چهارشنبه 26 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

به يادِ سعيدی سيرجانی (و... آخرين ديدار)، مرتضی نگاهی

مرتضی نگاهی
آشنائی من با سعيدی سيرجانی به ايام انقلاب باز می‌گردد. مردی بود صميمی و در دوستی ثابت قدم. در روزهای اول اسفند ۱۳۷۲ بود که در سفری به ايران برای آخرين بار به خانه‌اش در خيابان دروس رفتم. در سفرنامه‌ام پيرامون همين ديدار‍ نوشته‌ام

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



علی اکبر سعيدی سيرجانی

بيست سال و بيست روز از قتل علی اکبر سعيدی سيرجانی گذشت. در بيست سال گذشته، کم و بيش، و در اين بيست روز اخير خيلی بيش به ياد سعيدی بوده‌ام. هر نامه‌ای که از محمد نوری‌زاد خطاب به رهبر می‌خوانم به ياد نامه‌های سعيدی سيرجانی ميافتم. در آن ظلماتِ خوف و برهوتِ وحشت که سرها بريده می‌ديديم بی جرم و بی جنايت، نامه‌های سعيدی سيرجانی تلنگری بود به حاکمان، که حکومت را در حکم خلاصه کرده بودند. حکم می‌راندند. اما سعيدی برآن بود که باب گفتمان را بين شهروندان حاکمان بگشايد. مخالفان و دشمنانش او را بر نمی‌تافتند. در خارج او را نماينده نظام و آدم رفسنجانی معرفی می‌کردند و در داخل جيره خوارِ دستگاه‌های اطلاعاتی غربی و رابط سطلنت طلبان. اکثر نامه‌هايش خطاب آقای خامنه‌ای بود ولی نامه‌هائی هم به آقايان رفسنجانی، خاتمی (وزير ارشاد وقت)، دکتر حبيبی (معاون اول رئيس جمهور) و ايرانيان (به طور عام) می‌نوشت. آقای خامنه ای پاسخی به نامه های سعيد نمی‌داد ولی دست کم يک بار توسط کيومرث صابری فومنی (ناشر و سردبير گل آقا) جوابی داده بود که لحن تند پيغام به قول سعيدی قاصد را شرمنده کرده بود:

پيام عتاب آميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ‌ام و به زودی امت هميشه در صحنه حزب‌الله حسابم را خواهند رسيد، که مرگ در راه دفاع از حق، شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته‌ايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد رفته‌ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران رهبری شما خواهند داشت. بگذريم از لحن توهين‌آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد می‌نمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان.

سعيد امامی، شايد پس از همين "پيام" بود که پروژه "کشتار درمانی" را کليد زد. سعيد امامی و معاونت وزارت اطلاعات بر اين باور بودند که سر به نيست کردن سعيدی مثل آب خوردن خواهد بود. در کهکشان روشنفکری ايران که گرايش به "چپ" داشت، سعيدی "راست" می‌زد. به زعم اطلاعاتی‌ها، در ميان روشنفکران مدرن و پيشرو، سعيدی اُمُل و روستائی به حساب می‌آمد. فکر می‌کردند جامعه روشنفکری ايران نسبت به سرنوشت سعيدی بی تفاوت بماند. سعيدی در سفرهايش به خارج با دکتر احسان يارشاطر، دکتر جلال متينی و کسانی از اين دست همراه و همدل بود. او در رثای پرويز ناتل خانلری و علی دشتی و جلال همايی قلم می‌زد. شاملو وار نبود که در عروسی خونِ لورکاِ به ساعت پنج عصر، مرثيه‌های خاک را بسرايد و از آيدا و درخت و خنجر و خاطره بگويد. در تهِ بساط‌ سعيدی کسانی مانند "آسيد ابول" ، "مَشتی غلوم" و "کَل ميرزا" (کربلائی ميرزا) حضور داشتند. او از تحت الحنک و مجالس روضه‌خوانی بلقيس و کوکب خانم می‌نوشت. نه با ميلان کوندرا کار داشت و نه با ژاک دريدا ساختار می‌شکست.

محافل اطلاعاتی سعی بسيار کردند که سعيدی را تحقير کنند. خبر دستگيری او را کيهان با حروفی کوچک نوشت که "فردی به نام علی اکبر سعيدی سيرجانی" در حين خريد و فروش ترياک دستگير شد. چند روز بعد اتهام‌های ديگری نيز به او بستند: "لواط، همجنس بازی، جاسوسی و اقدام عليه امنيت ملی." بعد مدير کل امنيت داخلی وزارت اطلاعات سعيدی را متهم ساخت که "مبالغ هنگفتی از عوامل ضد انقلاب در اروپا و آمريکا دريافت کرده، در يک شبکه قاچاق مواد مخدر عضو بوده، مشروبات الکلی در خانه تهيه می‌کرده و می‌نوشيده، عضو ساواک بوده و لواط می‌کرده." بعدها دايره اتهام‌هايش وسيع‌تر شد: عضويت در حزب توده، همکاری با پيشه وری، دوستی با مظفر بقائی و سرانجام شرکت در کودتای نوژه. مقامات مرتب می‌گفتند که خود سعيدی سيرجانی به اين اتهامات "اعتراف" کرده و فيلم‌اش موجود است.

او را نُه ماه تمام بدون ملاقات در بند نگاه داشتند. از او "اعتراف" گرفتند که همه‌ی اين اتهام‌ها را می‌پذيرفت. هرچند روز يک بار مقاله‌ای با نام او در کيهان چاپ می‌شد. اغلب در ستايش رهبری و ولايت فقيه و در مزمت مخالفان.

بعد يک روز، ناگهان، کيهان خبر مرگش را چاپ کرد. علت مرگ را "ايست قلبی" نوشت.

بعدها سعيد امامی، که خود به عنوان عامل قتل‌های زنجيره‌ای دستگير شد، اعتراف کرد که: سيرجانی در اواخر کار واقعا بريد و بيمار شده بود. شايد هم تيم فنی در تعزير وی بسيار زياده روی نموده بودند.... حال سيرجانی خوب نبود و ضبط ويدئويی هم ديگر موثر نبود. يک ديگر وی را در خانه نگهداری کرديم تا که قرار بر حذف وی گرفته شد.

واژه ها را ببينيد: بريد، بيمار، زياده روی در تعزير، تيم تعزير، موثر نبودن ضبط ويدئويی، قرار شد حذف بشود...

سعيدی سيرجانی پيش از دستگيری در آخرين نامه اش به رهبر نوشته بود:
آدميزاده‌ام! آزاده‌ام! و دليلش همين نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشيدن جام شوکران، بگذاريد آيندگان بدانند که در سرزمين بلاخيز ايران هم بودند مردمی که دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.

دستگيری و قتل او سبب شد که کانون نويسندگان و شاعران ايران جانی تازه بگيرد. کانون که مدت‌ها تحت شرايط اختناق وادار به سکوت شده بود، در پی دستگيری سعيدی سيرجانی، با نامه‌ای سرگشاده خطاب به رئيس قوه قضائيه وقت، نگرانی خود را از نحوه دستگيری و اعلام تحقيرآميز خبر آن به صراحت بيان کرد. آشکار بود که حکومت شمشير از رو بسته و بر آن است که اين شتر را دم در نويسندگان و شاعران ناراضی و مبارز بخواباند. محافل اطلاعاتی نويسندگان و شاعران را نشان کرده بود و مدارکی از زندگی خصوصی‌شان تهيه کرده بود که کی در خلوت خود چه می‌خورد و چه می‌نوشد يا با چه کسی رابطه دارد. شرب خمر و زنا از جمله برچسب‌هائی بود که نظام همواره عليه مخالفان خود به کار می‌برد.

۶۰ نفر از نويسندگان و شاعران بنام ايران نامه را امضاء کردند. در ميان امضا کنندگان نام های شيرين عبادی، احمد شاملو، هوشنگ گلشيری، رضا براهنی، محمد علی سپانلو، اميرحسين آريانپور، زرياب خوئی، شفيعی کدکنی و ... ديده می‌شد. وزارت اطلاعات کوشش بسياری کرد که امضاء‌ها پس گرفته شوند. محمود دولت آبادی، رضا براهنی، فرج سرکوهی و چند تنی ديگر احضار شدند و چشم بند زده شدند و تهديد شدند تا امضاءهاشان را پس بگيرند. اما آنان ايستادگی کردند. فقط تنی چند امضاءهاشان را پس گرفتند. فرج سرکوهی در کتاب ياس و داس می‌نويسد:
"... آقای دکتر امير حسين آريان پور، هم‌راه با پس گرفتن امضای خود حتا Pen International (انجمن بين المللی قلم) را به هم‌کاری با موساد و C.I.A متهم کرد. آقای شمس لنگرودی، هم امضای خود پس گرفت و هم نيشی جانانه به ما زد. علامه زرياب خوئی در مصاحبه‌ای در روزنامه اطلاعات از متن جانانه دفاع کرد و تنها بهره گيری رسانه‌های خارجی را از متن محکوم کرد..."

کانون نويسندگان و شاعران ايران ققنوس وار از ميان خاکستر جانی تازه گرفت و آوازه‌اش به گوش انجمن‌های قلم و نويسندگان و هنرمندان سراسر گيتی رسيد. کسانی چون آرتور ميلر از کانون دفاع جانانه کردند. اما مبارزات کانون "اطلاعاتی"‌ها را خوش نيامد و آنان کمر به قتل فعالين کانون بستند. "کشتار درمانی" شروع شد. محمد مختاری و محمد جعفر پويند پس از ربوده شدن به قتل رسيدند، داريوش و پروانه فروهر در خانه مسکونی خود با چاقو تکه پاره شدند و بسياری ديگر، از جمله مجيد شريف، پيروز دوانی، غفار حسينی و احمد ميرعلائی در همان سالِ بد به قتل رسيدند. مرگ آنان در تاريخ پر ادبار ميهن‌مان به عنوان "يکی داستانی پر آب چشم" در ياد‌ها خواهد ماند. آشوب ياد‌ها...

***

آخرين ديدار


مرتضی نگاهی و سعیدی سیرجانی

آشنائی من با سعيدی سيرجانی به ايام انقلاب باز می‌گردد. مردی بود صميمی و در دوستی ثابت قدم.

در روزهای اول اسفند ۱۳۷۲ بود که در سفری به ايران برای آخرين بار به خانه‌اش در خيابان دروس رفتم. در سفرنامه‌ام پيرامون همين ديدار‍ نوشته‌ام که:

"... سعيدی در درون کشور از خفقان و سانسور با صراحت انتقاد می‌کرد و برای رهبر انقلاب و رييس جمهور نامه‌های سرگشاده می‌نوشت و در خارج از ايران، ايرانيان را برای بازگشت به وطن تشويق می‌کرد و حضور ايرانيان متخصص را در وطن لازم و ضروری و حتی وظيفه مبرم آنان تلقی می‌کرد. نگران بود که ايرانيان برون مرزی با گذشته خود قطع رابطه کنند. بر اين باور بود ملتی که علايق معنوی خود را از دست بدهد ديگر انگيزه ای برای مقاومت و دفاع نخواهد داشت و لقمه چرب و سهل التناولی خواهد شد در کام جهانخواران شرق و غرب.
اين حرف‌های سعيدی نه بر گروه‌های فشار داخلی خوش می‌آمد و نه بر بسياری از جلای وطن گردگان. در خارج سعيدی را نماينده دولت ايران می‌دانستند که وظيفه داشت در راستای سياست جذب متخصصان ايرانیِ دولت آقای رفسنجانی، به گوشه و و کنار سفر کند و ايرانيان را برای بازگشت به ايران تشويق و ترغيب نمايد."

بارها و بارها در لوس آنجلس و سانفرانسيسکو (شاهد بودم) که کسانی بلند می‌شدند و مرگ بر سيرجانی و مرگ بر رفسنجانی می‌گفتند. البته سعيدی ابائی نداشت که از کارهای خوب رفسنجانی دفاع کند يا بين کيهان حزب اللهی و اطلاعات آقای دعائی فرق بگذارد. شجاعت او فقط در انتقاد نبود. همواره می‌گفت شمار ما در کشور اندک است، ضعيف هستيم و اگر شما‌ها به ايران بيائيد شمارمان زياد می‌شود و قوی می‌شيم و شايد بتوانيم کاری بکنيم!

.... نوشته‌ام:
"... هنوز روزهای پنجشنبه، يک هفته در ميان، خانه اش پاتوق نويسندگان و شاعران و اساتيد کشورمان می‌شود. در اين نشست‌ها همه می‌توانند شرکت کنند. از دانشجو تا کاسب محل.
می‌پرسم: مزاحمتان نمی‌شوند؟
پاسخ می‌دهد: تا حالا که نه. احترام حريم خانه را نگاه داشته اند. اخيرا جوانی به اين جلسات می‌آمد و در گوشه‌ای خاموش می‌نشست. تصور می‌کردم که دانشجوئی‌است شرمگين و کم رو که در گفت و گو‌ها شرکت نمی‌کند. اما يک روز که همه خانه را ترک کردند آن جوان در خانه ماند و گفت مطلب مهمی را می‌خواهم برای‌تان بگويم و آن اينست که من در حقيقت از طرف وزارت اطلاعات مامورت دارم که به اينجا بيايم و گزارش اين جلسات را به اطلاع مقامات مربوطه برسانم. ولی چون می‌بينم که در جلسات شما هيچگونه موارد ضد انقلاب و توطئه چينی مطرح نمی‌شود بنابراين از شما حلاليت می‌طلبم و ديگر هم برای جاسوسی و خبرچينی به جلسات شما نخواهم آمد.
سعيدی می‌گويد: من روی جوان را بوسيدم و گفتم اين خانه درش به روی همه‌ی ايرانيان باز است و شما هم قدم‌تان روی چشم است. هروقت خواستيد تشريف بياوريد. اما ديگر سر و کله جوان پيدا نشد.
سعيدی، سعدی وار پند و اندرز می‌دهد، حافظ وار افشا می‌کند و عبيد‌وار نيش می‌زند. با شخص من (مرتضی نگاهی) اما پدرگونه رفتار می‌کند. تشويقم می‌کند که بيشتر بنويسم و ...
کم کم می‌خواهم خداحافظی بکنم و استاد عزيز را ترک کنم که دو دوست ديگر آقای سعيدی از راه می‌رسند. آقای حميد مصدق شاعر و کيل دعاوی، و آقای مسعود بهنود، نويسنده و ژورناليست. خوش و بشی می‌کنيم و آقای سعيدی در معرفی و تعريف نوشته‌های بنده به گمانم مبالغه‌ می‌کند."

آقای سعيدی از بهنود گلايه کرد که چرا در جلسات پنجشنبه حضور پيدا نمی‌کند و نيش ظريفی هم زد که: شما مرتب به خانه سيد(انجوی شيرازی)می‌رويد. اينجا چرا نمی‌آئيد؟

انجوی شيرازی روزهای جمعه "بار عام" می‌داد و خانه‌اش روی همه باز بود.

شادروان سعيدی سيرجانی بسيار مهمان نواز بود. در پذيرائی سنگ تمام می‌گذاشت. خانم گرامی‌اش دست پخت معرکه‌ای داشت و دو دختر دردانه‌اش اهل فضل و دانش بودند. يکی از دخترانش تمام متن کتاب يادداشت‌های عينی را – که بسيار هم قطور است- تايپ کرده بود.

چند روز مانده به عيد نوروز بود که در شهر سراب خبر کوتاه دستگيری او را خواندم. عيد نوروز زهرمارم شد! با اين همه شانه‌ای عسل مخصوص سبلان خريدم - که سراب شهره به آن است- و پس از عيد برای ديدار خانم سعيدی به تهران رفتم. در کتابم نوشته‌ام:
"....به ديدار خانواده آقای سعيدی می‌روم تا هم سلامی و تبريکی برای عيد نوروز بگويم و هم، عسل ولايت خود را تقديم‌شان کنم. نمی‌دانم در ايام عيد چه بر خانم سعيدی رفته است که در مدت دو سه هفته به اندازه بيست سال پير شده است. خانهء هميشه پرمهر و مهمان پذير سعيدی بی وجود مردِ خانه سوت و کور به نظر می‌رسد. کتابخانهء سعيدی مهر و موم شده و تمام يادداشت‌ها و دست‌نوشته‌هايش را به هنگام تفتيش خانه برده اند. با اين حال خانم سعيدی و بچه‌هايش را دلداری می‌دهم که انشاءالله مسئله‌ای نيست و به زودی آقای سعيدی را آزاد خواهند کرد.

"بيچاره اسفنديار!" بيچاره سعيدی...


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016