گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! گونتر گراس کرد ادب و سياست! اصغر نصرتی (چهره)
گونتر گراس آخرين نويسنده پس از جنگ دوم جهانیست که مانند هاينريش بُل و برخی ديگر از اعضای گروه معروف ۴۷ همواره خود را در امور هنری و سياسی به يک اندازه فعال نگه داشت و بارها با موضعگيری های خود نه تنها نامش بر سرزبانها جاری شد، بلکه با اين فعاليتها بارها به شهرت خود نيز افزود. نسل اين نوع نويسندهها در آلمان نيز مانند دايانسورهای پيش از تاريخ رو به انقراض است. امروز ديگر کمتر نويسندهی مطرح آلمانی حال و رمقی برای دخالت در امور سياسی و اجتماعی روزمره کشورش دارد. اين احساس وظيفه شهروندی (کشوری و جهانی) در نزد نويسندگان امروز سيمای ديگر گونهای يافته است! گراس تحصل کرده رشته هنر در برلين و دوسلدورف است. هنوز يک سالی از اتمام تحصيلش نگذشته بود که آلمان را به قصد اقامت در فرانسه ترک میکند. رمان طبل حلبی[۱] مطرحترين اثر گراس است که توجه بسياری از منتقدين، از جمله مارسل رايش راينسکی[۲] منتقد معروف آلمانی را به خود جلب کرد. و همين رمان طبل حلبی بود که اعطاء جايزه ادبی نوبل را، پس از سالها، برای گراس ممکن ساخت. گراس عامل، انگيزه و دلايل نوشتن رمان طبل حلبی را دوران بازداشتش توسط نيروها آمريکايی در پی شکست نازيسم میداند. چرا که وی مدعیست در مدت اقامت در بازداشتگاه آمريکايیها به عمق تفکر جنگطلبانه و انديشهکش نظام هيتلری پی برده است. او که خود پيش از بازداستش يکی از چندين هزار طرفدار اين نظام بوده و داوطلبانه به ياری ارتش هيتلری شتافته است، بهتر از هرکسی میتوانست پرده از اين فاجعه کنار بزند. گراس با پروش شخصيت اسکار[۳] در رمان طبل حلبی اعتراض خود را به جنگ و به همه آنچه که رشد جسم و روح انسان واقعی را تهديد میکند، ابراز داشت. اسکار برخلاف قاعده و قانون طبيعت، عهد کرده است بزرگ نشود. او دنيای کوچک و طبل حلبی و گاهی نيز فريادهای شيشهشکن خود را برای همه دنيای بزرگان ترجيع میدهد. او به همهی اين دنيای وحشتانگيز پشت کرده است. آيا براستی اين اعتراض سمبليک گراس توانست و میتواند آدمی را از آنچه که در شرف شدن است مانع شود. میتوان مانع رشد جبری انسان تنهای اين زمان شد؟ متاسفانه تجربه پاسخ مثبتی به اين پرسش نمیدهد. اما با اينهمه اعتراض اسکارِ ِ گراس ارزش تاريخی خود را بر لوحه زندگی انسان اين دوران ثبت کرده است.
با تاسيس گروه ۴۷[۴] گراس به عضويت آن در آمد و تا آخرين روزهای عمر کانون مذکور عضو آن باقی ماند. علاقه و گرايش دايمی گراس به امور سياسی کشورش و مسايل مهم جهان بارها در آلمان موجب جنجالهای مطبوعاتی شده است. گراس سالها در کنار حزب سوسيالدموکرات آلمان (SPD) و جانبداری از سياستهای آن موفقيتهای انتخابی اين حزب را افزايش داد. در مخالفت با اتحاد دو آلمان به همراه لافونتن در کنار آن اقليتِ چپ حزب قرار گرفت که اتحاد دو آلمان را به صلاح موقعيت آن روز دو آلمان نمیدانستند. همين موضعگيری بود که بعدها انزوای اجتماعی آنها را فراهم ساخت. اما جانبداری حزبش از تغيير قانون پناهندگیـخارجیـ چنان مورد اعتراض گراس قرار گرفت که يک شبه به عضويت چندين سالهی خود در حزب پايان داد و حزب را ترک کرد. ولی با توافق ضمنی برای دخالت نظامی در يوگسلاوی سابق و پرخاشگويی اخيرش به لافونتن دبير اول اسبق حزب سوسيال دموکرات، او را به موضعگيریهای ديگر سياسیـاجتماعی کشاند که با چهره ديروز وی متفاوت بود. در مجموعهی ادبی گراس با بيش از ۲۴ اثر منظوم و منثور که در برگيرنده سالهای ۱۹۵۴تا ۱۹۹۵ است، هشت نمايشنمامه جای دارند که شهرت و اهميت برخی از آنها سبب شد که نام گونتر گراس نيز در جرگه نمايشنامه نويسان جهان قرار گيرد. نخستين تمايشنامه را گونتر گراس در سال ۱۹۵۴ نوشت که به هنگام به همراه دو نمايشنامه ديگر با نام "سواره رفتن و برگشتن[۵]" به چاپ رساند. اين دو نمايشنامه چندان توجهای را به خود جلب نکرد و تا آنجا که نگارنده مطلع است اين دو اثر هرگز در آلمان به روی صحنه نيامدند. با اين همه اين دو نمايشنامه تمرينی بود برای گراس تا اينکه نمايشنامه بعدی خود را با عنوان سيل[۶] در سال ۱۹۵۵ به چاپ رساند. اين نمايشنامه که دو سال بعد (۵۷) در فرانکفورت برای نخستين بار به روی صحنه رفت، گويای وضعيت خانوادهای است که خطر سيل همه آنها را تهديد میکند و آنها به ناچار در يک اتاق شيروانی پناه گرفتهاند. اما پناهگاه آنها محل زندگی دو موش فيلسوف (!) نيز هست. مدت اقامت آنها در آنجا نه تنها موجب آشنايی با زندگی و افکار موشها میشود، بلکه پس از فروکش سيل و برگشت خانواده به زندگی عادی خود، حسرت زندگی دو موشِ فيلسوف همهی خانواده را در برمیگيرد. عمو عمو[۷] نمايشنامه بعدی گراس محسوب میشود. که در سال ۱۹۵۶ چاپ شد و در سال ۱۹۵۸ در شهر کلن نخستين اجرا از آن به روی صحنه رفت. عمو عمو تصويرگر زندگی مردی به نام بولين است که به حساب خود مردی خطرناک و آدمکش است، اما جامعه او را جدی نمیگيرد. بولين در سعی مدام خود برای به قتل رساندن ناموفق میماند، عاقبت با اسلحه خودش توسط دو پسر بچه به قتل میرسد. نمايشنامه با تمهيدات و وقايع متفاوت تصويرگر زبونی و شکست بولين و عاقبت نابودی وی است. سال ۱۹۵۷ نمايشنامه آشپزهای شرير گراس به چاپ میرسد که در ميان هشت نمايشنامهی وی از معروفترين آنهاست. آشپزهای شرير در پنج پرده نوشته شده است و در آن تلاش چند آشپز برای بدست آوردن فرمول سوپی استثنايیست که مردی به نام کنت راز اين فرمول را میداند. آشپزها در يک معامله اين قول را از کنت میگيرند که چنانچه وی برای آنها راز اين فرمول را فاش کند، آنها نيز در عوض دختر زيبايی به نام ماريا را همسر او کنند. کنت با وجود بدست آوردن ماريا بر وعده خود عمل نمیکند و فرمول مذکور را در اختيار آنها قرار نمیدهد. درگيری کنت با آشپزها عاقبت وی را برآن میدارد که دست به خود کشی بزند و او که به تازگی مزه زندگی خوشِ با ماريا را چشيده مجبور میشود به زندگی خود و همسرش پايان دهد. دکتر ناظرزادهکرمانی ضمن ترجمهی قسمت کوچکی از اين نمايشنامه، در کتابش[۸]، آشپزهای شرير را اثری با "جاذبههای مصنوعی و محتوايی روشنفکرانهی کاذب" میداند. و می افزايد که گراس در اين اثر "سرِ بی صاحب میتراشد و يک طرفه به قاضی میرود." در نگاه نقدگونهی ناظرزاده کرمانی به اين نمايشنامه و ديگر نمايشنامههای گراس نوعی مقابله با نظريه مارتين اسلين نسبت به آثار گراس ديده میشود. اما کرمانی در مجموع اين نظر اسلين را تائيد میکند که اين نمايشنامهی گراس جزء نمايشنامههای ابزورد محسوب میشود. خودِ گونتر گراس نيز در جايی آثار نمايشی خود را شاعرانه و ابزورد ناميده است.[۹] نمايشنامه بعدی گراس سی و دو دندان است که در سال ۱۹۵۸ آن را نوشته است. اين نمايشنامه نيز از تک پرده ای های اوست. گرچه هنوز «ده دقيقه تا بوفالو» از کوتاهترين نمايشنامههای او محسوب میشود، اما شهرت آن کمتر از ديگر نوشتههای نمايشی او چون «سيل» و «آشپزهای شرير» نيست. اين نمايشنامه در يک پرده و دارای شش شخصيت (گوردوويل- مامور فنیِ قطار- پمپلفورت- مامور آتشنشانی-، آکسل - گاوچران - کوچن رويتر- نقاش- و فرکاته - يک زن-) است. اين نمايشنامه نيز از جمله نمايشنامههای ابزورد وی محسوب میشود. داستان نمايشنامه حکايت سفر عدهای با قطار به مقصدی به نام بوفالو است که همواره ده دقيقه به مقصد نهايی باقیست و هرگز هم بدان نمیرسند. سراسر نمايشنامه سرشار از ديالوگهای گريزان از منطق و واقعيت است. «تودهها قيام را تجربه میکنند» (خلق به پا میخيزد) مشهورترين اثر نمايش سياسی گراس است. شهرت اين نمايشنامه بيشتر مديون انتخاب موضوع و حوادث اجتماعی و سياسی سال ۱۹۵۳ در آلمان شرقی (سابق) است. اين نمايشنامه خيلی زود مورد توجه منتقدين غربی قرار گرفت. در غرب، به ويژه آلمان غربی، از اين نمايشنامه بهرههای سياسیـتبليغاتی بسيار بردند و نويسنده را نيز از اين راه تشويقهای بسيار کردند. از همين رو در بيشتر کتابهای راهنمای تآتر آلمان بيشترين توجه و در تآترهای آلمان افزونترين اجراها را اين نمايشنامه داشته است. از جمله سه دايرهالمعارف معروف تآتری آلمانی بدون استثناء اين نمايشنامه را پيش و بيش از ديگر آثار نمايشی وی مورد توجه قرار دادهاند. علت اين توجه تنها به دليل ارزشهای دراماتيک آن نيست. همانطور که اعطای جايزهی نوبل، آنهم با اينهمه تاخير، تنها به علت رمان طبلهای حلبی وی نبوده است. نمايشنامهی خلق به پا میخيزد در چهار پرده نوشته شده و در آن پنج شخصيت اصلی، (رئيس، اروين- دراماتورگ، لومنيا- بازيگر، کُرناکه- شاعر و دستيار) و جمعی تودهی مردم ـ کارگران ـ ، داستان نمايشنامه را به جلو میبرند. واقعهی نمايشنامه در يکی از سالنهای تآتری برلين شرقی رخ میدهد؛ رئيس يا کارگردان که بیشباهت به برتولت برشت نيست، مشغول کارگردانی نمايشنامهی کوريولانوس[۱۰] از ويليام شکسپير است. تمرينهای نمايشنامه مصادف با قيام کارگرانِ برلين شرقی در ژانويه ۱۹۵۳ است. صحنهی قيام مردم در نمايشنامهی شکسپير که کارگردان سعی دارد آن را با توجه به ايدئولوژی خويش تصوير کند، با مشکل اجرايی روبرو میشود. چرا که وی خيلی زود پی میبرد که صحنهی مورد نظر وی با حوادث جاری کشور شباهت بسيار دارد. اکنون بايد اين دشواری را کارگردان با مسوولين (سانسور) کشور به نحوی برطرف کند تا با آنها درگير نشده و در عين حال عمل و کار وی برخلاف ايدهآلهايش هم نباشد و صحنهی قيام نيز تا حد ممکن زنده و هنری اجرا شود. اما او درعمل تا آنجا پيش میرود که عليه کارگران (همکاران خويش در نمايش)، عمل کرده و برای سرکوب آنها با مامورين امنيتی همکاری می کند. چرا؟ چون کارگران (کسانی که نقش مردم را در نمايشنامه بازی میکنند.) نمايشنامه نيز میخواهند در پوشش اجرای صحنهی قيامِ تودهها و جان بخشيدن بدان، عملا به قيام واقعی خود عينيت بخشيده و آن را با جنبش اجتماعی پيوند زنند. هر دو سو، کارگردان و کارگران، میخواهند از يکديگر سود آنی برند. طنز تلخ و گرهی نمايشنامه در همين نکته نهفته است. کارگردانی که با اجرای نمايشنامهی کوريولانوس مدعی تبليغ و ترويج آگاهی طبقهی پيشرو- کارگردان- است، به محض آگاهی از نيتهای کارگرانِ همکاران خويش، سعی دارد از اين نياز اجتماعی آنها تنها برای بالا بردن کيفيت نمايشنامهی خود سود برد! و کارگران نيز در پوشش يا قيام نمايشی در فکر شکل دادن قيامی واقعیاند. گونتر گراس سعی دارد در اين نمايشنامه نه تنها صداقت و اعتقاد امثال برشت را به سُخره گيرد، بلکه میخواهد به زعم خويش فرصتطلبی تاريخی و تناقضهای مضحکِ اعتقادی امثال برشت را نيز به تصوير کشد. زندگی برتولت برشت و عکسالعمل وی نسبت به حوادث ۱۹۵۳ِ آلمان شرقی نشان داد که تا چه حد میتواند ادعای گراس بيان حقيقت باشد! اگر چه در آن سالها برشت نتوانست احساس واقعی خود را همگانی کند، اما چاپ برخی از شعرهای وی ، آن هم مدتها بعد، شخصيت واقعی او را بهتر نشان داد. آری تجربه يکبار ديگر نشان داد که مرعوب جو و حوادث زمانه شدن چندان با حقيقتجويی نزديکی ندارد. نمايشنامهی «تودهها قيام را تجربه میکنند» برای نخستينبار به سال ۱۹۶۶ در تآتر شيلرِ برلين غربی به کارگردانی هانس يورگ اوتسرات[۱۱] به روی صحنه رفت و در آن رُلف هِنيگر[۱۲] در نقش کارگردان بازی کرد. يکی ديگر از نمايشنامههای به چاپ رسيدهی گراس تقدم[۱۳] نام دارد. اين نمايشنامه را وی بر اساس رمان معروف «بیحسی موضعی» خود نوشته است. تقدم در سال ۱۹۶۹ به چاپ رسيد و در همان سال نيز برای نخستين بار در تآتر شيلرِ برلين غربی به روی صحنه رفت. داستان نمايش از اين قرار است: يک دانشآموز دبيرستانی به نام شِربام قصد دارد برلينیها را به وحشت اندازد. در خيابان اصلی و مهم شهر، آنهم در وقت رفتوآمدِ شديد روز، میخواهد سگ خود را به آتش کشد! علارغم تشويق همکلاسیاش به ادامه اين عمل، مشاور آموزشی دبيرستان او را از اين کار برحذر میدارد. ... با وجود نمايشنامههای ذکر شده، گراس نتوانست بسان يک نمايشنامهنويسِ مطرحِ آلمانی در کشور خود يا در ديگر کشورها عرض اندام کند. اگرچه نمايشنامهی آشپزهای شرير (شرور) توانست او را نيز در کنار ابزورد نويسانِ جهان قرار دهد و مانند شايمر از نادر ابزوردنويسان آلمانی زبان محسوب شود، اما با نوشتن نمايشنامهی تودهها قيام را تجربه میکنند، نه تنها از ابزوردنويسی دور شد، بلکه سه سال بعد پس از نوشتن نمايشنامهی تقدم اساسا عرصهی نمايشنامهنويسی را ترک کرد. گونتر گراس، برخلاف عرصهی ادبيات نمايشی، در بخش ادبيات داستانی از شهرت و موفقيت اجتماعی و ادبی بيشتری برخوردار شد. همان رمان طبل حلبی وی توانايی او را در اين عرصه به اثبات رساند و به همين خاطر هم رايش رانيسکی وجود طبل حلبی را دليل کافی برای دريافت جايزه ادبی گراس دانست. گراس از دههی هفتاد هرچه بيشتر در امور سياسی و سياستهای فرهنگیـاجتماعی کشورش فعال شد و در مدت بسيار کوتاهی نامش زبانزد هر کویوبرزن فرهنگی و اجتماعی گشت. آثار داستانی بعدی او چون سال سگی، قرن من و مزرعه پهناور نيز بر شهرتش افزودند.* اصغر نصرتی (چهره) ——————————————————————- * برای نگارش اين نوشتار از منابع زير بهره بردهام: Copyright: gooya.com 2016
|