پنجشنبه 28 خرداد 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

شکستن کاسه‌کوزه‌ها بر سر "چپ"، "ناگفته‌های تازه"ی مهدی پرتوی، شيوا فرهمند راد

شيوا فرهمند راد
سراپای گفت‌وگويی که اين روزها خبرگزاری فارس با محمدمهدی پرتوی منتشر کرده در واقع هيچ حرف تازه‌ای ندارد. تنها تازگی اين گفت‌وگو ترکيب آن است و نتيجه‌هايی که خبرگزاری فارس می‌خواهد القا کند... بسياری از جمله‌های گفت‌وگو با خبرگزاری فارس پيرامون چگونگی دستگيری و نقش او در زندان و بازجويی‌ها و غيره، کم‌وبيش تکراری است. اما نکته اين‌جاست که اين بار سخنان او را از دو لحاظ به‌سود اطلاعات سپاه پاسداران بريده‌اند و دوخته‌اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در کارزار زدوخورد «اصولگرايان» (يا «دلواپسان») با جبهه‌ی مقابل (هر چه می‌خواهيد بناميدشان) در عرصه‌های گوناگون، از «توافق هسته‌ای» تا حجاب و حضور زنان در ورزشگاه‌ها و سامان‌يابی نهادهای دولتی و بود و نبود دستگاه‌های اطلاعاتی «موازی»، و سياست خارجی دولت، پيداست که سودبردن از هر سلاح و دست‌آويزی مجاز، يا شايد حتی صواب و ثواب شمرده می‌شود. اکنون چندی‌ست که نوبت رسيده‌است به شکستن کاسه‌کوزه‌ها بر سر "چپ" در ايران: از اميرپرويز پويان به جزنی رسيدند، و اين روزها به سراغ محمدمهدی پرتوی رفته‌اند تا با حرف‌های او پنبه‌ی حزب توده‌ی ايران، کيانوری، طبری و ديگران را بزنند و دامان اطلاعات سپاه پاسداران را از خون‌های شتک‌زده از تن‌های شکنجه‌شده بشويند و اعتباری برای اطلاعات سپاه پاسداران و لزوم آن و تأييد درستی و بزرگ‌نمايی فعاليت‌های آن به‌دست آورند، و افراد سپاه را پاکيزه و پويا و اهل مطالعه و دارای ايمان کاری نشان دهند.

سراپای گفت‌وگويی که اين روزها خبرگزاری فارس با محمدمهدی پرتوی منتشر کرده در واقع هيچ حرف تازه‌ای ندارد. تنها تازگی اين گفت‌وگو ترکيب آن است و نتيجه‌هايی که خبرگزاری فارس می‌خواهد القا کند. ما به‌عنوان خواننده‌ی گزارش نمی‌دانيم که پرتوی در واقع چه گفته، کجاهای حرف‌های او را بريده‌اند و کجاها را دوخته‌اند. مشابه برخی از اين حرف‌ها را او پيشتر نيز بارها گفته‌است. به‌گمانم نخستين بار در مهرماه ۱۳۷۸، يعنی نزديک شانزده سال پيش بود که صدايی از پرتوی شنيده شد و آن هنگامی بود که او در روزنامه‌ی آزادگان پاسخی به مصاحبه‌ی محمدعلی عمويی با همان روزنامه منتشر کرد. بسياری از جمله‌های گفت‌وگو با خبرگزاری فارس پيرامون چگونگی دستگيری و نقش او در زندان و بازجويی‌ها و غيره، کم‌وبيش مشابه همانی‌ست که در آزادگان نيز نوشت. اما نکته اين‌جاست که اين بار سخنان او را از دو لحاظ به‌سود اطلاعات سپاه پاسداران بريده‌اند و دوخته‌اند:

۱- کار اطلاعات سپاه پاسداران در سال‌های ۱۳۶۱ و ۶۲ لازم بود و ضربه‌ای که به حزب توده‌ی ايران زد درست و به‌جا و به‌موقع بود؛ اطلاعات سپاه پاسداران لازم و مهم است؛ ساير دستگاه‌های دولتی، مانند ارتش و اطلاعات نخست‌وزيری آلوده‌بودند و پاک‌ترينشان هم برای پول کار می‌کردند؛ ساواک و اطلاعات نخست‌وزيری جمهوری اسلامی در نبرد با حزب توده ايران کاری از پيش نبردند، اما سپاه «از همه چيز خبر داشت» و بسيار کارآمد بود؛

۲- هيچ شکنجه‌ای روی اعضای رهبری حزب صورت نگرفت؛ شکنجه لازم نبود؛ آنان خود فرو ريختند، "متحول" شدند، همکاری کردند، و همه‌ی اطلاعات را دادند.

در اين ميان خبرگزاری فارس لگد‌هايی نيز به اين و آن و از جمله به آيت‌الله منتظری حواله می‌دهد.

خبرگزاری "چهل‌تکه"ای از راست و دروغ به‌هم دوخته‌است تا به اعتبار راست‌ها، دروغ‌ها را جا بياندازد. می‌توان تک‌تک جمله‌های متن منتشرشده را شکافت و ميزان راست يا دروغ بودنشان را سنجيد. اما من برای پرهيز از درازگويی می‌خواهم بی‌اعتباری دو ادعای بالا را با آوردن چند نمونه نشان دهم. اين را نيز بايد بگويم که قصدم جانبداری از سياست‌ها و مواضع حزب توده ايران در آن سال‌ها يا داوری در شخصيت و کارهای اين يا آن فرد از رهبران حزب نيست. اين‌ها بحث‌های ديگری‌ست. نيز نمی‌خواهم در دعوای جناح‌های داخل جانب يکی را بگيرم: جانبدار هيچ‌کدام نيستم.


محمدمهدی پرتوی، اکنون و ۳۲ سال پيش در دادگاه جمهوری اسلامی

ادعای نخست به‌کلی در راستای دعوای درونی جاری در کشور است. درباره‌ی نقش اطلاعات سپاه پاسداران در پرونده‌سازی برای حزب توده ايران، سعيد حجاريان، معاون وقت اطلاعات نخست‌وزيری، در گفت‌وگو با مجله‌ی ‏‏"انديشه پويا" شماره ۲، تير و مرداد ۱۳۹۱، می‌گويد: «نخست وزيری پيگير پرونده ‏جاسوسی آن‌ها [توده‌ای‌ها] بود و سپاه هم پيگير پرونده امنيتی آن‌ها. اما کار به يک ‏تداخل جدی داشت می‌کشيد. مثلاً کيانوری را نخست وزيری تعقيب می‌کرد، بعد ‏می‌ديد ماشين تعقيب سپاه هم دنبالش هستند. با توجه به حساسيت‌های زيادی که ‏روی حزب توده بود اين کارهای موازی داشت مشکل آفرين می‌شد. خسرو تهرانی ‏‏[معاون نخست‌وزير و رئيس دفتر اطلاعات و تحقيقات نخست‌وزيری – فرهمند] از آقای ‏موسوی خوئينی‌ها خواست که تکليف را مشخص کند و جلوی موازی کاری را بگيرد. ‏موسوی خوئينی‌ها با اجازه‌ای که از امام گرفت ستادی را تشکيل داد با حضور خودش، و ‏نماينده سپاه و نماينده نخست وزيری.‏

آقای موسوی خوئينی‌ها جلساتی را در خانه‌شان در جماران تشکيل می‌دادند و ‏آقای خسرو تهرانی به نمايندگی از نخست‌وزيری در آن جلسات شرکت داشت. قرار بود ‏کار با هماهنگی و تحت نظارت آقای موسوی خوئينی‌ها پيش رود اما در فاصله يکی از ‏اين جلسات، به بچه‌های سپاه اطلاعات غلطی داده‌شد، حال آن که نخست وزيری هم ‏آن‌ها را زير نظر داشت و اگر قرار بود فرار کنند نخست وزيری هم می‌فهميد. بعد هم، ‏نرفتند سراغ نيروی دست چندم حزب توده، بلکه صاف رفتند سراغ کيانوری که دبير ‏کل [اول] بود و او را دستگير کردند.‏

خب، ماهيت ستاد به هم خورد. رفتيم سراغ آقای موسوی خوئينی‌ها و گفتيم چرا ‏اين اتفاق افتاده؟ ايشان هم گفتند که بچه‌های سپاه به من گفته‌اند که اين‌ها داشتند ‏فرار می‌کردند و موضوع هم امنيتی است. نخست‌وزيری هم گفت که پس ببريد و ‏خودتان بازجويی کنيد و به ما هم ربطی ندارد. متولی جاسوسی که نخست‌وزيری است ‏نه قصد دستگيری داشته و نه موضوعيتی برای آن می‌ديده. در جاسوسی، آخرين مرحله ‏دستگيری است. اول بايد مشخص شود که طرف با چه کسانی ارتباط دارد و چه می‌کند ‏که به نظر ما هنوز زمان دستگيری نرسيده بود.»‏ [تأکيدها در همه‌جای اين نوشته از من است – فرهمند، از اين پس "ف"]

حجاريان سپس می‌افزايد: ‏«حالا مشکلی که بچه های سپاه داشتند اين بود که آن‌ها [توده‌ای‌ها ‏‏– ف] را به عنوان يک پروژه امنيتی گرفته بودند، اما هيچ پرونده‌ای از عناصری که ‏بازداشت کرده بودند نداشتند. [... توده‌ای‌ها – ف] چيز مخفی نداشتند لذا بچه‌های ‏سپاه در بازجويی درماندند که چه کنند.»‏

اما آن‌چه از واقعيت‌ها برای ما نقل شده، نشان می‌دهد که اين "درماندگی" سپاه چندان نمی‌پايد. آنان راه حل کلاسيک سازمان‌های اطلاعاتی را به‌کار می‌بندند: داستانی دروغين بساز، و سپس آن را به زور شکنجه بر زبان و قلم قربانيانت جاری کن!

روزنوشت‌های اکبر هاشمی رفسنجانی در روزهای پايانی اسفند ۱۳۶۱ و تا ميانه‌ی ارديبهشت ۱۳۶۲ جابه‌جا می‌رساند که دستگير شدگان را دارند شکنجه می‌کنند، و آنان زير شکنجه مقاومت می‌کنند و اين‌جاست که ادعای دوم گفت‌وگوی خبرگزاری فارس داير بر نبودن شکنجه به محک می‌خورد:

جمعه ۲۰ اسفند: «پيش از ظهر آقای [سيدحسين] موسوی [تبريزی] دادستان ‏کل انقلاب به منزل آمد و راجع به کيفيت برخورد با سران بازداشتی حزب توده که ‏حرف نمی‌زنند و چند نفرشان تاکنون اقدام به انتحار کرده‌اند [از جمله رحيم عراقی، ‏کيومرث زرشناس، و ابوتراب باقرزاده – ف] و موفق نشده‌اند، مشورت کرد. قرار شد ‏جلسه‌ای داشته‌باشيم.»‏

ديديم که حجاريان گفت که هيچ برگه‌ی جاسوسی نداشتند، اما يک هفته شکنجه گويا کارساز بوده‌است. رفسنجانی اکنون می‌نويسد:

شنبه ۲۸ اسفند: «[مسئولان] سپاه آمدند و گزارشی از [...] بازجويی‌ها از سران ‏حزب توده و اعتراف چند نفر از آن‌ها به جاسوسی و اقدام به انتخار ناموفق چند تن از ‏آن‌ها دادند.»‏

اطلاعات سپاه پاسداران باکی ندارد از اين که نتيجه‌ی کارش روابط خارجی کشور را نيز خراب کند. رفسنجانی می‌نويسد:

پنج‌شنبه ۱۱ فروردين: «امام نگران هستند که نهادهای انقلاب با تندروی در اين مسئله، باعث دورتر شدن ‏دولت‌ها و قدرت‌ها از ايران بشوند و در جنگ آسيب ببينيم. [...] ضمناً اطلاع دادند که يکی از سران حزب توده [تقی کی‌منش – ف] در زندان در اثر سکته ‏قلبی [زير شکنجه – ف] فوت کرده‌است.»

از شکنجه‌های وحشيانه‌ای که بر زندانيان اعمال کردند تا اعترافاتی دروغين ‏درباره‌ی "جاسوسی" و "توطئه‌ی کودتای براندازی" از آنان بگيرند تاکنون گزارش‌های ‏تکان‌دهنده‌ای منتشر شده‌است. محمود اعتمادزاده (م.ا. به‌آذين) در خاطرات زندانش با ‏نام «بار ديگر... و اين‌بار...» می‌نويسد: «دو روز مانده به نوروز کف هر دو پايم [از ‏ضربه‌های شيلنگ نايلونی] شکاف برداشته‌بود و خون می‌ريخت. و اين زخم، با آن‌که در ‏بهداری بازداشتگاه بارها با مايع ضدعفونی شست‌وشويش دادند و با نوار تنزيب ‏پيچيدند، تا بيش از دو ماه بهبود نيافت.»‏

کيانوری گزارش‌های مفصل‌تری از شکنجه‌ها نوشت و برای مقام‌های حاکميت ‏جمهوری اسلامی و از جمله آيت‌الله خامنه‌ای فرستاد. او از جمله می‌نوشت:

«در مورد من، پس از اينکه شلاق اوليه که با فحش و توهين و توسری و کشيده تکميل می‌‌شد سودی نداد، يعنی آقايان نتوانستند در مورد دروغ شاخدار ساخته شده که در زير آن را شرح خواهم داد از من تائيدی بگيرند، مرا به دستبند قپانی بردند.

۱۸ شب پشت سر هم مرا ساعت ۸ بعدازظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم می‌‌بردند و دستبند قپانی می‌‌ز‌دند و اين جريان تا ساعت ۵ – ۶ صبح يعنی ۹ تا ۱۰ ساعت طول می‌‌کشيد. تنها هر ساعت مأمور مربوطه می‌‌آمد و دست‌ها را عوض می‌‌کرد. [...] درد اين شکنجه وحشتناک است‌. [...] دو بار هم در تعويض ساعت به ساعت آن "غفلت" شد و از ساعت ۱۲ نيمه شب تا ۵ صبح به همان حال باقی ماندم. علت اين‌که چرا اينقدر طول کشيد اين بود که من به آنچه می‌‌خواستند به "زور" اعتراف کنم، تسليم نشدم.»

«[...] فرد را دستبند قپانی می‌‌زدند و با طنابی به حلقه‌ای که در سقف شکنجه‌خانه کار ‌گذاشته شده بود آويزان می‌‌کردند و او را به بالا می‌‌کشيدند، تا تمام وزن بدنش روی شانه‌ها و سينه و دست‌هايش فشار غيرقابل‌تحمل وارد آورد. درد اين شکنجه نسبت به دستبند قپانی ساده شايد ده برابر باشد. حتی افراد ورزيده‌ای مانند دوست عزيز ما آقای عباس حجری که ۲۵ سال در زندان‌های مخوف شاه مردانه پايداری کرد، چندين بار از هوش رفت. آقايان به اين هم بسنده نکرده و او را مانند تاب تلوتلو می‌‌دادند.»

«[...] همسرم مريم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابيدن کف پاهايش درد می‌‌کند. البته اين تنها شکنجه "قانونی" بود که به انواع توهين و با رکيک‌ترين ناسزا‌گويی‌‌ها تکميل می‌‌شد (فاحشه، رئيس فاحشه‌ها و ...) آنقدر سيلی و توسری به او زده‌اند که ‌گوش چپ او شنوائيش را از دست داده است. يادآور می‌‌شوم که او در آن زمان پيرزنی ۷۰ ساله بود.»

«[...] مرا به اطاق شکنجه بردند. مريم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند، روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم ‌گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند. اين جريان پيش از شلاق‌زدن‌های شديد مريم که در بالا يادآور شدم بود. آقايان برای اينکه دست خود را به يک چنين کار ننگينی که بدون ترديد قابل‌دفاع نبود، آلوده نکرده باشند، يکی از افراد توده‌ای، به نام "حسن قائـم‌پناه" را‌‌ ‌که برای فرار از فشار، تن به پستی داده بود، مأمور شلاق زدن کردند.»

رينالدو گاليندو پل ‏Rinaldo ‎Galindo Pohl‏ فرستاده‌ی ويژه‌ی کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد در گزارش ‏بازديدش از زندان اوين در سال ۱۳۶۸ از جمله نوشت: «سه نفر از اعضای پيشين حزب ‏توده، آقای کيانوری دبير اول پيشين، و دو عضو ديگر حزب، که يکی از آنان از اعضای ‏رده‌ی بالای حزب بود و ديگری يک عضو عادی، در يک سلول بودند. آقای کيانوری ‏اجازه داد که نام او در گزارش ذکر شود، اما دو زندانی ديگر اجازه ندادند. آقای کيانوری ‏اتهامات وارده به خود را، که جاسوسی برای يک قدرت بيگانه و توطئه در جهت براندازی ‏دولت انقلابی بود، به‌شدت انکار کرد. او در حضور مقامات زندان اوين و کارمندان زندان ‏گفت که مورد شکنجه قرار گرفته‌است، دستان نيمه‌فلج شده‌اش را و انگشتان له‌شده‌اش ‏را نشان داد و کتک‌ها و ديگر اعمال تحقيرآميزی را که روی او اعمال کرده‌بودند، تشريح ‏کرد. او به‌راستی پريشان‌حال بود و رفتارش آميزه‌ای از اعتراض و نوميدی بود.» [۱۲ ‏فوريه ۱۹۹۰ – منبع: سايت مرکز اسناد حقوق بشر ايران]‏

رفسنجانی در روزنوشت‌های آن روزها بارها در رفتار سران سپاه پاسداران، که اغلب نيمه‌شب به سراغ او و خامنه‌ای و احمد خمينی می‌روند، و در داستان‌های هولناک و دروغ‌های شاخداری که در اين ديدارها و تلفن‌های شبانه در گوش آنان می‌خوانند ترديد می‌کند:

شنبه ۱۳ فروردين: «[...] عصر آقايان خامنه‌ای و احمدآقا به منزل ما آمدند. قرار ‏بود راجع به اعترافات سران حزب توده و تصميمات آتی جلسه داشته‌باشيم. بعد از نماز ‏مغرب در دفتر امام با حضور نخست‌وزير و آقای [موسوی] اردبيلی و سران سپاه جلسه ‏تشکيل شد. اعترافات دو سه روز پيش در اظهارات جديد تغيير کرده و بعضی اطلاعات ‏به تحليل تبديل شده‌بود. همين‌ها سوءظن به تندروی‌ها[ی اطلاعات سپاه پاسداران – ف] را بيشتر می‌کند؛ از يک سو ادعای کشف کودتا و... است و از سويی نگرانی از ‏مسئله‌سازی و مشکل‌تراشی برای کشور و جنگ. قرار شد تعقيب کنند.»‏

يکشنبه ۱۴ فروردين: «[...] ساعت يک بعد از نصف شب آقای نخست‌وزير تلفن ‏کرد و گفت امشب راجع به اعترافات حزب توده اطلاعات جديدی داده‌اند. ساعت چهار ‏صبح دو نفر از سپاه آمدند و گفتند يکی از آن‌ها اعتراف کرده که امشب برنامه دارند و ‏سرنخ‌هايی داده‌است. بنابراين ديشب آماده‌باش داده‌اند و سپاه هم برای گرفتن افراد مورد ‏نظر وارد عمل شده‌است. احمدآقا آمد. قرار شد از امام مواظبت بيشتری بکنند. احتمال ‏جوسازی [اطلاعات سپاه پاسداران – ف] برای اهداف مورد نظرشان هم می‌دهيم؛ ‏خصوصاً با ملاقات‌های نابهنگام.»‏

دوشنبه ۱۵ فروردين: «ساعت هفت صبح احمدآقا تلفن کرد و گفت در مرکز ‏معرفی‌شده که فرماندهان سپاه می‌گفتند [باغ شهريار – ف]، کسی نبوده و ممکن ‏است برنامه عوض شده يا اعتراف فريب بوده‌است. شبهه جوسازی [اطلاعات سپاه ‏پاسداران – ف] بيشتر شد. [...]»

چهارشنبه ۱۷ فروردين: «[...] پيش از ظهر احمدآقا آمد و راجع به ادعاهای ‏سپاه در خصوص اعترافات سران [حزب] توده مذاکره کرديم؛ نقاط مبهم دارند.»‏

اما سپاه بايد از هر راهی که شده درمانی برای "درماندگی" خود پيدا کند، حتی به بهای دروغين‌ترين داستان‌ها و حيوانی‌ترين شکنجه‌ها. کيانوری در نامه‌ی سرگشاده‌اش به خامنه‌ای می‌نويسد: «[...] همه اين شکنجه‌ها برای اين بود که از افراد برجسته حزب توده ايران اين اعتراف دروغ را بگيرند که ‌گويا حزب توده ايران تدارک يک کودتای مسلحانه برای سرنگون ساختن نظام جمهوری اسلامی ايران را می‌‌ديده؛ تدارک کودتايی که قرار بود در آغاز سال ۱۳۶۲ عملی ‌گردد.»

و به‌آذين در خاطرات زندانش می‌نويسد: «در بازجويی‌های فشرده و سراسر شکنجه و آزار مربوط به ‏‏"کودتا و براندازی" من در عين پافشاری بر بی‌پايگی اين اتهام ناروا، خود را ناچار ‏می‌ديدم که برای سرگرم داشتن بازجو و دادن فرصتِ – هرچند کوتاهِ – نفس کشيدن ‏به خود، در پاسخ‌های نوشته‌ام به تئوری‌بافی‌های به‌ظاهر واقع‌بينانه که گاه خنده‌آور ‏می‌شد پناه ببرم. [...] به تأکيد می‌گفتم کودتا، در شرايطی که کشور در آن ‏به‌سر می‌برد، کاری است پاک احمقانه، بی کمترين احتمال موفقيت، و اين را هر کس ‏که بويی از منطق سياست برده‌باشد می‌داند [...]»

اما پيداست که شکنجه‌گران اطلاعات سپاه "بويی از منطق سياست" نبرده‌بودند. شايد هنوز هم نبرده‌اند؟

«عضو عادی» گزارش گاليندو پل از زندان اوين محمدمهدی پرتوی‌ست. هم گاليندو پل و هم کيانوری، و نيز زندانيان ديگری، از حال و روز و رفتار پرتوی در زندان نوشته‌اند. اما من به آن‌ها نمی‌پردازم، زيرا او را، مانند همه‌ی زندانيان سياسی جمهوری اسلامی، يکی از قربانيان اين نظام می‌دانم. دست‌های خون‌آلود سردمداران نظام را بايد در آن‌سوی حال و روز اين قربانيان ديد و نشان داد.

روايت درست‌تر و دقيق‌تر برخی پرت‌وپلاهايی که از زبان پرتوی در گزارش خبرگزاری فارس نقل شده، در "کتابچه‌ی حقيقت" موجود است که از بيست سال پيش در اينترنت يافت می‌شود.

نيز بنگريد به کتاب يرواند آبراهاميان «اعترافات شکنجه‌شدگان – زندان‌ها و ابراز ندامت‌های علنی در ايران نوين (دوران رضا شاه، محمدرضا شاه و جمهوری اسلامی)»، نشر باران، سوئد، ۲۰۰۳.

تکه‌های نامه‌ی سرگشاده‌ی کيانوری خطاب به آيت‌الله خامنه‌ای را از نشانی زير برداشتم:
http://www.bbc.com/persian/iran/2012/01/120124_nk_toudeh_party.shtml

جزئيات بيشتری از يورش‌های به حزب توده ايران و از آن‌چه پيش و پس از آن در پيرامون من می‌گذشت، در کتاب «قطران در عسل» نوشته‌ام.

شيوا فرهمند راد
استکهلم


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016