شنبه 6 تیر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

بازتولید نیروهای حزب اللهی در قاعده هرم قدرت ٬ حمید آقایی

حمید آقایی
در این واقعیت که نیروهای خودسر و یا حزب اللهی، که اصطلاحا لمپن نامیده می شوند، یک پایگاه طبقاتی و فرهنگی مشترک دارند شکی نیست. اما آیا می توان همه مکانیزمهای درونی را که موجب بسیج و به خیابان کشاندن این نیروها می شوند، در ویژگی های لمپنی، بی هویتی، تزلزل و ناپایداری شخصیتی آنان خلاصه کرد و این پدیده را با جاهل ها و لات های سرمحله و کوچه و بازار مقایسه نمود؛ و مدعی گردید که اصولا سلطنت و روحانیت با اتکا به این افراد توانسته اند قدرت خود را حفظ کنند؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


یکی از موضوعاتی که مدتی است فکر مرا بخود مشغول داشته، پدیده نیروهای به اصطلاح "خودسر" است که در پوشش دفاع از ولایت فقیه ظاهر می شوند، و سخنرانی ها و تجمعات اصلاح طلبان و حتی رئیس دولت را بهم می زنند. همانطور که می دانیم شعار محوری این نیروها "مرگ بر ضد ولایت فقیه" است. واژه "نیروهای خودسر"، واژه نسبتا جدیدی است و تقریبا از زمانی که تضاد بین دو جناح اصلی جمهوری اسلامی، اصولگرایان و اصلاح طلبان، اوج گرفت و به کف خیابانها کشیده شده و موجب بهم زدن تجمعات جناح های اصلاح طلب گردید، بر سر زبانها افتاده است. اما اگر خوب به شعارها، رفتار و عملکردهای آنها دقت کنیم، همان افراد و دستجات حزب اللهی را می بینیم که از بدو تاسیس جمهوری اسلامی کتاب فروشی ها، تجمعات و دفاتر دگراندیشان و بقول خودشان مخالفین ولایت فقیه را مورد حمله قرار می دادند.

این نیروهای خودسر از نظر ظاهری نیز تفاوتی با حزب اللهی های سالهای اول انقلاب ندارند، افراد آن پیراهنهای بلند روی شلوار و یا کاپشن مدل سربازی می پوشند، دوترکه روی موتورسیکلت مانور می دهند، و البته ریش انبوه و موی سر کوتاه نیز دارند. بطوریکه با حضور در تجمعات این نیروه و یا مشاهده فیلمهای آن، می پنداری که به سی و اندی سال قبل بازگشته ای، زمانی که حزب الهی ها سر گذر ها نگهبانی می دادند، به بساط گروهای سیاسی حمله می کردند، صورت و رگ های گردشان از خشم و نفرت برافرخته شده بود و فریاد مرگ بر ضد ولایت فقیه سر می دادند.

حال این سوال به ذهن متبادر می شود که واقعا چه مکانیزمی در میان نیروهای هوادار ولایت فقیه عمل می کند، که قادرند مرتبا خود را بازتولید نمایند و مدلهای مشابه، اما جوان و پرانرژی تری را با همان خصوصیات اولیه، به جامعه ایران تحویل دهند. در این میان تنها تفاوت مهمی که دیده می شود عوض شدن مصادیق "ضد ولایت فقیه" است. در گذشته دگراندیشان و نیروهای سیاسی خارج از نظام جمهوری اسلامی مصداق ضد ولایت فقیه بودند و امروزه جناحهای داخلی این نظام، بویژه اصلاح طلبان، جای آنها را گرفته اند.

البته بعضا نیز گفته می شود که این نیروهای خودسر، برخلاف حزب اللهی های اول انقلاب، جیره خوران و مزدوران ولایت فقیه می باشند که توسط نیروهای پشت پرده بسیج می گردند . جیره خوارانی از جماعت لمپن که فقط بخاطر پول و منافع مادی وارد صحنه می شوند و پس از انجام وظیفه به زندگی معمولی خویش باز می گردند. اما آیا می توان نمازگزاران نمازهای جمعه، شرکت کنندگان تظاهرات خیابانی به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و بخش هایی از جامعه را، که بطور سنتی به نمایندگان ولایت فقیه رای می دهند، نیز جزو مزدوران و جیره خواران به حساب آورد؟ پاسخ به این سوال قطعا منفی است و خلاصه کردن همه عوامل دخیل در بسیج این نیروها به مزدوری و مزدبگیری مسلما ساده کردن صورت مسئله می باشد.

در زمینه علت جذب نیروهای لمپن به نهاد قدرت آقای مسعود نقرکار تحقیقات ارزنده و گسترده ای کرده است که بصورت رشته مقالاتی منتشر شده اند. وی این نیروها را تحت "لات و جاهل" معرفی می کند و معتقد است که این دسته ها بدلیل موقعیت اجتماعی و روانی ناپایدار سریعا به نهاد قدرت جذب می شوند و در خدمت آن قرار می گیرند؛ نیروهایی که پایبندی به اصول و پرنسیب های مشخصی ندارند. بعبارت دیگر این نیروها هویت ثابتی ندارند و بدلیل همین بی هویتی همواره بدنبال یک پایگاه مشخص می گردند که بواسطه آن دارای یک هویت مشخص شوند. به همین دلیل نیز گاه بدنبال سلطنت راه می افتند و گاه در پی روحانیت، بسته به اینکه کدامیک بر نهاد اصلی قدرت نشسته باشد.

در این واقعیت که نیروهای خودسر و یا حزب اللهی، که اصطلاحا لمپن نامیده می شوند، یک پایگاه طبقاتی و فرهنگی مشترک دارند شکی نیست. اما آیا می توان همه مکانیزمهای درونی را که موجب بسیج و به خیابان کشاندن این نیروها می شوند، در ویژگی های لمپنی، بی هویتی، تزلزل و ناپایداری شخصیتی آنان خلاصه کرد و این پدیده را با جاهل ها و لات های سرمحله و کوچه و بازار مقایسه نمود؛ و مدعی گردید که اصولا سلطنت و روحانیت با اتکا به این افراد توانسته اند قدرت خود را حفظ کنند؟

با وجودیکه در این واقعیت شکی نیست که در زمان حال نمونه های فراوانی از حضور نیروهای مزبور در مناسبات قدرت در جمهوری اسلامی می توان یافت. اما بنظر من نمی توان این نظریه را به همه ادوار تاریخ ایران بسط داد و مکانیزم عملکرد قدرت را از طریق تفسیر نمود.

برای مثال، ما در رابطه با محمدرضا شاه پهلوی بجز نمونه شعبان جعفری، در زمان کودتای سال 1332، نمونه های قابل توجه دیگری از مزدوری و جیره خواری جاهل ها و لات ها برای شاه ایران نداریم. محمد رضا شاه پهلوی در دهه میانه سلطنت خود، از میانه دهه سی تا اواخر دهه چهل، تنها نهاد واقعی قدرت در ایران بود و مطابق این نظریه نیروهای بی هویت و ناپایداری مانند لمپنها و جاهل می بایست در خدمت او قرار می گرفتند.

همچنین شاه، حداقل از زمانی که قدرت خود را تثبیت کرد و در اوائل دهه 1340 که بواسطه انقلاب سفید ششم بهمن 1341 تضادش با روحانیت و مراجع دین بالا گرفت از چنین نیروهایی استفاده نکرد، حداقل بطور آشکار و خیابانی که رسم چنین نیروهایی است.

بنابراین علت حضور دانمی نیروهای خودسر و حزب اللهی در طول حیات جمهوری اسلامی را، که دائما نیز خود را بازتولید می کنند، باید در جای دیگری جستجو نمود. در این رابطه میتوان به دو نظریه در رابطه با نهاد قدرت و مکانیزم گرایش به آن مراجعه کرد. نظریه های سنتی، که فلسفه سیاسی مارکسیسم نیز جز آن است، در تحلیل مکانیزم عملکردِ قدرت سیاسی بیش از حد به مقوله اقتصاد و انگیزه های طبقاتی بها می دهند. در چهارچوب این نظریه، قدرت سیاسی امری است که معمولا در وجود یک فرد متمرکز می شود. قدرتی که قابل به چنگ آوردن و یا قابل انتقال به فردی دیگر است.

پروسه این انتقال نیز یا میتواند مسالمت آمیز و از طریق یکسری قرارداد های اجتماعی صورت گیرد و یا بصورت قهر آمیز انجام شود. البته در هر دو صورت، نتیجه کار فرقی نمی کند، به این معنی که، نهاد قدرت فقط از یک نهاد متمرکز و یا فرد رهبر به نهاد متمرکز و یا رهبری بعدی منتقل شده است. اما این دو نهاد قدرت که از دو طریق کاملا متفاوت کسب گردیده اند، یک خصوصیت مشترک دارند، هردو بازدارنده تحولات پیشرو و نوین هستند و در صورت لزوم نیز سرکوبگر می شوند. مگر اینکه یا قانون و قراردادهای اجتماعی آنها را وادار به واگذاری قدرت کنند و یا انقلاب و جابجایی های قهرآمیز از سر راه بردارند.

میشل فوکو فیلسوف فرانسوی نیمه دوم قرن بیستم در کلاسهای درسی خود در سال 1976 نظریه ای نوین در زمینه نهاد قدرت و مکانیزم عملکرد آن ارائه می دهد. وی مطرح می کند که ما بجای پرداختن به این موضوع که چگونه یک نهاد قدرت، با استفاده از یک ایدئولوژی و ادعای برخورداری از یک گفتمان برتر و یا یک حقیقت مطلق، برای خویش مشروعیت می سازد؛ باید به این سوال بپردازیم که به چه شکلی این گفتمان ها و حقایق ادعایی تولید گردیده اند. همچنین، باید بدنبال پاسخ به این سوال بود که چه روابط و مناسباتی در جامعه وجود دارند که به نهاد قدرت این امکان را می دهند که گفتمانهای مزبور را تولید نماید؟ و متقابلا نیز از آنها برای تثبیت قدرت خود استفاد کند.

وی در مصاحبه ای تحت عنوان "حقیقت و قدرت" (Truth and Power ) تاکید می کند که ما نیاز به فلسفه سیاسی (جدیدی) داریم که بر محور حق حاکمیت نهاد قدرت (که بر مبنای ایدئولوژی و یا حقیقت مطلقی که توسط این نهاد ادعا می شود) استوار نباشد. میشل فوکو بجای این روشِ سنتیِ تحلیل سیاسی در پی یافتن پیش زمینه های فرهنگی، اجتماعی است که موجب رشد پدیده قدرت در پنهان ترین گوشه های روابط اجتماعی و خانوادگی می شوند. بعبارت دیگر وی بجای آغاز از نهاد اصلی قدرت که در راس هرم قدرت قرار گرفته است از قاعده این هرم آغاز می نماید و می گوید که قدرت سیاسی را نباید فقط بعنوان یک نیروی واحد که از بالای این هرم وارد می شود و به سطوح پایین تر سرایت می کند دید؛ بلکه می بایست در پی آن بود که چگونه این پدیده قدرت در زوایای روابط اجتماعی زندگی می کند و عمل می نماید.

مهمترین موضوع مورد توجه فوکو در رابطه با این بحث، موضوع گفتمان های (اجتماعی، فرهنگی و یا مذهبی) است. گفتمانهایی که در نزد مردم بعنوان حقیقت و یا هنجار اجتماعی جا افتاده اند. گفتمانهایی که بدون آنها ایدئولوژی های سیاسیِ و اصولا خودِ پدیده قدرت سیاسی امکان ظهور و رشد ندارند. بعبارت دیگر ما بجای نقد قدرت سیاسی حاکم باید بدنبال گفتمانهایی باشیم که بعنوان یک حقیقت مورد قبول عامه شده و هستند و موجب لانه کردن پدیده قدرت در گوشه و کنار روابط اجتماعی می شوند.

بعبارت دیگر خانه کردن پدیده قدرت در روابط اجتماعی و گردش و جابجا شدن آن در سراسر این روابط در درجه اول مدیون گفتمانها و هنجارهایی هستند در کوچکترین واحد های اجتماعی حضور داشته و مورد قبول واقع شده اند. در واقع زمانی پدیده قدرت سیاسی را که در راس هرم قدرت قرار گرفته بهتر می توان فهمیده که ما آنرا با نظم و دیسیپلینی که در روابط سنتی خانوادگی، در مدرسه و زندان اعمال می شوند مقایسه کنیم و در پی آن باشیم که ببینیم چگونه این نظم و مناسبات به سطوح بالاتر سرایت می کنند. بعبارت دیگر بررسی و جستجویی از پایین به بالا، بجای حرکت از راس هرم قدرت به سوی پائین و قاعدۀ آن.

این بدین معنی است که نیروهای خودسر و یا حزب اللهی های قدیم، فقط جیره خوران ولایت نیستند که گوش به فرمان او ایستاده باشند. باز تولید شدن حزب اللهی های قدیم در لباس "نیروهای خودسرِ" جوان که چرخش آن همواره در طول حیات جمهوری ادامه داشته است، بر مبنای روش سنتی تحلیل پدیده قدرت (پدیده ای که فقط از بالا به پائین جاری می شود و نیروهای پیرو آن فقط بخاطر پول بسیج می گردند) قابل توجیه نیست. تداوام پدیده قدرت سیاسیِ متمرکز، جابجا شدن و یا دست بدست گردیدن آن (که گاه لباس سلطنت دربر می کند و زمانی عبای روحانیت و یا شنل نظامی بر دوش می اندارند) در حقیقت نشانه چرخش پدیده های کوچکترِ قدرت و گفتمانها و هنجارهای اجتماعی است که در سطوح و واحد های اجتماعی از خانواده، مدرسه تا مناسبات اقتصادی و شغلی جاری هستند.

به سخن دیگر علت بازتولید نیروهای حزب الله در طول حیات جمهوری اسلامی را باید در درون روابط اجتماعی و لابلای آن جستجو نمود نه در قدرت خامنه ای و یا بی هویتی و ناپایداری اقشار لات و جاهل. جمعیت بیش از دوازده هزار نفر در استادیوم آزادی در زمان مسابقه والیبال بین ایران و امریکا، توسط حکومت بسیج نشده بودند، این سالن توسط مردان و جوانان معمولی پر شده بود. در حالیکه چه بهتر می بود که این مسابقه بدلیل محروم شدن بانوان از رفتن با استادیوم تحریم می گردید. صحبت های گزارشگران این مسابقه نیز قابل تامل است، بازیکنان تیم ملی والیبال ایران "دلاوران غیور" نامیده می شوند، گویی که میدان مسابقه والیبال، میدان جنگ با امریکا بوده است.

خبر تجاوز شش مرد به یک دختر نوجوان کارتن خواب در وسط شهر تهران موجب هیچ عکس العمل جدی از طرف شهروندان تهرانی نمی شود. در حالیکه دیدیم که شبیه چنین حوادثی در هند موجب اعتراضات بسیار گسترده مردم ساکن محل وقوع این جنایت گردید. البته اگر سرنخ این واقعه و وقایع شبیه آن که روزانه اتفاق می افتند، به عوامل جمهوری وصل می شد، قطعا مردم صدای اعتراضشان بلند می گردید و شاید هم به خیابانها می ریختند، همانطور که در مهاباد شاهد آن بودیم. در واقع امر ما در آینه روابط اجتماعی و اتفاقات اینچنینی قبل از هر چیز، دنبال مقصر اصلی و عوامل نظام حاکم هستیم. اسید پاشی نیز فقط یک پدیده سیاسی در جمهوری اسلامی نیست، همین امروز خبر پاشیدن اسید به صورت یک مادر و فرزندش در لرستان توسط برادرشوهرش را خواندیم.

این نمونه ها و نمونه های فراوان دیگری از جامعه مرد سالارِ ایران که هم بر پایه قدرت جسمیِ مرد، هم موقیعت تاریخی-فرهنگی اش و هم بر تبعیض جنسی (که بطور ساختاری و بسیار ریشه دار بین زن و مرد در همه مناسبات اجتماعی اعمال می شود) استوار است؛ و همچنین از گفتمانهای اسلامی و شیعی در زمینه شهادت و گواهی دادن زن در امور قضایی، تقسیم ارث، ازدواج و... تغذیه می کند، دال بر این واقعیت است: که پدیده قدرت و گفتمانهای قدرت ساز (که در پوشش هنجارهای پذیرفته شده اجتماعی و حقایق دینی ظاهر می شوند) در تمامی سطوح اجتماعی و لابلای روابط آن حضور دارند و زمینه اصلی بازتولید عوامل سرخود و حزب الله را فراهم می آورند.

http://haghaei.blogspot.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016