یکشنبه 10 اسفند 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

اسلام و حقوق بشر، اکبر گنجی

اکبر گنجی
وقتی كه درباره ی "حقوق بشر" گفت‌وگو می ‌شود گاه منظور همان حق‌هايی است كه در اعلاميه‌ ی جهانی حقوق بشر ذكر شده‌اند و در سال 1948 به امضای 48 كشور رسيد و از آن پس كشورهای ديگر نيز، يكی پس از ديگری، آن را امضاء كردند، و گاه منظور مجموعه‌ ی حقوقی است كه برای انسان‌ها قائليم، خواه مصاديق آن بيشتر يا كمتر يا برابر با همان مصاديقی باشد كه در اعلاميه‌ ی جهانی حقوق بشر آمده است. من، در اين گفتار، با حقوق بشر به معنای دوم سروكار دارم.

--------------------------------------------------
دریافت نسخه pdf به همراه لینک به منابع
منتشر شده در هافینگتون پست
منبع: گویانیوز، تاریخ انتشار: 21/1/1386

--------------------------------------------------

اول. پرسش هایی درباره حقوق بشر: درباره‌ ی حقوق بشر، به همين معنايی كه با آن سروكار داريم، سئوالات فلسفی بسيار مهمی قابل طرح‌اند، از جمله اين كه :

1) حقوق بشر با حقوق طبيعی (natural rights) چه ربط و نسبتی دارد؟ آيا حقوق بشر همان حقوق طبيعی است يا نه؛ و در صورتی كه اين دو عين هم نيستند دايره‌ی كداميك فراخ‌تر و دايره‌ی كداميك تنگ‌تر است و كداميك از آنها در دل ديگری جای می ‌گيرد؟

2) آيا حقوق بشر جهانشمول (universal) داريم، يعنی حقوقی كه فرازمان، فرامكان، و فراتر از هرگونه اوضاع و احوال خاص باشند و شامل حال هر انسانی، بلااستثناء بشوند؟

3) حقوق بشر جهانشمول، اگر وجود دارند، كدامند؟ يعنی اين مفهوم دارای چه مصاديقی است؟

4) حقوق بشر جهانشمول را چگونه می ‌توان تبيين كرد؟ به عبارت ديگر، چرا انسان‌ها دارای اين حقوق‌اند؟ چه ويژگی يا ويژگی‌هايی در همه‌ ی انسان‌ها هست كه سبب می ‌شود كه انسان‌ها دارای اين حقوق شوند؟

5) آيا حقوق بشر همه با هم سازگار و هماهنگ‌اند يا امكان تعارض ميان اين حقوق وجود دارد، به طوری كه اگر بخواهيم يكی از آنها را دريافت كنيم از دريافت حق ديگری محروم بمانيم؟

6) آيا حقوق بشر اصلند و تكاليف بشر فرع بر آنهايند يا، بالعكس، تكاليف بشر اصلند و حقوق بشر متفرع بر آنها می ‌شوند؟ به تعبير ديگر، حقوق بشر متقدمند و تكاليف بشر مؤخّر يا تقدم از آنِ تكاليف بشر است و حقوق بشر متأخّر بر تكاليف بشراند؟

7) حقوق بشر با اخلاق چه ربط و نسبتی دارند؟ آيا حقوق بشر از اخلاق استنتاج می ‌شوند يا اخلاق قابل استخراج از حقوق است؟

8) حقوق بشر چه ارتباطی با نيازهای بشر دارد؟

9) حقوق بشر جهانشمول با كثرت‌گرايی فرهنگی (cultural pluralism) چگونه سازگاری می ‌تواند داشت؟

10) آيا حقوق بشر حقوق افراد بشری است يا جوامع، نهادها، و سازمان‌ها نيز حقوقی دارند؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


دوم. ملاحظاتی درباره دین: و وقتی كه سخن از ارتباط حقوق بشر و دين می ‌رود، در باب دين نيز به چند مسأله‌ ی بسيار مهم توجه بايد كرد، از جمله :

1) تقريباً همه‌ ی اديان در دورانی ظهور كرده‌اند كه ما آن را دوران پيشامدرن (premodern) و دوران سنت می ‌ناميم (و حال آنكه مفهوم حقوق بشر مفهومی مدرن (modern) است).

2) اديان بزرگ جهان، در عين اين كه آموزه‌های مشترك و همانند دارند، اختلاف‌ها و ناهمانندی‌هايی نيز دارند (و می ‌شود پيش‌بينی كرد كه اين موارد افتراق و ناهمانندی در تلقی ‌شان از حقوق بشر نيز تأثير داشته باشد).

3) پيروان يك دين واحد نيز از دين خود تلقی و برداشت واحدی ندارند. لااقل سه نوع برداشت بنيادگرايانه (fundamentalistic)، سنت گرايانه (traditionalistic) و تجددگرايانه (modernistic) در درون هر دينی قابل تصور است.

4) در عين حال، پيروان هر دين، هر تلقی‌ای كه از دين خود داشته باشند، نمی ‌توانند از پاره ای از آموزه‌های خود دست بردارند و بنابراين، انعطاف‌پذيری آنان از حدی فراتر نمی رود، اگرچه اين حد بسته به نوع تلقی ای که از دین دارند (یعنی بسته به آن که بنيادگرا باشند يا سنت گرا يا تجددگرا) می تواند بسيار متفاوت باشد.

5) اديان، علاوه بر حقوقی (و تكاليفی) كه برای بشر قائلند برای خدا يا عالم بالا يا امور مقدس يا امر مطلق يا... نيز حقوقی غيرقابل انفكاك قائلند و اين حقوق را حاكم بر حقوق بشر می ‌دانند، اگرچه در چند و چون حقوق الاهی كمابيش تفاوت‌هايی با هم دارند.

6) همه ی اديان، با اختلاف مراتب، بر كرامت انسان تأكيد دارند.

سوم. نگاه عملگرایانه معطوف به کاهش درد و رنج آدمیان: من معتقدم كه به هيچ یک از ده سؤال فلسفی مهمی كه در ابتدا طرح كردم جواب قانع‌كننده‌ و خدشه‌ناپذيری نمی ‌توان داد. یعنی مبانی نظری قاطع و چون و چراناپذيری وجود ندارند كه براساس آنها بتوان حقوق بشر را از حیث نظری (theoretical) و معرفتی (epistemic) توجیه كرد. به هر يك از آن ده سؤال بيش از يك جواب می ‌توان داد و برای هر يك از آن جواب‌ها هم می ‌توان استدلال يا استدلالهایی آورد ولی هيچ یک از آن استدلالات چنان قوی و قاطع نيست كه مدعای خود را بر كرسی بنشاند و مدعيات مخالف را به كلی از ميدان به در كند. از اين رو، من به هيچ یک از آن سؤالات نمی ‌پردازم، بلكه می کوشم نشان دهم که ما باید بنا به دلایل عملگرايانه (pragmatistic)، هم تفسيری از حقوق بشر داشته باشيم كه دين را، به طور كلی، انکار نكند و هم تفسيری از دين داشته باشيم كه حقوق بشر را، به طور كلی، نفی ننماید. به عبارت ديگر، به اعتقاد من اگر بخواهیم از درد و رنج انسانها بکاهیم چاره ای نداریم جز آن که همچون فيلسوفان پراگماتیست آمريكايی‌ نظير ويليام جيمز (William James) و جان ديويی (John Dewey) تفسیری عملگرایانه از دین به دست دهیم که حقوق بشر را بپذيرد و نیز موازین حقوق بشر را چنان بفهمیم كه دين را به طور كلی طرد و نفی و حذف نكند. اين رویکرد نفياً و اثباتاً به مبانی نظری توجيه‌گرانه حقوق بشر و نيز به مبانی نظری اثبات كننده‌ی حقانيت دين، به طور كلی، هيچ كاری ندارد. من فقط به كاستن از درد و رنج‌های بشر می‌انديشم و سخنم اين است كه برای آن که از درد و رنج‌های بشر بکاهیم لاجرم باید تفسير خاصی از دين و تفسير خاصی از حقوق بشر به دست دهیم.

چهارم. نیاز دین به حقوق بشر: تفسير ما از دين نبايد نافی حقوق بشر باشد. چرا كه :

1) تجربه، اعم از تجربه‌ی نوع بشر در طول تاريخ و تجربه ی فرد بشری در طول عمر خود، نشان داده است كه برخورداری از اين حقوق شرط لازم (هرچند، نه كافی) داشتن يك زندگی سالم و لذتبخش است. هم تجربه‌ی مثبت، يعنی تجربه‌ی كسانی كه از اين حقوق برخوردار بوده‌اند، و هم تجربه‌ی منفی، يعنی تجربه‌ی كسانی كه از اين حقوق محروم مانده‌اند، نشانگر آن است كه بدون اين حقوق زندگی مطلوب ما آدميان امكان تحقق ندارد. دين نمی ‌تواند به چيزی كه حداقل شرط لازم برای يك زندگی مطلوب، لذتبخش و سالم است روی خوش نشان ندهد و آن را طرد و نفی كند.

2) در سلسله مراتب نيازهای آدمی (مثلاً در هرم نيازهای آبراهام مزلو، روانشناس امريكايی (1970-1908))، هميشه حقوق بشر تأمين‌كننده‌ی آن دسته از نيازهايی بوده است كه در سلسله مراتب نيازها جزو نيازهای پايين‌تر و طبعاً بسيار نيرومندترند (مثل نيازهای جسمانی و فيزيولوژيك و نيازهای مربوط به ايمنی و امنيت خاطر) و دين تأمين‌ كننده‌ی آن دسته از نيازهايی است كه جزو نيازهای بالاتر و به تبع متأخرترند (مثل نياز به خود-شكوفايی). از اين رو، حقوق بشر، خواه حقوق بشر اقتصادی ـ اجتماعی، و خواه حقوق بشر سياسی ـ بين‌المللی بر دين تقدم دارند، یعنی تا نيازهايی كه حقوق بشر ضامن تأمين آنهاست برآورده نشوند نيازهايی كه دين ناظر به آنها است پديد نمی ‌آيند. بنابراین، دين نمی ‌تواند به حقوق بشر بی ‌توجهی كند، چرا كه با اين كار مانع از آن می شود که نيازهای عالی‌تر بشر که او را نیازمند به دین می کند شکوفا شود.

3) حقوق بشر تنها ملاك و ميزانی است كه همه‌ی انسان‌ها، علی ‌رغم تنوع و اختلاف فراوانی كه قلمرو دین دارند، در مورد آن توافق نظر دارند. عدم توجه به حقوق بشر به معنای محروم كردن انسان‌ها از تنها چيزی است كه می ‌تواند جلوی اعمال ظلم و ستم بر آنان را بگيرد. دين كه به كرامت ذاتی انسان‌ها تأكيد می ‌ورزد نمی ‌تواند يگانه محكمه‌ای را كه در آن می ‌توان از تضييع حقوق انسانی و هتك حرمت آدمیان جلوگیری کرد. تعطيل چنين محكمه و دادگاهی به قيمت نفی كرامت انسانها تمام می ‌شود.

پنجم. نیاز حقوق بشر به دین: تفسير ما از حقوق بشر نبايد نافی دين باشد، زيرا:

1) این ادیان هستند که بسياری از احساسات و عواطف موافق حقوق بشر و مخالف نقض حقوق بشر را در پيروان خود می ‌پرورانند. اديان و مذاهب با تأكيد بليغی كه بر عدالت، عشق، و شفقت نسبت به انسان‌ها دارند در آدميان احساسات و عواطف ارزشمندی نسبت به همنوعان خود (و حتی نسبت به حيوانات و گياهان) پديد می ‌آورند و از این حیث می ‌توانند بهترين ضامن و تأمين‌كننده‌ی رعايت حقوق بشر باشند. در اكثريت قريب به اتفاق اديان و مذاهب متدينان و مؤمنان نگاه مثبتی به رعایت حقوق بشر دارند. از اين رو، نفی و طرد دين به معنای از ميان برداشتن بخش عظيمی از احساسات و عواطفی است كه به كارِ حقوق بشر می ‌آيد.

2) اديان و مذاهب يكی از موجه‌ترين و مقبول‌ترين تبيين‌ها را برای حقوق بشر ارائه می ‌كنند. البته در جهان سكولار چه بسا هر انسانی صرفاً از آن حیث که به گونه زیست شناختی انسان متعلق است واجد حقوق بشر است. اما، در عين حال، اديان و مذاهب می ‌توانند همين حقوق بشر را براساس ديگری تبيين كنند و انسان‌ها را از آن حیث هم که به اعتقاد ایشان مخلوق خالق واحدی هستند و در پيشگاه او با هم برابرند و به یکسان مورد عطوفت او قرار دارند صاحب حقوق واحد و مشترکی بدانند. با توجه به اين كه غالب انسان‌های روی زمين به دینی از ادیان اعتقاد و التزام دارند، چرا اين پشتوانه‌ نظری را از حقوق بشر بگيريم؟

3) اگر حقوق بشر به دين بی‌اعتنايی ورزد، بسیاری از دین باوران به آن بدگمان خواهند شد. دلیل آن كه حكومت‌های دينی ناقض حقوق بشر مدام از خاستگاه‌های غيردينی و بلکه ضددينی حقوق بشر دم می ‌زنند این است كه می ‌خواهند مردم دین باور را نسبت به حقوق بشر و مدافعان آن بدگمان کنند و از این راه از میزان مخالفت هایی که با رفتارهای ناقض حقوق بشر آنها می شود بکاهند. مدافعان حقوق بشر نبايد اجازه دهند که دفاع از حقوق بشر دفاع از پدیده ای غيردينی یا ضددينی تلقی شود. اين کار موجب می شود که افراد و نهادهایی که با ظاهری دینی و مقدس مآبانه به نقض حقوق بشر اقدام می کنند، دست خود را گشوده تر ببینند.

ششم. چه قرائتی از دین با حقوق بشر سازگار است؟

به نظر می رسد که قرائتی از دین با حقوق بشر سازگار است که شرایط زیر را داشته باشد:

الف- بپذیرد که آنچه در قرآن (و احادیث) آمده است ثبت و ضبط یک فرآیند (process) است. اگر قبول کنیم که محتویات قرآن (و احادیث) تصویرگر و گزارش کننده یک فرآیند است دو نتیجه حاصل می شود:

1) فقراتی از قرآن برای حل مسائل و مشکلات موضعی (local) در مقطع خاصی از تاریخ و جغرافیا بوده است ، نه برای حل مسائل ازلی و ابدی و جهانشمول (universal). مقتضای این سخن آن است که آن فقرات قرآن فقط به کار زمان و مکان خاصی یا هر شرایطی که عیناً شبیه آن زمان و مکان خاص است می آید. بسیاری از تضادهایی که میان قرائتهای بنیادگرایانه و حتی سنت گرایانه از دین از یک سو و حقوق بشر از سوی دیگر وجود دارد این است که این قرائتها دست به تعمیم نابجا زده اند و گمان کرده اند که همه احکام قرآن همه جایی، و همیشگی و جهانشمول است، و در نتیجه به خطا احکام مقطعی و موضعی را به همه زمانها و از جمله زمان حاضر، تسری داده اند. حاصل این کار پیدایش احکام وجدان ستیز و عقل ستیزی است که با حقوق بشر امروزین سازگاری ندارد.

2) با تأمل در احکام مذکور در قرآن، می توان بدون جهت گیری (bias) نامطلوب و پیشداوری گمان زد که اگر فرآیندی که احکام قرآن در آن پدید آمده اند ادامه می یافت و به روزگار ما می رسید احکام قرآن چه تطور و تحوّلی یافت. اجتهاد زنده و پویا، اگر معنایی داشته باشد، جز همین نیست.

فقط احکام عقل نظری اند که اگر صدق داشته باشند صدق ازلی و ابدی دارند، و اگر کذب داشته باشند کذب ازلی و ابدی خواهند داشت. "سقراط استاد افلاطون است" صدق ازلی و ابدی دارد و "افلاطون استاد سقراط است" کذب ازلی و ابدی دارد. اما احکام عقل عملی اولاً- صدق و کذب ندارند، بلکه کارآمدی و ناکارآمدی دارند، و ثانیاً- کارآمدی و ناکارآمدی شان ازلی و ابدی نیست، بلکه موقت است، زیرا احکام عقل عملی برای رفع مشکلات صادر می شوند و هر مشکلی، در واقع، مشکل یک وضع (situation) و حال خاص، در یک بافت خاص (context) است و وقتی که آن وضع و حال و بافت از میان برخیرد حکم عقل عملی کارآمدی خود را از دست خواهد داد. "این غذا را بخور" یا "آستین دست را بالا بزن" یا "ساکت باش" همه احکام عقل عملی اند و هر کدام در وضع و حال و بافت خاصی کارآمد است و در سایر شرایط کارآمدی ندارد.

ب - همچنین قرائتی از دین که با حقوق بشر سازگار است باید بپذیرد که اسلام، و اساساً هر دینی، به مراتب بیش از آن که به اعمال ظاهری اهمیت بدهد دغدغه باطن و درون را دارد و بنابراین تفسیر درست از قرآن (و روایات) تفسیر عرفانی (یا به تعبیر بهتر، سیر و سلوکی) است، نه تفسیر فقهی. در تفسیر فقهی، همه اهتمام ها معطوف به این است که اعمال ظاهری و بدنی چگونه باشد یا نباشد تا با ضوابط و معیارهای شریعت سازگارافتند. گویا تمام هویت انسان و ارزش آن هویت در اعمال جسمانی و درست و نادرست این اعمال منحصر است. و حال آن که پیامبر اسلام یگانه هدف بعثت خود را تتمیم مکارم خلق و خوی انسان ها دانسته است (انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق) (میدانیم که در زبان عربی کلاسیک، "اخلاق" جمع "خلق" و به معنای character روانشناختی است، یعنی منش درونی انسانی). بنابراین، برخلاف رأی فقها و فقه زدگان، نباید برای صورت و ظاهر اعمال ارزش و اهمیت و ثبات قائل شد، بلکه باید بر وفق مشرب عارفان و اهل سیر و سلوک، هر عملی را بر مبنای میزان تأثیر مثبتی که بر منش دورنی انسان دارد ارزیابی کرد. تا وقتی که عمل بدنی و ظاهری، به تتمیم مکارم اخلاقی یاری می رساند باید به آن ادامه داد، و وقتی که این یاری از میان برخاست جمود بر آن عمل خلاف خرد و نقض غرض است. جمود بر اعمال ظاهری به ثبات احکام می انجامد و ثبات احکام، حقوق بشری امروزین را نقض می کند.

رجوع منصفانه به قرآن نیز نشان می دهد که از منظر قرآنی باطن انسان به مراتب مهمتر از ظاهر اعمال اوست. به این نمونه های قرآنی که اندکی از بسیارند توجه کنید: نماز را به پای دار، زیرا نماز از زشتی و ناپاکی باز می دارد و یاد خدا از نماز هم بزرگتر است(عنکبوت،45). (نماز که عملی ظاهری است برای خاطر دوری از زشتی و ناپاکی مورد امر واقع می شود، و از آن مهمتر یاد خدا، که امری درونی و باطنی است، از نماز مهمتر تلقی می شود)، به این جهت روزه بر شما واجب شده است که امید می رود پرواپیشه شوید(بقره، 183)؛ هرگز گوشت ها و خون های قربانی ها به خدا نمی رسد اما پرواپیشگی شما به ساحت او می رسد(حج،37)؛ تا شما را بیازماید که کدامتان کار بهتر می کنید(هود، 7) ( نه کار بیشتر که به کمیت مربوط می شود و ظاهرگرایانه است). قرآن حتی به کمیت انفاق هیچ اهمیتی نمی دهد (که مقتضای نگرش ظاهرگرایانه اهمیت دادن به آن است)، بلکه اهمیت انفاق را به این می داند که از چیزهایی که دوست می داریم انفاق کنیم تا تطهیر درونی شده باشیم؛ به نیکی نخواهید رسید مگر این که از آنچه دوست دارید ببخشید(آل عمران،92).

ج - قرائتی از دین که با حقوق بشر سازگار است باید بپذیرد که اسلام اعمال ظاهری را نیز به دو دسته بزرگ تقسیم می کند: اعمال شعائری و مناسکی (ritual) و اعمال اخلاقی (moral). و از این میان به دسته دوم اهمیت بسیار بیشتری می دهد. حدود و قصاص و دیات که بیشترین مخالفت و تضاد را با حقوق بشر امروزین دارند از اعمال شعائری و مناسکی اند. اگر اعمال و مناسک را در بستر اخلاقی مناسب قرار دهیم خواهیم دید که بسیار تلطیف می شوند. اما هروقت که صورت خشونت آمیز به خود می گیرند باید حکم کنیم که از بستر اخلاقی خود جدا شده اند.برای مثال، درست است که قصاص عملی خشونت آمیز است و قرآن آن را جائز دانسته است، اما در عین حال، قرآن صریحاً تذکر می دهد که اگر عفو کنید (و قصاص نکنید) بهتر است. اگر کسی اعمال اخلاقی، مانند عفو و بخشایش، را در قرآن بجد بگیرد،در عین آن که ممکن است که خود را صاحب حق قصاص بداند، اما از اعمال این حق صرف نظر می کند: آشتی بهتراست(نساء،128. در مورد امور خانوادگی). در آیات بقره،237 و نساء،149 و تغابن، 14 تأکید می شود که از ظلم هایی که دیگران در حق شما کرده اند صرف نظر کنید و در گذرید.

هفتم. چه مؤلفه هایی از اسلام به حقوق بشر کمک می کنند؟

قبل از جوابگویی به این سوال، توجه به 3 نکته اهمیت بسیار دارد:

الف- بسیاری از مؤلفه هایی که در اسلام به حقوق بشر کمک می کنند اختصاص به اسلام ندارند و در سایر ادیان و مذاهب نیز وجود دارند. اگر سخن را به مؤلفه هایی که به اسلام اختصاص دارند منحصر کنیم چیز چندانی پیدا نخواهیم کرد. البته چون این مؤلفه ها علاوه بر ادیان دیگر، در اسلام نیز یافت می شود، می توان آنها را به اسلام نیز نسبت داد.

ب- بسیاری از مؤلفه هایی که به تحقق و تضمین حقوق بشر کمک می کنند در اصل از دل ادیان و مذهب برآمده اند، اما امروزه چندان در فرهنگ جدید جذب و حل شده اند که بسیاری افراد ریشه های دینی آنها را از یاد برده اند. مثلاً مفهوم "برادری همه انسان ها" که در انقلاب فرانسه نقش مهمی ایفا کرد در اصل مفهومی دینی است: اگر انسان ها را فرزندان خدای واحدی ندانیم چگونه می توانیم آنها را با یکدیگر برادر( و خواهر) بدانیم؟

ج - همچنین اسلام (و بسیاری از ادیان دیگر) عناصری وجود دارد که به تحقق و تضمین حقوق بشر یاری مؤثری می رساند. مایلم در اینجا به فهرست کوتاهی از این قبیل عناصر مساعد با حقوق بشر به دست دهم :

1- اسلام بر عدالت تأکید بسیار دارد: آیات شوری،15؛ نساء،3 و 135؛ مائده،8؛ انعام،152؛ بقره، 282؛ مائده ،95 و 106؛ طلاق،2؛ نساء 58:نحل،76 و 90؛ هجرات،9 تأکید اسلام بر عدالت را نشان می دهند.

2- اسلام بر رحمت تأکید بسیار دارد: اولاً- اسلام بر "رحمت الهی" بسیار تأکید می ورزد، و قرآن به مؤمنان می آموزد که خدا رحمت را بر خود واجب ساخته است (انعام،12 و 54). در مهمترین ذکراسلامی یعنی "بسم الله الرحمن الرحیم" دو صفتی که بلافاصله پس از ذکر نام الله برای خداوند برشمرده می شود "رحمن" و "رحیم" است. در بیش از 320 موضع قرآن خدا به این صفت متصف شده است. از سوی دیگر غایت حیات اسلامی تخلق به اخلاق الله یا تشبّه بالله است. یعنی مسلمان باید بکوشد تا حدّ امکان خلق و خوی الهی بپذیرد. بنابراین، صاحب رحمت شدن از جمله غایات مهم زندگی معنوی یک مسلمان است. روشن است که انسان صاحب رحمت حقوق همنوعان خود را با وسواس پاس می دارد.

3- در اسلام تنها چیزی که مایه برتری یک انسان برانسان دیگراست فضیلت تقوا است. البته صاحب تقوا شدن نیز آدمی را نزد خداوند گرامی تر می کند(ان اکرمکم عندالله اتقیکم)، نه آن که پاره ای امتیازات حقوقی برای او فراهم آورد. این امر می تواند به نوعی برابری گرایی (egalitarianism) حقوقی بینجامد.

4- اسلام بر رعایت قراردادها تأکید دارد، و هیچ گونه تخطی از پیمان را برنمی تابد.

5- اسلام هرگز به چیزی بیش از معامله به مثل رضا نمی دهد. اگر کسی به دیگری ظلمی کرد آن دیگری هرگز حق ندارد سر سوزنی بیش از ظلمی که به او شده است مقابله کند. تازه در تعالیم اسلامی بدون استثنا عفو و بخشش بهتر از انتقام و تقاص جویی دانسته شده است.

6- اسلام بر مسوولیت فردی تأکید دارد و بنابراین مطلقاً اجازه نمی دهد که کسی را به خاطر جنایتی که دیگری مرتکب شده است، مجازات کنند. در اسلام، هر کسی فقط کیفر کاری را می بییند که خود مرتکب شده است.

7- اسلام شدیداً با تروریسم مخالفت است. پیامبر اسلام فرموده است: لافتک فی الاسلام (در اسلام ترور جایی ندارد).

8- اسلام به هیچ وجه اجازه کشتن غیر نظامیان را نمی دهد.

خشونت هایی که در کتاب و سنت وجود دارد باید به گونه ای تفسیر و تأویل شوند که با تفسیر حقوق بشری از اسلام سازگار گردند. حتی اگر یقین تاریخی داشته باشیم مسلمانان در 14 قرن پیش مرتکب اعمال خشونت آمیزی شده اند(یقین تاریخی، آن هم درباره 14 قرن پیش، محال است)، وظیفه اخلاقی مسلمانان و غیر مسلمانان است که برای زندگی صلح آمیز جهانی و کاهش درد و رنج تک تک آدمیان، از "اسلام سازگار با حقوق بشر" دفاع کنند.

پاورقی: متن سخنرانی در دانشگاه جورج تاون، واشنگتن، پنج شنبه 15 مارچ 2007 .


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016