گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! به يادِ سعيدی سيرجانی (و... آخرين ديدار)، مرتضی نگاهیآشنائی من با سعيدی سيرجانی به ايام انقلاب باز میگردد. مردی بود صميمی و در دوستی ثابت قدم. در روزهای اول اسفند ۱۳۷۲ بود که در سفری به ايران برای آخرين بار به خانهاش در خيابان دروس رفتم. در سفرنامهام پيرامون همين ديدار نوشتهام
بيست سال و بيست روز از قتل علی اکبر سعيدی سيرجانی گذشت. در بيست سال گذشته، کم و بيش، و در اين بيست روز اخير خيلی بيش به ياد سعيدی بودهام. هر نامهای که از محمد نوریزاد خطاب به رهبر میخوانم به ياد نامههای سعيدی سيرجانی ميافتم. در آن ظلماتِ خوف و برهوتِ وحشت که سرها بريده میديديم بی جرم و بی جنايت، نامههای سعيدی سيرجانی تلنگری بود به حاکمان، که حکومت را در حکم خلاصه کرده بودند. حکم میراندند. اما سعيدی برآن بود که باب گفتمان را بين شهروندان حاکمان بگشايد. مخالفان و دشمنانش او را بر نمیتافتند. در خارج او را نماينده نظام و آدم رفسنجانی معرفی میکردند و در داخل جيره خوارِ دستگاههای اطلاعاتی غربی و رابط سطلنت طلبان. اکثر نامههايش خطاب آقای خامنهای بود ولی نامههائی هم به آقايان رفسنجانی، خاتمی (وزير ارشاد وقت)، دکتر حبيبی (معاون اول رئيس جمهور) و ايرانيان (به طور عام) مینوشت. آقای خامنه ای پاسخی به نامه های سعيد نمیداد ولی دست کم يک بار توسط کيومرث صابری فومنی (ناشر و سردبير گل آقا) جوابی داده بود که لحن تند پيغام به قول سعيدی قاصد را شرمنده کرده بود: پيام عتاب آميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفته ام و به زودی امت هميشه در صحنه حزبالله حسابم را خواهند رسيد، که مرگ در راه دفاع از حق، شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواستهايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد رفتهام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران رهبری شما خواهند داشت. بگذريم از لحن توهينآميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مینمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان. محافل اطلاعاتی سعی بسيار کردند که سعيدی را تحقير کنند. خبر دستگيری او را کيهان با حروفی کوچک نوشت که "فردی به نام علی اکبر سعيدی سيرجانی" در حين خريد و فروش ترياک دستگير شد. چند روز بعد اتهامهای ديگری نيز به او بستند: "لواط، همجنس بازی، جاسوسی و اقدام عليه امنيت ملی." بعد مدير کل امنيت داخلی وزارت اطلاعات سعيدی را متهم ساخت که "مبالغ هنگفتی از عوامل ضد انقلاب در اروپا و آمريکا دريافت کرده، در يک شبکه قاچاق مواد مخدر عضو بوده، مشروبات الکلی در خانه تهيه میکرده و مینوشيده، عضو ساواک بوده و لواط میکرده." بعدها دايره اتهامهايش وسيعتر شد: عضويت در حزب توده، همکاری با پيشه وری، دوستی با مظفر بقائی و سرانجام شرکت در کودتای نوژه. مقامات مرتب میگفتند که خود سعيدی سيرجانی به اين اتهامات "اعتراف" کرده و فيلماش موجود است. او را نُه ماه تمام بدون ملاقات در بند نگاه داشتند. از او "اعتراف" گرفتند که همهی اين اتهامها را میپذيرفت. هرچند روز يک بار مقالهای با نام او در کيهان چاپ میشد. اغلب در ستايش رهبری و ولايت فقيه و در مزمت مخالفان. بعد يک روز، ناگهان، کيهان خبر مرگش را چاپ کرد. علت مرگ را "ايست قلبی" نوشت. بعدها سعيد امامی، که خود به عنوان عامل قتلهای زنجيرهای دستگير شد، اعتراف کرد که: سيرجانی در اواخر کار واقعا بريد و بيمار شده بود. شايد هم تيم فنی در تعزير وی بسيار زياده روی نموده بودند.... حال سيرجانی خوب نبود و ضبط ويدئويی هم ديگر موثر نبود. يک ديگر وی را در خانه نگهداری کرديم تا که قرار بر حذف وی گرفته شد. واژه ها را ببينيد: بريد، بيمار، زياده روی در تعزير، تيم تعزير، موثر نبودن ضبط ويدئويی، قرار شد حذف بشود... سعيدی سيرجانی پيش از دستگيری در آخرين نامه اش به رهبر نوشته بود: دستگيری و قتل او سبب شد که کانون نويسندگان و شاعران ايران جانی تازه بگيرد. کانون که مدتها تحت شرايط اختناق وادار به سکوت شده بود، در پی دستگيری سعيدی سيرجانی، با نامهای سرگشاده خطاب به رئيس قوه قضائيه وقت، نگرانی خود را از نحوه دستگيری و اعلام تحقيرآميز خبر آن به صراحت بيان کرد. آشکار بود که حکومت شمشير از رو بسته و بر آن است که اين شتر را دم در نويسندگان و شاعران ناراضی و مبارز بخواباند. محافل اطلاعاتی نويسندگان و شاعران را نشان کرده بود و مدارکی از زندگی خصوصیشان تهيه کرده بود که کی در خلوت خود چه میخورد و چه مینوشد يا با چه کسی رابطه دارد. شرب خمر و زنا از جمله برچسبهائی بود که نظام همواره عليه مخالفان خود به کار میبرد. ۶۰ نفر از نويسندگان و شاعران بنام ايران نامه را امضاء کردند. در ميان امضا کنندگان نام های شيرين عبادی، احمد شاملو، هوشنگ گلشيری، رضا براهنی، محمد علی سپانلو، اميرحسين آريانپور، زرياب خوئی، شفيعی کدکنی و ... ديده میشد. وزارت اطلاعات کوشش بسياری کرد که امضاءها پس گرفته شوند. محمود دولت آبادی، رضا براهنی، فرج سرکوهی و چند تنی ديگر احضار شدند و چشم بند زده شدند و تهديد شدند تا امضاءهاشان را پس بگيرند. اما آنان ايستادگی کردند. فقط تنی چند امضاءهاشان را پس گرفتند. فرج سرکوهی در کتاب ياس و داس مینويسد: کانون نويسندگان و شاعران ايران ققنوس وار از ميان خاکستر جانی تازه گرفت و آوازهاش به گوش انجمنهای قلم و نويسندگان و هنرمندان سراسر گيتی رسيد. کسانی چون آرتور ميلر از کانون دفاع جانانه کردند. اما مبارزات کانون "اطلاعاتی"ها را خوش نيامد و آنان کمر به قتل فعالين کانون بستند. "کشتار درمانی" شروع شد. محمد مختاری و محمد جعفر پويند پس از ربوده شدن به قتل رسيدند، داريوش و پروانه فروهر در خانه مسکونی خود با چاقو تکه پاره شدند و بسياری ديگر، از جمله مجيد شريف، پيروز دوانی، غفار حسينی و احمد ميرعلائی در همان سالِ بد به قتل رسيدند. مرگ آنان در تاريخ پر ادبار ميهنمان به عنوان "يکی داستانی پر آب چشم" در يادها خواهد ماند. آشوب يادها... *** آخرين ديدار
آشنائی من با سعيدی سيرجانی به ايام انقلاب باز میگردد. مردی بود صميمی و در دوستی ثابت قدم. در روزهای اول اسفند ۱۳۷۲ بود که در سفری به ايران برای آخرين بار به خانهاش در خيابان دروس رفتم. در سفرنامهام پيرامون همين ديدار نوشتهام که: "... سعيدی در درون کشور از خفقان و سانسور با صراحت انتقاد میکرد و برای رهبر انقلاب و رييس جمهور نامههای سرگشاده مینوشت و در خارج از ايران، ايرانيان را برای بازگشت به وطن تشويق میکرد و حضور ايرانيان متخصص را در وطن لازم و ضروری و حتی وظيفه مبرم آنان تلقی میکرد. نگران بود که ايرانيان برون مرزی با گذشته خود قطع رابطه کنند. بر اين باور بود ملتی که علايق معنوی خود را از دست بدهد ديگر انگيزه ای برای مقاومت و دفاع نخواهد داشت و لقمه چرب و سهل التناولی خواهد شد در کام جهانخواران شرق و غرب. بارها و بارها در لوس آنجلس و سانفرانسيسکو (شاهد بودم) که کسانی بلند میشدند و مرگ بر سيرجانی و مرگ بر رفسنجانی میگفتند. البته سعيدی ابائی نداشت که از کارهای خوب رفسنجانی دفاع کند يا بين کيهان حزب اللهی و اطلاعات آقای دعائی فرق بگذارد. شجاعت او فقط در انتقاد نبود. همواره میگفت شمار ما در کشور اندک است، ضعيف هستيم و اگر شماها به ايران بيائيد شمارمان زياد میشود و قوی میشيم و شايد بتوانيم کاری بکنيم! .... نوشتهام: آقای سعيدی از بهنود گلايه کرد که چرا در جلسات پنجشنبه حضور پيدا نمیکند و نيش ظريفی هم زد که: شما مرتب به خانه سيد(انجوی شيرازی)میرويد. اينجا چرا نمیآئيد؟ انجوی شيرازی روزهای جمعه "بار عام" میداد و خانهاش روی همه باز بود. شادروان سعيدی سيرجانی بسيار مهمان نواز بود. در پذيرائی سنگ تمام میگذاشت. خانم گرامیاش دست پخت معرکهای داشت و دو دختر دردانهاش اهل فضل و دانش بودند. يکی از دخترانش تمام متن کتاب يادداشتهای عينی را – که بسيار هم قطور است- تايپ کرده بود. چند روز مانده به عيد نوروز بود که در شهر سراب خبر کوتاه دستگيری او را خواندم. عيد نوروز زهرمارم شد! با اين همه شانهای عسل مخصوص سبلان خريدم - که سراب شهره به آن است- و پس از عيد برای ديدار خانم سعيدی به تهران رفتم. در کتابم نوشتهام: "بيچاره اسفنديار!" بيچاره سعيدی... Copyright: gooya.com 2016
|