پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

در نقد "اختراع" اسلام دموکراتيک، جلال توکليان

جلال توکلیان
مشکل در وجود درصد قليلی از مسلمانان است و اين را نبايد به کل مسلمانان تعميم داد. از باب مثال، آيا اگر عده‌ای از بودائيان ميانمار خشونت بورزند ما در طرح مساله خواهيم گفت: "با يک ميليارد و خرده‌ای بودايی چه کنيم؟". غرب هم با مسلمانان عالم کاری ندارد و برخورد آن‌ها، تنها با خشونت‌گرايان مسلمان و تروريسم مبتنی بر آموزه‌های دينی‌ست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اکبر گنجی در مقاله‌ی " ضرورت اختراع اسلام دموکراتيک "، به موضوع خيزش گروه های خشونت طلب در جوامع اسلامی پرداخته است. او درابتدا،‌ "فرض" می کند مدعياتی که در تعارض اسلام با صلح جهانی و حقوق بشر و دموکراسی ارائه شده، صحيح است، و بعد، يادآور می شود با توجه به آنکه اسلام بخشی از هويت ۱.۶ ميليارد انسان است و نه می توان به زور اين هويت را از آنها ستاند و نه می توان به جنگ با اين جمعيت مسلمان رفت، و از طرفی اسلام هم - بنا به فرض - غير دموکراتيک است؛ پس چاره ای جز اختراع و ساخت "اسلام دموکراتيک" نيست. مقاله بر پيشفرض هايی نادرست استوار است که به برخی، اشاره می شود:

الف. نخستين اشکال، به طرح مساله باز می گردد. نويسنده مدعی ست مساله "ساده بود اگر با ده يا صد هزار تروريست روبرو بوديم. اما واقعيت اين است که ۱.۶ ميليارد مسلمان و ۴۹ کشور با اکثريت مسلمان وجود دارد... با اين جمعيت عظيم و کشورهای آنان چه بايد کرد؟ انسان عاقل آرزوهای دست نيافتنی را دنبال نمی کند". و در ادامه به چند آرزوی دست نيافتنی اشاره می کند؛ که از آن جمله است: "نابود کردن اسلام"، "نزاع دائمی غرب با مسلمانان جهان" و ... . اما طرح مساله نادرست است، چون مشکل تروريسم دينی، آن ۱.۶ ميليارد مسلمان نيست. اکثريت مسلمانان، مسلمان موروثی هستند که اسلام را با سنت های خود آميخته اند، يا التزام کامل به دستورات آن ندارند، يا مومنانی هستند که به ذکر و نماز و دعا مشغول هستند و سودای تحميل دين را در سر ندارند و به اقتضای عقل سليم خشونت نمی ورزند و آنچه بر خود نمی پسندند، بر ديگران روا نمی دارند. برخی از آنها در عمر خود يک بار هم متن را نمی خوانند و بسياری هم که می خوانند به قصد عبادت است. مشکل در وجود درصد قليلی از مسلمانان است و اين را نبايد به کل مسلمانان تعميم داد. از باب مثال، آيا اگر عده ای از بودائيان ميانمار خشونت بورزند ما در طرح مساله خواهيم گفت: "با يک ميليارد و خرده ای بودايی چه کنيم؟". غرب هم، با مسلمانان عالم کاری ندارد و برخورد آنها، تنها با خشونت گرايان مسلمان و تروريسم مبتنی بر آموزه های دينی ست.

ب. نويسنده بعد از آنکه مساله را به کل مسلمانان تعميم ميدهد، در مقام راه حل _ به کنايه _ به چند مورد فرضی که احتمالا مورد نظر "اسلام ستيزان" است، اشاره می کند. يکی از اين راه حل ها "نابود کردن و محو اسلام" است. اما بلافاصله اعلام می کند که اين راه ممکن نيست، چون: "دين به پرسش های وجودی آدميان پاسخ گفته و به زندگی انسان ها معنا می بخشد، به همين دليل محو شدنی نيست". اما مراد از "محواسلام" چيست و کدام آدم عاقل مخالف دينی، چنين مدعايی را طرح کرده است؟ شايد منظور از محو اسلام ، نا مسلمان شدن مسلمانان باشد که در اين صورت، اين دليل که "دين به پرسش های وجودی پاسخ می دهد"، نمی تواند مانعی برای"نا ديندار شدن" آدم ها گردد، چرا که: اولا، نويسنده بايد نشان دهد آيا همه انسانها ومسلمان ها _ در همه مراحل زندگی _ با اين پرسش ها مواجه اند، و اگرآری، آيا فقط دين و اسلام است که به پرسش های اگزيستنسيال جواب می دهد؟ ثانيا، دين وقتی به زندگی معنا می دهد و دلشوره های وجودی او را آرام می کند، که در منظر يک متدين، ناشی از حق و واجد حقيقت باشد. وقتی متدينی بداند که اين دين، امری ساختگی و ساخته و پرداخته انسان است وبه تعبير نويسنده عزيز، حاصل اختراع است همه ی آن اميد و آرامش ازوجود او رخت می بندد. وقتی کسی به چنين نظری برسد احوالات وجودی او به قرار سابق نخواهد ماند. بنابراين کسی که می خواهد از طريق"اختراع دين" به زندگی انسانها معنا دهد و از طرف ديگر دين را برساخته اجتماعی می داند، در همان گام نخست يا بايد اين نظر خود را مخفی بدارد وبه دروغ، دين را واجد منشاء آسمانی و مقوله ای قدسی بداند يا از خيال "معنا بخشی" صرف نظر کند. ثالثا، بايد مشخص شود که دين به پرسش های وجودی پاسخی صحيح می دهد يا غلط، و آرامش حاصل از معنا بخشی دين، ناشی از توهم است يا حقيقت؟ به عبارت ديگر، آيا "اميد"، به خودی خود، اهميت دارد يا اميدی که مبتنی بر معرفت و حقيقت باشد؟ بديهی ست اگر تنها "اميد" موضوعيت داشته باشد با توسل به سحر و جادو و دعانويسی و بهره گيری از مواد مختلف هم می توان به اين نتيجه رسيد.

پ. نويسنده، "اختراع اسلام دموکراتيک" را "وظيفه اخلاقی" هر کسی می داند، ولوآن کس "خدا ناباور" يا "اسلام ستيز" باشد. صدور احکامی چنين سخت، نيازمند آن است که نويسنده ابتدا مراد خود را از "اختراع" مشخص سازد و بعد در باره ناگزيری اين "وظيفه اخلاقی" توضيح دهد. اما چنين امری انجام نگرفته است. يک معنای "اختراع اسلام"، ساخت قرآن جديد و احاديث جديد و ... است که بعيد است مراد آقای گنجی چنين چيزی باشد. شايد منظور، ارائه فهم جديد و مدلل و روشمند از اسلام است: فهمی که با حقوق بشر مدرن غربی سازگار باشد. يعنی کاری که نوگرايان مسلمان، صادقانه کوشيدند انجام دهند، بی آنکه ازاختراع اسلام سخن بگويند. اگر منظور جناب گنجی از اختراع اسلام همان کار روشنفکری دينی است، چرا از واژه ی "اختراع" که مفهوم مذموم "بدعت" را در ادبيات دينی، به ذهن متبادر ميکند بهره گرفته اند؟ شايد هم استفاده از واژه "اختراع" به اين دليل است که ايشان ازحصول فهم روشمند و مستدللی از متن ، که به لحاظ نظری، سازگار با حيات انسان مدرن باشد نااميد شده اند. توصيه ايشان در واقع اين است: حال که چنان فهمی حاصل نمی شود، بياييم وانمود کنيم که چنين تفسيری ممکن است واسلامی اختراع کنيم که با زندگی انسان مدرن غربی سازگاراست. اما در اين "وانمود کردن" و اختراع، به ناگزير برخی از آيات تعمدا ناديده گرفته می شود و برخی تعمدا به غلط تفسير می شود، چون اگر نيازی به اين تفاسيربی ضابطه و غيرمستدل نبود کار روشنفکری دينی کفايت می کرد. درواقع، مطابق اين ديدگاه باکی از دروغ گويی به مخاطب و فريب او نيست؛ چون راه ديگری برای تحقق اسلام سازگار با حقوق بشر مدرن غربی و حل مساله ی داعش و بوکوحرام وجود ندارد. وظيفه ی اخلاقی ما در اين دروغ گويی هم ناشی از اين است که ما دردوراهی: يا جنگ با يک ميليارد مسلمان، و يا اختراع اسلام جديد، گرفتار شده ايم و چون شر اولی، يعنی جنگ با يک ميليارد مسلمان شر بزرگتری ست ، وظيفه اخلاقی ما ابداع و جعل دين و بزک کردن آن است. در پاسخ بايد گفت که توسل به دروغ و فريب تنها زمانی مجازبوده و وظيفه ی اخلاقی هرفرد خواهد بود که چاره ای جزآن نباشد. وقتی می توان با ترويج خردورزی و نقد عالمانه سنت و رشد عقلی و فرهنگی مسلمانان، آنها را به تدريج با برخی حقايق آشنا کرد چه نيازی ست به دروغ ؟ شايد گفته شود که چنين پروسه ای، برای تاثيرگذاری و توفيق، به زمان زيادی نياز دارد ، ولی مگر پذيرش و جا افتادن اسلام اختراعی در ميان مسلمانان ، طول نخواهد کشيد؟ ضمن آنکه تفسير نهادينه ی سنتی ازاسلام، مبتنی بر فهمی روشمند و مضبوط از دين است و در مواجهه با تفاسير مبتنی بر کذب، به شدت، از خود دفاع خواهد کرد. نقد عالمانه دين هم به معنای آزار مومنان و توهين به متدينان يا مقدسات آنها نيست و توصيف منتقدان دين تحت عناوينی چون اسلام ستيز و... خود از نشانه های خردستيزی است. اسلام ستيز يعنی چه و در بحث علمی به چه کار می آيد؟ هيچ. يا نقد کسی به دين وارد است يا نيست. و رد و قبول اين نقد محتاج دليل است و متوقف کردن گفت و گو برای تعيين دين ستيز بودن يا نبودن فردی يا نظری ، خلاف روش علمی ست. مشکل هم نه در ۱.۶ ميليارد مسلمان ، که در جمعی خشونت گرا ست که برخی همچون ابوبکر بغدادی، از قضا از آموزش دينی نظام مند هم برخوردار بوده اند و نمی توان آنها را فريفت. شايد گفته شود مگر امثال ابوبکر بغدادی کتاب های تفکر انتقادی و نقد دين می خوانند که با اين حربه به مصاف آنها رفت؟ در پاسخ بايد گفت که آنها مکتوبات مخترعان دينی، را هم نمی خوانند. آنها اگر "نقد دين" نمی خوانند به اسلام اختراعی من و شما هم وقعی نخواهند گذاشت. شايد گفته شود وقت تنگ است و الشباب و داعش و القاعده در کمين اند و بايد چاره ای انديشيد. در اين جا می توان گفت که مواجهه با فرد يا افرادی که سلاح به دست می گيرند و آدم کشی می کنند _ خواه آن افراد، مسلمان داعشی باشند و خواه هندوان متعصب ؛ خواه عده قليلی باشند، خواه ده هزار و صدهزار و يا بيشتر_ در درجه اول، با اسلحه ومطابق قانون خواهد بود. و درگام بعدی نيز، هر کسی به فراخور اعتقادات خود می تواند به مصاف نظری با آنها برود. نه نيازی به دروغ پردازی است و نه لازم است برای همه تعيين تکليف کرد و وظيفه ی اخلاقی برشمرد. آن کس که فهم اين تروريست ها را از دين، غلط می داند بايد به دلايل خود، صادقانه اشاره کند و آن کس که اين فهم را صحيح می داند می تواند به نقد بنيادين دين بپردازد. جوامع دينی هم زمانی ، به بستری نامناسب برای رشد گروه های خشونت گرای دينی تبديل خواهد شد که خردورزی درآن ريشه دوانده باشد. درغرب هم چنين اتفاقی افتاد و کسی گذار به جامعه ی مدرن را منوط به اختراع دين جديد، يا غيراخلاقی شمردن نقد بنيادين دين نکرد. هم دينداران سنتی حضور داشتند هم مصلحين دينی وهم مخالفان سرسخت دين. و درمنازعه فکری ميان آنها، جامعه به طور طبيعی به سمت مدرنيسم و سکولاريسم سير کرد.

ت. "متن چند صدايی ست"، سخنی ست که اخيرا زياد شنيده می شود. از باب نمونه، گفته می شود که متن هم واجد صدای رحمت و هم واجد صدای وحشت است. يا، هم حامی حقوق زن وهم زن ستيز است. اين سخنی درست است ولی چه نتيجه ای می توان گرفت؟ کسی منکر صدای خوب نيست، مساله اين است که با آن صدای نامطبوع چه کنيم؟ با کسی که آن صدا را اصل می گيرد چگونه مواجه شويم؟ بله اکثريت مسلمانان مخالف برده داری هستند ، اما با بوکوحرام و داعش چه کنيم که برده داری خود را مستند به متن می کنند؟ چگونه می توان به الشباب و النصره و لشگر صحابه و ... گفت و فهماند که متن را اشتباه درک کرده اند؟

ث. نويسنده بدون آنکه تصريح کند تعريف او از يهودی و مسيحی چيست، اظهار می دارد"يهوديان و مسيحيان با کنار گذاشتن فرامين خشونت آميز دين شان نايهودی و نامسيحی نشدند" و نتيجه می گيرد مسلمانان هم با ناديده گرفتن برخی احکام نامسلمان نخواهند شد. اما مسيحی بودن تعريفی دارد و "مسيحی" واجد اوصافی ست، چرا که در غير اين صورت تمايز مسيحی و غير مسيحی از بين می رود و اطلاق مفهوم مسيحی به فردی، فاقد محتوا می شود. يا فرقی ميان مسيحی و بودايی هست يا نيست. اگر فرقی نيست دليلی ندارد يکی را مسيحی بناميم و ديگری را بودايی. و اگر فرقی هست، بايد اوصافی که فردی را مسيحی می کند برشمرد. حال اگر توصيف "شهرام" از خود، و توصيف ما از او، اين بوده باشد که "شهرام مسيحی است چون به حقانيت انجيل اعتقاد دارد"، و بشنويم که او "انجيل را کنار گذاشته است" ديگر او را مسيحی نخواهيم دانست. گاهی البته "شهرام" و يا کسی که احوال "شهرام" را شرح می دهد سريعا تعريف را عوض می کند تا او همچنان "مسيحی" ناميده شود. مثلا گفته می شود: شهرام مسيحی ست چون "به صداهای خوب انجيل و موارد مثبت آن اعتقاد دارد و موارد بد را دور ريخته است"، يا او مسيحی است چون "به روايت مسيح از هستی باور دارد"، يا او مسيحی است چون "خود را در اذواق و مواجيد مسيح سهيم می داند"، يا او مسيحی است چون "مسيح را واجد تجربه قدسی می داند" و... . به اين معنا و با تعاريف مکرر که معلوم نيست چه نسبتی با مسيحيت _ در تعريف اول _ دارد شهرام همچنان مسيحی خواهد بود و مشخص نيست کی بتوان او را نامسيحی ناميد، و اساسا آيا می توان او را زمانی نامسيحی خواند يا نه. اما مطابق تعريف اول "شهرام" ديگر مسيحی نيست چون انجيل را کنار گذاشته و به حقانيت آن اعتقادی ندارد.

ــــــــــــــ
در همین زمینه:
[ضرورت اختراع اسلام دموکراتيک، مقاله اکبر گنجی در هافينگتون پست]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016