گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
23 آذر» مجلس ختم ولايت فقيه و دروغهای اخوی، سيدمحمد! عليرضا نوریزاده17 آذر» ندای ايرانيان، اسب تروای خاتمی يا حزب مردم خامنهای؟ عليرضا نوریزاده
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از قهرمان و شعار، تا بی قهرمانی و شعور، علیرضا نوری زادهقهرمان در فرهنگ نسل امروز نه فقط ایران بلکه کم و بیش در همه جهان، حتما هوشمند است، با احساسات تصمیم نمیگیرد، اگر در جایگاه رهبری گروهی، حزبی و یا کشوری قرار گرفت؛ با شعار زندگی نمیکند بلکه شعور هدایت کننده اوست. شعار مرگ بر آمریکا سی سال سرنمیدهد که بعد با ذلت پشت پرده در برابر أمریکا سر خم کند و یک لبخند جان کری چنان به وجدش آورد که سر از پا نشناسد
در فرهنگ و همزمان عواطف ما، شخصیت قهرمان که عادتا در هاله ای از رمز و راز پیچیده بود ، هرگز نمی باید به پیروزی برسد. قهرمان وقتی قهرمان بود که با کودتا اگر برسر قدرت بود سرنگون میشد، باتب و لرز به میدان اعدامش میبردند یا پیشتر در باغشاه یا باغشمال، سرش را میزدند ویا بردارش میکردند. کوروش فولادی و پرویز نیکخواه چون زنده مانده بودند تا آرمانهای روزگار قهرمانی شان را، ولو مختصر در زمان آشتی با واقعیت ، تحقق بخشند؛ به ضدقهرمان و بدتر تبدیل میشدند اما رفیق ناکاممان خسروگلسرخی مارکسیست که در دادگاه ، عبارتی را نه چندان صواب از امام حسین برلب آورده و حتی یک مقاله یا شعر ماندگار از خود به جا نگذاشته بود قهرمان میکردیم چون بدار مرگ میرفت . برایش شعر و حماسه ساختیم و هنوز هم. شاید اگر مانده بود امروز مثل همکاران آن روزش در کیهان ، چند کتاب داشتشعر و مقاله منتشر کرده بود . به دامونش میبالید و در برابر رژیم جهل و جور و فساد ولائی با آن دل سرشار عشق و عاطفه ، چنان مینوشت که دل استبداد را میلرزاند اشکال کار در این است که بعضی از قهرمانان سابق که زنده بودنشان منشأ خیر بسیار شده، مثل علامه زاده که سند جنایات اهل ولایت فقیه را به تصویری جاودانه بدل کرده و آن دگری سماکار گونه، حکایتي ماندگار از آن روزها و سالها به جا گذاشته، هنوز میکوشند ثابت کنند زنده ماندنشان معلول یک اتفاق بوده، نه پادرمیانی مسکو و گزارش پرویز ثابتی در باره همکاری صادقانه شان با ساواک برای بدام انداختن همرزمان ! (بخوانید مسعود رجوی) قبول هم نمیکنند که آقا! همکاری تو باعث شد دهها جوان مثل خودت بالای دار نروند و تیرباران نشوند و سیانور نخورند و پس از آزادی بتوانند هریک در گوشه ای ثمری از بودن خویش را به مردمی که به خاطرآنها به پا خاسته بودند، برسانند. اصولا قهرمان زنده بدرد نمیخورد و ما ایرانی های نسل من و پیش از من و بلا فاصله بعد از من (و در معنائی بزرگتر مسلمانان و جهان سومی ها) زمانی قهرمان را قبول داریم که "چه گوارا " وار پیکر سوراخ شده اش را در قهوخانه ای دور آنسوی لاپاز ، بروی جلد مجله لایف آن روزها دیده باشیم. محسن خاتمی دوست من از حزب ایرانی ها و بعد رنجبران سابق که سی سال سایت ارزشمند "آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران" فهرستهائی از اعدام شدگان در جمهوری ولایت فقیه را منتشرکرده است . فقط صید رژیم در سال 67 ، رقم هولناک 4672 تن میشود . یعنی اینهمه انسان اغلب جوان ، میتوانستند زنده باشند و امروز چون اکثریتشان به سازمان مجاهدین خلق وابسته بودند ، به عنوان پدر و مادر ، پزشک و مهندس و حقوقدانان و معلم و... به سرزمینشان خدمت کنند . چه میشد آقای رجوی بعد از ماجراجوئی خیانت بار فروغ بی فروغ و مرصاد رژیم ، به پیروانشان توصیه میکرد اگر اما وقتی سازمانی قربانی قهرمان میخواهد فرقی نمیکند که خمینی افرادش رابکشد یا سپاه بدر و یا جیش المجاهد واثق بطاط که اخیرا به دستور اربابش قاسم سلیمانی به لقاءالله فرستاده شد چون اسباب زحمت و درد سر شده بود . ما قهرمان زنده نمیخواهیم .با قهرمان مرده میشود خیلی کارها کرد . به نامش جعلیاتی را به خورد مردم داد ( نگاه کنید به کاری که رژیم با باکری ها ، کاظمی ها ، ستاری ها ، بابائی ها ، باقری ها و در طرفی دیگر بهشتی و مطهری و رجائی و ... کرده و میکند و اعتنائی هم به خانواده این قهرمانان جنگ !! و انقلاب ! ندارد . اما شهدا و قهرمانان زنده یا در راهروهای بیمارستان بقیه الله الأعظم پس از سالها درد و رنج از شیمیائی مزدوج و زخمهای جسمی و روحی جنگ جان میدهند و یا مطرود و معزول در کنج اتاقی با دردها و مصائبشان روزی هزار بار مرگ را آرزومیکنند ) همینکار را رهبری سازمان مجاهدین خلق کرده و میکند اما شمس حائری پس از یک عمر مصیبت و زندان در تنهائی خاموش میشود و سه نفر بر مزارش حاضر میشوند چون قهرمان زنده بود و مثل دوستان گروهش کشته نشده بود . مثالها فراوان است به قول معروف لاتعد و لاتحصی . شگفتا که پس از فاجعه انقلاب و 36 سال کشتار و شکنجه و محرومیت، هنوز هم منتظریم یکی از مبارزان اعدام شود تا بر فهرست قهرمانان ما، نامی افزوده شود. البته این گفته من به معنای آن نیست که یک مبارز وقتی بدام افتاد، فورا دستها را بالا ببرد و مزدوری کند و در خدمت رژیم (های سرکوبگر) قرار گیرد. اما میتوان نمرد و مزدور هم نشد مثل محسن خاتمی و شمس حائری و ایرج کشکولی و علی خاوری وکوروش لاشائی و محسن رضوانی و صدها تن دیگر که در رژیم گذشته و بعد جمهوری ولایت فقیه تا پای مرگ رفتند اما خوشبختانه زنده ماندند. تک تک این افراد در سالهای پس از زندان و رویاروئی با مرگ ، توانستند مصدر خدمات مختلفی در عرصه پزشکی ، فرهنگی ، ساخت و ساز عمرانی ، رسانه ای ، روشنگری و ... بشوند. ایکاش آنها که پرپر شدند مانده بودند تا آقای رجوی امروز نتواند پز بدهد که هریک از این شهدا انسانهای با ارزشی بودند که جامعه به آنها نیازمند بود و حضورشان میتوانست منشأ خیر باشد اما امروز حکایتی باقی است و گوری که برای خیلی شان حتی ، مکان مشخصی ندارد. به اعتقاد من کاری که امروز دکتر عبدالله عبدالله در افغانستان کرد و از پیروزی جمال عبدالناصر سالها با شعارآزادی فلسطین چنان تصویری از قدرت مصر و ارتش این کشور در دل و جان دهها ملیون عرب و صدها ملیون مسلمان و جهان سومی ساخته بود که روز پنجم ژوئن سال 1967 با شروع جنگ ، پدرم به آقای لولاچی از دوستان یهودی اش که پسرش را برای تحصیل به اسرائیل فرستاده بود با نگرانی تلفن زد که حالا وضع پسرت چه میشود بگو هرچه زودتر از اسرائیل قبل از رسیدن ارتش مصر خارج شود . شش روز بعد آقای لولاچی نقل پخش میکرد و من و پدرم به سخنان پردرد ناصر از رادیوی صوت العرب گوش میکردیم و اشک میریختیم . تا دوسه روز قبل همین صوت العرب ، نعره های احمد سعید سر تبلیغاتچی ناصر را پخش میکرد که از سرنگونی دهها هواپیمای اسرائیلی توسط عقابان تیز پرواز ارتش مصر میگفت و با احمد شقیری رئیس وقت سازمان آزادیبخش فلسطین مصاحبه میکرد که میگفت انشاء الله فردا ناهار را در تل آویو میخوریم . همین جمال عبدالناصر وقتی سه سال بعد طرح صلح ویلیام راجرز وزیر خارجه آمریکا را پذیراشد ، از سوی فلسطینی ها و رادیکالهای عرب در دمشق و عدن و بغداد لقب خائن گرفت . چنانکه این لقب را چند سال بعد به جانشینش انورالسادات دادند که به اسرائیل رفت تا ثمره جنگ محدودی را که کرده بود با پس گرفتن اراضی اشغالی وطنش ، نصیب ملتش کند دمشق به عربده زدن و شعار و توطئه گری و جنایت ادامه داد . نتیجه اش اینکه هنوز جولان در اشغال دشمن است و پارلمان اسرائیل این بخش از خاک سوریه را ضمیمه خاک خود کرده است . حال شما قضاوت کنید سادات قهرمان بود یا حافظ الاسد پدر و بشار پسر؟ آیا صادقانه هنوز کسی پیدا میشود به خمینی لقب قهرمان بدهد ؟ مردی که کشوری آرام و مهر محور را که ، در راه تحول و سازندگی در همه زمینه ها به سرعت در حرکت بود ،و میتوانست در آینده ای نه چندان دور با تحقق توسعه اقتصادی به توسعه سیاسی و دمکراسی نیز دست پیدا کند ؛ به آشوبکده ای تبدیل کرد که جهانی به دشمنی اش برخاست . جنگی سنگین و ویرانگر را بر ما 8 سال تحمیل کرد و جزیره آرامش را به سرزمین جور و جهل و فساد بدل ساخت . در نگاه نسل امروز ما که تاریخ سرزمینش را خوانده باشد ؛ حیدرخان تاری وردی ( عمو أوغلی ) قهرمان نیست ، اما " داور" حتما یک قهرمان است که موفق شد به یکی از آرزوهای نخستین مشروطه خواهان که همانا دادگستری نوین و کوتاه کردن دست آخوندها از دستگاه قضا بود جامه عمل بپوشاند . نسل ما و نسل قبل و بلافاصله بعد از ما ، هنوز هم گرفتار مفاهیم غبار گرفته برای قهرمان در دوران پس از جنگ جهانگیر دوم است . اگر چنین نبود انتظار قهرمانی از مهندس میرحسین موسوی نداشتیم که صادقانه پیوند خود با انقلاب و آیت الله خمینی را یادآورمیشد . آیا انتظار داشتیم که مهدی کروبی ، مردی که بر جنازه استادش خمینی اشک آتشین میریخت و شستن و کفن کردنش را خود برعهده گرفت ، مثل مرحوم آیت الله شریعتمداری و علامه رضا صدر و مرحوم حاج آقا احمد خونساری نفی ولایت فقیه کند و برضرورت بازگشت ارباب عمائم به مسجد و حوزه ، فتوا دهد ؟ چون در گزینش و خطاب کردن افراد به صفتی که متعلق به آنها نیست، خطا میکنیم ، ناگهان غضبناک ، آن افراد را به بیعرضگی و ضد قهرمانی متهم میکنیم حال أنکه از آغاز محمد خاتمی نیامده بود تا قهرمان رهائی ایرانیان از چنگ حکومت سلطه گر مستبد فاسد و جائر شود .خاتمی آدمی با فرهنگ با خلق و خوی آرام و اهل تسامح و تساهل بود که در مقام رئیس جمهوری ، حداکثر میخواست نظام را به پوشیدن لباس قانون اساسی وادارد که؛ از آغاز تا انجامش با بودن اصل 110 و حواشی اش ، در نگاه دوسوم مردم ایران ارتجاعی و در تعارض با حاکمیت ملی و منشور جهانی حقوق بشر است . او حتی نتوانست اینکار را به خاتمه خیری برساند . امروز ما بیش از آنکه نیازمند قهرمان باشیم به مردان و زنانی نیازمندیم که زمانه را درک میکنند میدانند مصلحت ملی ما در دوستی با آمریکا و غرب و همسایگانمان است . رژیم حاکم هنوز در نشئه بالارفتن تصویر رهبرش در کربلا و ستایش تروریستی در فلسطین از او ، و روی آوردن مشتی شورشی و متمرد از جابلقا و جابلسای عالم برای پابوسی اش به دارالخلافه تهران ، سیر آفاق میکند و از یاد میبرد در ایران در استانی به نام سیستان و بلوچستان ، مردمانی اهل این آب و خاک ، از بدیهی ترین نیازهای نه قهرمان میخواهیم نه ضدقهرمان، ما نیاز به انسانهای صادقی داریم که دور از شعار، با قبول خطای دیروز، بر بال شعور به جستجوی فردا باشند . Copyright: gooya.com 2016
|