دوشنبه 29 دی 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

کوبايی که من ديدم (بخش سوم)، محمد برقعی

محمد برقعی
به عنوان يک ايرانی برايم جالب بود که کسی را مشتاق رفتن به آمريکا نديدم. و اگر موردی بود به اميد در آمدو رفاه بود تا شيفتگی به فرهنگ و تمدن آن. از آن شيفتگی به غرب، به ويژه به آمريکا، که در جوانان ايرانی بسيار ديده می شود، در اين جا خبری نبود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ديروز راهنمايم کلاس داشت . روز امتحان بود و دانشجويانش را نمی توانست تنها بگذارد. من هم تمام روز را، مثل شب روز اول ،در خيابان ها پرسه زده بودم . اولين کارم خريد يک دفترچه يادداشت خوب بود. بيش از يک ساعتی به دنبال آن از اين مغازه به آن مغازه رفتم،همه بی حاصل . پس از مدتی چشمم به يک کتاب فروشی افتاد، ولی آن هم نداشت. فروشنده که خشمم راديد توضيح داد : اينجا همه ادارات کاغذ مورد نياز کارمندانشان را به آنها می دهند. گفتم نويسنده ها . گفت آنان هم از انجمن های خود می گيرند . گفتم دانش اموزان . گفت آن هم توسط موسسه آموزشی ايشان تامين می شود .روز بعد که با راهنمايم مطرح کردم ،گفت درست است. ديروز هم مشکل من اين بود که مدرسه کاغذ نداشت ،و دانشجويان نمی توانستند امتحان بدهند . .وچون فردايش با شما قرار داشتم ،با کلی زحمت يک مقدار کاغذ تهيه کردم . بهرحال او لطف کرد، و روز بعد يکی از دفترهايش را به من داد . يک دفتر چهل برگی کاهی از کتاب فروشی آدرس انجمن پژوهش تاريخ را ،که ديروز به من گفته بودند ،گرفتم . همان نزديکی بود. خانمی در سالن ورودی پشت ميزنشسته بود ، تا کسی بی دليل وارد نشود.زنی بسيار مهربان ،که انگليسی کمی هم می دانست . سراغ پژوهشگران را گرفتم ،متوجه شدم هيچ کسی سر کارش نيست. خواهش کردم اگر ممکن است تلفن يکی از آنان را ،که انگليسی هم بداند، به من بدهد ، گفت در دفترهای يادداشت اداره بايد باشد. کشوها را گشود، چندين دفتر مفلوک . از اين دفترچه به آن يکی ، تا تلفن را پيدا کرد. با ديدن اوضاع برآن شدم از خير مناابع اطلاعاتی بگذرم ، ومثل هر مردمشناسی ، به ديدار مردم و زندگيشان بروم.

شهر هاوانا دو قسمت دارد .يکی بخش قديمی آن ، که بيشتر ساختمان هايش از دوران اسپانيايی ها،که تا آخر قرن نوزدهم حاکم اين جزيره بودند، بجا مانده. از اين روی يونسکو آن را جزو مناطق تاريخی دانسته ، و در حفاظت و بازسازی آن می کوشد . توريست ها در اين قسمت اقامت می کنند و ميگردند. بخش ديگر جديد است و محل سکونت محلی ها ، و به ندرت سرو کله توريستی در آن منطقه پيدا می شود.

مرکز بخش قديمی شامل چند ميدان بزرگ و زيبااست ،با کوچه پس کوچه های باريک و انباشته از رستوران ها وبارهاوهتل های کوچک ،که.تا به آنجا شايد ۵-۶ کيلومتر يا بيشتر فاصله دارد.. مسير راه خيابان های باريک و شلوغ بود ، با مغازه هايی که کالايشان را بانرخ آزاد می فروختند . بسياری اطاقکی از يک خانه بر خيابان ، يا دالانی ،و اين نخستين گام های روی کردن به نظام اقتصادی بازار آزاد. ساختنان های فقيرانه با مغازه های کوچک و بی رونق ،که برای يک توريست به گردش و شادی آمده جاذبه نداشت ، مگر جوان های هيپی وار. نيمه راه از نفس افتادم ،که راه بسيار بود و نقشه درستی هم نبود ،و کمتر کسی هم انگليسی می دانست ،حتی چندکلمه. لذا پس از ساعتی بر آن شدم که تاکسی بگيرم ،اما حواسم جمع بود که همان تاکسی های قراضه ۴۰- ۵۰ سال کهنه را بگيرم ، که نه تنها جزو ديدنی های کوبا بود، بلکه ارزان هم بود .کرايه تا مقصد به دلار ۴۰ سنت . در حالی که تاکسی های مرتب وتميز ونوی ويژه توريست ها ۱۰ تا ۱۲ دلار. اين تاکسی های قديمی حکايتی است .ماشين مش ممد علی ، نه بوق داره نه صندلی. نشان نبوغ مکانيک های کوبايی ،که قطعات انواع ماشين ها را در يک ماشين سرهم کرده اند. به طوری که تقريبا تنها بدنه آن ها اصل است. واين ذوق بسيار کوبای ها است ،که همين قراضگی را يکی از جاذبه های کوبا کرده اند ،ودر هر پوستر تبليغای هاوانا عکسی از اين قراضه ها جلوه می کند.

در ميدان کپيتال پياده شدم ، که مرز بخش توريست پسند بود. چندين ميدان و خيابان زيبا ف با تعداد زيادی هتل ورستوران و ساختمان های دولتی . همه جا نوسازی رواج داشت . نشان آن که بخش توريستی حسابی فعال است ، تابا باز سازی اين منطقه قديمی و زيبا، کار توريستی را هرجه بيشتر رونق دهد. زيرا اين بزرگترين منبع در آمد کوبا است، که هر روز هم بر رونقش افزوده می شود. به ويژه زمانی که آمريکائيان بتوانند آزادانه به اين بهشت سفر کنند ، که تنها ۹۳ مايل با فلوريدا فاصله دارد . سرمايه گذاران اروپايی در اين باز سازی، در کنار دولت، فعال بودند .

از اين ميدان ها گذشته و وارد بخش قديمی شهر شدم. خيابان های باريک و درهم تنيده ، و همه سنگ فرش. رستورانهای زبيا در دوطرف . صدای موزيک همه جا به دنبال. موزيک هنرمندانی که در رستوران ها می نواختند. چاچا،سالسا،جاز ،هيپ هاپ ووو . رستورانی هم بود که می گفتند، در ايامی که ارنست همينگوی در هاوانا زندگی می کرده ، برای خوردن غذا و نوشيدن مشروب به آنجا می رفته.

اين کوچه ها به چندان ميدان ميرسند، ميدان هايی با ساختمان های زيبای دوران قدرت اسپانيائی ها. همه باز سازی شده . رستوران ها ميز و صندلی هايشان را در فضای آزاد چيده بودند ،و عابرين را وسوسه به نشستن می کردند . رستورانی که روزها بعد هم مرا به خود جذب ميکرد، رستورانی بود که از مالت نوشابه و آبجو می ساخت ، واز اين بابت يگانه بود. ِيک غذای کامل با ليوان بزرگی از شربت يا آبجو مالت ۵ دلار.

پشت سر اين منطقه دريا بود وصدای آرامش بخش امواج .اگر از جهت مقابل ميرفتی، کوچه هايی سنگ فرش ،با دکان هايی که کالاهای هنری کوبا را به فروش می رسانند تابلو های نقاشی، مجسمه های چوبی، و لباس ها و دست بافت های بومی ، و همه واقعا زيبا . روزها بعد نيز يکی از تفريحاتم سرزدن به اين فروشگاه ها بود . فروشنده ها صميمی و خون گرم ،و اگر قاطی می شدی ، دقايق بلکه ساعتی با تو گپ می زدند ، در حالی که می دانستند اهل خريد نيستی. تعداد نمايشگاه های نقاشی و تابلوهای برای فروش نشان ميداد که، نقاشی کوبايی در ميان بوميان و توريست ها شناخته شده است . دور تر، دوبازار سرپوشيده و کوچک هم بود، دريک ساختمان و انباری قديم،که صنايع دستی ،به ويژه مجسمه های چوبی را ،با تمام ارزش هنريشان، با قيمت کمی می فروختند.

در اين جا همه چيز با پول ويژه توريست ها معامله می شود،که به آن "پزو قابل تبديل " convertible Pezo، و يا به ايجاز CUC می گويند ف که برای سهولت می گويم دلار،در مقابل "پزوی ملی "National Pezo" يا CUP. وهمان گونه که در بخش پيش آمد، دلار، يا پزويی که توريست ها مصرف می کنند ، برابر ۲۵ پزوی ملی است ، که حقوق ها با آن داده ميشود، و پول رايج مردم است. لذا وقتی يک غذای خوب در يک رستوران زيبا برای من توريست ۵ تا ده دلار است ، و واز نظر من مفت است وارزان ، برای يک استاد دانشگاه می شود نزديک به حقوق يک هفته اش . از اين روی فضای زندگی توريستی از فضای زندگی مردم جدا است . لذا اين بخش از شهر جايگاه توريست ها است ،و بوميانی که خدمات آنان را تامين می کنند، وبسياری از آنان در محلات اطراف آن ، تا شعاع چند کيلومتريزندگی می کنند . محلاتی قديمی با کوچه ها وخيابان های باريک ، وساختمان هايی فرسوده وفقيرانه. وهمه درها وپنجره ها با ميله های آهنی حفاظت شده. بدين سان دو هاوانا است : هاوانای توريستی با سکه توريستی ،و هاوانای مردم بومی ،که سکه رايجش پزوی ملی است.

خسته از قدم زدن به ميدان مرکری برگشتم ،و روی يکی از نيمکت هايی که در کنار باغچه های کوچک وسط ميدن گذاشته بودند، به لذت معمولم ،که تماشای مردم است، مشغول شدم. در ميان پارک مجسمه بزرگترين قهرمان ملی کوبا است. قهرمانی که دهها مجسمه اش در محل های مختلف شهرديده می شود، و چندين خيابان و ساختمان ها عمومی به نام اوست ، خوزه مارتی پرز(۱۸۵۳-۱۸۹۵) شاعر ، نويسنده ، مترجم ، فيلسوف انقلابی ،استاد دانشگاه ، وناشر . وی قهرمان مبازه با استعمار گران اسپانيا، و رهبر جنگ های استقلال کوبا بود ،که خود اهل رزم نبود . هنرش تهييج مردم با نوشته ها و اشعارش، و متحد کردن نيروهای اپوزيسيون ،به ويژه مهاجرين کوبايی در فلوريدا، بود. بهر حال اين روشنفکر به نام آن روزهای آمريکای لاتين ، يک بار در جنگ شرکت کرد ، و همان روزاول هم کشته شد.

شانس آوردم وجوانی در کنارم نشست که انگليسی می دانست . از او درباره خوزه مارتی پرسيدم. با خشمی که نمی توانست پنهانش کند گفت ،اين آمريکائی ها بسيار زورگو وبی ادب هستند. زمانی که ظاهرابه کمک کوبايی ها برای نجات از دست اسپانيائی ها آمدند ،سربازان پيروزشان ، که مست کرده بودند ،از اين مجسمه بالا رفتند و روی آن شاشيدند. روزهای بعد اين داستان را بارها شنيدم ، و کسی را نديدم که ازياری آمريکايی ها در جنگ با اسپانيائی ها سپاس گزار باشد . می گفتند ارتش اسپانيا چنان وضع بدی داشت که کوبايی ها خودشان حريف آنان بودند، ومی توانستند استقلاشان را به دست آورند.ماه ها بود که سربازان حقوق نگرفته بودند، وبسياريشان هم مريض شده بودند .در حقيقت آمريکائيان نه برای نجات آنان ، که برای جانشين اسپانيايی ها شدن ، آمده بودند . اين مطلب رادر همان ايام خوزه مارتی هم گفته بود.

به عنوان يک ايرانی برايم جالب بود ،که کسی را مشتاق رفتن به آمريکا نديدم. و اگر موردی بود به اميد در آمدو رفاه بود ،تا شيفتگی به فرهنگ و تمدن آن .از آن شيفتگی به غرب ،به ويژه به آمريکا ، که در جوانان ايرانی بسيار ديده می شود ، در اين جا خبری نبود. اين وازدگی از آمريکا تا بدان اندازه بود ، که از روز سوم بهتر ديدم خودرا ايرانی معرفی کنم تا آمريکايی . زيرا اگر ايران رامی شناختند با روی خوش پذيرايم می شدند ، و اگر نه حداقل برخورد منفی نداشتند . البته اين عدم شيفتگی نسبت به آمريکا و زندگی در آن ، در آمريکای لاتين فرا گير است ، زيرا همه آنان خاطرات تلخی از توسعه طلبی آمريکا، در حياط خلوت خود، دارند. از جنس احساس کشورهای اقمار روسيه به روسيه.

چرايی اين عدم شيفتگی مطالعه بسيار می خواهد، اما چند عامل اوليه را می توان بر شمرد. کوبا خاطرات تلخ بسياری از آمريکا دارد . از استقلال کوبا از اسپانيا ،که در حقيقت آمريکا درنيمه اول قرن بيستم ،آن را تبديل به جانشينی خود، ووابستگی از نوع ديگری کرد . استمار کلاسيک اسپانيا را نداشت ، اما دولت دست نشانده فاسدی را بر سر کار آورد ،که نه تنها ديکتاتور بی رحمی بود، بلکه کوبارا محل عيش و عشرت کرد. از آمريکا آ نچه نصيب اينان شد مافيا بود، و فسادشان . تا آن که با انقلاب ۱۹۵۹ ،کوبائيان به جان آمده خود را از شر ان خلاص کردند . دو سال بعد هم سازمان سيا لشگری ازضد انقلابيون کوبايی را ، با هدف سرنگونی دولت انقلاب به آن جا فرستاد ،که به دست مردم به سختی سرکوب شدند. بعد هم تحريم شديد آمريکا ،که در نتيجه کوبا را در دامان شوروی انداخت . بالاخره با سقوط شوروی چنان زندگی در کوبا سخت شد ،که مردم به سختی روزگار را به سر ميبردند . و آن همه سختی را حاصل تحريم های اقتصادی آمريکا می دانستند، که به زودی اروپا هم به آن پيوست ، وبرای سا ل ها فقر را عمومی کرد.. هم چنين نزديک بيش از شصت سال است که دستگاه تبليغاتی کشور يک سره بر عليه امپرياليست آمريکا می گويد. آن را شيطانی معرفی می کند که تنها هدفش سرنگونی دولت کوبا، وبرگرداندن دولت فاسد ودست نشانده ديگری ،از نوع همان باتيستا ی پيش از انقلاب، است.

گفتنی است مردم کوبا مردمی وطن پرست و مغرورند ،که به استقلال خود بسيار می بالند . مرتب می گويند ما شيلی، آرژانتين يا السالوادر نيستيم که آمريکا بتواند با کودتايی ما را نوکر خود کند. توجه شود کوبا نه تنها انقلابی غرور انگيز داشت ،که از حمايت وسيع مردمی بر خورداربود ، بلکه سال ها برای نجات کشورهای ديگر، در مبارزه آزادی خواهانه اشان مشارکت فعال داشته ، و نيروهای رزمنده خود را به ياری آنان فرستاده است. و برای اين منظوربود که ، در همراهی با شوروی ،که از همان سال ها اول انقلاب حامی آن شده بود، به کشورهای مختلف آفريقايی نيروفرستاد ، که از آن جمله اند: الجزيره،آنگولا،اتيوپيا، موزامبيک، گينه، گينه باسائو، يمن و آفريقای جنوبی . ومسلما در بازگشت ،اين نيروها دشمنی بيشتری را با آمريکا رواج می دادند. در خيابان گردی هايم به ندرت مجسمه ای از کاسترو و رهبران انقلاب ديدم . عکس برادران کاسترو در پاره ای ادارات بود، آن هم نه فراوان ، اما همه جا شعارهای ضد امپرياليتسی بر ديوارها و ميدان ها به چشم می خورد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016