پنجشنبه 16 بهمن 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

درباره اسلام سياسی و فاجعه شارلی ابدو، محمد جلالی چيمه (م. سحر)

م. سحر
اين هم‌صدايی و هم‌دلی متعصبان مذهبی و قشريون با جنايتکاران و قاتلان شارلی ابدو و نيز مواضعی که به اصطلاح اسلاميست‌های ميانه‌رو داشتند و "بد است اما" و "محکوم می‌کنيم اما"هايی که می‌گفتند آزمون عبرت‌انگيزی است که نشان می‌دهد ايمان مذهبی وقتی در قشريت و تحجر خانه کند تا چه حد می‌تواند انسان‌ها را آلينه و از انسانيت‌شان تهی کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

۱
طرح سخن

پيش از آغاز سخن می بايد گفت که : فاجعه ای که در نشريه طنز آميز فرانسوی شارلی ابدو پيش آمد و در سوپر مارکت ويژهء يهوديان در پاريس تداوم يافت ابعاد گوناگون و گسترده ای دارد و طرح مسائل و مشکلاتی که منجر به چنين فاجعه ای شده و نتايجی که اين واقعه در فرانسه و به طورکلی درجهان معاصر در پی خواهد داشت آنچنان پر دامنه است که به بررسی ها و سمينار ها و کولوک های گوناگون از سوی اهل تخصص نيازمند است.
زيرا موضوعی ست که در باره آن می توان زمينۀ بسيار وسيعی را در نظر آورد و دارای گسترۀ پر دامنه ای ست که از آن سوی اسلام به مثابه دينی بر آمده از فرهنگ قبيله ای اعراب حجاز وحيره در قرن هفتم ميلادی ،همراه با قوانين و کد ها و روابط اجتماعی و سياسی وفضاهای روحانی و متافيزکی اش تا اين سوی مدرنيته در همۀ ابعادش و با همه جوانبش در زمينه های اقتصادی و سياسی و ژئو پليتيک اجتماعی و فرهنگی و دينی را شامل می شود .
خلاصه آن که اين موضوع يکی از حساس ترين مسائل جهان معاصر است.
زيرا موضوع برخورد مدرنيته و اسلام در ميان است که به نظر می رسد با يکديگر سر آشتی ندارند و گويی از دو بنمايه متعارض و متنافر سرچشمه می گيرند.
از اين رو يکی در مخاصمت و کين توزی با ديگری ، به سماجت و پرخاشگرانه می کوشد تا بر تری سنن کهن و ارزش های رو به افول خود را با تکيه به زور و اجبار سياسی و نظامی به مردمانی بقبولاند که با تکيه بر عوامل روانی و فرهنگی و عواطف دينی ( و البته سياسی ) به طور سنتی بر آنها احاطه و سروری داشته است.
مردمانی که خواه و ناخواه در جهان مدرن زندگی می کنند و در معرض تأثير و تأثرات گريزناپذيرِ عظيمی هستند که در ابعاد علمی صنعتی روانی ، فکری ، عاطفی ، ذوقی و فرهنگی سراسر زندگی آنها را احاطه کرده و ذرات وجود شان را از لحظۀ نطفه بستن در بطن مادر، تا آخرين سنگی که بر گورهاشان قرار می گيرد زير تأثير خود دارند.
بدين گونه اسلاميسم سياسی واکنشی ست به تمدن فراگير مدرن که از هزاران طريق روی باورمندان و مؤمنان تأثير می نهد .
به نظر می رسد که پيش و بيش از همه بيم از کف دادن تسلط روحی و فرهنگی بر مردم سنت زدۀ جوامع مسلمان نشين است که متوليان دين و ابزار سازان از دين را به واکنش مهارگسيخته در برابر مظاهر فرهنگ غرب وبر ضد برتری سياسی و نظامی و فکری و ارگانيزاسيونل تمدن مدرن برانگيخته است.
مرگ بر غرب و شعار کودکانه و واکنشی ی «غرب زدگی» ناشی از اين احساس عدم اعتماد به خود و احساس افول موقعيت سروری متوليان و مراجع دينی بر مردم سنت زده بومی ست که همه اينها در صد الی صد و پنجاه سال اخير مولد کينه و حقد و روسانتيمان بوده اند.
چنين وضعيتی در دنيای معاصر ، بخش عظيمی از مردم کشور های مسلمان نشين را به درد و رنج و گرفتاری مضمنی دچار کرده است که می بايد در حوزه پاتولوژی اجتماعی و روانی در سطح کره خاکی و در کنتکست تاريخی دنيای معاصر در همهء ابعادش مورد مطالعه قرار گيرد .
تروريسم هم نهايی ترين و آخرين مرحله اين خشونت و تهاجم و پرخاشگری ست که واکنش اهل دين و متعصبان و قشريون مسلمانانی ست که در برابر غرب و مظاهر تمدن مدرن خود را خلع سلاح فکری و فرهنگی می بينند و در عين حال از مدرنترين محصولات تکنولوژی کشتار ساخته همين مغرب زمين بهره می برند تا با توسل به خونريزی و بمب افکنی در ميان مردم ايجاد رعب کنند و از طريق رعب حضور سياسی خود و تمايل و علاقۀ آتشين توأم با سماجت خود را به کسب يا به حفظ قدرت سياسی ، به نام دين مبين اسلام به کرسی بنشانند . شعارمحبوب روحانيت حاکم که بيش از سه دهه در ايران شعار النصر بالرعب سر داده اند در همين معناست.
اگرچه موتور نيرو دهنده و انگيزه های اصلی تروريست های اسلامی معمولا توهمات هذيان آلودی هستند که به مؤمنان شستشوی مغزی شده و قشری و کم سواد القاء شده اند .
اين گونه افراد در پی وعدۀ بهشتی موهوم و خيال پردازانه همراه با زندگانی جاويد پر عيش و نوش در کنار حور و غلمان در دار باقی(آخرت) به ارتکاب جنايت در دار فانی (دنيا) سوق داده می شوند.

۲
اسلاميسم و دوپاره بينی ی تمدن مدرن

اسلاميست های قدرت طلب ، در عين دشمنی با تمدن غرب حاصل اين تمدن را به دوبخش تقسيم می کنند :
بخشی را مستحب و حلال می دانند و بخش ديگر آن را مطلقاً حرام می شمارند زيرا به بخش نخستين آن نيازمندند اما بخش ديگر ، از نگاهِ دوبينِ آنان مستحق نابودی ست.
بخش اول آنچه حاصل تمدن مدرن است و اسلام گرايان از آن سود می برند و خود را به آن نيازمند می دانند و در خدمت منافع قدرت خود به کار می گيرند ، همانا بخش تکنولوژی و صنايع و تجارت است .
يعنی آنچه که حاصل علوم دقيقه (رياضی و فيزيک و شيمی ) ست. ظاهرا عقل سود پرست ابزاری انگيزانندۀ آنان در اين انتخاب است.
زيرا ظاهراً دريافته اند که بدون بهره گيری از صنايع و محصولات فنی به خصوص بدون دست يابی به تکنولوزی تسليحاتی مغرب زمين ، (و اگر ممکن شد دستيابی به سلاح های کشتارگر جمعی ) ،عرض اندام نظامی و فيزيکی در مقابل آنچه که فرهنگ غرب يا غرب زدگی می نامند غير ممکن خواهد بود.
اسلاميسم سياسی به سلاح های مدرن غرب نياز مبرم دارد و بدون اين سلاح ها که در ازای نفت (که از بد حادثه يا حُسن بخت که لابد خود آنها به حساب عنايت الهی می گذارند از آن برخوردارند ) در اختيار آنان قرار می گيرد هيچ يک از گروه های قدرت طلب اسلامی و هيچ يک از حکومت های اسلام گرا قادر به اظهار وجود نخواهند بود.
اما با بخش دوم که اساسی ترين نيمه اين تمدن است ، دشمنی آشتی ناپذير دارند:
آنان علوم انسانی و علم الاجتماع و فلسفه و جامعه شناسی و آنچه را که نتيجه اش رسيدن به جامعه ای معقول انسانی و دموکراتيک است را بر نمی تابند و با دانش و بينشی که حقوق اوليه انسان در جوامع پيشرفته به واسطه آنها کسب شده و همان از آن برخوردارند ميانه ای ندارند.
آنها اين بخش اساسی تمدن مدرن را شيطانی می نامند و در اينجاست که اسلام آنان با دموکراسی و حقوق بشر سازگار نيست.
آنها بخش اساسی تمدن غرب را نفی و انکار می کنند اما در خريد تسليحات و برای وارد کردن تازه ترين ابزار و اسباب تکنولوژبکی که بتواند آنان را در سرکوب ملت ها و در سلطه گری بر مردم کشور های خود مجهز کند سر از پا نمی شناسند .
نکته جالب در اين است که آنها به کل غافلند که« بخش حلال ومستحبی» که آنها در ازای پترودلار از غرب وارد می کنند نتيجه و ثمرهء همان بخشی ست که آنان «حرام و شيطانی» می شمارند.
آنها نمی فهمند يا نمی خواهند بفهمند که پيشرفت های علمی و تکنولوژيک در روند داد و ستدی متقابل و در پيوند جدايی ناپذير با علوم انسانی و علوم اجتماعی و فلسفه در غرب شکل گرفته است .
آنها نمی فهمند که فيزيک مدرن و شيمی مدرن در بطن علوم انسانی نطفه بسته ودر گهواره فلسفه و علوم عقلی پرورش يافته است.
آنها با سماجت بی معنايی می کوشند تا با همان سلاحی به جنگ مظاهر غرب بروند که خود غرب در اختيار آنها نهاده است.
آنها با دوپاره کردن غرب و تکيه کردن به بخشی از همين غرب (صنعت و تکنولوژی ) برای مقابله با بخش اساسی تر همان غرب (تمدن ، دموکراسی قانون آزادی و همه آن چيز هايی که محصول فلسفه و علوم انسانی ست) دچار يک تناقض بزرگ اُنتولوژيک* و وجودی در برابر غرب می شوند. تناقضی کُشنده و ويرانگر.
اما به اين حقيقت آگاه نيستند و اين همان جهالت مطلقی ست که آنان را ناتوان از درک حقيقت دنيای مدرن و تمدن معاصر کرده است.
البته اين نکته خود بحث مفصلی ست که در اينجا فرصت پرداختن به آن نيست .

۳
تعارض اسلام تمدنی با اسلام آغازين

اسلاميست ها مبانی نظری سياست ها و پروژه قدرتشان را مستقيما به قرآن و سنت و دهه های نخستين هجرت متصل می کنند و اسلام دينی و غير زمانمند ، يعنی اسلام سالهای وحی و رولاسيون * را ابزار کسب قدرت سياسی امروزی و زمانمند (تامپورل*) خود قرار می دهند ، اگرچه درمواقع لزوم و اضطرار ، از اسلام تمدنی و محصولات فرهنگی تاريخ اجتماعی و سياسی جوامع مسلمان نيز استفادۀ ابزاری می کنند.
در دوران جديد که ما ايرانيان مشروطيت را آغاز دوران مدرنتیۀ خود می شماريم ، چنين برنامه ای در شعار مشروعه خواهی شيخ فضل الله نوری متجلی می شد و اين نخستين و آشکار ترين رودر رويی اسلاميسم با تمدن مدرن در کشور ما بود.
اسلاميست های سياسی خدای مسلمانان قرن پانزده هجری (سده های بيستم و بيست و يکم مسيحی) را که محصول تحولات فکری و تفاسيری نظری (هرمنوتيک*) و عاطفی و ذوقی و روحانی در ميان اقوام و ملل گوناگون با فرهنگ ها و جهانبينی های گوناگون طی ۱۴ قرن بوده است به بايگانی تاريخ می سپارند و معنا و معنويت عارفانه (ميستيک*) و عواطف انسانی و ذوقی و مشربی و اخلاقی و رفتاری ای را ناديده می گيرند که حاصل تاريخ درازی به اندازه چهارده قرن و در برخورد و مراوه و داد و ستد با چندين تمدن و در مسير تلاش سده های متمادی فرهنگسازان و عرفا و تئولوگ* ها و فلاسفه و هنرمندان بومی جوامع مسلمان نشين بوده و لا اقل در چهار زبان عربی و فارسی و ترکی و اردو تبلور يافته و در عرصه ای بسيار وسيع ، دست کم شامل سه قاره آسيا (هند و ايران و آسيای مرکزی تا مرز چين و نيز قفقاز ) و آفريقا ، تونس و مصر و يمن و مراکش و الجزاير و ساير کشورهای آن سامان و بخشی از اروپا يعنی از آسيای صغير و روم شرقی تا اسپانيا و مرز اروپای شرقی قوام يافته و به بار نشسته بوده است .

۴
تبار شناسی الله اکبر در دو گويش و دو معنا

اسلاميست ها و بنيادگرايان هنگامی که شعار الله اکبر را در کنتکست تهاجمی و تروريستی به کار می برند مقصودشان آن است که الله من از خدای تو بر تر است.
آن‌ها نمی‌گويند خدا بزرگ است.(۱) می‌گويند الله بزرگ‌ ترين است يعنی در ميان همنوعان خود بزرگ‌ تر ين ست. زيرا اگر می‌خواستند بگويند الله بزرگ است می‌گفتند اللهُ کبيرٌ و نه «الله ُ اکبر».
اکبر (به معنای بزرگ ‌ترين) صفت عالی ست يعنی صفتی که يک شيئی يا يک کس را به يک يا چند شيی يا يک يا چندکس از‌‌ همان جنس ، برتری می‌دهد و بزرگی او را مطلق و بی‌چون چرا می‌شمارد (بزرگ‌ ترين در ميان هم جنسان خود).
بنا بر اين «الله اکبر» يعنی «الله» درميان بقيهء همجنسان خود (بت‌های ديگر کعبه) بزرگ‌ ترين است مثلا از لات و منات و عزی و ازهمه بت‌ها هم بزرگ ‌تر است.
اين بوده است معنايی که در ريشه و منشاء اين شعار «الله اکبر» وجود داشته است.
از هنگامی که الله در بين مسلمانان به عنوان خدای يکتا (تنهای خدای واحد خالق مدير و مُدبر و کريم و قسيم و وسيم و جسيم و قاصم و جبار....) شناخته و پرستش شد اين شعار باقی ماند اما صفت عالی «اکبر» رد و اثر بُن و سرآغاز و منشاء اين شعار را در خود مضمر و متمکن نگاه داشت و از ميان باور‌های کهن دوران بت پرستی اعراب بدوی همچون استخوانی لای زخم، در ميان ادعيه و اوراد اسلامی باقی ماند.
شعار «الله اکبر» يعنی خدای ما الله بزرگ ‌ترين خداهاست.
در اين شعار آثار باور به پلی تئيسم *(چند خداباوری) همچنان به وضوح ديده می‌شود و خود به نوعی اعتراف به وجود خدايان چند گانه يعنی به پذيرش ديگر بت‌های خانه کعبه است (منتها در مرتبهء پائين‌تر).
بنا بر اين برخلاف تصور اسلاميست های قشری و متعصب شعاری صد درصد توحيدی هم محسوب نمی شود ، زيرا تصور وجود خدايان را در همين صفت عالی « اکبر» مدغم و تعبيه کرده است . زيرا دستور زبان عربی که قطعاَ بر ظهور قرآن مقدم است اين واقعيت را بر ملا کرده است.
به هرحال عبارت قرآنی « اللهُ اکبر» در عرصه تئولوژی*(الهيات) و اعتقادات دينی مردم مطرح است و هرکسی بر مبنای باور‌های دينی و عواطف ميستيک (عارفانه و سرّ آگين ) فردی خود تعبير و معنای خود را از اين شعار در تصور خود دارد.
همچنين پيامبر اسلام در معنای همين شعار( « الله اکبر») و در تقويت و تآييد آن از زبان قرآن به اعراب‌ می‌گفت «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»
بگوئيد خدائی جز الله نيست تا رستگار شويد.
ونکتهٔ مهم ديگر آنکه در جريان تاريخ و پيدايش و رشد الهيات اسلامی اندک اندک «الله» درکنار و در رقابت ايدئولوژيک و دينی با «يهوه» و« پدر» ( که همراه با« پسر» و «روح القدُس» يکی از ابعاد سه گانۀ خدا در سنت انجيلی ست) قرار داده شد .
هنگامی که اسلاميست ها در يک کنتکست تهاجمی و جهاد گرايانه و تروريستی شعار «الله و اکبر» سر می دهند می خواهند بگويند که الله من از يهوۀ تو ای يهودی واز « پدر» (خدا در مسيحيت) تو ای مسيحی بزرگتر است و اين منم که حق دارم و تو بايد نابود بشوی.
يعنی خدايت را از سر راه خدای من بردار يا آماده کشته شدن باش!
اين است معنای الله اکبر تروريست های اسلامی!
بدين گونه طرح اين شعار در دوران معاصر و طنين افکندن شدن آن از سوی اسلاميست هايی که در پی قدرت سياسی و برتری طلبی بر مردم اند ، حاوی معنايی تهاجمی و رعب آور است.
وقتی برادران کواشی و همدست آنان « قلوبعلی» پنج هنرمند بزرگ جهانی را با هفت تن ديگر در شارلی ابدو و پنج مشتری بی گناه سوپر مارکت يهودی را به تيربار می بندند و «الله اکبر» می گويند در واقع حرف اصلی شان آن است که خدای من برتر از خدای توست و اين گلوله ها و اين ماشهء کلاشنيکُف هم دليل و برهانش.
می خواهند بگويند که من حق دارم و تو حق نداری.
همين تجربه را ايرانی ها با گروه های به اصطلاح حزب اللهی داشتند در سال های ۵۷ و ۵۸ و ۵۹ ، هنگامی که صدای مخالفی يا پرسشگری از کسی برمی خاست , يا نعرۀ «الله و اکبر» از حلقوم آنان بلند می شد يا يک نفر از آنان اسم خمينی را به ميان می آورد و ديگران را به صلواة فرستادن تهييج می کرد و همه اينها برای آن بود که صدای مخالفان و پرسش کنندگان در خشونت صدای صلوات و نعرۀ اللهُ اکبر اسلاميست های خمينی گرا گم شود و طرف مقابل و صدای مخالف به خفقان دچار شود.
به هر حال ، ميان « الله اکبر» داعشی ها و بن لادنی ها و خمينيست ها و آن « الله اکبر»ی که بر زبان عرفای بزرگ ايران و شاعرانی چون سعدی و عطار و مولوی و حافظ جاری می شد ۱۴۰۰ سال تمدن بشری فاصله است.
خدای حافظ که می گويد :
آسايش دوگيتی تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا
و خدای سعدی که می گويد :
چگونه شکر اين منت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
و خدای عارف ايرانی شيخ ابوالحسن خرقانی که بر سردرخانگاه خود می نويسد
هرکه در اين سرای آيد ، نانش دهيد و از نامش مپرسيد ، چه هرکه بر درگاه خدا به جان ارزد بر خوان بوالحسن به نان ارزد...
و خدای ملتی که رايج ترين ضرب المثلش می گويد :
می بخور ، منبر بسوزان مردم آزاری مکن ؛
خدای کسانی نيست که در پی آنند که دينشان را به ضربت شمشير و در دوران جديد به نيروی بمب و کلاشنيکف (يا در شکنجه گاههاشان به ضرب شياف پتاسيم و داروی روان گردان ) بر جهان بگسترانند!

۵
آينده ای در گذشته

واقعيت آن است که اسلاميسم سياسی به نفع «الله کعبه» ، خدای تمدن اسلامی را ترک گفته است.
زيرا پروژه سياسی و برنامه حکومتی اسلاميست ها تنها به اتکای خدای کعبه و قانون اساسی او يعنی قرآن و سنت نبوی قابل حصول ، واجد مشروعيت و قابل اجراست .
زيرا يک اسلام گرا بدون تکيه بر قرآن نمی تواند اسلام گرايی اش را به اجرا درآورد.
مدينه فاضله و آرمانشهری که اسلاميست های خشونت ورز برای آيندۀ جوامع مسلمان در نظر دارند از لحاظ تاريخی در گذشته ای بسيار دور يعنی در ۱۴۰۰ سال پيش واقع شده و خدای سرنمونی آنان خدای تمدن اسلامی نيست بلکه خدای اسلام بدوی و آغازين است.
اتفاقاً سلفی نيز درست به همين معناست .
سلفی يعنی پيروی از اسلاف که مقصود همان مسلمانان دوران آغازين است و شک نکنيد که آن اسلام ناب محمدی هم که خمينيست ها کوشيده اند و می کوشند بر ملت ايران تحميل کنند هم به همين معناست.
البته بايد گفت که انقلاب مشروطيت ايران و نيز رفرم هايی که در روزگار محمدرضاشاهی صورت گرفتند، ايران را به مرحله ای بازگشت ناپذير رسانده بودند وگرنه اسلاميست های حاکم بر ايران در برنامه های شوم خمينيستی توفيق افزونتری می يافتند و ما ايرانيان همين امروز در مملکتی معادل عربستان سعودی می زيستيم.
کوتاه سخن آن که پيروان اسلام سياسی چهارده قرن تمدنی را که به درست يا غلط نام اسلامی بر اوست از سر راه قدرت خود جارو می کنند تا يک راست به سرچشمه اصلی وحی دست بيابند و بر کرسی پيامبر و نخستين خلفای او تکيه زنند.
همچنين بود که خمينی خود را جانشين پيامبر می پنداشت و جوانان ايران را به نام بنی قريظه می کشت وبن لادن هم تصور می کرد که سربازان رسول الله را به ربودن هواپيما هايی گسيل داشته است که می بايد تورهای بزرگ نيويورک را بر سر مردم بی گناه اين شهر ويران سازند و ابوبکر بغدادی هم شيعيان و ايزدی ها و کردها را به نام «مردم بی دين دارالحرب» می کشد. و برادران کواشی هم بر اين اغتقاد بوده اند که از سوی رسول الله به دفتر شارلی ابدو فرستاده شده اند.
اين يک واقعيت تراژيک است که اسلاميسم يعنی اسلام سياسی نزد قدرت طلبان متعصب و خشک انديش يک راست از قرآن و محمد و علی و عمر و ابی بکر و عثمان ملهم است و اسلام امپراطوری و تمدن اسلامی را نير گهگاه و رياکارانه به عنوان ابزارکارسازی به کمک می طلبد .
والبته همچنان که اقای مجتهد شبستری(۲) و نيز روحانی شيعهء عراقی اياد جمال الدين(۳) اخيرا اين حقيقت را با صدای بلند اعلام کرده اند فقه شيعه و سنی هم با اين گونه خشونت ها و ظلم ها تناقضی ندارند و می توانند تروريسم و بيدادگری و قتل های سياسی بن لادنی و ابوبکر بغدادی و طالبانی و خمينيستی را هم توجيه کنند، همچنان که تا امروز توجيه کرده اند.

۶
انکارگرايی در اسلام سياسی

آندره کنت اسپونويل * فيلسوف نامدار معاصر فرانسوی که کتابی در زمينه فرهنگ مفاهيم فلسفی انتشار داده، در مقالۀ ای منتشر شده در لوموند ويژه مذهب(۴) ، اينگونه به توضيح مفهوم فوندامانتاليسم *و انتگريسم* و آرکائيسم* می پردازد:
« فوندامانتاليسم (بنيادگرايی) انتگريسم (جزميت گرايی بنيادی) و آرکائسم (عتيق گرايی)، اين ها سه شکل گوناگون از نگاسيونيسم* (انکارگری و نفی گرايی)، هستند که قصدشان نفی وزن و نقش تاريخ و نيز ناديده گرفتن دستاورد‌های علوم انسانی ست.»
کنت اسپونويل در ادامه سخنان زير را اضافه می کند :
«فوندامانتاليست‌ها خود را صاحبان حقيقت مطلق و کليد داران ازل و ابد می‌انگارند. آن‌ها بر اين باورند که چنين موقعيتی به آنان اجازه می‌دهد تا بقيه بودنی‌ها را خوار بشمارند و تحقير کنند.
آنان باورهای اعتقادی خود را با دانش و دانايی اشتباه می‌گيرند و اين‌‌ همان واقعيتی ست که آن‌ها را تبديل به جاهلان و احمق‌ها می‌کند.»
وی در ادامه می‌گويد :
«امروز هرکسی می‌تواند اثرات آن را مشاهده کند. بنيادگرايی و تعصب همواره گرايش به پيوستن با يکديگر دارند.
اگر چنين است که حقيقت يکبار برای هميشه و مستقل از موقعيت و ظرف تاريخی و در شکلی غير قابل انعطاف نازل و آشکار شده است، ديگر به حساب آوردن تحولات جوامع و انواع شناخت‌های انسان به چه کار می‌آيند؟
و اينگونه است که ما به عهد عتيق رجعت داده می‌شويم (برای کهن‌ترين مذهب‌ها) يا به قرون وسطی (برای اسلام).
يعنی «بازگشت به آينده»: آينده‌ای که پسِ پشت ما قرار دارد! و اين‌‌ همان کنسرواتيسم* (حفاظت باوری) دُگماتيسم *(جزم باوری) و اُبسکورانتيسم *(تاريک انديشی) ست.»

***

در اينجا می خواهم برسم به موضوع شارلی ابدو و چند کلامی در حول و حوش اين تراژدی تلخ به عرض برسانم.
آنچه ازين پس خواهم گفت بر اساس سخنانی يادداشت شده اند که برخی هم وطنان اينجا و آنجا در ارتباط با اين موضوع خطير گفته يا نوشته اند
منظورم کسانی ست که هم اکنون يا در طيف مذهبی مدرن نما و اصلاح طلب مذهبی هستند يا صرفا طرفداران نظام اسلاميستی حاکم بر ايرانند
و البته کسانی نيز در ميان آنها يافت می شوند که روزگاری در فضای سياسی و فکری چپ جولان می داده اند و امروز به حکم اين که : حرف مرد يکی ست ، همچنان بر عقايد مندرس پيشين استوار ايستاده اند.

۷
بد است اما... ، اخ است اما...

در اطراف ماجرای شارلی ابدو يکی از پديده های شگفتی که پديدار شد همين مواضع بينابينی و خير الامور اوسطها ، نزد برخی از ايرانيان بود
اين دسته از هموطنان ، پنهانکارانه ـ والبته ناشيانه ـ سعی می کردند تا رضايت قلبی خودشان را از اين که « کافری چند به تير غيب گرفتار شده » اند از ديگران پنهان کنند .
هرچند آن تيرهای غيبی از اسلحه خانه داعشی ها آمده بوده باشد.
اينگونه افراد ، متأسفانه نمی توانند بفهمند که پيشرفت و تمدن مدرن و حقوق انسانی و فردی و اجتماعی که خودشان هم به وفور در اروپا و آمريکا از آن برخوردار می شوند، در ارتباط مستقيم با همان مدادی ست که کابو و ولينسکی و شارب و يارانش در دست داشته اند.
متأسفانه اين دسته از هموطنان به دلايل قابل تأمل و شايان مطالعه ، آنجا ها که می بايد داوری قاطعانه داشت، در انتخاب ميان قاتل و قربانی درمی مانند و«اما و اگر» می آورند تا از بيان حقيقت بگريزند زيرا منافع فرقه ای و ايدئولوژيک و سياسی خود را در ارتباط با نظام حاکم بر ايران ، از روشن شدن حقيقت برتر يا سودمند تر می شمارند
آنها برای آزادی بيان مرز تعيين می کنند و مرجعشان و معيار مرزگذارشان هم مقدسات دينی خودشان يا منافع سياسی و فرقه ای آنان است.
آنها مفاهيم سوسيولوژيک و فلسفی و به طور کلی علوم اجتماعی را نيز دستمايه نظر پردازی هايی می کنند که می بايد کهنگی فرقه ای و فرصت طلبانه آنان را استتار کند ازين رو به قول حافظ :
خرقه پوشی شان تنها از پی دينداری نيست بلکه پرده ای ست که بر سر صد عيب نهان می پوشند. (۵)
باری ، نمی توان برابری خواه بود و همچنان دينِ خود را از دين، يا ، بی دينیِ ديگران برتر پنداشت و بدينگونه خود را نسبت به ديگران ذيحق تر شمرد و خود را شايسته تر برای برخورداری از نعمت های دنياوی و رستگاری اخروی به شمار آورد.
واقعيت آنست که نمی توان آزاديخواه بود و درعين حال کتابی را که چندين قرن پيش از آسمان آمده برنامه سياسی خود در هزاره سوم ميلادی شمرد و آن را منبع و مرجع بايد ها و نبايد ها و قوانينی دانست که می بايد در جامعه معاصر پياده و نه تنها به اهل شهر و وطن خود که به کل بشريت تحميل شود.
نمی شود به حقوق بشر معتقد بود و در عين حال جامعه انسانی را به کافر و ديندار به نماز خوان و بی نماز ، به حجاب دار و بی حجاب ، به خودی و غير خودی تقسيم کرد و جمعی را به فضلِ دين ، برخوردار از امتيازات ويژه معنوی و مادی دانست و ثروت ملتی را به پای آنان ريخت ، اما برخی ديگر را به نام کفر، غريبه و بيرون از مدار حق و مستحق طرد کردن شمرد .
واقعيت آن است که زير سلطه اسلام سياسی نمی توان غير مسلمانان را شهروندان متساوی الحقوق با مسلمانان دانست و اصولا در اسلام سياسی نه حق که تکليف است که فرمانفرماست.
اصولا مفاهيم سياسی و علوم اجتماعی و علوم انسانی مدرن دارای شناسنامه و تبار شناسی و هويت تاريخی و فرهنگی و سياسی خودشا نند و از حوزۀ ايمان و باور به دگم های مذهبی که اسلام سياسی بر آن ها متکی ست به کلی بيرون اند.
حق آن است که اين مفاهيم از ما نيستند و اصولا در زمينهء فرهنگی مربوط به کشورهای اسلامی متولد نشده اند و رشد نکرده اند و تاريخ ايران و تاريخ عرب و فرهنگ عربی و اسلامی بستر آنها نبوده است. ما آنهم را ترجمه می کنيم اما متأسفانه نمی فهميم ، به قصد اهلی کردن آن مفاهيم ، به آنها دست می اندازيم و بدين گونه غالبا آنها را ويران يا از معنا تهی می کنيم ، زيرا يا نمی دانيم چيستند يا خود آگاه و ناخود آگاه بر آنها بر می شوريم و دست به تحريف آنها می زنيم. تحريفی که غالبا از سرِ کين ورزی وعداوت است ست.
بدينسان ، به ويژه اسلام گراهايی که خود را «نوانديش يا روشنفکر دينی» نيز می نامند ، (همچنان که همين عناوين را مصادره کرده اند) ، اين مفاهيم را هم مصادره و از محتوی تهی می کنند تا به نام آزادی و بر ضد آزادی و به نام دموکراسی و حقوق قانونی بر ضد دموکراسی و حقوق قانونی انسانها از آنها بهره برند.
طی سی و پنج سال حکومت ملاها ، حضرات روشنفکر دينی و نوانديش دينی ، کار ديگری جز مصادرۀ اين مفاهيم به قصد تخريب آنها و به قصد مسخ کردن آنها به نفع تداوم حکومت دينی در ايران و ودر ساير کشورهای مسلمان نشين ، نکرده اند.
آنها حتی مارکسيسم و لنينيسم و ماترياليسم و چه گواريسم را هم آسوده نگذاشته اند و برخی از مفاهيم سياسی و جامعه شناسانۀ آنان را نيز مصادره کرده و آنها را به اسلام و به آنچه تشيع سرخ علوی می نامند چسبانده اند و منافع سياسی آنراهم برده اند يا به جيب روحانيتی ريخته اند که هم اکنون ۳۵ سال است بساط ولايت فقيهش (يعنی قيمومت بر صغا و محجور) را بر جامعه ايران گسترده و ريشۀ ايران و ايرانيت را سوزانده است.
به هر حال اين «اما و اگر» گويی ها ی برخی مؤمنان (هرچند خود را نوجو و اصلاح طلب و نو انديش و نئواسلام گرا می نامند ) ريشه درچنين ذهنيتی و درچنين فرهنگی دارد.
البته « اما و اگر » گويی های آن گروه از به اصطلاح گرايندگان به طيف چپ غير مسلمان يا چپ مسلمان که دهها سال يا با آنان بوده اند يا افکار چپ گرايانه خود را تبديل به چرخ گاری آنها کرده بوده اند نيز چندان از چنين فرهنگی به دور نيست.
شگفت آن است که اينگونه برادران ناتنی يا رضاعی هرچند با يکديگر اختلاف های عريان و نمايان نيز داشته بوده باشند سر انجام در جايی يکديگر را باز می يابند و عهد اخوت بر سر موضوعی با يکديگر تجديد می کنند. يکی از آنها در همين اما و اگر گويی هايی رخ نمود که در برابر تراژدی سارلی ابدو از خود بروز دادند.

[ادامه مطلب را با کلیک اینجا بخوانید]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016