سرانجام: رژيم ايران در دام بحران نهايی خود، کورش عرفانی
رژيم در دام اتمی گرفتار شده است. اين بار زمين بازی را ديگران تعيين می کنند نه خود رژيم. مکانيزم های تغيير در خاورميانه، تغيير در ايران را نيز در برگرفته است، داعش نويد مرزبندی نوينی در عراق و سوريه و چه بسا ايران را می دهد. جمهوری اسلامی به عنوان يک جزء از مجموعه ی خاورميانه ای اقتصاد جهانی تعيين تکليف خواهد شد
مقدمه
در طول سی و هفت سال گذشته زياد شنيده ايم که اين رژيم در بحران است و می رود. بارها ماه و سال سرنگونی آن را نيز تعيين کردند، اما ده يا بيست سال بعد، هنوز سرپا بود. پيش بينی ها يکی بعد از ديگری نادرست يا نادقيق از آب درآمد و رژيمی که بدترين بيلان نقض حقوق بشر تاريخ و منطقه را داراست به حيات پرضرر خود ادامه داد. همين واقعيت سبب شده است که اين بار و به گونه ای که به يک پارادوکس نزديک است، عده ای از اين که آينده ی نظام را پيش بينی کرده و خبر سقوط احتمالی را آن بدهند به شدت پرهيز کرده و سعی می کنند که بند احتياط را از دست ندهند. به همين خاطر بحث ها بيشتر جنبه ی «کارشناس» و «نسبی» به خود گرفته است. البته که اين خود يک پيشرفت در امر تحليل و بررسی رخدادهای سياسی محسوب می شود و بايد آن را به فال نيک گرفت. در عين حال، اين امر نبايد سبب شود که کنشگران سياسی و اجتماعی واقعيت های پيش روی خود را با عينک نسبی گرايی ديده و ماهيت و ويژگی های آن را نبينند. نگارنده تلاش دارد در اين نوشتار به خصلت شايد تازه ی موقعيت بحرانی کنونی نظام بپردازد و آن چه را که از دل اين تحليل و به طور طبيعی بيرون می آيد، در ورای خواست و آرزوی خويش، به عنوان نتيجه گيری عنوان کند.
رژيم و پديده ی بحران
جمهوری اسلامی با عمل و گفتمان بحران عجين است. از روز نخست حيات خود با بحران های متعدد روبرو بوده و اين، تا امروز هم ادامه دارد. اين رژيم در همان ماه های ابتدای عمر خود با برخی از اعتراضات و خيزش های قوميتی در داخل مواجه شد: در خوزستان، در کردستان و در گنبد. پس از آن، خود با گروگان گيری در سفارت آمريکا به ساختن بحرانی نو پرداخت، بعد از آن جنگ با عراق را باعث شد، سپس، با سازمان های سياسی داخلی به نبرد مسلحانه برخاست، بعد از پايان جنگ، قتل عام زندانيان سياسی را کليد زد، بعد، ماجرای سلمان رشدی را به وجود آورد، در آستانه ی سفر فرانسوا ميتران رئيس جمهوری فرانسه به ترور دکتر شاپور بختيار اقدام کرد و اين يکی از دهها ترور خارج از کشوری نظام در کنار ميکونوس و ساير موارد در طول اين سال ها بود، پس از آن، برای نابودسازی مخالفان مسلح خود در عراق به اقدام نظامی پرداخت، در اين ميان بی سر و صدا ماجراجويی اتمی آغاز کرد، در لبنان به تسليح حزب الله لبنان پرداخت، در نوار غزه از حماس حمايت کرد، به کشتار دگرانديشان و قتل های زنجيره ای روی آورد، به جدّ برای ساختن سلاح اتمی اقدام کرد، مدتی برای جنگ با طالبان در افغانستان به مرزهای شرقی لشگر کشی کرد، آن گاه با آمريکايی ها در اين کشور برای سرنگونی طالبان و تقويت راستی های مذهبی متمايل به خويش وارد عمل شد، با اشغال عراق توسط آمريکا به اين کشور به طور غير رسمی لشگرکشی کرد و تقويت جريان های مسلح شيعه را در دستور کار خود قرار داد، شبکه های تروريستی خود را در سراسر جهان از بوسنی گرفته تا سودان گسترش داد، در داخل نتيجه ی بديهی انتخابات خرداد ۸۸ را منکر شد و يک بحران اعتراضی در داخل پديد آورد، همزمان با آغاز نبردها در سوريه در اين کشور دخالت مستقيم نظامی کرد و به کشتار مخالفان اسد پرداخت، همزمان، بحران اتمی به واسطه ی افزايش تلاش ها در راه دستيابی به بمب اتمی به اوج رسيد و منجر به سخت ترين تحريم ها عليه اقتصاد شکننده ی کشور شد، تلاش کرد که در بحرين دخالت کند و وقتی موفق نشد به يمن رفت و با حمايت و تسليح شيعيان حوثی خود را در معرکه ای جديد انداخت...
آن چه آمد نمونه هايی است از اين که اين رژيم پيوسته در و با بحران زندگی کرده و آن را بخشی از وجود خود می داند. اين بحران ها به او اجازه داده است که هميشه منافع ملی را فدای ماجراجويی های خطرناک و آسيب رسان خويش بسازد. در طول اين سی و هفت سال هيچ طرح بزرگ سازندگی در کشور صورت نگرفت و در حالی که تنها استاديوم صد هزار نفری کشور از زمان انقلاب به جا مانده است نزديک به هزار ميليارد دلار از ثروت های ناشی از در آمد نفت را به معنای اقتصادی و کارشناسی کلمه هدر دارد. زمانی هم که سراغ طرح های اقتصادی و عمرانی رفته است به دليل نبود کارشناسی و سودآوری اقتصادی به يک دزدبازار بزرگ برای مافياهای سپاه و بازار و روحانيون تبديل شده و کشور را به خاک سياه نشانده است، مانند سد سازی های گسترده در سطح کشور که فلات ايران را خشک کرده و به گفته ی وزير کشاورزی دولت خاتمی در آينده پنجاه ميليون ايرانی را به مهاجرت از ايران وادار خواهد ساخت.
خصوصيت بحران ها
تمام بحران های سياسی-نظامی ياد شده، به استثنای يک مورد که به آن خواهيم پرداخت، از اين خصوصيت برخوردار بود که آغاز، ادامه و پايان آن، به شکلی يا به شکلی ديگر، در دست خود نظام بوده است. جنگ را با تحريک عراق آغاز کرد، در حالی که پس از فرصت منطقی فتح خرمشهر می توانست تمام شود، ادامه داد و بعد که احساس خطر کرد، پايان بخشيد؛ گروگان گيری را خود شروع کرد و پس از معاملاتی آن را خاتمه داد و غيره. ختم اين بحران هابه جمهوری اسلامی بستگی داشت، يعنی در تمام بحران های فوق، کافی بود که رژيم پای خود را بيرون بکشد تا از آسيبی که طرف مقابل می توانست، به واسطه ی ادامه ی بحران، به او وارد سازد در امان باشد. به طور مثال، گروگان های سفارت آمريکا را آزاد کند تا از احتمال حمله ی نظامی آمريکا مصون باشد، يا فتوای خمينی را درمورد نويسنده ی هندی-بريتانيايی ناديده بگيرد تا از تلافی جويی دولت ملکه جان سالم بدر برد. پرونده ی اتمی اما به نوعی کليد خورده و تحول يافته است که دست برداشتن رژيم ايران از فعاليت اتمی برای او امنيت و آرامش به دنبال نخواهد آورد.
ويژگی بحران اتمی
آری، در بين اين انبوه بحران های درونی و بيرونی، فقط يک مورد است که رژيم جمهوری اسلامی خود آن را شروع کرده و ادامه داده است اما نمی تواند آن را به اراده ی خويش خاتمه دهد و آن نيز بحران ناشی از بن بست در پرونده ی اتمی می باشد. رژيم فعاليت اتمی را کليد زد اما فرصتی را که برای پرهيز از تبديل آن به بحران داشت از دست داد و بعد هم، کنترل آن ديگر در دست خودش نبوده و نيست. اين جمهوری اسلامی بود که بازی خطرناک اتمی را آغاز کرد تا شايد، در نهايت، به بمب هسته ای دست پيدا کرده و از اين طريق، امنيت درازمدت خويش را تامين کند، رژيم در اين راه ناکام ماند ولی عوارض جانبی اين فعاليت گريبان او را گرفت.
پرونده ی اتمی، برخلاف ساير بحران های تاريخ سی و هفت ساله ی نظام، از اين خصوصيت برخوردار است که نمی تواند به طور يک طرفه خاتمه يابد. اين پرونده دو طرف دارد، هر يک از طرفين می تواند در آن نقش بيافريند اما يک تفاوتی ميان نقش آنها موجود است که تمام ظرافت موضوع را در خود دارد: طرف غربی با پذيرش يا عدم پذيرش توافقنامه برنده است، طرف ايرانی با پذيرش يا عدم پذيرش توافقنامه بازنده است. اين نابرابری عظيم مورد توجه کافی قرار نگرفته است. طرف غربی با قبولاندن توافقنامه ی مطلوب خود به طرف ايرانی يک پيروزی بزرگ به دست می آورد. اگر طرف ايرانی نپذيرد، طرف غربی همين پيروزی را با هزينه ی بيشتری به دست خواهد آورد. به طور مثال اگر ايران توافقنامه را آن گونه که مورد نظر آمريکاست بپذيرد اين کمپانی های بزرگ نفتی و بانک ها هستند که بهره خواهند برد. اما اگر رژيم ايران به پای چنين توافقنامه ای نيايد اين کمپانی های تسليحاتی و خدماتی هستند که سود کلانی را برای خود در نظر می گيرند.
وضعيت در طرف ايرانی اما متفاوت است: اين که طرف ايرانی سناريو مطلوب غرب را نپذيرد برايش معادل هزينه ای سنگين و نابودساز خواهد بود. اما اگر توافقنامه ی مطلوب غربی ها را بپذيرد بايد آماده ی پرداخت همان هزينه ی سنگين با اضمحلال گام به گام باشد. به عبارت روشن تر، اگر تا به حال نظام جمهوری اسلامی برای آسيب نديدن کافی بود که پای خود را از يک بحران بيرون بکشد، در ماجرای اتمی، چه عقب نشينی کند و چه نکند، آسيب اساسی خواهد ديد. بديهی است که برای هر يک از اين سناريوها نوعی از آسيب خاص در انتظارش است، اما گزينه ای به اسم «عدم آسيب» يا «پرهيز از آسيب» برايش وجود نخواهد داشت.
به طور روشن اين بدان معناست که اگر رژيم سرانجام توافقنامه ی اتمی را امضاء کند بايد آماده باشد که امتيازات مهمی را به قدرت های غربی واگذار کند: دست از رويای اتمی خود بشويد، رازهای نظامی خود را در اختيار آنان بگذارد، پای خود را از خاورميانه بيرون بکشد، دست از حمايت از شبکه های تروريستی بردارد و در رعايت حقوق بشر، حداقلی از استانداردها را رعايت کند. امتيازاتی که نظام برای هريک از اين موارد بايد واگذار کند، در مجموع خود، خصلت های ذاتی و ساختاری نظام را زير سوال می برد. به عبارت ديگر، پس از اعطای تمام اين امتيازها در نهايت چيزی به شکل فعلی خود از نظام بر جای نخواهد ماند. ممکن است اسمش جمهوری اسلامی ايران باشد اما ديگر جمهوری اسلامی ايران نيست.
از آن سوی، اگر رژيم نخواهد به اين استحاله ی اجباری و دردناک تن در دهد و توافقنامه ی اتمی را، آن گونه که مورد نظر قدرت های غربی است، امضاء کند، بايد منتظر سناريوی هولناک تشديد تحريم ها، انزوای بين المللی ديپلماتيک، محاصره ی دريايی، افزايش فشارهای اقتصادی و سياسی، تهديد نظامی، حمله ی نظامی، فروپاشی ساختار اقتصادی، سقوط ارزش پول ملی، کمبود کالاهای اساسی، آغاز قحطی و شروع شورش های اجتماعی و خيزش های خشن محرومان باشد. اين سناريو نيز ضمن کشاندن کشور به مرز گرسنگی و آشوب و جنگ، نظام را با چالش مرگ آفرين مواجه خواهد ساخت.
نبود گزينه ی بد به جای بدتر
نکته ی مهم در اين ميان از ميان رفتن تدريجی گزينه های نسبی ميان اين دو گزينه ی افراطی نامطلوب برای رژيم می باشد. نظام جمهوری اسلامی با پشت کردن به بازی کارت ورود گسترده ی اصلاح طلبان به صحنه ی مديريت کشور در سال ۱۳۸۸ آخرين شانس خود برای بازگشت پذير کردن شرايط را از دست داد. چهار سال بعد، وقتی نظام سراغ حسن روحانی رفت تا شايد بتواند، قدری دير، همان نقش موسوی را، برايش ايفاء کند، کار از کار گذشته بود. طمع سپاه برای بهره برداری هشت ساله، به جای چهارساله، از منابع و ثروت های کشور در دوره ی دوم رياست جمهوری احمدی نژاد اين تنها شانس نظام را از او سلب کرده بود.
اينک اما زمان تصميم دردناک برای نظام، در کليت خود فرا رسيده است: استحاله ی تدريجی و اجباری يا حذف ناگهانی و اجباری. هر دو گزينه يک خصلت مشترک دارند و آن هم اجباری بودن است، يعنی ناگزيری از روبرويی با آن. در چنين شرايطی می توان از خود سئوال کرد که جنگ قدرت در ايران به سمت کدام يک از اين دو گزينه ميل خواهد کرد. اين را قدری بررسی کنيم.
جنگ قدرت و تصميم گيری
سناريوی استحاله ی تدريجی، منافع مثلث جديد قدرت (باند رفسنجانی، جريان اصلاح طلبان و خط تکنوکرات های دولت روحانی) را در موقعيتی بسيار خوب و مناسب برای کسب اهرم های اصلی قدرت قرار خواهد داد. هر چند که در يک مقطع زمانی ميان مدت آنها نيز مجبور به تقسيم قدرت با نيروهای بالنده ی بيرون از نظام خواهند شد. اما اين سناريو برای مثلث سنتی قدرت (روحانيت محافظه کار لانه کرده در بيت رهبری، سپاه و شبکه ی مافياهای اقتصادی، نظامی، اطلاعاتی، امنيتی آن و بازاری های تازه مسلمان در هئيت موتلفه) بسيار ترسناک و پرهزينه است. می توان گفت که سناريو امضای توافقنامه و آغاز استحاله ی اجباری، پيروزی مسلم مثلث جديد قدرت و شکست واضح مثلث سنتی قدرت خواهد بود.
در سناريوی حذف خشن اجباری اما مثلث سنتی قدرت همراه با مثلث جديد قدرت با هم – يعنی کل نظام- از ميان خواهند رفت و برنده و بازنده ای در ميان مافياها در کار نيست. سناريو نخست نيمی از نظام را برای مدتی نجات می دهد، در سناريو دوم کل نظام در فاصله ی نه چندان کوتاهی بايد برود. هفته ها و ماه های پيش روی زمان تصميم گيری و عمل در زمينه ی اين دو سناريو است. هرکس می تواند با توجه به روند تحولات و رويدادهای داخل کشور و منطقه خود قضاوت کند که کدام يک از اين دو سناريو آينده ی نظام جمهوری اسلامی و تابع آن، آينده ی ايران را تعيين تکليف خواهد کرد.
موقعيت مخالفين
نيروهای مخالف نظام، در معنای برانداز آن، موقعيت کنونی را می توانند به عنوان موقعيت بی سابقه مورد استفاده قرار دهند. بی سابقه از اين حيث که سرنوشت اين بحران ديگر در دست نظام نيست، بلکه سرنوشت نظام در گرو اين بحران است. با نگاهی عميق به گزينه های مطرح برای رژيم در اين سناريو می توانيم ببينيم که جمهوری اسلامی در شکل سی و هفت ساله ی خود رو به پايان است. اين، يا پايانی توام با استحاله است که به معنی بيرون انداختن تدريجی نظام از صفحه ی تاريخ معاصر ايران است و يا به معنای کندن ناگهانی و حذف فيزيکی آن از طريق جنگ بيرونی و شورش های داخلی. در هر دو صورت، اين، آغاز پايان نظام جمهوری اسلامی است. اين بار شايد نه براساس رويا و آرزوی اپوزيسيون، بلکه بر اساس فاکت های مشخص موجود.
فرصت فوق می تواند به بهترين نحو مورد استفاده ی نيروهای برانداز نظام قرار گيرد: چنين نظامی ديگر قادر به دفاع از خود نيست، يا بايد از طريق سماجت سپاه و بيت رهبری بر سر پرونده ی اتمی، تماميت خود را به خطر بياندازد و يا نيمی از پيکره ی خويش را فدای نيم ديگر کند. خوب می دانيم که اين فداکاری تا چه حد برای نظامی که مافياهای قدرت در آن به مرز تيغ کشيدن به روی هم نزديک شده اند دشوار و به گفته ی برخی ناممکن است. به همين خاطر سپاه ممکن است با ايده ی «اگر ما نباشيم کشور نباشد» کشتی ايران را با خود غرق کند و به جنگ افروزی منطقه ای و کشتار داخلی دست بزند.
رژيم در دام اتمی گرفتار شده است. اين بار زمين بازی را ديگران تعيين می کنند نه خود رژيم. مکانيزم های تغيير در خاورميانه، تغيير در ايران را نيز در برگرفته است، داعش نويد مرزبندی نوينی در عراق و سوريه و چه بسا ايران را می دهد. جمهوری اسلامی به عنوان يک جزء از مجموعه ی خاورميانه ای اقتصاد جهانی تعيين تکليف خواهد شد. سازمان ها و احزاب سياسی مخالف از يکسو و نيروهای اجتماعی معترض از سوی ديگر می توانند از واقعيت امروزی الهام گرفته و خود را برای ايفای نقش فعال در هر يک از اين دو سناريو آماده سازند. برای اين منظور به يک عنصر نياز است: سازماندهی. خودسازماندهی نيروهای اجتماعی کنشگر در داخل از يکسو و سازماندهی تشکيلاتی نيروهای فعال خارج از کشور سوی ديگر نيازهای مبرم شرايط کنونی ايران هستند. فراموش نکنيم، هرکدام از اين سناريوها که بخواهد روی دهد اين فقط و فقط نيروهای سازمان يافته هستند که می توانند نقشی را در آن ايفاء کنند، ساير نيروها نقش ناظر و تحليل گر را خواهند داشت وبس. هر که سازماندهی کند، رهبری می کند.