گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 خرداد» در جمهوری اسلامی پول معجزه میکند! ف. م. سخن11 خرداد» بيچاره سپهری! بيچاره هنر ايران! ف. م. سخن
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! چهره واقعی فرح پهلوی، ف. م. سخندر اين يادداشت٬ از چهره ی واقعی شهبانو فرح می نويسم. چهره ای که٬ هم در زمان سلطنت٬ و هم در يکی دو سال اخير به خوبی در رسانه ها قابل مشاهده است. راحت ترين چهره ای که من از ايشان ديدم٬ در همين دو مصاحبه اخير ايشان با تلويزيون ايران فردا و جناب دکتر نوری زاده استویژه خبرنامه گویا نوشتن در مورد بعضی چيزها٬ بسيار خطرناک و سوءتفاهم بر انگيز است٬ ولی خوشبختانه٬ نگارنده نه از چيزهای خطرناک و نه از موارد سوءتفاهم برانگيز واهمه ای ندارد و هر آن چه را که در دل دارد همواره نوشته و می نويسد. فکر می کنم٬ در طول ساليانی که می نويسم٬ به اندازه ی کافی از موارد قابل انتقاد در دوران شاهنشاهی پهلوی نوشته ام٬ و همين طور در برخی يادداشت ها از موارد خوب و بسيار خوبی که در آن دوران وجود داشته و همين طور از بقايای موارد خوب آن دوران ياد کرده ام. اما با ديدن ويدئوی مصاحبه جناب دکتر نوری زاده با شهبانو فرح پهلوی٬ نکات جديدی به ذهن ام آمد که سعی می کنم آن ها را هم بنويسم. اجازه بدهيد نوشته ام را با ذکر چند خاطره آغاز کنم... ***** به موزه ی جواهرات سلطنتی٬ که امروز نامش موزه ی جواهرات ملی است رفته بودم. نه تنها جواهراتی که به عنوان ثروت ملی ما -که از دوران های مختلف تاريخ ايران بر جای مانده بود و در آن موزه گردآوری شده بود٬- باعث شگفتی من شد٬ بلکه موقعی که حراست موزه٬ که قاعدتا از معتقد ترين افراد به جمهوری اسلامی هستند با صدای بلند٬ از «اعلی حضرت» و «عليا حضرتی» می گفت که اگر می خواستند می توانستند بخشی از اين جواهرات را با خود به خارج ببرند ولی نبردند و آن ها را برای ملت ايران باقی گذاشتند٬ شگفت زده شدم. پيش خود فکر کردم اين کار شاه و فرح چقدر وجهه بالای اخلاقی داشته که اين مامور جمهوری اسلامی هم٬ به اين شکل از ايشان تعريف و تمجيد می کند. ***** ***** به رامسر رفته بودم. رامسری که بر فراز تپه اش٬ هتلی که رضا شاه دستور ساخت آن را داده است همچون نگينی می درخشد. اگرچه ساختمان هتل جديد همچون زائده ای زشت٬ از زيبايی آن کاسته٬ ولی در ميان سبزی درختان نارنج٬ اين ساختمان از هر گوشه ی رامسر خودنمايی می کند. هتلی بسيار زيبا٬ در سطح هتل های زيبای جهان٬ که حدود سال ۱۳۱۰ طی سه سال ساخته و آماده ی بهره برداری شده است. در يکی از سوييت های اين هتل بودم و با مهمانداران و خدمه ی هتل از گذشته های اين هتل می گفتم و می شنيدم. از نکات جالب توجه يکی اين بود که همين خدمه ی سالخورده٬ در روزهای انقلاب٬ با چنگ و دندان٬ جلوی تخريب و غارت اموال آن را می گيرند و به همان صورت که هست نگه می دارند. بعد مرا به گوشه هايی از اين هتل بردند که ديدن آن برای مهمانان عادی مجاز نبود. اما تعجب من زمانی بيشتر شد که اين خدمه ی سالخورده و مهربان٬ که آن روز با کمترين حقوق به خدمت در اين هتل مشغول بودند٬ از اعلی حضرت و عليا حضرت به نيکی ياد می کردند و رضا شاه را به خاطر خدمات اش می ستودند. ***** با هواپيمای سی ۱۳۰ به اهواز می رفتم. روزهای جنگ بود و ما با امريه ستاد نيروهای مسلح٬ به جای قطار٬ با اين هواپيما به اهواز می رفتيم. به خاطر مشکلات فنی در پرواز ما دو سه روز تاخير پيش آمد. روزی هم که سوار هواپيما می شديم٬ بنزين از بال هواپيمای قديمی و فرسوده به زمين می چکيد يا درست تر بگويم به زمين می ريخت! داخل هواپيما٬ يکی از خدمه٬ از ارزش های اين هواپيمای کم نظير نظامی گفت٬ و در جايی که انواع و اقسام افسران ارتشی و سپاهی و غيره نشسته بودند٬ با صدای بلند٬ از اعلی حضرت تعريف کرد که اين هواپيماها را برای ارتش ايران سفارش داد که نقش مهمی در ترابری در زمان جنگ داشتند. بعد از علياحضرت هم گفت که چه سان با پرسنل نيروی هوايی موقع ديدار با احترام و عزت رفتار می کردند. ***** در اوج گرمای تابستان سال ۱۳۶۲ برای استراحت از خط مقدم به اهواز آمده بوديم. هوا چنان داغ بود که جنبنده ای در شهر ديده نمی شود. آسفالت کف خيابان در اثر گرما٬ مثل موم نرم شده بود و کف پوتين های ما در اين آسفالت فرو می رفت و رد پای ما باقی می ماند. در خيابان خلوت٬ منتظر ماشينی٬ تاکسی يی٬ چيزی بوديم که ما را به سه راهی اهواز خرمشهر برساند تا از آن جا به پادگان دشت آزادگان برويم. در لحظات نااميدی٬ تاکسی يی آرام آرام به طرف ما آمد و ما را سوار کرد. در حال گفتن و خنديدن با دوستان بوديم که حرفی به شوخی از شاه زده شد. راننده که عرب ايرانی٬ با پوستی تيره و مو و ريشی سفيد بود٬ سرش را به طرف ما سه نفر که در عقب ماشين نشسته بوديم چرخاند. خشم در چهره اش موج می زد. شايد در اثر گرما٬ چشمان اش خون گرفته شده بود. با صدايی رسا و قاطع به ما گفت٬ شماها فکر می کنيد اگر زمان اعلی حضرت بود٬ الان شما اينجا در اهواز٬ تووی اين هوای گرم و داغ٬ دنبال تاکسی بوديد و برای رفتن به جبهه و جنگيدن با عراق اين همه مصيبت تحمل می کرديد؟ ما٬ هم خجالت کشيديم و هم دست و پايمان را جمع کرديم که مرد به خشم آمده ما را از روی عصبانيت نزند٬ يا بدتر از آن وسط خيابان پياده نکند! من گفتم٬ حرف ما شوخی بود! شما جدی نگيريد! ما خودمان مخالف حکومت آخوندها هستيم و جان مان هم در جبهه به لب رسيده! چهره ی آقای راننده کمی باز شد و شروع کرد به تعريف و تمجيد از دوران پهلوی ها و قدرشناسی از اعلی حضرت و عليا حضرت و اين که ما جوانان امروز هم بايد قدر اين خاندان را بدانيم... ***** از اين موارد زياد ديده ام که برخی را قبلا تعريف کرده و برخی را هنوز تعريف نکرده ام. شاه و فرح٬ شخصيت هايی بودند که اگرچه با انقلاب مردم ناچار به ترک ايران شدند٬ اما ديری نگذشت که همان مردم٬ از رفتن آن ها پشيمان شدند و نيکی های زمان آن ها در ذهن ها زنده شد. ما بر اين نظر و نگاه مردم مدت ها چشم بستيم چرا که مخالف بازگشت سلطنت بوديم. من به عنوان يک ايرانی طرفدار جمهوری٬ اين اشتباه را می کردم که اگر از خوبی های زمان شاه و کارهای به ياد ماندنی و بی نظير شهبانو سخنی بگويم٬ معنی آن تاييد سلطنت و يا بازگشت سلطنت خواهد بود. نکته ی مهم تر و دلسرد کننده تر اما٬ ديدن کسانی بود که به عنوان طرفدار نظام پادشاهی در خارج از کشور فعاليت می کردند. آن چه در مطبوعات و رسانه های اين ها می ديديم همه فحش و فضيحت بود به حکومت فعلی ايران آن هم با زشت ترين کلام٬ و به عرش اعلا کشيدن خاندان پهلوی٬ با صفت هايی که انسان مدرن دوران ما را دچار حيرت و دلزدگی و نفرت می کرد. بعدها معلوم شد٬ برخی از اين به ظاهر هواداران نه تنها هوادار نبودند٬ بل که به نام هوادار در صدد تخريب وجهه ی مثبت خانواده ی پهلوی بودند. هنوز صدای فحاشی ها و نعره هايی که از تلويزيون های به ظاهر وابسته به سلطنت شنيده می شد در گوش خيلی از ما طنين انداز است.
می خواستم مطلبی بنويسم با عنوان «چهره ی واقعی شاه». لب کلام مطلب از اين قرار بود٬ که ما در عکس ها و فيلم های به جا مانده از دوران سلطنت٬ در دو دوره ی تاريخی٬ يکی از سال ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۲۷ و ديگری از سال ۱۳۵۷ تا زمان درگذشت شاه٬ چهره ی واقعی شاه را می بينيم. شاهی که لبخند می زند٬ در چهره اش فشار نيست٬ ژست نيست٬ دستور فيگور گرفتن از طرف عکاس دربار نيست٬ نگاه خشک و بی عاطفه که ظاهرا خصلت شاهان است نيست... مردی را می بينيم با چهره ای کاملا انسانی و بی آلايش. پادشاهی که در جايی که شاد است شادی اش را بروز می دهد. در جايی که اندوهگين است٬ اندوهش را بروز می دهد. پادشاهی که موقع سخن گفتن با مخبرين خارجی٬ خود را نمی گيرد و از موضع بالا با آنان سخن نمی گويد. ***** و اکنون٬ در اين يادداشت٬ از چهره ی واقعی شهبانو فرح می نويسم. چهره ای که٬ هم در زمان سلطنت٬ و هم در يکی دو سال اخير به خوبی در رسانه ها قابل مشاهده است. راحت ترين چهره ای که من از ايشان ديدم٬ در همين دو مصاحبه ی اخير ايشان با تلويزيون ايران فردا و جناب دکتر نوری زاده است. چند سال پيش که وليعهد مونت کارلو داشت ازدواج می کرد٬ از حضور افتخار آفرين ملکه ی پيشين ايران در اين مراسم نوشتم. لازم نبود برای مقايسه ی اين بانو با سياستمداران جمهوری اسلامی زحمت زيادی بکشم. فيلم ها خود گويای واقعيت بود. ولی با شنيدن سخنان معتدل ايشان در گفت و گوی اخير٬ و بازگو شدن بدون اغراق و بدون تملق گوشه هايی از خدمات فرهنگی ايشان٬ به خودم گفتم٬ بايد از چهره ی واقعی ايشان بنويسم. چهره ای دوست داشتنی و بسيار قابل احترام. ***** گفتنی در اين زمينه بسيار است. به عنوان فردی که طرفدار نظام جمهوری است٬ همان طور که چند سال پيش مطلبی در تاييد برگزاری جشن های دو هزار و پانصد ساله نوشتم و نوشتن اين مطلب٬ که بر اساس واقعيت های امروز و ديروز بود٬ برای خودم هم عجيب بود٬ به همان سادگی وظيفه ی خودم می دانم که از خوبی های دوران پهلوی٬ همان ها که مامور حراست جمهوری اسلامی در موزه ی جواهرات سلطنتی٬ رييس کاخ موزه های ايران٬ خدمه ی هتل رامسر٬ افسر هواپيمای نظامی٬ راننده ی تاکسی اهوازی... ديده بودند و با صدای بلند و قدرشناسانه از آن ها ياد می کردند٬ ياد کنم٬ تا به خاطر پسنديدن يک سيستم حکومتی و نپسنديدن يک سيستم ديگر٬ حقايق گفتنی را ناگفته نگذارم و انسانی قدر نشناس نباشم. Copyright: gooya.com 2016
|