امامت خمينی بر داعشیگری و بوکوحرامی؟ محمد جعفری
کارها و اوامر و نظرات خشونتبار و بس ستمگرانه آقای خمينی، هم در حق ايرانيان و هم در حق همه ملتهای مسلمان و غيرمسلمان جهان، غيرقابل دفاع است و اگر در داخل کشور بنا بر دلايلی کسانی جرأت ندارند آشکارا به نقد آنها بپردازند، چه دليلی دارد که در خارج از کشور، حداقل کسانی که دم از آزادی، عدالت و حقوق بشر میزنند به اين روشنگری دست نمیزنند؟
الف. چندی پيش مقاله ای از آقای باقی تحت عنوان « پيامبر مدارا و صاعقه داعش» منتشر شد که دردمندانه نوشته شده بود و نکات قابل تعمقی در بر داشت. و از جمله در آن آمد بود: «... در تحليل خُرد از مسئله در يک کلام می توان گفت داعش محصول خود ماست. ما هيچگاه باور نمی کنيم که حتی کنش های فردی و شخصی و محدود خود ما ممکن است سهمی در پيدايش اين نوع پديده ها داشته باشند و مجموعه اين کنش های فردی به ظاهر بی اثر و ناديده است که يک پديده جمعی را می آفريند. پس از بروز يک حادثه ما نمی دانيم در چه روزی و چه تاريخی چه کرده ايم که واکنش امروزش چنين حادثه ای بوده است و خير يا شر آن گريبان مان را گرفته است؟ شکاف مذهبی که يکی از چند شکاف فعال و خطرساز در جامعه ماست درست است که پيشينه دراز تاريخی دارد اما در هر دوره ای برآيند کنش های انسان های همان دوره است. کسی که در گوشه ای و خانه دربسته ای مراسم عمرکشان می گيرد، آن يکی که کتابچه ای می نويسد، آن ديگری که لعنتی به خلفا می فرستد و آن مفتی يا شيخی که در مسجدی، شيعه را تکفير می کند تک دانه های برفی به ظاهر بی اهميتی هستند که وقتی روی هم انباشته می شوند حتی می توانند بهمن بيافرينند و امروز بهمن داعش محصول خود ما (اعم از شيعه و سنی) است.» (۱) در اينکه «داعش محصول خود ماست ».
ب: حق با آقای باقی است و او به زيبايی موضوع را باز کرده است. اما بنظرم از ديدی اخلاقگرايانه خوب است در باب همين "ما"يی که در گفتار آقای باقی به ابهام گذاشته شده است گفتگو را ادامه دهيم. پرسش اين است که در عصر ما و يا حداقل در دوران بعد از پيروزی انقلاب بيشترين تجسم اين "ما" يا به تعبير قرآنی آن، ائمه آن چه کسانی بوده اند؟ و اينگونه تعليمات ضد مدارا به وسيلۀ چه کس و کسانی در جامعه عصر انقلاب سيلان پيدا کرده و به جامعه تلقين شده و مرز جامعه ما و ديگر مناطق را درنورديده تا امروزه در شکل القاعده و داعش بروز و ظهور پيدا کرده که همگی ما شاهد ويرانی های آن هستيم. حقيقت اين است که به باور بسياری از متفکران و صاحبنظران عالم، دنيای اسلام با انقلاب در ايران و رهبری روحانيان بنيادگرای شيعه بر آن وارد فاز خشونتهای سياسی امروزی شده است. در باره همين سخن آقای باقی اگر از ذکر مصائب بگذريم و به اصل مطلب بپردازيم، گمان نمیکنم که به اين نتيجه نرسيم که آقای خمينی رهبر انقلاب اسلامی در ايران مبدع و مبتکر تفکر داعشيگری در دوران پس از پيروزی انقلاب است. و اگر ما بخواهيم ريشه و اساس اين گونه رفتارها و گرفتاريها و تعليماتِ دامنگير خود را شناسائی کنيم، لازم است که به نقد تعليمات آقای خمينی بپردازيم و آن هم نه از باب اينکه بخواهيم او را به دادگاه بکشانيم که آن در حيطۀ قدرت خداوند است، بلکه از باب نقد تفکر و انديشه نظری و عملی وی و آثار و عواقب دهشتناکی که همينک با آن مواجهيم.
ج: در يک تقيسم بندی کلی ما دو نوع اسلام داريم: اسلام بيانگر قدرت و اسلام بيانگر آزادی. و اسلام بيانگر قدرت است که خمينیزا، داعشزا و القاعدهزا است و ما چه دوست داشته باشيم و چه نداشته باشيم اسلام آقای خمينی در نظر و عمل بيانگر قدرت است و در نتيجه پيوندی بينادين با داعشی گری و القاعده گری و بوکوحرامی و... دارد. انتقاد از فلسفه نظری و عملی آقای خمينی از اين باب است که ريشۀ درد را حد اقل در دوران بعد از پيروزی انقلاب بهتر درک کنيم و بی جهت خود را به اين در و آن در نزنيم و به اين و آن نتابيم. نقد بی تعارف در باره آثار فکر و عمل شخصی نظير آقای خمينی، به مثابه يکی از مراجع عام دينی امروزی شيعه، نه تنها ضرری به جامعه نمیزند بلکه فضای جامعه را برای باز يافت جامعه ای ارزياب و آگاه باز خواهد کرد. وقتی برای مثال توضيح می دهيم که کسی مانند مرحوم بروجردی يا مرحوم منتظری برای تقريب فکری و عملی شيعه و سنی چنين قصدها و برنامه های ارزنده ای داشته اند، لازم است به لحاظ اخلاقی توضيح بيشتری دهيم که در زمانه ای که اسلام فقهی به رهبری حوزويان راس تا ذيل قدرت را در ايران تصرف کرد، چه کسانی حيطه اختياراتشان را به ولايت رسول (ص) و معصومان رسانده بودند ولی در عمل در اين منطقه جز بر خشونتگرايی و جنگ و تجزيه نيفزودند.
د: بنا به گفتۀ خود آقای خمينی در رساله «اجتهاد و تقليد» (۲) و نيز خاطرات مرحوم منتظری (۳)، ايشان به ولايت فقيه به عنوان زعامت و رهبری سياسی تا قبل از رفتن به نجف معتقد نبوده است. آقای خمينی درسهای خود را تحت عنوان «ولايت فقيه» در نجف از ۱ بهمن ۴۸ شروع کرد و در ۱۹ بهمن همان سال آن را به پايان برد و بعد کتابش به عنوان حکومت اسلامی چاپ و انتشار پيدا کرد. اما قبل از رفتن به نجف ، به اسلام به عنوان بيان قدرت می نگريسته و اين مطلب در ساير نوشته های قبل از رفتن به نجف وی آشکار است. در طول مدتی که آقای خمينی، درنجف بود، تا اواخر سال ۴۸ که ولايت فقيه را تدريس کرد، چه تحولی در وی بوجود آمد که از آقای خمينی مخالف ولايت فقيه، خمينی ای ساخت که برای ولايت فقيه بعنوان زعامت سياسی و رهبری کشور تئوری قدرت را تحت عنوان ولايت فقيه به نام حکومت رسول خدا و امام زمان، سرهم بندی کرد؟ که اين نکته در خورِ تحقيق جدّی است. (۴)
به لحاظ نظريه پردازی، عصارۀ کتاب حکومت اسلامی آقای خمينی عبارت است از:«حکومت اسلامی، نه حکومت، سلطنتی، نه مشروطه و نه جمهوری است (۵) بلکه«حکومت قانون الهی بر مردم است...شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است» (۶) و به جای مجلس قانونگذاری، « مجلس برنامه ريزی وجود دارد که برای وزارتخانه های مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتيب می دهد..."(۷) ولی فقيه « به مقام حکومت و قضاوت منصوبند و اين منصب برای هميشه برای آنها محفوظ است.»(۸) و حکام حقيقی « همان فقها هستند و نه به کسانی که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعيت کنند»(۹) « "ولی امر" متصدی قوۀ مجريه هم هست» (۱۰) و ولی فقيه «مانند جعل قيم برای صغار، قيم ملت يا قيم صغار از لحاظ وظيفه هيچ فرق ندارد»(۱۱) و « حکومت اسلامی «اوجب واجبات»، حتی «از نماز و روزه واجب تر است همين تکليف است که ايجاب می کند خونها در انجام آن ريخته شود».(۱۲) محتوای همين چند سطر جز حکومت، ديکتاتوری خودکامه شاهنشاهی، و نظامی داعشگونه ولی فراگير بنام دين، آيا تکليف اسلامی که به تعبير آقای خمينی "مکتب خون است و شهادت" و قرار است از طريق "شهادت مردم را به سعادت برساند" و بايد "خونها در انجام آن ريخته شود" و يا "وقتی که پيام تبريک برای خانواده های قربانيان جنگ می فرستاد با اين مضمون که "ابتهاج به اينکه يک ملتی آنطور متحول شده است که در راه خدا همه چيز خودش را نثار می کند و با آغوش باز دنبال مرگ می رود"، چيز ديگری می تواند باشد؟ قطعاً خير!
هـ: برای اينکه چندان دور نشويم و تصور روشنتری از اين مدعای خود داشته باشيم خوب است به يک قطعه از کلام مکتوب آقای خمينی در همان درسهای ولايت فقيه اش قبل از انقلاب توجه کنيم تا به سطح و عمق روحيه داعشيگری اش حتی در برابر همقطاران خودش برسيم. او خطاب به روحانيون موافق خود و حکومت اسلامی میگويد: "در روايت است که از اين اشخاص [يعنی روحانيون موافق شاه و مخالف حکومت اسلامی. ن.] بر دين بترسيد، اينها دين شما را از بين میبرند، اينها را بايد رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بين مردم رسوا شوند، ساقط شوند. اگر اينها در جامعه ساقط نشوند امام زمان را ساقط می کنند، اسلام را ساقط میکنند. بايد جوانهای ما عمامه اينها را بردارند، عمامه اين آخوند هايی که به نام فقهای اسلام، به اسم علمای اسلام اينطور مفسده در جامعه مسلمين ايجاد میکنند بايد برداشته شود. من نمی دانم جوانهای ما در ايران مرده اند؟ کجا هستند؟ ما که بوديم اينطور نبود؟ چراعمامه های اينها را بر نمی دارند؟ من نمی گويم بکشند، اينها قابل کشتن نيستند لکن عمامه از سرشان بردارند، مردم موظف هستند، جوانهای غيور ما در ايران موظف هستند که نگذارند اين نوع آخوند ها (جل جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بين مردم بيايند، لازم نيست آنها را خيلی کتک بزنند ليکن عمامه هايشان را بردارند... " (۱۳).
و: دقيقا در همين جاهاست که آدمی حق دارد باتعجب و حيرت بسيار از خودش بپرسد که چگونه جامعه و روشنفکران دينی و غير دينی با شخصی دارای چنين روحيه خشنی و با داشتن چنين نظريه های رعب انگيزی همراهی و همگامی کرده اند؟ اين سئوال از جهات مختلف قابل بررسی است و هنوز جای بررسيدن دوباره و دوباره دارد. اينجانب به نوبه خود در مقاله های مختلف به بخشهائی از آن پرداخته ام. از ديد من به طور مختصر قصه بدين گونه پيش رفته است که ريشه را بايد در طرز تفکر غالب اجتماعی و فرهنگی امان و بالاخص تفکراتی که از سوی روشنفکران دينی و غير دينی امان مطرح میشود جستجو کنيم: يعنی در قدرت-انديشی، باور به قدرت و اصالت را بر روابط قدرت دادن(۱۴) و در اين ميان اقلی از روشنفکران دينی هم که در نظريه آزادی را اصل می دانستند، در عمل هيچگاه نمی توانستند به اين حد برسند که باور کنند که يک مجتهد مرجع دينی، نايب امام زمان (ع) وعارفِ هشتاد ساله ای دروغگو و عهد شکن باشد و در برابر انظار جهانيان و ملت ايران در پاريس قول و قرارهائی بدهد و بعد که پايش به ايران رسيد و بر اريکه قدرت سوار شد، پشت پا به تمامی آنها بزند. اين مهمترين چيزی بود که ملت و روشنفکران، نتوانسته بودند به آن بينديشند و يا اينکه نمی خواستند به آن فکر کنند. غافل از اينکه روحانيون و در رأس آنها آقای خمينی با در دست داشتن دروغ مصلحت آميز، توريه، تقيه و... همه چيز را قادرند توجيه شرعی و دينی کنند .
شايد به همين علتها بوده که علامه نائينی که هم صنفان خود را می شناخته، بيش از يک قرن پيش به همه هشدار داده بود که استبداد دينی بدترين شعبه استبداد است، ولی چه اندک بودند کسانی که بتوانند اين روز را ببينند که استبداد دينی به رژيمی تمام عيار از تبعيض، خشونت و تحقير بدل می شود و در بطن خود داعش و القاعده را همراه دارد.
اگر آقای خمينی تنها به نظريه اکتفا کرده بود، خوب نظير غالب روحانيونی بود که امروز هم اسلام را بيانگر قدرت می دانند و نه بيان آزادی. اما او وقتی قدرت به دستش افتاد و رهبريش تثبيت گشت، فتوای کشتار داد و دست به کشتار زد.
ز:: ظاهرا برای اکثريت ما ايرانيان هم اينک حتی گزارش صحنه های قتل و غارت و برده گيری و ويرانی های همه جانبه داعش امروز ترسناک است. ولی آيا اين بدان معناست که ما هميشه اين طور به خشونت لخت کسانی که داعيه حفظ دين مردمان را دارند حساس بوده ايم؟ خوب است در اينجا به طور مصداقی به پاره ای از سيره ايشان در قامت رهبری عارف و حکيم مروری کنيم. خوب است اشاره کنيم که آقای خمينی، مطابق آنچه که پيشتر آوردم، فقط قبل از انقلاب فتوای کشتن و کتک زدن و بدنام کردن را نمی داده، در وصيتنامه سياسی- الهی خود!! هم شديدتر از اين فتوا می دهد، و تازه رهنمود می دهد که مردم نبايد منتظر باشند که مراجع رسمی از ظلم و فساد جلو گيری کنند، هر جا اين مراجع کوتاهی کردند مردم خود وارد عمل شوند.
۱- « ... آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و کشور اسلامی و مخالف با حيثيت جمهوری اسلامی است به طور قاطع اگر جلوگيری نشود همه مسئول میباشند و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد به يکی از امور مذکور نمودند به دستگاههای مربوطه رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهی نمودند خودشان مکلف به جلوگيری هستند.»(۱۵) طرفه اينکه اين رهنمود را در زمانی می دهد که به قول خودشان همه نهادهای قانونی در کشورمستقر شده اند.
۲- باز بنا به گزارش کتاب «واقعيتها و قضاوتها» آقای خمينی در تاريخ ۲۵/۲/۱۳۶۲، در سخنرانی در جمع دوستان خود میگويد:« من معتقدم که منتظر دادگاه و يا پاسگاه نباشيد که يک مشت مرده خور و لات را از املاک بيرون کنند، خود شما عليه اينها اقدام کنيد.»
۳- آيت الله مسعودی خمينی شهادت می دهد که آقای خمينی «در سخنرانيهايشان اشاره کردند که اگر همۀ مسلمانان هم برای حفظ اسلام کشته شوند، ارزش دارد؛ چرا که ارزش اسلام از همۀ اين مسائل مادی بالاتر است» (۱۶)
۴- آقای حسين خمينی نوه آقای خمينی، در ارديبهشت سال ۶۰ در ديداری با اينجانب گفت: « از قول من به آقای بنی صدر بگوئيد کشوردر حال ويرانی و متلاشی شدن است. اگر آقای بنی صدر میخواهد کشور و انقلاب را از دست حزب و آخوندها نجات دهد، تنها راه کوتاه کردن دست حزب و روحانيون از امور کشور است. و اگر وی فکر میکند که پدربزرگم از کشت و کشتار وحشت دارد، کاملا در اشتباه است. من پدربزرگم را خوب میشناسم. اگر سيصدهزار نفر را بکشد، خم به ابرويش نمیآيد. آقای خمينی پيرو مکتب ابنالعربی است. در آن مکتب نظر بر اين است که انسانها نظير کف های روی دريا هستند. در اين طرز تفکر برای حفظ و نگهداری يک امر مهم نظير حکومت، اگر لازم باشد که بسياری را هم فدا کرد بايد کرد. کسانی که بخاطر حفظ و پايداری آن امر مهم فدا میشوند، نظير همان کف های دريا که بعداز ترکيدن به دريا متصل میشوند هستند. و دراين صورت اگر مجرم بوده به حق کشته شدهاند و با گناهان کمتری رفتهاند و اگر بی گناه بودهاند، اجر و ثواب بيشتری در انتظارشان است.» (۱۷)
۵- آقای خمينی چند ماهی پس از پيروزی انقلاب، در سخنرانی برای عده ای از سران و حلقه اسرارش که هم اکنون بر روی يوتيوب موجود است، افسوس و غبطه می خورد و می گويد: «اگر بنا بود که از اول مثل ساير انقلاباتی که در دنيا واقع می شَد، انقلابی که واقع می شَد پشت سر انقلاب يک چند هزار از اين فاسدها را در مراکز عام دار می زنند و آتش می زنند، تمام می شُد قضيه» (۱۸) و يا « اگر ما از اول که رژيم فاسد را شکستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب کرديم بطور انقلابی عمل کرده بوديم قلم ها را شکسته بوديم و تمام مجلات فاسد را و مطبوعات فاسد را تعطيل کرده بوديم و رؤسای آنها را به محاکمه کشيده بوديم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بوديم و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بوديم و چوبهای دار را در ميدانهای بزرگ برپا کرده بوديم و مفسدين و غاصبين را درو کرده بوديم اين زحمتها پيش نمی آمد. من از پيشگاه خدای متعال و از پيشگاه ملت عزيز ايران عذر می خواهم خطای خودمان را عذر می خواهم. ما انقلابی نبوديم...»(۱۹) البته او در سال ۶۷ با فرمان کشتن فله ای چند هزار نفر زندانی، آرزوی کشتار جمعی وسيعی را که قبلا نکرده بود، و از بابت عدم تحقق آن غبطه می خورد، عملی ساخت. بنابراين ملاحظه می شود، وقتی مستقيم فتوای ترور و قتل و کشتار و تصاحب زمين مردم بدون هيچ دادگاهی داده می شود، نتيجه اش قتلها و ترور ها در دوران ۳۴ ساله جمهوری اسلامی است. باز او جنگی را که می شد با پيروزی ايران در سال ۶۰ تمام کرد و بين دو همسايه صلح بر قرار کرد و يا در سال ۶۱ بعد از فتح خرمشهر، مصلحين و همه جهان آقای خمينی را به صلح دعوت کردند، نپذيرفت و ضمن شعار جنگ جنگ تا پيروزی گفت «راه قدس از کربلا می گذرد» و در صدد تصاحب عراق بر آمد و جنگ را به مدت هشت سال ادامه داد و چند نسل را فدا کرد و با شکست و چشيدن جام زهر به آن خاتمه داد. آيا اينگونه اعمال در بطن خود داعش، القاعده و بوکو حرام را همراه ندارد؟
۶- در پايان کار کنفرانس بين المللی بررسی جنايات آمريکا در ايران در تاريخ ۱۲ خرداد ۱۳۵۹ با شرکت ۱۰۰ هيئت به نمايندگی از سوی ملت و احزاب بيش از ۵۰ کشور در سالن کنفرانسهای هتل استقلال آغاز بکار کرده بود، جمع شرکت کننده در آن به ديدار رهبر رفتند. آقای خمينی در سخنرانی خود برای هيئتهای شرکت کننده اظهاراتی کرد که نمايندگان خارجی را مات و مبهوت و به تعجب واداشت بدين گونه که: "...يک ملتی که شهادت را می طلبند و دعا می خوانند برای شهادت، اينها از دخالت نظامی می ترسند؟ اينها از حصر اقتصادی می ترسند؟ همه عالم درهای ممالکشان را به ما ببندند همه و ما باشيم، اين عده ای که، سی و چند ميليونی که در اين ايران زندگی می کنيم يک ديواری دور ايران بکشند و ما را در ايران حبس بکنند، ما اين را ترجيح می دهيم به اينکه در ها باز باشد و چپاولگران بريزند به مملکت ما. ما می خواهيم چه بکنيم که به اين تمدنی که از توحش بدتر است، اين تمدنی که حيوانات بيابان در رفتارشان از آنها بهتر است ما می خواهيم چه بکنيم به اين تمدن برسيم." (۲۰)
افزون بر اينها کسی که در نظر و عمل فتواهائی می دهد که با آن میشود همه بشريت را کشت، آيا آموزش دهندۀ داعش و بوکوحرام نيست؟ چرا!
اين دين و مسلک تهمت به مسلمانان را جايز میشمرد و میگويد: «اينها مرتدند، جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است» و يا « اينها که فخر میکنند به وجود او [يعنی مصدق] او هم مسلم نبود» (۲۱)
چنين دين و مسلکی است که می گويد: «من ممکن است ديروز حرفی زده باشم و امروز حرف ديگری و فردا حرف ديگری را، اين معنا ندارد که من بگويم چون ديروز حرفی زدهام بايد روی همان حرفی باقی بمانم. » (۲۲) و بر همين اساس است که وقتی پايش به ايران رسيد پشت پا به تمام قول و قرارهائی که در انظار جهانيان در پاريس به ملت ايران و جهان وعده داده بود، زد.
وقتی کسی با شهامت و قدرت به مردم خود درس می دهد ومی گويد:«اگر يک در ميليون احتمال، يک احتمال بدهيم که حيثيت اسلام با بودن فلان آدم يا فلان قشر در خطر است، ما مأموريم که جلويش را بگيريم، تا آن قدری که میتوانيم هر چه میخواهند به ما بگويند که کشور ملايان حکومت آخونديسم و از اين حرفهايی که میزنند، و البته اين هم يک حربهای است برای اينکه ما را از ميدان به در کنند، ما نه، از ميدان بيرون نمیرويم.» (۲۳) اين دين و مسلک است که اگر دستش برسد، ملت و ملتهايی را به آتش می کشد.
آيا چنين نظرات و اعمالی بر قبضه کردن قدرت به هر وسيله ای استوار نيست و آيا داعش و بوکو حرام از بطن آن زائيده نمی شود؟
سخن کوتاه
آخرين نکته اينکه، سنگ بنای ديکتاتوری سياه مذهبی، استبداد خونريز بنام خدا و دين، غارت اموال مردم، پايمال کردن حقوق و آزادی خدادادی مردم، زجر و شکنجه و داغ و درفش همه و همه در دوران زعامت آقای خمينی ريخته شده است. روش و منش آقای خامنه ای در ادامه کار، همان روش و منش و رفتار آقای خمينی است، با اين تفاوت که آقای خامنه ای نه مجتهد مورد قبول مردم است و نه معلومات فقهی و اصولی خمينی را دارد و نه آن جاذبيت و کاريزمای رهبری آقای خمينی را و نه اينکه انقلابی را تا پيروزی رهبری کرده است، جز اينکه از طريق راه اندازی دستگاه پروپوگاندايی عظيم و سانسورهمه جانبه وخفه کردن ديگران و با توطئه توانسته است خود را بر ملت تحميل کند. صادقانه بگويم من بسيار متعجبم، بخصوص از کسانی که درد دين و غم انسانيت هم دارند، که گاه بيهوده کوشش می کنند آقای خمينی را تافتهای جدا بافته از آقای خامنه ای قلمداد کنند و او را تا حدی معذور دارند. اگر به ريشه تصوری که آقای خمينی از دين و مذهب در سر داشته است توجه کنيم و برخلاف متصديان دفترش و تدوين کنندگان صحيفه نورش همزمان سياهه اعمال او را در يک دهه زمامداری اش بی هيچ سانسوری در پيش رويمان بگذاريم، دقيقه ای ترديد نخواهيم کرد که او حقيقتا امام خون و خشونت دينی در عصر کنونی است. و شکی نبود که اگر دستش می رسيد، ملت و ملتهايی را که زير بارش نمی رفتند به آتش می کشيد و هيچ جنايتی و نيرنگی مبری نبود. قليلی از کسانی که هنوز از خمينی تصويری امام گونه دارند اگر کمی به خود زحمت مطالعه بدهند و بيطرفی را رعايت کنند و حب و بغض هم نداشته باشند، به سرعت درخواهند يافت که آنچه تا بحال و در دوران ولی فقيه دوم انجام گرفته و می گيرد، تمامی آن ريشه در دوران آقای خمينی و اعمال و کردار او دارد و روشها و عملکرد دقيقاً همان روش ها است، منتها با ابعاد و اندازه های ديگر.
بنا براين، خمينی نه تنها اسطوره نيست بلکه به خصوص اگر پای موازين دقيق دين حقوق و آزادی و رحمت و اخلاق در خصوص حرمت آبرو و جان و دارائی تک تک انسان ها (حقوق و آزادی های انسان) به ميان آيد، که می آيد، حسابش با کرام الکاتبين است. اگر از تمام مواردی که آقای خمينی ضد حقوق انسان عمل کرده است بگذريم همين يک مورد که در سال ۶۷، دستور قتل عام فله ای زندانيان را صادر کرد و در عرض چند شب، به روايت اقای منتظری، ۲۸۰۰ يا ۳۸۰۰ زندانی را قتل عام کردند در دينی که کشتن يک انسان بی گناه را معادل کشتن همه انسانها می داند تا صبح قيامت برای او کفايت می کند.(۲۴)
کارها و اوامر و نظرات خشونت بار و بس ستمگرانۀ آقای خمينی، هم در حق ايرانيان و هم در حق همه ملتهای مسلمان و غيرمسلمان جهان، غير قابل دفاع است و اگر در داخل کشور بنا بر دلايلی کسانی جرأت ندارند آشکارا به نقد آنها بپردازند، چه دليلی دارد که در خارج از کشور، حد اقل کسانی که دم از آزادی، عدالت و حقوق بشر می زنند به اين روشنگری دست نمی زنند؟ حد اقل چرا هنوز که هنوز است دستور اعدامهای دسته جمعی از سوی وی را تقبيح نمی کنند؟!
[email protected]
ـــــــــــــــــــــــــــ
يادداشت:
۱-روزنامه مردم امروز، ش ۷ شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۳ ص ۱و۲ سرمقاله.
۲- ولايت فقيه، بدعت و فرعونيت بنام دين، محمد جعفری، ص ۲۸۷ + حکومت ولايی، محسن کديور، ص ۲۴۰و۲۴۱ به نقل از رسالة فی الاجتهاد و التقليد، آقای خمينی، ص ۱۰۰و ۱۰۱ (قم ۱۳۸۵، ه ق). وی در " رساله اجتهاد و تقليد" خود که قبل از انقلاب نوشته شده، تصريح می کند: « اشکال در اصل «عدم ولايت» وجود ندارد: " جای هيچ اشکالی نيست در اين اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هيچکسی بر کس ديگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد يا غير آن، حاکم پيامبر باشد، يا وصی پيامبر يا غير آنها. زيرا صرف نبوت و رسالت و وصايت و يا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان اين گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود...»
۳- منتظری می نويسد: "در بحث با ايشان من گفتم: " سنت می گويد خلافت به انتخاب است، شيعه می گويد به نصب است"، ايشان گفتند:" مذهب تشيع اين است که امام بايد معصوم و منصوب باشد. در زمان غيبت تقصير خود مردم است که امام غايب است، خواجه هم می گويد: وجوده لطف و تصرفه لطف و عدمه منا. حالا هم ما لايق نبوده ايم که امام غايب است، ما بايد شرايطی فراهم کنيم تا که امام زمان (عج) بيايد. ما گفتيم پس در زمان غيبت بايد هرج و مرج باشد؟ فرمود: اين تقصير خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما بايد لياقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنيم. نظر شيعه اين است که امام فقط بايد منصوب و معصوم باشد. اين بود اظهارات ايشان در آن وقت، و اشاره ای هم به ولايت فقيه نکردند. بعداً که ايشان به نجف رفتند، در آنجا دوازده جلسه راجع به ولايت فقيه و حکومت اسلامی بحث کردند".
۴- در کتاب ولايت فقيه، بدعت و فرعونيت بنام دين، در ص ۳۰۳-۲۹۷ که در سايت اينجانب قابل مراجعه استپف نکاتی در را در اين مورد يادآور شده ام.
۵- حکومت اسلامی، آيت الله خمينی،۱۳۹۱ هجری برابر ۱۹۷۱ ميلادی، ص ۵۲و۵۳.
۶- همان سند، ص ۵۳.
۷- همان سند.
۸- همان سند، ص ۱۲۷و۶۵.
۹- همان سند، ص ۶۰.
۱۰- همان سند، ص ۲۷.
۱۱- همان سند، ص ۶۵.
۱۲- همان سند، ص ۸۷
۱۳-حکومت اسلامی، آقای خمينی،چاپ اول ۱۳۹۱ ه. ق ۱۹۷۱.، ص ۲۰۲.
۱۴- در کتاب پاريس و تحول انقلاب ايران از آزادی به استبداد فصل سوم ص ۸۴- ۱۳۲، مشروح به اين مسئله پرداخته شده است، به آنجا مراجعه کنيد.
۱۵- واقعيتها و قضاوتها،سايت دفتر آيت الله منتظری.
۱۶- خاطرات آيت الله علی اکبر مسعودی خمينی، چاپ اول ۱۳۸۱، انتشارات مرکر اسناد انقلاب اسلامی، ص ۴۴؛ در سال ۱۳۷۴، توسط آقای خامنه ای به توليت آستانه قم منصوب شده است .
۱۷- اوين جامعه شناسی زندانی و زندانبان، محمد جعفری، ص ۵۴، مشروح و چگونگی اين پيغام را در همين سند مطالعه فرمائيد.
۱۸- https://www.youtube.com/watch?v=1wLl_-qlWzE&feature=related
۱۹ - https://www.youtube.com/watch?v=7LmmJEP17uE
۲۰- کيهان ۱۷ خرداد، شماره ۱۱۰۱۴، ص۱و۱۴ و صحيفه نور، جلد ۱۲،ص۱۳۸.
۲۱-از سخنرانی ۲۵ خرداد ۶۰، صحيفه نور، ج ۱۵، ص۱۹و۱۵.
۲۲- همان سند ج ۱۸ ص ۱۷۸.
۲۳-صحيفه نور، ج ۱۶ ، ص ۲۱۲-۲۱۱..
۲۴- اگر ادعا شود فرمان آقای خمينی نبوده و بنام ايشان فرمان جعل شده است نه تنها از مسئوليت کسی که خود را "ولی مطلق" می ناميده است کم نمی کند، تازه آنوقت بايد بگويند، جعل کننده چه کس و يا کسانی بوده اند و چرا مسئولين درجه اول قضائی، اجرائی و مقننه، چنين جعلی را بنام آقای خمينی به اجرا گذاشته اند؟