گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
28 فروردین» جنگ سرد ايران و عربستان: ظهور ناتوی عربی، اميد منتظری
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! روزگارِ برزخی اصلاحطلبی، امید منتظری و عادل عطار![]() فرض کنید سال ها بعد پژوهشگری دست به کار تحلیل تاریخ گفتارها در ایران است، به واژه پرکاربرد «گفتمانِ اصلاحات» در دو سه دهه اخیر برمیخورد. اگر این پژوهشگر سعی کند تا گفتمان یا همان گفتار (discourse) اصلاحطلبی در این سرزمین را تعریف کند چه متنهایی به کارش میآید؟ باید پوپر و رورتی بخواند؟ سخنرانیهای محمد خاتمی را تماشا کند؟ و یا از تکمقالههای حجاریان و میزگردهای هفتهنامهها و ماهنامهها راه به جایی ببرد؟ آنجا که اصلاحطلبان ایستادهاند هفدهسال پیش، زایش جریان رسمیِ اصلاحطلبی با قدرتگرفتنِ سیاسی اصلاحطلبان در سال ۱۳۷۶ همراه بود. این گزاره ساده، یعنی همزمانی تاریخی قدرتگرفتن اصلاحطلبان با طرح گفتار اصلاحطلبی، بعدها تأثیری گسترده در گفتار نظری و طریقِ سیاستورزی آنها بهوجود آورد. با این حال، حضور اصلاحطلبان در ردههای بالای قدرت ایران طولی نکشید و از سال ۸۴ به بعد، پروژه اصلاحطلبزدایی آغاز شد. طرد اصلاحطلبان طردی مضاعف بود: از یک سو، از رده بالای قدرتِ حکومتی پس زده شدند، و از سوی دیگر، در جلب نظر رأیدهندگان در انتخابات ۸۴ هم ناکام ماندند. اما افول «گفتمان اصلاحطلبی» صرفاً ناشی از حذف ساختاری و پروژه اصلاحطلبزدایی حکومت بود یا کنش و گفتار این جریان نیز سهمی در روزگار برزخی اصلاحطلبان دارد؟ «گفتمان اصلاحطلبی»، مملو از مفاهیم بدیع و غیر بدیع است: مردمسالاری دینی، گفتگوی تمدنها، فمنیسم اسلامی، جامعه مدنی به مثابه مدینه فاضله ــ مفاهیمی که همگی به یک «دالِ فراگیر» دلالت دارند: اصلاحطلبی. دال اصلاح طلبی به سرعت هم بدل به هویت بازشناساننده یک جریان سیاسی در قدرت شد و هم به گفتاری که زنجیرهای از مفاهیم اجتماعی مدرن و دموکراتیک را در خود جای داد و معنی کرد. در بستر سالهای حکمرانی دولت اصلاحات، مفهومهای دموکراتیک رایج در این گفتار مرجعیتی دولتی یافتند. مفاهیمی همچون جامعه مدنی که در جوهر خود واجد فاصلهگذاری با قدرت سیاسی بود، در ساحت «عملگرایی دولتی» و به میانجی هایی همچون «دفتر تحقیقات استراتژیک نهاد ریاست جمهوری» آشنایی زدایی می شدند. در پی این وضعیت، خود اصلاحطلبی نیز خوانشی منحصر به فرد یافت: سیاستی «متجدد» با چشماندازی درونحکومتی و بنیانی دینی که در تقابل با براندازی و انقلابیگری است. گفتاری که می خواست در غیاب دموکراسی مدرنیته را تجربه کند؛ تجربهای که تصور میکرد فرم و محتوای مدرنیته را باید از یکدیگر جدا کرد. تاریخِ یک گفتارِ حاکمانه گفتار یا دیسکورس در واقع رژیمی از نور و صدا است. فرآیند یک فیلمبرداری را فرض بگیرید که طی آن، در قاب فیلم، تصویرها و آواها و حرکتهایی بهواسطه نورپردازی و صدابرداری قابل دیدن و شنیدن میشوند. هر چیزی که بیرون و درون قاب در میدانِ تاثیرِ نورپردازی و صدابرداری نباشد، لاجرم برای مخاطبان ناشناس باقی خواهد ماند. گفتار (discourse) نیز دقیقاً چنین فرآیندی به راه میاندازد. البته پیششرط ضروری صدابرداری و نورپردازی گفتار، قدرت برخاسته از هژمونی آن است. بنابراین باید دریافت کدام عناصرِ پیشترناشناخته، محذوف، یا خفهشده در گفتار حاکم از سوی گفتار اصطلاحطلبی مرئی شدهاند، کدام بالقوگیهای نیروی جمعی مردمی بالفعل شدهاند، یا کدام امکانهای در نور دیدهنشده در سیاست ایران تحقق یافتند. این پرسش ضرورتاً همبستهای نیز دارد: اینکه گفتار اصلاحطلبانه کدام محذوفان را دوباره حذف کرده و کدام امکانها را از بین بردهاست. روح زمانه به روایت اصلاحطلبان سیاستورزی اصلاحطلبان نه در مقام کنشی «غیردولتی» یا «ضددولتی»، بلکه شکلی از «مدرنشدن» در نسبت با سیاستِ کلان دولتی (high politics) تعریف میشود. اینجا است که عمدهترین عناصر برسازنده اصلاحطلبی در ایران، بهسیاق هر چشمانداز دیگری که مبتنی بر سیاستِ کلان است، تعریف و تبیین میشوند: کسب قدرت دولتی، اعمال نخبهگرایانه تغییرات غیرسیستمی از بالا (همراه با تاکید وسواسگون بر عرصه فرهنگ)، و تمرکز بر سیاستِ هویت ــ هویتی که همواره با دین اسلام پیوند میخورد. اما این شکل ویژه «مدرنشدن» مبتنی بر مغالطهای بنیادین است. بهزعم اصطلاحطلبان، مدرنیتهای که مبداء تاریخی آن غرب بوده، دو شقه است: شقه اول، «محتوا»ی آن، بر ارزشهای انسانی، حقوق بشر، آزادی، یا در یک کلام، بر «دموکراسی» (همان مردمسالاری) تکیه دارد و به تعبیر آنها «روحِ زمانه» و جهانشمول است؛ اما شقه دوم، «فرم» مدرنشدن است که برخلاف محتوای آن جهانشمول نیست، و با توجه به هر سرزمین، هویت، فرهنگ و پیشینه آن میتواند و حتی باید با فرمِ غربی، یعنی لیبرالیسم، تفاوت داشتهباشد. آنها بر اساس این استدلال نتیجه میگیرند که ما باید به جهانشمولی روح زمانه آری بگوییم و مدرن بشویم، اما شکل این مدرنشدن میتواند بهجای جامعه مدنی غربی به مدینه فاضله رسولالله و به جای دموکراسی لیبرالی به مردمسالاری دینی راه برد. جداکردن فرم از محتوا، یعنی قایلشدن اصالت ذاتی (جهانشمولبودن) برای محتوای مدرنیته و عَرَضیدانستن فرم مترتب بر آن، نه تنها تمام نقدهای استعماری و پسااستعماری وارد بر مدرنیته و فرآیندهای مدرنیزاسیون را نادیده میگیرد، بلکه همچنین با نادیدهگرفتن سرکوب آزادیهای لیبرالی حداقلی در ایران سعی در یافتن راهی برای سازشکاری با اقتدار موجود دارد. نظریهپردازان و تاریخنویسان انتقادی همواره به همبستهبودن ظهور مدرنیته در غرب با تثبیت لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی در کنار یکدیگر پرداختهاند. بهعبارت دیگر، نمیتوان بدون سرمایهداری به مفاهیم و تناقضهای مدرنیته اندیشید و دریافت چگونه توسعهطلبی مدرنیته غربی به استعمار و تثبیت رژیمهای دولتی و خصوصی مالکیت انجامیدهاست. در کنار این دسته، نظریهپردازان انتقادی پسااستعماری نیز نشان دادهاند که غرب مبداء مدرنیته نبودهاست، بلکه مدرنیته بهعنوان مجموعهای از مکانیزمها و استراتژیهای قدرت همزمان در مستعمرهها و امپراتوریهای استعمارگر در حال ظهور بود. بنابراین، در برابر اصلاحطلبانی که از محتوای جهانشمول مدرنیته، دموکراسی در مقام روحِ زمانه حرف میزنند، خیلی ساده بپرسیم که واقعاً دارند از چه حرف میزنند؟ از مدرنشدن در مقام نظامی سیاسی که میتواند با حذف آزادیهای لیبرالی حداقلی و به اتکای سیستم اقتصادی لیبرالی، از دل انتخابات مشروعیت بگیرد؟ بحران مصلحت سیاستهای اقتصادی ایران از دستکم دوران ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی به این سو کمابیش همسو با سیاستهای اقتصادی بانک بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی بودهاست و تلاشها برای عضویت در این سازمان همواره بخشی از سیاستگذاریهای اقتصادی را شکل میدادهاست. بر خلاف دعوی بومیکردن مدرنیته از سوی اصلاحطلبان، عقل مدرن این دوران عقل ابزاری وارداتی از لیبرالترین نظریات پراگماتیستی بود؛ نظریاتی که پراگماتیسم را به «تشخیص مصلحت» فرو میکاستند تا جایی سودی برای بخشی از بدنه حکومت بیشینه شود. درحالی که اواخر دولت اول و اوایل دولت دوم خاتمی بیشترین تعداد اعتصابهای کارگری در تاریخ جمهوری اسلامی را به خود میدید، دولت پس از او در مقام رقیب اصلاحطلبان پروژهی لیبرالسازی را با حذف یارانهها گامها به پیش برد. در واقع تاریخ جریان حکومتی اصلاحطلبی سه نقطه بحرانی داشت: ۱۸ تیر ۱۳۷۸، ۳ تیر ۱۳۸۴، ۲۵ خرداد ۱۳۸۸. در ۱۸ تیر ۱۳۷۸، نخستین گسستهای جدی اصلاحطلبان حکومتی با مردمی که داعیه نمایندگیاش را داشتند، آشکار شد. جریان اصلاحات از این منظر با جریانهای سنتیتر سیاست ایران متفاوت نبود که از مداخله فعال مردم معترض دفاع میکرد، بلکه روایتی بود از نوعی «حکمرانیِ خوب»، نوعی اصلاحطلبی در دایرهی دولتی. اما با ۱۸ تیر معلوم شد که تفاوت بین دولتمردان یک حاکمیت ربطی به تفاوت بنیادین بین مردم با حاکمیت ندارد. با پیروزی احمدینژاد در ۳ تیر ۱۳۸۴ بلافاصله پس از دولت اصلاحات، معلوم شد که سیاستورزی مبتنی بر صندوق رأی اصلاحطلبان همان زمان پایگاه عمومی خود را از دست دادهاست. جامعه مدنی بهجایمانده پس از هشت سال حکمرانی اصلاحطلبان، به دلیل شکل سیاستورزی اصلاحطلبان نتوانسته بود نهادهای مستقلی را حتی به سبک روح زمانه غربی شکل دهد و تثبیت کند تا امکان مقاومت دربرابر سیاستهای دولت بعدی را داشته باشد. شکست اصلاحات و سرمایهگذاری تمام نیروهای فکری آنها بر تغییر نتیجه دور دوم، معادل بود با «مرگِ واقعی» این گفتار ــ گفتاری که حکومتی بود، حکومتی ماند، و با از دست دادن حکومت به خودتخریبگری و فروپاشی دچار شد. هنر مرده است، زنده باد هنر هنر اروپایی مدرن پس از جنگ جهانی اول دچار نخستین بحران جدی و درونی خویش شد. هنرمندانی که بورژوازی را بهعنوان بزرگترین «مخاطبان» هنر مدرن مقصر ویرانیها میدانستند و بنابراین مرگ هنرِ بورژوایی را با وقوع فجایع اوایل قرن در اروپا فریاد میزدند، شعار «هنر مردهاست، زنده باد هنر» سر دادند. این شعار بیش از هر چیز نمونهای برای آن ایده آدورنو است که معتقد بود تنها راه نجات هنر، حفظ تنشی با خود از خلال نفیکردن خود و فراروی از خود (از هنر برای هنر) است. پس از سال ۱۳۸۴ نیز گفتار اصلاحطلبان در حین فروپاشی به آشفتگی افتاد. چهرههای برجسته اصلاحطلبان به دو اردوگاه مدافعان و منتقدان تقسیم شدند و اردوگاه دوم از لزوم بازبینی، عبور از خاتمی، و حتی مرگِ اصلاحطلبی سخن میگفتند و گاه حتی شعار میدادند «اصلاحات مرد؛ زندهباد اصلاحات». اما تفاوت این شعار با شعار آوانگاردهای هنری در این بود که اصلاحطلبان کماکان علاقهای به نفی خود، به حفظ تنش با خود، و یا فراروی از ایدههای پیشین مبتنی بر سیاست دولتی نداشتند. استراتژی اصلاحطلبان بهطور یکپارچه همان چانهزنی از بالا، گفتوگوهای پشت پرده، تلاش برای حضور در صحنه انتخابات، و تمرکز بر کسبِ قدرت اجرایی و قانونگذار باقی ماند. آنچه همیشه از قلم افتاده بود، بهحسابنیامدنیهایی همچون اقلیتهای جنسی، دینی و قومی، کارگران قراردادی، مهاجران افغان، حاشیهنشینهای شهری ــ که حتی تحت عنوان اراذل و اوباش از سوی گفتار رسمی تحقیر میشدند ــ، در بازبینی اصلاحطلبان بر عملکرد خودشان تاثیری نداشتند. و بخش قابل توجهی از دشمنان آنها کماکان تحت نام «افراطیگری» و «گرایشهای چپ» تقبیح میشدند. شاید به باور برخی نفس اینکه اصلاحطلبان به نقد ــ هرچند نابسنده ــ خویش روی آوردند، نشانهای از عزم آنها برای تغییر و فرارفتن از خویش باشد. اما نقد (critique) نه تنها همریشهی کلمه بحران (crisis)، که همبسته و مشروط به آن است. بهعبارت دیگر، نقد ظاهری آنها و اغتشاش گفتاری و اختلافنظرهای آنها سیمپتومی از بحران حیاتی یا در واقع مرگِ واقعی اصلاحطلبی بود. میتوان گفت «اصلاحات مرد؛ زندهباد اصلاحات» به شکل مطایبهآمیزی به همین فرآیند اشاره دارد: اصلاحات به مرگ واقعی از دنیا رفته، اما تا خودش و ما با این واقعیت روبرو نشویم، مرگِ نمادینش روی نخواهد داد. پس «اصلاحات مرد»، اما هنوز میتوان با ادامه همان سیاستورزی دولتی به بازنمایی/نمایندگیاش پرداخت و در نتیجه «زندهباد اصلاحات». استراتژیِ بقا در واقع اصلاحطلبان سرکوب و حذف از جایگاه نخبگان قدرت را دستآویزی برای توجیه استراتژیِ بقا و نپرداختن به نقد ریشهای خود، یعنی نفی و فراروی از گفتار پیشین حکومتی و دولتیشان قرار دادند؛ دستآویزی برای توجیه ندیدن و بهحساب نیاوردن بخشهای بزرگی از مردم تحت استبداد. مردمی که به عنوان سوژه مستقیم تغییر وضعیت، نه در گفتار غالب اصلاحطلبی لحاظ شده بودند و نه در پروژههای «توسعه سیاسی» دفاتر تحقیقات و بررسیهای استراتژیک نهادهای ریاستجمهوری و تشخیص مصلحت. همان مردمی که پس از شرکت در انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، همچنان اصلیترین سوژه سیاسی تغییر وضعیت باقی ماندند. به همین معنا، رویدادهای پس از انتخابات ۸۸ دقیقه تاریخی ورشکستگی سیاستِ نمایندگی/بازنمایی اصلاحات بود. در این رخدادها جمعیتی که به خیابان آمد، متغیر به حسابنیامدنی حسابگریهای گفتمان نخبه گرایانه اصلاحطلبان بود. طی سالهای قبل گفتمان اصلاح طلبی پیش از آنکه خود را به عنوان جنبشی سیاسی تثبیت کند، بیشتر اشارهای شده بود به شکلی خاص از سیاستورزی از بالا یا حتی دایره روشنی از چهرههای عرصه سیاست، فرهنگ واقتصاد. اصلاحطلبان با کاربست گفتمانی نخبهگرا آنقدر دایره خودی محوری و قابل اشارهای بودند که میرحسین موسوی را نیز وادار کرد تا برای فاصله گرفتن از آن خود را «اصلاحطلبی اصولگرا»معرفی کند. تفاوتی که خود را در دو خوانش متفاوت از انقلاب نشان میداد. موسویای که مردم را سوژه بیواسطه تغییر میدید و اصلاحطلبانی که مردم را واسطه انتخاب نمایندگانی برای تغییر میدانستند. این واقعیت به روشنی وجود دو خاستگاه متفاوت جنبش اصلاحات و جنبش سبز را نشان داد. همین معضل درون ماندگار گفتار اصلاحطلبی، یعنی عدم صورتبندی مردم در گفتارشان، پیشامدهای سال ۸۸ را برای آنها توضیحناپذیر کرد. آنچه در سال ۸۸ بر اصلاحطلبان گذشت و آنها را از بازی سیاست بیرون راند، پیش از آنکه به دستگیری و سرکوب نظاممند آنها مربوط باشد، نقیصه گفتاری آنها در توضیح و درک وضعیت بود. اگرچه پس از فروکش کردن جنبش سبز، اصلاحطلبان تلاش کردند تا سایه گفتار خود را بر سر بدنه پارهپارهشده این جنبش، حاکم کنند. اما گفتار آنها پیشاپیش قدرت دوران اصلاحات را از دست دادهبود. گفتاری که بهشدت وابسته به نمایندگان حکومتیاش بود، حالا دیگر به گفتاری یدکی بدل میشد و بیجهت نبود که باید برای ادامه بقای خویش، زیر سایه گفتار اعتدال قرار میگرفت. اصلاحطلبی در مقام نقش مکمل حالا آنقدر نماینده داشت که از زندانیان سیاسی تا نمایندگان فراکسیون اکثریت مجلس و کاندیداهای مختلف ریاستجمهوری میتوانستند آن را بازنمایی کنند. پژوهشگر مفروض ما در آینده احتمالاً با رسیدن به نقطهی کنونی از تاریخ معاصر ایران نتیجه خواهد گرفت که گفتار اصلاحطلبی دیگر چیزی بهجز یک ترفند انتخاباتی نیست؛ نا«گفتاری» که پایان دوران خود را هنوز باور ندارد. این مقاله پیش از این در سایت [بی بی سی فارسی] منتشر شده است. Copyright: gooya.com 2016
|