خامنه ای ميخواستند ، نشد و جوانان ما راه ديگری را رفتند ، راهی را که از شرق تا غرب را نشان ميدهد و حتا ميتوان گفت راه " فرا غربی " چرا که نه غربی است و نه شرقی است و هم غربی و هم شرقی است [١] و جوانان ما نه بدنبال فرهنگ درست شرقی رفته اند و نه برداشت درستی از غرب دارند اين هم باز از "هيچِ" خمينی ريشه ميگيرد ! با همان هيچ در ايران همه چيز تبدليل به هيچ شد و همه چيز با بی قانونی کامل به جلو رفت .
خمينی ، بنيانگذار ج اسلامی ، فقط دو کلمه را برای انتخاب مردم انتخاب کرد تا انتخاب ديگری برای مردم نباشد " آری "و" نه " به جمهوری اسلامی راه را بر امکانات ديگر بر مردم بست تا با اين ترفند و يا حقه ريشه های جهل و خرافات را در جامعه قانونی کند تا با قانون اساسی تصويب شده در کوتاهترين مدت به اهداف خمينی تزديکتر شد و گاهی بشکل غير قانونی آن اهداف را گسترش داد ، او رئيس جمهوری قانونی کشور را با ديکتاتوری مطلق عزل کرده و باز مردم سکوت کردند [٢]
معنای ديگرِ هيچِ خمينی آن بود که نشان داد او نه چيزی از ايران ميداند و نه تره ای برای ايرانی خرد ميکند او ميخواست اسلام زنده باشد به گفته بيشتر آخوندهای طرفدارش ، خمينی ، روح اسلام را درک کرده بود و به خاطر اين قيام کرد ( هاشمی شاهرودی عراقی ) پس می بينيم او برای اسلام قيام کرد آنهم اسلام ارتجاعی از نوع خاص خودش (که امروزی به طالبانی و اخيرا داعشی معروف شده ) نه برای ايران و ايرانی ! علاوه بر اين او ميخواست رهبری شيعيان جهان را در دست گيرد و به صدور انقلاب پرداخت و خودش را به آب و آتش زدتا به اهدافش ارباب بزرگ زودتر برسد .
با عنوان همين رهبری بود که کشتارهای گسترده را در ايران شروع کرد و موقعيت و جايگاه خود را نزد مقلدين و حواريون خاصش ، محکمتر کرد طولی نکشيد به سنی کشی روی آورد و دستور به آتش زدن مساجد سنی ها راصادر کرد تا اقليت های ديگر مذهبی را از اين انقلاب بی نصيب نگذارد با همين دستورات او و امروز خامنه ای ، آنها را يا دستگير ميکنند و يا خانه نشين ! سنی کشی را به کشورهای ديگر ميکشاند در مراسم حج بمب گذاری ميکند و حجاج ساير کشورها را به خاک و خون ميکشاند و کار را به جايی ميرساند که سنی مذهبها را در مقابل ايرانيان قرار ميدهد و آمريکا يی ها هم از آنطرف دنيا ،برای جبران خساراتشان از جانب رژيم خمينی ساخته ، گروه های سنی مذهب رابرای اهداف بعدی ِخاورميانه در مقابل شيعيان قرار ميدهد و به صف آرايی جديدی دست می زند گروه ه های" القاعده" و طالبان و اخيرن " داعش " ( شام و عراق ) دست پرورده انگليس و آمريکايی ها درخاورميانه رشد ميکند و از طريق اينترنت عضو گيری ( يار گيری ) ميکند و کار به جايی ميرسد که داعش علنی اعلام جنگ با شيعيان را مطرح ميکند ! مردم ايران ميگويند بايد اين مسير طی ميشد تا آخونده را بهتر بشناسيم در صورتی که بهای اين کار اعدام زبده ترين و آگاهترين قشر جوان ايرانی بود علاوه بر اعدام ها آواره گی پيشش از چهار ميليون ايرانی بود که هنوز هم فرار مغزها از کشور ادامه دارد و اين همان خواست رژيم خمينی ساخته بوده و هست .
آخوندها از همان محله کوچک نوفل لوشاتو که خمينی پيامهايش را از طرف غربيها ولی برای ايران و ايرانی ميفرستاد، کم کم آماده ميشدند تا تخم بی احساسی که از هيچِ خمينی ريش ميگرفت را در سراسر ايران بپراکنند ،خمينی از همان ابتدای ورودش فرصت طلبان حرفه ای را به دور خود جمع کرده بود و اين زمانی مشخص تر شده که خمينی عازم ايران بود ، و حذف افراد و نيروهای مردمی که سهم بسزايی در شناخت او به مردم را داشتند از همان ابتدای انقلاب ، نهضت آزادی که اولين نخست وزيرش محبوب مردم ايران بود را محدود به کارهای اجرايی کرد و بگفته مهندس بازرگان ، تيغه چاقو را خود در دست گرفت و دسته چاقو را به من (بازرگان ) داد و بدين صورت او را برای هميشه گله مند کرد تا مجبور شود هرهفته گزارش کارش را به مردم بدهد و از ملا نصرالدين ( ملاخمينی ) مرتب طنز بگويد ولی خمينی و انصارش ، بدون گوش دادن به او خود را برای مراحل بعد آماده ميکردند و در واقع کشور ظاهرن در دست نهضت آزادی بود ولی خمينی کشور داری بياموخت و کشور را با سياستهای ضد آمريکايی و گروه های باصطلاح ضد امپرياليست و ديگر خائينن چالش ها را هرروز عميق تر ميکردند و هيگاه به نفع مردم خطی براه نيفتاد و چيز پيش نرفت .
خمينی ، همينکه کمی به خود آمد و خود را باز يافت سياست ديگری را در پيش گرفت و همان گروه های امدادگرش را هم سر بريد و آخوند ها را قدرتِ ديگری بخشيد با اينکه گفته بود آخوندها در راس کار نمی مانند و من هم به قم ميروم يک شبه زير تمامی حرفهايش زد و به تهران آمد جا خوشک کرد و هرآنچه از دستش بر ميآمد بر عليه ايران و به نفع اسلام عريز انجام داد !
خمينی ، که بعضی ها آنرا در " ماه " ديده بودند و اين ادعای جعلی را می خواستند به باور مردم تزريق کنند برای بقای رژيمش گفته بود: " حفظ نظام از اوجب واجبات است" ، يعنی بايد به هر خس و خاشاکی دست زد تا باقی بمانی ! يعنی برای حفظ نظام و خود که نامش (اسم مستعار ) را با اسلام عجين کرده بود دست به هر جنايتی ميزد تا اسلام عزيز حفظ شود . هيچِ خمينی در اينجا معنای مملوستری پيدا ميکرد، در واقع او با اين حرفش از هيچ جنايتی دريغ نکرد و خانواده ها را بهم جان يکديگر انداخت او مرتب از اسلام عزيز ( اسم مستعار ش) ميگفت و به مردم ياد ميداد چگونه برای حفظ اين عزيز ، دروغ بگويی و جاسوسی کنی از همان روزهای اول انقلاب دروغ و نيرنگ را در خانواده ها تبليغ ميکرد و برای بقای خود از مردم ، خصوصاً مادران پير خواست تا فرزندان سياسی و بچه های محصلشان را به اطلاعات سپاه و کشور لو داده و از خدا جايزه بگيرند ( بهشت )! اولين بذر های جهل و خرافات بدين شکل توسط ولايت جهل (فقيه ) در ايران پراکنده ميشود که از آن تاريخ پيش از ٣٥ سال است ميگذرد و چرخيدن پاشنه بر همان در ادامه يافته است . تفکراتی که ريشه در فقه و حديث دارد و مربوط به اين دوره نيست .تفکرات فقهی که از قعر تاريخ به قرن بيستم پرتاب شده است ، ريشه های تفکرات اسکولاستيکی که جهل را بيش از ۱۴۳۶ سال است با خود يدک ميکشد ، چنين افرادی ضمن اينکه ريشه های بنيادگرايی را با خود دارند با کمک سرمايه داری از چند قرن پيش با خود به عصر تکنولوژی کشانده اند تا با فريب مردم به سرمايه های زير زمينی و کوه های معدنی و سرب و طلا را دست يابد همه چيز را مال خود کنند . ج اسلامی با رهبری خمينی با بی احساسی کامل احساسات مردم را ربود و با مال خر دانستن اقتصاد، اقتصاد ايران را در ورطه نابودی کشاند . تفکرات خمينی با خشک مغزها و خشکه مقدسهای درون حکومتی هر روز گسترش می يابد و دروغ و نيرنگ و فتنه از همان روزهای اول انقلاب در درون حکومتی ها موج ميزند و انتخابات اولين مجلس با حقه و نيرنگ برگزار ميشود ، من که خودم در حوزه انتخاباتی دور اول مجلس شورای اسلامی در فرح آباد تهران بودم ، خود شاهد تقلبات گسترده ای بودم که در آنجا چند نفر از دختر ان و پسران طرفدار گروه های سياسی را دستگير کرده و با خود بردند ، در آن هنگام که شمارش آرايشروع ميشود ، شاهد بودم آخوندهای شناخته شده و نشناخته چه کارها که با آرای مردم نکردند .آنها شمارش های تقلبی ميکردند و بدين صورت خط ، حفظ نظام از همان روزهای اول مد نظر بوده است و بيشتر نمايندگان غير مردمی با تقلب وارد مجلس شورای اسلامی می شوند البته از غير خودی هم عده ای برگزيده شدند که از دستشان در رفته بود ولی بعداً ، از بعضی از آنها هم در مجلس شورای اسلامی با کتک حسابی پذيرايی کردند که عمامه زنان با زمين زدن عمامه های خود در مجلس ، عده محلسليان تقليل دادند آنها يا ديگر کانديد نشدند و يا با استعفاء مجلس را ترک کردند و عده ای هم با دستور خمينی يا از مجلس پاکسازی شدند و حتا دفتر حزبشان را مهُر وموم کرده و غير قانونی اعلام کردند .خمينی با "هيچ" گفتن به خبرنگار در اير فرانس فرانسه به ايران وارد شد و همه چيز را مال خود کند و حتا آنها که او را ياری کردند چه داخلی و چه خارجی را سر بردند و با خصلت ِ تماميت خواهی توانستند همه جای کشور را در دست بگيرند . خمينی برای محکم کردن موقعيت رژيمش و برای ضربه زدن به دولت موقت دانشجويان خط خودش (امام )را به حمله به سفارتخانه آمريکا تشويق کرد و سفارت آمريکا را هم اشغال کردند و بدينصورت جناح های چپ تر ايران را تار و مار کرد . بقول بروس رايدل، از مقامات سابق سيا به بیبی سی فارسی میگويد" که آيت الله خمينی در روز ۱۳ آبان ۵۸ توانست کنترل جناح راديکال و چپ انقلاب را در دست بگيرد" و اشغالگری را " انقلاب دوم" نام نهاد و چنين راحت با اشغالگری باز به هويت ايرانی ضربه خود را محکمتر زد .به اين نکته شايدکسی اشاره نکرده باشد که چرا سفارتخانه اشغال شد و چرا بعضی از سند ها افشاء نشد ؟آيا پشت صحنه انقلاب اسلامی روشنتر ميشد ؟ آيا پرورنده هايی از خمينی و کسانی غير از بهشتی هم در آنجا موجود بود ه است که تمامی کاغذ ها را در کاغذ خرد کن های برقی خرد کرده اند ؟ با بررسی اين افشاگری که اخيرن بی سی سی در واشنگتن دست زده است شايد نظرتان نسبت به گذشته عوض شود ! چرا خمينی انقلاب دومش ناميد در زير به بررسی آن می پردازيم
پيروزی 'انقلاب دوم'
در پی اشغال سفارت و اعلام حمايت قاطع رهبر و اکثر گروههای سياسی از مهاجمان، بهشتی هم در پيوستن به «انقلاب دوم» و قطع تعاملاتش با «مرکز توطئه و طرحهای ضد انقلاب» ترديدی از خود نشان نداد.
به همين خاطر بود که مسئول وقت امور ايران در وزارت خارجه آمريکا در واشنگتن ديگر صدای آقای بهشتی را از تلفن نشنيد. هنری پِرِکت و همکارانش حالا ديگر فقط به بيانيههای حزب وی دسترسی داشتند.
حزب جمهوری اسلامی فردای روز گروگان گيری با صدور بيانيهای بر موضع رهبر مبنی بر اينکه «تمام گرفتاریهای ما از آمريکاست» تاکيد کرد و «عمل انقلابی دانشجويان مسلمان پيرو خط امام را واکنش مثبت و اجتناب ناپذير ملتی زجر ديده و به پاخواسته در برابر دشمنی خونخوار و چپاولگر» دانست.
بروس رايدل، از مقامات سابق سيا به بیبی سی فارسی میگويد که آيت الله خمينی در روز ۱۳ آبان ۵۸ توانست کنترل جناح راديکال و چپ انقلاب را در دست بگيرد.دراصل بنا نبودکه اينطوری شود ولی طمع آخوندها گوی قدرت را ربوده همه چيز را مال خود کردو خط ديگری را رفت. وبهشتی در قدرت گرفتن خمينی با کمک گرفتن از غربی ها نقش اساسی داشت . [۲]
بروس رايدل ، میگويد: «بهشتی نايبی وفادار و بسيار کارآمد برای (خمينی) بود که میتوانست برای رسيدن به اهدافش به او کمک کند. اشغال سفارت و بحران گروگان گيری به آنها مکانيزمی داد برای آنچه در عمل انقلابی دوم بود.»
به نظر می رسد که تماسها و مذاکرات اين يار وفادار آيت الله خمينی - از ديدارهای پنهانی با جورج لمبراکيس، جان استمپل و ويليام ساليوان گرفته تا حضور در مراسم تحويل دادن ژنرال گست به سفارت آمريکا در شب پيروزی انقلاب و نيز برخوردهای دوستانه با مقامات ارشدی مانند بروس لينگن و هنری پِرِکت - همگی مانورهای تاکتيکی بوده باشد که در جهت تاسيس و تثبيت حکومت دينی مبتنی بر اصل ولايت فقيه انجام می شد.
آقای رايدل میافزايد: «انقلاب اول به سرنگونی شاه منجر شده بود. انقلاب دوم قدرت خمينی و آيت اللههای دو و برش را تحکيم کرد. عملا در جريان انقلاب دوم بود که همراهانی مانند (صادق) قطبزاده، (ابوالحسن) بنی صدر و (آيت الله محمد کاظم) شريعتمداری به طور موثر از قدرت کنار گذاشته شدند.» در يکی از مقالاتم نوشته بودم که خمينی به کمک نهضت آزادی ها سر کار آمد ولی طولی نکشيد او خود به تنهايی قدرت را در دست گرفت و در واقع نمک را خورد و نمکدان را شکست! از حمايت مردم سوءاستفاده کرد به صورت آنها سيلی زد و ادامه دهندگانش هم اسيد پاشی را براه انداختند به ننگين ترين حکومت در ايران ادامه دهند .
پس از دوران روشنگری در اروپا و با تحقق دو انقلاب بزرگ در اواخر قرن هيجدهم ميلادی در فرانسه و امريکا انسان رها شده از حصار های قرون وسطی، خود را مجددا باز می يابد و با ايمان به توانايی های عقلانی و احساسی خويش و پرشور از تولدِ دوباره خويش دوران جديدی را در حيات بشر رقم می زند. دورانی که از نظر عمق و سرعت تحولات قابل مقايسه با هيچ مقطعی از تاريخ بشر نيست. يکی از ويژگيهای بسيار بارز اين دوران اما وجود و حضورِ شور و احساس در عرصه سياست بود. رهبران و سياست مداران نيز با برخورداری از استعداد و توانايی بکارگيری شور و احساس می توانستند رابطه نزديکتری با مردم خود برقرار سازند. که می توان اين تلفيق شور و احساس با سياست را در بسياری از انقلابها و جنبش های سياسی-اجتماعی قرون نوزده و بيست مشاهده کرد.[۳] ملاحظه می کنيد در هم آميخته شدن سياست و احساس چه شتابی به جامعه و انسانها ميدهد و سرکوب احساسا ت در روند انقلاب که از سی و پنج پيش در جامعه ايران رايج شد چه بلايی بر سر مردم ما آورد؟ خمينی احساسات انقلابی را بسرعت تبديل به يک سيستم و ماشين سرکوب و کشتار دولتی کرد ، رهبری که بکمک فعالين سياسی و اجتماعی کنار دشتش ، نتوانستن شور و احساس خود را تبديل به عشق و آرمان آزادی برای بشريت نمايند و اين فاجعه ای است که در ايران با همان " هيچ " اوليه شکل گرفت .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[١] از آيت ا ... شريعتمداری پرسيده بود اقتصاد اسلامی چيست ؟ او پاسخ داده بود اقتصادی است نه شرقی است و نه غربی ، و هم شرقی است و غربی!
[۲] منبع: بی بی سی- واشنگتن- ۲ نوامبر ۲۰۱۴ - ۱۱ آبان ۱۳۹۳
[۳] از مقاله زمانی برای باز گشت به شور و احساس /از حميد آقايی