حکايت "درون و برون"ِ يک آخوند تروريست! مسعود نقرهکار
"درون و برون" عنوان دفتر شعر محمدحسن منطقیست. شاعر اين دفتر که به سال ۱۳۷۴ در تهران منتشر شد همان هنگام با احساس خستگی و گناه از "قلبی سياه" و "خطا"های بسيار خبر داد. وی سرانجام پردهی "راز نهفته اصل خويش" پس زد تا جهانيان چهرهای ديگر از خلاف و جنايت بنيادگرائی اسلامی را ببينند
باب آشنائی
وقتی بانوی پستچی دو بسته ی گونی مانند را که سفارشی از ايران پست شده بود، تحويل ام می داد، نفس نفس زنان و خندان گفت: "برايتان شمش طلا فرستاده اند". تا آن روز بسته ی پستی آن شکلی و به آن سنگينی از ايران دريافت نکرده بودم. دو گونی ِ پلاستيکی، که حسابی مُهر و موم شده بودند. نا آشنائی با نام فرستنده هم شک و ترديدم را بيشتر کرد که مبادا " بمبی" درکار باشد.بالاخره اما دل به دريا زدم و رفتم سراغ شان. درهرگونی ۲ کارتن کتاب، چيزی حدود ۱۰۰ نسخه " مجموعه شعر"ی از محمد حسن منطقی، با عنوان از "درون و برون " جای داده بودند. کتاب را دست نگرفته بودم که نامه ای هم از محمد حسن منطقی دريافت کردم ، نامه را هم به آدرس صندوق پستی " کانون نويسندگان ايران در تبعيد در امريکا" فرستاده بود. يادداشتی تايپ شده که "به نام خدا " ئی بر پيشانی ومحمد حسن منطقی ای بر پای خود داشت. خواسته بود به عنوان "رئيس کانون نويسندگان ايرانی درامريکا و کانادا" درباره شعرها نظر بدهم و کتاب ها را درميان اهل قلم ايرانی به عنوان هديه توزيع کنم . آدرسی هم گذاشته بود. يادداشتی برايش فرستادم که مجموعه شعر را خواهم خواند و به عنوان يک خواننده ی شعرنظر خواهم داد، قول دادم کتاب اش را در اختيار منتقدان و صاحب نظران قرار دهم، تا شايد نقد و نظری برآن بنويسند. نيمی ازکتاب ها را به دوستان دادم و نيم ديگرش بيش از ۱۰ سالی ست کنجی از گاراژ خاک می خورند.
مجموعه شعر "درون و برون"
مجموعه شعری که من دريافت کردم در ۲۰۴ صفحه در سال ۱۳۷۴ در چاپخانه صنوبر در تهران منتشر شده است. شعرها با حروف درشت و اکثرا خوشنويسی ای تکراری، چاپ شده اند. سعيد حامد صابری که انجام امورهنری و طرح جلد کتاب به عهده اش بود، برامر چاپ نيز نظارت داشته و کتاب را در ۵ هزار نسخه منتشر کرده است. براين مجموعه که به " غواصان اوقيانوس درون" تقديم شده است، سعيد حامد صابری پيشگفتاری دارد با عنوان " وقتی با او آشنا شدم":
".. وقتی با او آشنا شدم بدلخانه(*) را شناختم. آنجائی که همه چيزش بَدَل است، جائی که در آن اصل معنا ندارد. مجازستانی که در آن برای حقيقت جائی نيست و همه چيز استعاره است و مجاز...دانستم شعراو موجی از اقيانوس درون اوست و فهميدم ابيات او قطراتی از اين اقيانوس است فرو ريخته برشن های ساحلی برون او. گزافه گوئی است اگر شن ها ادعا کنند از برخورد با قطرات،صدف های اين اقيانوس را فهميده اند...او فردی ست که برای حفظ استقلال ذهن خود همواره مبارزه می کند تا اغيار بدان راه نيابند..وقتی با او اشنا شدم عرفان اصل و عرفان بدل را شناختم....مصمم به جمع آوری و چاپ اشعار او شدم..ايشان اجازه چاپ برخی از اشعار خود را نداد...برای يافتن برخی از اشعارش که دردسترس نبود، من و همسرم روزهای بسياری در کتابخانه های مختلف، کتاب های سال کيهان اوايل دهه ۶۰ را ورق زديم و بالاخره موفق به يافتن آن ها شديم و......"
محمدحسن منطقی
"شعرهائی که فهميدنی نيستند"
محمد حسن منطقی در توصيف شعرهای اش سروده:
" نامحرم! اين تصوير محرم ديدنی نيست
ای عقل! شعر"منطقی" فهميدنی نيست. "
شعرهائی که در مجموعه "درون و برون" با شعر" قران درون" آغاز و با شعر" ديوان بسر شد و..." پايان می گيرند. " قران درون" مصرعی عربی و مصرع ديگر فارسی ست. او می سرايد که بگويد:" قران درون رويش به قران برون وا شد."
" اناالحق، اناالحق، اناالحق، اناالحق
خدا شد خوددگراسم من ازاسماء حسنی شد."
شاعر در شعر"ديوان بسر شد و..." نوعی چشم انتظاری نشان می دهد:
" يا منتظر! به منظر چشمان نيامدی
پنهانی آمدی و نمايان نيامدی
...
ديدارتوبه علم يقين سهل وساده است
ما ناقصيم اگر به نظرمان نيامدی"
شاعر در بسياری از شعرها تلاوت قران درون می کند که بگويد "همه در قيد و من از قيد همه آزادم "، اما اين آزاد از قيد همه " نگاه خسته " به همه چيز دارد:
...
خلاصه آنکه به غيراز سياه رنگی نيست
سپيده رفته و من از سياه خسته شدم
چرا به توبه من واعظی وقع ننهاد؟
مگرخطاست که از اشتباه خسته شدم؟
يگانه شاهد اشعار" منطقی" اين بود
که من ز قلب سياه از گناه خسته شدم"
محمد حسن منطقی در شعری بلند با عنوان " بدلخانه" به جائی می رسد که همه چيز را در اين مجازستان استعاره و بدلی می بيند:
اينجا بدلخانه است هر اصلی شکسته
هرکس بجای هر کسی بيجا نشسته.
او اما در اين مجازستان " اهل حال" هم هست، تا حدی که حاضراست کفاره گناه اينکه در کنار شراب و ساقی و مطرب، ياری هم مهيا می کرد، بدهد.
شراب و ساقی و مطرب همه بودندجز همدم
خدارا شکر می گويم که ياری هم مهيا شد
..."
و در" افسانه" اش می سرايد:
"ياری نديدم از بی کسی در منتهای بی کسی
تنها يکی آمد و گفت: امشب بيا من خانه ام"
وقتی" درخواب بودن اش با زيبا رخی" را به رخ می کشد" اقرار می کند:
" ما آنچه می کرديم بی فتوا نکرديم
ما صاحب فتوای اين آداب بوديم"
وی در شعر"بهانه شادی" سروده است:
" تنها بهانه ای که زشادی هنوز هست
دررنج و سختی وغم و اندوه و ناله ها
آذين نمودن درميخانه است تا
شايد دو باره پرشود از می پياله ها "
شاعرِ" گنجينه" های خلافکاری و جنايت!
دهه ای پيش که شعرهای اش را خواندم با آخوند- شاعری آشنا شدم که خود را "رازی نهفته در ميان خلق" معرفی می کرد:
"من در ميان خلق چو رازی نهفته ام
اين راز را به هيچ زبانی نگفته ام"
آخوند شاعری که با اصل پنداشتن خود وايده های اش، عليه هرآنچه او بَدَلی می دانست، شوريد بود:
" اصل ها رفته بدل مانده، نبايد برويم؟
اين بدلخانه که جا مانده نه جای من و توست"
در ياد و ذهن، تصوير و کلام روحانیِ شاعری داشتم که به نوعی با آخوندهای حاکم درگيراست، روحانی – شاعری که ذهنيتی متناقض و ناپايدار،شخصيتی عاصی و خودخواه داشت، با خواست ها و رفتارهائی که آخونديسم ممنوعه بودن آنان را در حرف تبليغ و ترويج کرده است.
و خبررا شنيدم که: محمد حسن منطقی يا هارون مونس در سيدنی استراليا دست به جنايت برده است. و اينکه حتی آن هنگام، و پيش ازآن که دفتر شعرش منتشر شود دست به اختلاس زده و خلافکاری ها کرده، و اينکه بيمار جنسی بوده است و در قتل فجيع همسرش مشارکت داشته است ، و اينکه از بد بريده و به بدترگرويده است، بريده از آخوندهای حکومت اسلامی و دخيل بسته به- جنايت عريان اسلامی- يعنی داعش.....
و دريافتم " رازهای آن گنجينه" را، ومردی که خيال می کرد:"هرجا که می روم سخن از بخت "منطقی" است."
" گنجينه" ای که با برپا کردن فاجعه ای ضد بشری، بارديگرنشان داد بنيادگرائی اسلامی زوائدی دارد، که رفتارضد اجتماعی، قانون ستيزی و نارسيسسم پاره هائی ازآن هستند، و تجاوزگر بنياد گرائی که بربستراختلال و توهم چنين بپندارد:
" من پاسدار مملکت ذهن خويشم آه
هر شب تجاوزی به مرزم، نخفته ام"
چيزی جز باز توليد جنايت نخواهد شد.
محمد حسن منطقی يا شيخ هارون مونس، در شعرهای اش ازعشق به خدا، آزادی،حقيقت، انسانيت،شادی و... دم زده است اما در عمل و زندگی نشان داد در اين حوزه ها " جعبه حرف" بود و "اصلی" که به آن می باليد و"راز نهفته " اش می پنداشت،همان بنيادگرائی اسلامی بوده است، پديده ای که "قلب سياه " وخلاف و جنايت ذاتی آن است، و "شاعران" اش حتی - هم چون محمدحسن منطقی - سرزمين خود چنين توصيف می کنند:
"اسمش بَدَلخانه است، شهری فاضلابی است
گويا مدينه فاضله درانقلابی است
آب ممات امروز در هر جوی جاری است
اسکندر ازآب حيات ما فراری است."
ــــــــــــــــــــــــــــ
*- اشعار و هر آنچه در گيومه آمده است، از مجموعه شعر" درون و برون" است.