گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
8 آبان» تاملی دربارۀ کانون نویسندگان در تبعید، مهدی استعدادی شاد24 بهمن» دستاوردهای جُستارنويسی ما، مهدی استعدادی شاد
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! روايتهای غمناک ما، مهدی استعدادی شاد(اخوان) آن پيرو برجستۀ شعر نيمايی، بهرغم نديدن امکان رهايی، بیاعتنايی و انفعال پيشه نکرده و دوباره در صدد دميدن جان تازه به موطن خود بوده است. با پیگيری روند سرايش و اظهارنظرهای وی در میيابيم که او هربار پس از اعلام از پاافتادگی و ناکار شدن فعالان، دوباره بهنفع حرکتی مجدد و احيای دستاوردهای گذشته رهنمود داده است
دانشنامه ای که بیژن غیبی از گفتهها و نوشتههای ایران شناسان آلمانی گرد آورده است، از جمله، به بود و نبود نمایشنامه (drama) در سنت ادبی فارسی زبانان نیز اشاره دارد. (۱) در هرحالت گزارش از وضع نمایشنامه در ایران را اثر غیبی با اشاره به گفتۀ گوته (شاعر کلاسیک) شروع میکند. او که پس از جستجوهای خود تعجب کرده که چرا در چارچوب داستانسرایی فارسی نمایشنامه (یا به قول آلمانیها، دراما) یافت نمیشود. البته غیبی بلافاصله در برابر تعجب و اظهار نظر گوته پاسخ زیر را میآورد که در زمان وی هنوز در میان آلمانی زبانها دامنه شناخت تاریخ ادبیات ایرانیان آنطور که باید گسترده نبوده است. چرا که کتاب «زریر» (نگاشته شده به زبان فارسی میانه) نخست در سال ۱۸۹۰ به همت ویلهلم گایگر و بزبان آلمانی انتشار یافته است. در هر صورت نسخه اصلی آن ترجمه همانا کتاب یا رساله «ایاتکار زریران» است که از دلاوریهای سرداران ایرانی و نبردشان حکایتها دارد. سپس غیبی این نکته را افزوده که با پیشرفت اوستاپژوهی و تمرکز بر گاتهای زردشت شناخت پیرامون وجود نمایشنامه بیشتر گشته است زیرا فصل بیست و نُهم «یسنا» نیز همچون نمونهای برای داستانسرایی دراماتیک در نظر گرفته شد. از این نکته گذشته، غیبی به مورد زیر هم اشاره دارد. اینکه ویلهلم لیتن، در همان زمانه حیات گوته، این نظریه را ابراز داشته بود که روایت ماجرای سومین امام شیعیان در کربلا را همچون اثری دراماتیک باید دانست که بعدها خود را در قالب تعزیه نمایان ساخته است. در تداوم همین درک و دریافت یادشده، هربرت دودا معتقد بوده که شیعیان ایران برای اسلام هنر نمایشی و تئاترال اختراع کردهاند. *** روایتهایی که در ادامه بدانها اشاره خواهیم کرد ربطی به اختراع «دراما» برای اسلام و شیرینکاریهای شیعیان ندارند؛ اما هر دوشان پیششرط وجودی نمایشنامه را دارا هستند. پیششرطی که بنا بر تعریف ارستویی به حضور دیالوگ در روایت اتکا دارند. اگر در متن اولی، کفترها با هم حرف میزنند و حرفشان معرف قهرمان و تاریخش است در متن دومی، اشارهها به جای موجودات زنده در حال گفتگویند؛ چون عناصر انسانی داستان بنا بر عللی که به پسزمینۀ روایت مربوط میشود سکوت اختیار کردهاند. همین اشاره نشان میدهد که ما درونمایه این دو متن را نیز بطور اجمالی با یکدیگر مقایسه و تفاوتهایشان را بازگو میکنیم. این روایتها را که در ضمن هردو نمایشنامههایی غمناک و نه کمیک یا خندهدار هستند، زیر عنوان شعر و داستان میشناسیم. اولی «قصۀ شهر سنگستان» مهدی اخوان ثالث است و دومی «برجی برای خاموشی» رضا فرخفال. هر دو روایت معناهای ضمنی نمایشنامه غمناک (یا بقول آلمانیها، دراما) را پوشش میدهند و خصلتهای جانبی این سبک ادبی را دارا هستند. یعنی هم ماجرای تکان دهنده و غم انگیزی را حکایت میکنند و هم بدرد اجرای روی صحنه میخورند تا در تئاتر بازی یا برای سینما فیلم برداری شوند. در روند شدن، مخاطب خود را با فراز و نشیبهای مختلفی روبرو میکنند و وی را به تامل وامیدارند. در بازسازی فضای زندۀ وقایع، و نیز تحریک احساس همدردی با همنوع، به روایت نیروی تهیج و پیوند عاطفی میدهند. در پسزمینۀ داستان میتوان آن ترس و وحشتی را بازیافت که سرکوب و اختناق رژیم حاکم از آغاز استقرار خود به جامعه تحمیل کرد. در داستان فرخفال هیچگونه ارجاع مشخصی به آدمیان نمیشود و حتا اسمی از ایشان نمیرود تا چه رسد به اینکه سخنی گویند. این نکته را میتوان بازتابی از آن وحشت فراگیر دانست که توسط بنیادگرایی اسلامی برپا شد و روایت بطور ضمنی بدان اشاره دارد. همانطور که در پیش گفتیم در اینجا انسانهای روایت سکوت اختیار کردهاند. شاید «خاموشی» برج نیز اشارهای ضمنی است به خاموشی انسانهای پیرامونش که تاریخ استبداد اندر استبداد را تجربه کرده و میکنند. باری. در مورد شعر مورد نظر از اخوان ثالث به کفایت تفسیر و تاویل داشتهایم. بنابراین فقط به نشانههای اصلی و رویکرد شعر اشاره خواهیم داشت. اما در رابطه با داستان فرخفال بیشتر با متن وی همراه و همسخن میشویم. چون نگارنده این سطرها سنجشی درباره کم و کیف آن، آنطوری که باید انجام میگرفت، تاکنون ندیده است. در میان تفاسیر و تاویل یادشده، مثلا در کتاب «انسان در شعر معاصر» زنده یاد محمد مختاری (انتشارات توس، ۱۳۷۱، ص۴۷۹ ببعد) با ارزیابی زیر در مورد «قصۀ شهر سنگستان» اخوان ثالث روبروئیم. ارزیابی که نگارش عبارتهای نقد و سنجش خود را از همان ترکیبات و اشارات سرایش اخوان ثالث وام گرفته است. مختاری در بازتاب نشانههای اصلی شعر چنین مینویسد: تا همین جای ارزیابی مختاری برای منظور ما کفایت میکند. اینکه بازیگران صحنۀ نمایش را بشناسیم. بازیگرانی که «دو تا کفتر» هستند؛ نشسته «روی شاخۀ سدر کهنسالی» بر دامنۀ «کوه قوی پیکر». قهرمانی که در ادامه روایت، و نیز از طریق گمانه زنیهای گروه همخوان قصه، بعنوان بهرام ورجاوند معرفی میشود. بهرام ورجاوندی که در فرهنگنامههای مزدایی همچون مُنجی در میان ایرانیان باستانی توصیف گشته و رسالتش سر و سامان دادن به نیکوکاری در جهان بوده است. بر این منوال غرب و شرق را خفتنگاه و رستنگاه مهر و ماه میخواند که مسیر رسیدنشان از بیابان و کوههای خشک و بیرحم و نیز از دریای هول و توفانهای خشمگین پُر شده است. در این صحنهپردازی چهار سویه، دوسوی دیگر هم وجود دارد که بایستی شمال و جنوب باشند. در نمایشنامه بیآنکه از این سویهها نامی برده شود ولی از چگونگی فضایشان سخن رفته است. فضایی که چیزی جز «تفته دوزخ» و «زمهریر» و زمستان نیست. دامگاه و بیغولههایی که در کمین رهپیمانان نشستهاند. البته در ترسیم حدود صحنۀ نمایش، آسمان و زمین هم جای خود را دارند. گرچه کارکردشان در نمایشنامه خلاف آمد عادت است. زیرا راوی برسم معمول رهایی را در آسمان نمیجوید و پر کشیدن به سمتش را رهنمود نمیدهد. نمایشنامه میگوید: «رهایی را اگر راهی ست / جز از راهی که روید زان گُلی، خاری، گیاهی نیست...» در کنار نگاهی واقع بینانه به پائین و نه توهم زده به بالا، «م. امید» شاعر همچنین روایت را از «تونل زمان» عبور میدهد. این عملکرد در شکل ظاهری نوعی ایجاد امکان است تا در ایستگاههایی نظیر گذشته، حال و آینده گزارش راوی فرصت توقفی یابد. میبینیم که شاعر سرشار از دغدغههای انسانی، ماجرا را به «پایان خوشی» دست ساز نسپرده و آن را به قالب ادبی تفریحی فرونکاسته است. او در پایان داستانسروده بصراحت غمناکی خود را ابراز میدارد. حتا اگر در آخرین سطر شعر نتیجه مورد انتظار را نگیرد و مخاطب بلاتکلیف بماند. این بلاتکلیفی درست وقتی است که علامت سوال به غلط در جای علامت تاکید نشسته باشد: - «... غم دل با تو گویم، غار! البته میشود این علامت سوال آخر شعر را که با روند کل شعر همخوانی ندارد، به پرسشی فراگیر تعمیم داد. چون روایت و قصه شهر سنگستان اخوان ثالث از سنگوارگی جان و انگیزه جماعتی در دورهای تاریخی سخن به میان میکشد که نتوانسته رسالت یا مسئولیت خود را انجام دهد. بدین ترتیب نجات هم نیافته است. اما اگر شعر» قصۀ شهرسنگستان «را جزیی از کُل کتاب» از این اوستا «(مجموعهای از اشعار) ببنیم، آنگاه مقداری گشایش حاصل خواهد شد. دیگر فقط یاس و ناامیدی بر نگرش ما مسلط نخواهند بود. بویژه بدانیم که» از این اوستا «دارای آن» موخره «معروف و مُهم است. پیوست نوشتهای که شاعرتحلیلگر ما پس از ارزیابی تاریخ اندیشه در وطنش به ارائه برداشت (کانسپت) و الگوی فکری و برنامه رفتاری میپردازد. همین ارائه الگو و برنامه از سوی اخوان ثالث، که خوانش درست تاریخ و تصحیح کردار را درس میدهد، میتواند مخاطب را به فراز و نشیبهای داوری او راهبر باشد. شاعری که گاهی درباره کل تاریخ سرزمین با رویکردی مایوسانه قضاوت کرده و خود را» مرثیه خوان وطن مرده خویش «خوانده است. با اینحال آن پیرو برجستۀ شعر نیمایی، برغم ندیدن امکان رهایی، بیاعتنایی و انفعال پیشه نکرده و دوباره در صدد دمیدن جان تازه به موطن خود بوده است. با پیگیری روند سرایش و اظهار نظرهای وی در مییابیم که او هربار پس از اعلام از پا افتادگی و ناکار شدن فعالان، دوباره بنفع حرکتی مجدد و احیای دستاوردهای گذشته رهنمود داده است. نگارنده این سطرها رفتار اخوان ثالث را که ظاهرا ضد و نقیض بنظر میرسد امری سترون و متناقض نمیداند. چون شاعر اهل فکر و چاره جو برای پدیده ای مرده نسخۀ رفتار بهتر پیشنهاد کرده است. این رفتار متناقض نمای شاعر را برآمده از دیالکتیکی در زمانه میبیند که بین مردن و زنده شدن وجود داشته و دارد. بقول ارنست بلوخ (فیلسوف برجسته و آلمانی زبان) در اثر» میراث این زمانه «، روزگار گندیدن و تباهی و نیز زایمان و تحول را توامان دارد. داستان فرخفال با یک فاصله زمانی چندین و چند ساله نسبت به قصۀ شهر سنگستان و نیز پس از تجربۀ انقلابی که بساط بنیادگرایی اسلامی را در جهان پهن کرد، انتشار یافته است. شعر اخوان ثالث بسال ۱۳۳۹ تعلق دارد و تهران را بعنوان محل سرایش اعلام کرده است. داستان فرخفال، که محل انتشارش نیز تهران بوده و در مجموعه داستانهای» آه استانبول «بسال ۱۳۶۸ آمده، فینالش به قرار زیر است: بنظرمیرسد مهمترین اشاره داستان به رفتار تاریخی ما در» آن ساعت سست بودن «است که در برابر وقایع اتفاقیه و بروز تجاوز و جنایت توانا و کارساز عمل نکردهایم. اما پرسش علت سستی را نویسنده پاسخ نمیدهد. نقطه قوت داستان فرخفال اساسا در همین نکته است که پاسخ را به عهده مخاطب میگذارد تا به راه چارهها بیندیشد. او، در قیاس با اخوان ثالثی که در قصۀ شهر سنگستان روزنهای به روشنایی و گشایش گرهها نمیبیند، با طبیعت گرایی خود که بارش باران، جوشان شدن چشمه و اشتیاق آهوان برای دفع عطش است، چشم انداز تیره و تاری را در سرانجام روایت رقم نمیزند. چنان که دوتا لک لک داستان فرخفال یاد دو تا کفتر شعر قصۀ شهرسنگستان اخوان ثالث را زنده میکند. اما لک لکها، برخلاف گویایی کفترهای شعر یادشده، پرندگانی ساکتند و جایشان در برج خاموشی خالی است. روایت» برجی برای خاموشی «، راوی خود را یک ما- ضمیرشخص اول جمع- تعیین کرده است که در همان تماشای نمای اول شروع به حکایت میکند. در نمای اول با کاخی مُجلل که بعد فرسوده گشته روبرو میشویم. ویرانه کاخی که بر بالای تپه مانده و دورش تا چشم کار میکند بیابان و خاک است. همین نمای حُزن انگیز از ویرانگی جلال و شکوهی قدیمی مرثیهای را القا میکند که برای سرزمینی از جان افتاده، سوخته و بیباغ شده سروده شده است. اینجا نیز مثل اثر اخوان ثالث با داستان نسلهایی روبرو میشویم که شاهد تباهی گشتهاند. روایت فرخفال از پدران خود و پدران دیگران میگوید که شاهد بالا رفتن شب از تپه بودهاند. شبی که» همچون غباری سیاه و لزج تا قرص ماه بالا رفته بود «. » برجی برای خاموشی «فرخفال نکات دیگری نیز دارد که کشف و صحبت دربارهشان به شما میرسد. حکایت همچنان باقی. پس این گوی و این میدان... ۱- Bijan Gheiby: Persien oder Iran,Ed. Philipp von Zabern, Bielefeld, 2012, s. 489. Copyright: gooya.com 2016
|