جمعه 7 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 آبان» فیلم مصاحبه کامل برنامه پولتیک با مسعود بهنود
پرخواننده ترین ها

نامه ای به یک نویسنده اندیشه ورز، مسعود بهنود

مسعود بهنود
من طبعا در مقامی نیستم که معیار روشنفکری تعیین کنم، آن هم در شهری که این معنا چنان مخدوش و مغشوش است که اصلا پیدا نیست از چه کسان می گوییم. نه من که هیچ کس دیگری بزرگ تر از من هم نمی تواند برای روشنفکری قید بسازد. بلکه من گزارشی در آن مصاحبه خدمتتان دادم و از قضا تصور می کنم که معترضان بددهان معنای سخنم را در یافته اند، پذیرشش سخت است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جناب ف.م. سخن

این نامه را برای شما می نویسم چرا که شما را اهل درد می دانم و از طایفه سخن، مقاله تان در باب مصاحبه ام در برنامه پولیتک با آقای کامبیز حسینی را نه از آن رو خواندم که نامی از من در عنوانش برده شده بود. همه نوشته های شما را می خوانم. نوشته تان سرشار از محبت بود اما اگر تلخ هم بود به مصداق همان قصه خربزه تلخ مولاناست، که هیچ از تلخی خربزه سخن نگفت و روی در هم نکرد، چرا که گفت آن قدر خربزه شیرین از شما به کام ما رسیده که تلخی این بارش در نظر ننشیند.


مرقوم فرموده بودید « سخن آقای بهنود شايد بر اين مبنا باشد که حتی روشنفکران ايرانی تحت تاثير فرهنگ شيعی قرار دارند. آری. فرهنگ غالب در جامعه ما فرهنگ شيعی است و تاثير آن بر افراد انکار ناپذير. روشنفکر واقعی کسی ست که بتواند خود را از قيد اين فرهنگ بسته و دارای چهارچوب ها و قوانين خاص برهاند و آزادانه -کاملا آزادانه- بينديشد»

با عرض تشکر گمان می کنم این جمله را بیشتر از سر محبت نوشتید که مرا از لبه تیز حملات دور کنید. ممنونم. چند خط بیفزایم

نگارنده چنان که شما خوب می دانید روزنامه نگارم، نه کلمه ای کم نه بیش. هم در فورم مطب پزشک، شغل خود را روزنامه می نویسم، هم در پرسشنامه های مرزی، هم بر پیشانی مقاله هایم. و روزنامه نگاری یعنی گزارشگری. نه تحلیلگرم، نه روشنفکرم، نه حتی نویسنده و اهل تاریخ که به گمانم کتاب هایی که درباره تاریخ نوشته ام هم نوعی گزارشگری است. به این تاویل، گزارش می کنم آن چه را می بینم و بر درستی و نادرستی اش اصرار نمی ورزم که گفته اند اگر سخن شنیدنی باشد، همیشه گوش شنوایی هست. در خوش بینانه ترین حالت ها گمانم هست که پرتاب سنگ ریزه ای بر این آبگیر است.

به این مقدمه. من طبعا در مقامی نیستم که معیار روشنفکری تعیین کنم، آن هم در شهری که این معنا چنان مخدوش و مغشوش است که اصلا پیدا نیست از چه کسان می گوییم. نه من که هیچ کس دیگری بزرگ تر از من هم نمی تواند برای روشنفکری قید بسازد. بلکه من گزارشی در آن مصاحبه دادم و از قضا تصور می کنم که معترضان بددهان معنای سخنم را دریافته اند، هم از این رو خشمگین اند. پذیرشش سخت است.

گفتم و منظور این بود که روشنفکر کسی است که روشنی فکرش راهگشای درمان دردهای جامعه باشد و مقصود از جامعه این جا ایران است، همان جایی که سی و شش سال است نام رسمی و پذیرفته جهانی اش، جمهوری اسلامی ایران است. همان حکومتی که دموکراسی را قبول ندارد و مدعی رعایت اصولش هم نیست، اعدام دارد، قوانینش شیعی است و مظهر نظامش ولایت فقیه. این جامعه به دلیل انقلابی که سی و شش سال پیش درش شد کاملا کتش پشت و روست. یعنی به جای اظهار وفاداری به حکومت شاهنشاهی اینک برای داشتن هر شغل ملتزم به ولایت فقیه باید بود، به جای همپیمانی با غرب، دشمنی با غرب اساس سیاست خارجیش را تشکیل می دهد. حوزه قدرت تعریف شده اش هم خاورمیانه است و به تایید ناظران جهانی در سال های اخیر با تحولات تند منطقه، هر جا را آمریکا و متحدانش اشغال و به زبانی ویران کرده اند، قدرت حکومت شیعی تهران در آن جایگزین شده است.

اصلا از تمام بازی های جهان بگذریم و همین نمایش آخر را به حساب بیاوریم که یک سالی است جهان و رسانه های خبریش درگیر آنند. مذاکرات ایران و شش کشور مهم جهان. هر روز خبر و مانند یک رپرتاژ آگهی تکرار شوند در ساعات پربیننده شبکه های جهانی، و به هزار زبان قصه ایرانیان در حال نمایش روی پرده. یک ایرانی در وسط و شش وزیر قدرتمند جهانی در مقابل، به اضافه یک نماینده اتحادیه اروپا. دنیا به یاد ندارد چنین رقص طولانی مدعیان با قدرتمندان را.

بزرگ ترین تحولات قرن بیستم در این زمینه، ماجرای پایان جنگ ویت نام بود که با سه ملاقات کیسینجر و له دوک تو در پاریس، نمایش به پایان رسید، و جنگ سی ساله تمام شد. آن دو امضا کننده هم جایزه صلح نوبل گرفتند. یا مذاکرات کمپ دیوید که بگین و عرفات در حضور کارتر و ملک حسین دست دادند و هر دو جایزه صلح نوبل گرفتند. یا ماجرای آمریکا و چین که دو سفر از کیسینجر به پکن وقت گرفت و یک استقبال از نیکسون و تمام.

طولانی نکنم. نه فقط ما ایرانی ها حالا دیگر همه جهانیان از این نمایش باخبرند. فردو و نطنز و بوشهر و اراک و کیک زرد و سانتریفوژ را همان قدر یاد گرفته اند که در دهه شصت ما با هویه و دانانک و سایگون و هوشی مین و ژنرال جیاپ آشنا بودیم و ماده خام اصلی این مجموعه جدید مذهب شیعه است. گزارش من و سخنی که گفتم چنین معنا می داد که همه کسانی که می خواهند سرنگونش کنند و آن ها که می خواهند اصلاحش کنند، یا معامله کنند، تعامل کنند، تحول در آن جا ایجاد کنند یا طرحی نو برای نجات هموطنان در اندازند، به نظر می رسد باید شیعه را بشناسند بی تعصب، و به آن احترام بگذارند. اینک خارجی ها متوجه شده اند و برای شناخت کل تحولات منطقه و پیش بینی تحولاتش هی سمینار و سخنرانی و دعوت، و در تمام آن ها هم توجه به هویت اصلی تحول که اینک شیعه است.

گزارش من این است که جامعه ایرانی در سال ۵۷ آشکار شد که چقدر دین باورست - دین در این جا به معنای مذهب و همان شیعه است - و همه ما و همه دنیا به حیرت درآمدیم، به قاعده باید بعد از سی و شش سال دیگر اشاره به مشخصه اش خشمی برنیانگیزد. باید از بهت خارج شده باشیم و به جامعه مادر نگاهی از سر تماشا انداخته باشیم. که اگر چنین بود به قاعده گزارش من این چنین دلگزا نبود. چنان که پیام دوستان زیادی از داخل کشور رسیده که از واکنش هایشان پیدا شد که سخن را درمی یابند گیرم با تاسف. البته یک کار راحت دیگر هم هست و آن رد گزاره هایی است که آوردم. این هم کار دشواری نیست.

دوست نادیده عزیز

تا خواستم این نامه را برای شما بنویسم شاهدی هم برایم رسید. یکی از نویسندگان خوش قلم نسل بعد از انقلاب، که مجاز نیستم به آوردن نامش دیروز در فیس بوک خود مشخصاتی داده بود از «خصلت مرد ایرانی». نوشته بود: مرد ایرونی اگه مرد باشه .... توی درمانگاه ، مطب یا بیمارستان که بهش خبر بد میدن... مثلا " ننه ات.... سرطون داره.... بچه ات هموفیلی شده..... خانمت این طوری شده ....یا آقات دریچه های قلبش از دست رفته و از این قبیل توسلات......" باس قاطی کنه ،باس نعره بزنه. یقه دکتره را بگیره، بگیرش زیر داد که" خفه شو مرتیکه، ننه خودت سرطون داره" …

در نهایت یک شوخی هم با دوستان به شدت عصبانی می توانم کرد که بگویم اگر آن ها در این سرزمین های بحث آزاد، مرا که رد کردنم نه مجازاتی دارد و نه هزینه ای و چنان مشکل نیست، نتوانند تحمل کنند با آن هشتاد میلیون چه می توانند کرد. می خواستم توصیه کنم با من و امثال من که جمهوری اسلامی تحملمان نکرد مدارا کنید و تمرین کنید مدارا را تا آن سخت باورها باورتان کنند به تسامح و رواداری. باور کنند که تحمل اندیشه مخالف دارید و دموکراسی را شناخته اید. وگرنه به حرفتان گوش نمی کنند ها. و تصویر کسانی را که مخاطبشان گوش به آنان ندارد و آنان همچنان در هوا شمشیر می زنند همان است که سروانتس به شیرینی و شیوایی ترسیم کرده است.

من دفترچه ای دارم چنان که همه دارند، منتها در ذهن، که برای هر کس مشخصه ای در آن ثبت است مثلا کارتونیست محبوبم نیک آهنگ کوثر را در آن به طنزپرداز و کارتونیست خوب ثبت دارم جز این که نیکان یک چهره هواداری محیط پاک زیست هم دارد و در عین حال تا ایران بودیم و مدتی بعد از خروج از ایران هم یک مومن معتقد و پیشقدم برای خدمات انسانی بود، کتابچه ذهنم این می گوید. حالا با مقاله شیرینی که درباره روشنفکر شیعه نوشت باید صفحه را عوض کنم و او را وارد بخش روشنفکران کنم و یادم باشد که روشنفکری شیعه را هم قبول ندارد.

یا مثلا در صفحه ای که نام آقای دکتر عبدالستار دوشوکی هست نوشته بودم یک فرد تحصیل کرده معتدل و کارشناس در زمینه حقوق اقلیت ها که در مباحثات و مناظرات طرف متینی هستند، حالا با این میزان تندی که در فرمایششان دیدم نمی دانم کجا باید جایشان داد.

البته برخی صفحات را هم نباید عوض کرد. سعید تاجیک یک تن است از گروه های فشار و موتورسواران حمله برنده به اجتماعات و انتخابات اصلاح طلبان در ایران، در یکی از صفحات جلو اسم او نوشته ام در برخی شهرها که ایرانیان مهاجر فراوان هستند هم نظیرو شبیه دارد سعید تاجیک، از جمله در لندن که گروه فشار و حمله به انتخابات و اجتماعات هست، از قضای روزگار همچنان که سعید تاجیک مسوول حراست پالایشگاه تهران شده در لندن هم معادل او مامور حراست یک شبکه پرهوادار خوش ساخت است. وارد این گونه مباحث هم می شود برای خنده. این را هم باید در صفحات ذهنی بنویسم. برای شناخت سعید تاجیک نگاه کنید به یوتیوب و گفتگوی او در یک پارکینگ با فایزه هاشمی و مصاحبه بسیار جاندار خانم نوشابه امیری با وی در روز آنلاین.

جناب ف. م. سخن

این نامه را خطاب و برای شما نوشتم. اختیار هر کاری و هر نوع انتشاری به عهده شما. هر بخشش را حذف کنید یا نگهدارید هم مختارید.

ارادتمند شما


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016