گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اسلام و فلاکتی که پيروان را گرفتار کرده است (بخش يکم)، محمدعلی مهرآساچگونه از مرام مارکسيسم و کمونيسم که هوای فرمانروائی دارد و میخواهد جهان را تسخير کند، میتوان ايراد گرفت؛ اما در برابر دينی که از همان ابتدا برای حکومت آمده است و اکنون هم در پی فرمانروائی بر جهان است، بايد خفه شد؟ تنها ايراد گرفتن از کارکرد زمامدارانی که احکام خدا را اجرا می کنند، نه درست است و نه ره به مقصود میبرد
منزه و بی عيب پنداشتن آدمی امری کاملاً نسبی است و هيچکس حتا پيغمبران و خلفا و امامان شيعه نه منزه بودند و نه معصوم. وجود بی عيب و نقص و اتوپيا، تنها در خيال و آرزو شکل می گيرد. به همين دليل خدا چون موجودی است ساخته ی ذهن بشر، لذا نه تنها بی عيب و نقص است، بل دارای تمام صفات و کمالاتی است که انسان ندارد ولی دوست دارد داشته باشد. يعنی بتی ذهنی با اوصافی تخيلی. خدائی که باورمندان لاهوتی در خيال تصور و تصوير می کنند، با آن خواص و روابطش، هنگامی که خالق کائنات و اداره کننده و نگهدارنده ی جهان معرفی می شود، ناچار چه به صورت فلسفی و چه از منظر منطق، در برابر اعمالش مسئول خواهد بود و بايد در برابر اين مسئولیّتها، عيوب و نارسائی هايش نيز برملا و نقد شود. زيرا هم کائنات و سيارات؛ و هم گياه و درخت و حيوان و خود انسان بيشتر از آنکه در نظم باشند، از بی نظمی دررنجند. پير ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت منبع باورها و پايه های علائق الاهی و پرستشهای دينی در نظرگاه و شعور آدمی در روی زمين سر به هزاران گونه ميزند و تمام اين باورمندان براين گمانند که حق با آنهاست. هنگامی که نياکان ما از همان زمان پيدايش يکتاپرستی اين حق را داشته اند که در بود و نبود خدا نيز ترديد کنند و به آسانی سخنان پيامبران مدعی را نپذيرفته اند و لذا داعيان پيامبری برای به دست آوردن اقبال عامه نسبت به عرضه ی کالای خود باآنهمه مشکل مواجه بوده اند، نقد ادعاها و نظريات آنان چرا بايد تابو باشد و به زندقه تعبير شود؟ چرا نقد بت پرستی شايسته و رواست ولی ايراد بر يکتاپرستی کفر است؟ چرا يکتاپرستان به سراسر گيتی ميسيون و گروه مبلغان گوناگون می فرستند تا باور خود را به ديگران حقنه کنند، اما «هيچ پرستان» حق نداشته باشند که ديدگاه خود را بيان کنند و بگويند در ماوراء طبيعت چيزی نيست؟ دراين عصر حيرت انگيز تکنولوژی، آدم آگاه و انديشمند پذيرای باورهای خيالپردازانه و بی پايه نيست. اتفاقاً ايرانيان در قرن چهارم و پنجم و ششم هجری در برابر نقد باورهايشان، بسيار شکيباتر و بردبارتر از امروز بودند و با مخالفان عقيده، مسامحه و مدارا می کردند؛ و تحمل نقد عقايدشان را داشتند و دلايل دو سوی باورمند و بی باور را می شنيدند و می نيوشيدند؛ و در اين زمينه تاريخ چندين فيلسوف مخالف و حتا دهری در جوامع اسلامی را معرفی کرده است. پس چگونه نمی توان امروز به رغم درخشش شگفت انگيز خرد و دانش و تکنيک، در مورد سود و زيان دينها و باورهای لاهوتی برای بشر سخن گفت و يا نوشت؟ اينکه بگويند نبايد به باور مردمان کار داشت و آن را به نقد کشيد، سخنی ناپذيرا بوده و دستوری است درتأييد و تشويق استبداد و جلوگيری از گسترش و تعالی انديشه و آزادی سخن، و قفلی است بردهان. اگر حضرت محمد رعايت چنين دستوری را می کرد و جوانب را نگاه میداشت، چگونه می توانست برضد عقايد نياکان و قوم و قبيلهاش برخيزد و به جنگ عقايد پدران خود برود؟ به چه دليل رفتار و کردار آن حضرت و پشتکارش در رد عقايد زمان خود تأييد می شود و حتا اين نوع پايداری معجزه لقب می گيرد، اما امروز نزديک به ۱۴ سده پس از آن مبارزات، مخالفت با آراء ايشان کفر ناميده می شود؟ در جهان متمدن گناه وجود ندارد؛ واژه ی گناه پايه ی آسمانی دارد و از فرآورده ی دينها است که جای جرم را گرفته است و پاداشش را هم در جامعه تعيين کرده، و هم به بهشت و جهنم حواله داده اند. درجوامع زنده و آزاد، آنچه زشت و ناپسند و زيانبار است، نامش جرم است. چرا مسلمانان از کاروان دانش و تکنولوژی جاماندند؟ گمان نمی رود که اين پرسشی تازه و برای نخستين بار باشد. دستکم در قرن اخير بارها و بارها آگاهان، دلسوزان، فرهيختگان و جامعه شناسان جوامع اسلامی آن را مطرح کرده و در پيرامونش سخنها گفته و خامهها زده اند. اما متأسفانه دراين راه آنها که خودی بوده اند، نتوانسته اند به عيان و روشنی ديدگاهشان را بيان کنند و از ترس داروغه و محتسب، و بدتر ازآن، هراس از پيروان متعصب بيسواد و اندک مايه، کتمان حقايق کرده و اغلب درقالب اشاره و الفاظ گنگ و مبهم جهت فريب متوليان دين، شوربختانه خواننده را نيز سردرگم و پا درهوا نگه داشته؛ و درپايان چيزی دندانگير تحويل نداده اند. غيرخوديها هم که با زبان بيگانه نوشتهاند، يا ترجمه نشده و يا ترجمه شان درخوان های گوناگون مقررات حکومتهای خودکامه دينی و رعايت سنت، به سدّ کنترل و سانسور برخورده و با اين اتهام که نويسنده مسلمان نيست، نوشته و ديدگاهشان را پَیورزانه و مغرضانه داوری کرده اند و اصول و حقيقت فدای قضاوت شيفتگان شده است. بدبختانه، هنوز دراين زمان و دراين مکان مهد آزادی نيز، دينداران گريخته از بيداد دين، در هراس از دنيای ناشناخته و موهوم پس از مرگ، انديشه و حتا وجدانشان قفل شده و به دستاويز غلط و ناروای «نبايد به باورهای مردم کارداشت» از هر فقيه و معمّمی بيشتر دلنگران رخنه در ايمانند. اما مرز آزادی را قانون تعيين ميکند و اين مرز تنها و تنها در زيان رسانی به مال و جان ديگران است. وگرنه نقد تاريخ و اتفاقات گذشته حتا اگر مربوط به موسی و عيسی و محمد هم باشد، چون ذرهای زيان جسمی و مادی دربر ندارد، هيچ«خط قرمزی»را نمی پذيرد و جای عدم تحمل و ايراد نيست. دين اسلام بيش از ۳۶ سال است در ايران به يمن قدم شوم خمينی و مِهر متوليان، نمايش قدرت و سياست می دهد و چونان زمان پيدايش و سده های تداومش دوباره به ايدئولوژی برای فرمانروائی و اداره کشور تبديل شده است. امروز در ايران دين اسلام با تمام مظاهر و فرمانهايش، به مانند قرنهای نخست ظهورآن، جنبه ی مانيفست برای زمامداری و اداره کشور را دارد و از وسيلهای برای تزکیّه نفس و تقرب به منابع نامرئی که باورمندان درس خواندهاش تبليغ میکردند، به قانون اساسی برای حکومت فقيهان و اداره ی کشور تبديل شده است. حتا خمينی يک بار گفت جهت نگهداشت اين حکومت می توان فرائض دين را نيز ناديده گرفت. در همين حال، متعصبان ديگر جوامع مسلمان در خاورميانه را نيز به جنون برای کسب قدرت مبتلا کرده است... نام رژيمش، جمهوری اسلامی؛ پارلمانش، مجلس شورای اسلامی؛ و دانشگاه هايش نمازخانه و مصلی و قبرستان شده است. قانون قصاصش جاری و ساری است و زن و مرد خطاکار جنسی را به نيروی سنگسار روانهی نيستی میکنند. روزهخواران را به مانند عصر شترسورای ودوران حکومت امير مبارزالدين، شلاق می زنند و می کشند. دست و پای دزد را میبرند؛ و چشم دربرابر چشم و گوش در برابر گوش بر حسب دستور تورات و قرآن تقاص می شود. اينکه بگوئيم اين کارها جزو دين نيست، نه واقعیّت را تغيير می دهد و نه آگاهان را مشتبه خواهد کرد. تمام اين دستور ها در قرآن وجود دارد و جزو دين است. تمام دستورهای جاری در ايران حتا الک کردن نامزدهای انتخاباتی توسط شورای نگهبان دستور اسلام است؛ و قرآن رسماً می گويد کسانی را به کارها بگماريد که مورد تأييد شما باشند؛ و منظور قرآن هم تأييد حضرت رسول و هيئت حاکمه است نه تأييد بنده و مردم. اگر اين اعمال از دين نيست و شريعتمداران معمم در اين موارد ياوه میگويند، پس چگونه ديگر ادعاها و سخنانشان را می توان پذيرفت و حتا زندگی را برفرمودههای آنان بنا نهاد؟ اگر مسلمانان به دستور آخوند زناشوئی میکنند؛ اگر به فرمان ملا نماز و روزه را انجام می دهند؛ اگر مسلمانان به دستور فقيه مراسم حج را برگزار می کنند؛ اگر ملا از مردمان خمس می گيرد و به گاه مرگ آنان را با شيوه اسلامی به خاک می سپارد و بر سر گور برايشان طلب آمرزش می کند؛ اگر دعاهائی را که آخوندها ساخته اند باورداريم و می خوانيم و حتا تلويزيون و راديوهای فارسی زبان ايرانيان ديار کفر نيز آنها را تبليغ و تکرار می کنند، چگونه قصاص و ديگر مسائلی را که جزو لاينفک اسلام است و قرنها قانون کشورداری بوده از اسلام جداکنيم؟ احکام قصاص شامل برده در برابر برده، آزاد در برابر آزاد، زن در برابر زن، دوزن در برابر يک مرد، بريدن دست دزد، کشتن مخالفان، حد زدن زانی و رعايت حجاب و... همه آيه است و در قرآن به روشنی وجود دارد. اين کاستيها و کژيها اگر جزو دين است- که هست- پس لازم می آيد که نقد شود و با صدائی رسا اعلام گردد که: اين دستورها ستمگرانه و حتا وحشيانه است. بايد يک يک اين کاستيهای دين نقد و بررسی شوند ودرونمايه دينها را نشان داد. به ويژه بايد زيانهای اين گونه احکام را برشمرد. مگر برشمردن اين مضرات، چيزی غير از انتقاد است؟ چگونه از مرام مارکسيم و کمونيسم که هوای فرمانروائی دارد و می خواهد جهان را تسخير کند، می توان ايراد گرفت؛ اما در برابر دينی که از همان ابتدا برای حکومت آمده است و اکنون هم در پی فرمانروائی برجهان است، بايد خفه شد؟ تنها ايراد گرفتن از کارکرد زمامدارانی که احکام خدا را اجرا می کنند، نه درست است و نه ره به مقصود می برد. از اين روی نقد هر مقوله ای رواست و به دستاويز قداست و پيوستگی با مابعدالطبيعه نمی توان هر مذلتی را پذيرفت. اتفاقاً از آقای خمينی و پيروان و نواب ايشان بايد سپاسگزار بود که با طرح اسلام سياسی و پياده کردن و استحکام آئين برای اداره کشور، راه را برای بررسی و روشن کردن بنيادها بازکرده و مردمان کنجکاو و اهل تحقيق را به دنبال کاوش در مقولات دين ترغيب کردند تا علل درماندگی و پس افتادگی مسلمانان پيدا و عرضه شود. اينجا دو پرسش را می توان مطرح کرد: ۱- آيا مسلمانها به اين علت عقب مانده اند که به مانند صدر اسلام رفتار نمی شود و در باورشان ضعف و ناباوری رخنه کرده است؟ ۲- آيا فقر، بیسوادی، در ماندگی و پس افتادن مسلمانان ريشه در باورهايشان دارد و وابستگی به دين است که مانع تغييرات زندگی در گذر زمان شده است؟ پاسخ پرسش نخست از ديد من، منفی است؛ زيرا کارکرد مسلمانان چيزی جز همان مطالبی که شريعتمداران می گويند و تبليغ و تبيين میکنند و اکنون در فضای ايران و بدبختانه در جای جای گيتی هم نمايان است، نيست. ميراث مسلمانان هرچه هست همانی است که در قرآن به روشنی بيان شده است. گذشتهی واقعی مورد اشاره که منظور جلوه و درخشش دو سه قرن دانش و فلسفه توسط دانشمندان خاورميانه زير شهرت نادرست علمای اسلام است، ربطی به دين اسلام ندارد و مربوط به استعداد آن افراد از يک سو، و تأمين فضای باز ازسوی ديگر ميشود. اگر در يک مقطع زمانی - حدود دو قرن- در خاورميانه و ميان مسلمانان جهشی علمی و فلسفی پديدار شده است و نخبگانی پيدا شدهاند، علت نه در باور آن بزرگان به دين، و نه در ذات و ماهيیّت دين بود. بلکه يک بعدش عدم اعتقاد آن دانشمندان به دين، و بعد ديگرش شوق و استعداد عالمان برای فراگيری دانش و امر تحقيق بود. آنان يا دست از دين شستند و يا آن را در ذهنشان چنان رقيق و بی مايه کردند که مانعی در برابر پرواز انديشه نشود. از سوی ديگر وجود سامانيان در حکومت خراسان و چند خليفهی عباسی که خود شرابخوار بوده اند، با ديدی وسيع و سعه صدری بالا و ذهنیّتی دموکرات برای آن زمان، محيط را جهت پرورش ذهن و پرواز فکر آن انديشمندان فراهم کرد. دانشمندی نامدار چون محمد زکريای رازی، نخست از عقايد دگم و انديشه کُش دست کشيد و سپس به آن کشفیّات نائل آمد. تا زکريای رازی خود را راضی به خلع عقايد ارثیاش نکرد، دانشمندی به نام محمد ابن زکريای رازی نشد. بوعلی سينا هم به گمان شريعتمداران آن زمان، فيلسوف و دانشمندی مرتد بود و مجبور شد که آن شعرها را در تبرئهی خويش بگويد و اعلام کند: «اگردر همه دهر يک مسلمان باشد او است»! رباعیّات عمرخيام نيز کيفیّت عقايد دينی اش را به ما می نماياند؛ آنگونه که ملاهای زمان مانع دفنش در گورستان مسلمانان شدند. شيخ اشراق (سهرهوردی) عين القضات، حلاج و...همه در راه ترويج عقلانیّت و نفی جزمیّت يعنی نقطه مقابل دين، سربر باد دادند. ابن خلدون با اينکه خود از اعراب است سدها ايراد بردين اسلام و اعمال اعراب دارد. به شاهکار ادبیّات فارسی يعنی شاهنامه فردوسی با ديدی خارج از هرگونه تعصب، نگاهی دوباره بيندازيم تا معلوممان شود که آن بزرگوار برای رضايت محمود غزنوی مسلمان قشری و حنفی، و بستن دهان ملاهای زمان چند بيتی نيز در وصف پيامبر اسلام و خلفای راشدين سروده است. با تأکيد قاطع می توان گفت، بيشتر ابياتی هم که در وصف حضرت علی در شاهنامه وجود دارد به طوری که انديشمندی چون فردوسی را يک غالی نشان میدهد، همه ساخته ی متشاعرهای شيعی مذهب است که به شاهنامه فردوسی سنجاق کردهاند تا اين متفکر بزرگ را شيعه جلوه دهند. در صورتيکه هزاران امثال ابوبکر و عمر و عثمان و علی در برابر بزرگی و هنرمندی فردوسی رنگ می بازند. کسی که درمورد خدا میگويد: «به هستيش بايد که خستو شوی - زگفتار بی گار يکسو شوی» ... يعنی تعبدی بايد وجودش را بپذيری تا دچار لفاظی و روده درازی نگردی و از سخن بی ارزش دوری کنی، نمی تواند گرفتار مباحث شيعه و سنی شده و متعبد و متحجر باشد. اگر نقطهی روشنی در تاريخ کشورهای اسلامی هست، دقيقاً به خاطر ظهور و رشد عقايد اعتزال است و نه به دليل ملاهای کلامی و وجود محمد غزاليها و کلينیها و... بنابراين، پرسش نخست مطلقاً جای بحث ندارد و ما ميراثی از صدر اسلام و همچنين دو تا سه قرن نخست استيلای اسلام بر خاورميانه و شمال آفريقا نداريم. ميراث آن زمان يک مشت تفکرات متعبدانه و قشریگونه است که بايد بی چون و چرا پذيرفت و به آن گردن نهاد و همچنان در جهل و تاريکی ماند. ميراثی اگر هست مربوط به زمانی است که متفکران ما به دليل وجود فضا و مکان نسبتاً آزاد در دوسه قرن، در باورهای خود تجديد نظرکرده و نگاهی نقادانه به دين دوختند. به جای توهمگرائی، خردگرا شدند. در نتيجه از لحاظ ذهنیّت رخصت يافتند که به کاوش در دانش بپردازند و در راز و رمز طبيعت خارج از مقولهی لاهوت غور کنند. پايان پرسش نخست به اينجا می رسد که آيا... «مسلمانان بايد به گذشتهی واقعی و يا تصوری خود بازگردند؟» کند و کاو در گذشته ی تصوری، با مراجعت به تاريخهای ديرينهی مورخان مسلمان شده، بی رنگی اين گذشته را نمايان کرده و در دامنه ی تخيل و توهم فرو می رود؛ و آنگاه گذشته ی واقعی رُخ می نمايد که جز مقداری دستور برای زندگیهای ابتدائی و شبانی و بيان داستانهای اساطيری و دو سده لشکرکشی طايفه بنی اميه برای غارت و رسيدن به غنائم زير نام گسترش دين، چيزی در آن به چشم نمی آيد. اگر به دقت به آيههای کتاب قرآن مجيد و فرمايشات شارحان اين کتاب توجه کنيم، درخواهيم يافت دين اسلام آئين زندگی کردن نيست؛ بلکه روش چگونه مردن است. به سخن ديگر اسلام دين زندگان نيست و دين مردگان است. هرچه می گويد و هر دستوری که صادر فرموده است، دقيقاً برای تنعم و تلذذ در تاريکخانه ی دنيای توهمی پس از مرگ است. اسلام هيچ نسخه ای برای مردم زنده ندارد و هرچه هم بفرمايد، در نهايت سر از وادی مرگ و کار آخرت ناشناخته ای که برای آدمی رقم زدهاند درمیآورد. نگاهی دقيق به قرآن اين موضوع را به نيکی روشن میکند که دستورهای دين ولو برای تقسيم ارث مرده آدمی هم باشد، سرانجام به اين مطلب منتهی ميشود که ... خداوند جزای شما را در آخرت خواهد داد و خداوند... قهار، خيرالماکرين، قاصم الجبارين است و... به اين ترتيب، در سراسر قرآن يک آيه برای بهتر شدن زندگی آدمی و درجهت تلاش معاش و خردگرائی و رشد دانائی و ثروت و پيشرفت علم و هنر انسان، جز دستور وضو و غسل و طهارت وجود ندارد. حتا قرآن جا به جا برسر آدمی منت می گذارد که برايتان از آسمان آب فرستاديم و از زمين درخت و گل و گياه رويانديم تا شما بخوريد و شکرگذار باشيد. يا «مابرای شما دريا ساختيم تا شما روی آن کشتی رانی کنيد!» گويا کشتی را هم خدا ساخته و يا اگر دريا نبود، لابد به جايش آتش بود که با شتر و چهارپايان امکان رد شدن از آن نمیبود. اصلاً محمد علت وجودی اقيانوسها را نمی داند که مسب توليد برف و باران می شوند!! تمام کتابهائی که شارحان و مفسران قرآن با عنايت به آيات قرآن نوشتهاند، سرانجام سر از روده درازيهای بحارالانوار و حليت المتقين ملا باقر مجلسی در می آورد. بی شبهه، دين اسلام با دستورهايش بسيار وقت گير و عمرتلف کن است. تمام کارهای بی فايده و بی تأثيری که مسلمانان به عنوان ترضیّه ی خاطر خدا و رسول خدا در راه دين انجام می دهند (نمازهای پنج گانه و روزه يک ماهه و زکات و حج و خمس و جهاد و خواندن اوراد و دعاها...) گرچه نيمی از وقت زنده و آزادشان را هدر میدهد، ذره ای سود دنيائی در آن مترتب نيست. پيروان دين يهود و مسيحی هفتهای يک بار آنهم بدون هيج جبر و دستوری به کليسا می روند تا به موعظهها گوش دهند و بقيه ايام هفته را زندگی ميکنند. در عيسوِیّت نماز و روزه نيست. روزه در يهودیّت تنها يک روز است و... اما مسلمانان شبانه روز مشغول ذکر و عبادت خدا هستند و يک ماه تمام روزه دارند. جدا از نمازهای پنجگانه، چندين نوع ديگر نماز سنت و نافله و باران و نماز وحشت و نماز نيمه شب و... برايشان رقم خورده است. فزون برگرفتاريهای فراوان در دين اسلام و موانع گوناگون درمقابله با تلاش برای تعالی و پيشرفت زندگی که اين دين در پيش پای باورمندان نهاده است، مذهب تشيع با دو ماه عزاداری مداوم و ديگر عزاداريها در مرگ چهارده معصوم و زيارت گور امامان و امامزادگان، کل عمر پيروان را وقف مذهب کرده و تمام ايام سال را به مراسم دين و مذهب اختصاص داده و به خدمت مذهب گرفته است. دين اسلام در زمان پيدايش به سبب مخالفتهائی که قوم قريش پيوسته با واضع و بنيانگذار دين می کرد، مجبور شد به پيروان تازه مسلمان خود مرتب دستور دهد که نماز به پا دارند و زکات بدهند! چرا؟ چون با اقامه نماز، فرد تازه مسلمان روزانه نزديک سد بار نام الله و حضرت محمد را برزبان می آورد و خاضعانه با ادای تشهد، اقرار میکند که محمد رسول خدا است؛ و اين يعنی تکرار و ملکه شدن موضوع در ذهن. در نتيجه چنين آدمی برگشتش از دين اگر ناممکن نباشد، دستکم دشوار خواهد بود. زکات دادن نيز همان صدقه دادن است تا به اين وسيله به اين تازه مسلمانانی که دين اسلام اوقات شبانه روزشان را باعبادت خدا پرکرده است و وقتی برای کار کردن ندارند، توسط محتشمانی مانند ابوبکر و ديگران کمک و مساعدت شوند و نانی برای خانواده شان فراهم گردد. چنين است دينهائی که نگاه اصلیشان به جای مواجهه با زندگی و مسائل حيات پيروان، به آخرت نامعلوم و تاريک انسان منتهی می شود، دربست عامل بازدارندهای در راه تلاش مادی و بهزيستی هستند. در اين رابطه مسلمانان در مقياس اکثریّت غالب، بسيار بيشتر از آنکه درانديشه ی پيشرفت و تعالی زندگی و دنيائی باشند، دلنگران عاقبت کارشان درون گور و دربرابر عرش کبريا و در روز قيامتی اند که وعده اش سراسر قرآن را پرکرده است و بيش از۱۴۰۰ سال است که منتظر آنند. دين اسلام فرهنگ ساز نيست و واژگونه ی آن فرهنگ کش است. آنچه به نام فرهنگ اسلامی در زمينه علوم و فلسفه در تاريخ مورد اشاره است، ربطی به اسلام ندارد و دقيقاً حاصل کار و تلاش گروهی است که دلبستگیشان به اسلام کاملاً صوری بوده است و رغبتی عميق به دين نداشتهاند. فرهنگ جامعه را عوام می سازد؛ و بديهی است در هيچ جامعهای کار خواص و ايليت را به پای عامهی مردم نمی گذارند و تلاش علمی و تحقيقی و فرآوردهای آنان را که اغلب به سبب ترس، دور از آگاهی و دسترس عوام انجام ميشود، فرهنگ عام برآورد نمی کنند. در سالهای نخستين پس از انقلاب اسلامی ايران، اين عوام و مردم عادی بودند که اگر سازی را در دست موسيقی دانی می ديدند آن را برسرش می شکستند؛ اين همسايه ها بودند که به فرمان آقای خمينی به جاسوسی همديگر مشغول شده بودند؛ بانوان همان عوام فرهنگ ساز بودند که النگو و گوشوارههای خود را به حساب ۱۰۰ امام سرازير می کردند. همان عوام الناس بود که نوای موسيقی در خانه همسايه را به کميته گزارش ميکرد. فرهنگ اسلامی همان چيزی است که در نزد عوام وجود دارد و دست و پای او را بسته و انديشه اش را قفل زده است (البته تحصيلات کلاسيک و کارمند دولت شدن هم مانع خروج از جرگه عوام نمی شود) اين فرهنگ هم چيزی جز فرهنگ تعبد، ارتجاع، هراس افکنی، تنبلی، فحاشی و فريبکاری نيست. فرهنگ اين نيز بگذرد است. فرهنگ تعصب غليانی است؛ فرهنگ غيرت بيجا و بی حد است آنهم نه در ميهن پرستی که در حفظ ناموس از ديد و نگاه بيگانه. فرهنگی است ناشی از تأثير اين آيات: آيه ۷۴ از سوره نساء: «مؤمنان بايد آنان را که دنيای مادی را برآخرت ترجيح می دهند، بکشند و هرکس در اين راه کشته شود و يا بکشد اجرش پيش خدا است» آيه ۵۱ ازسوره مائده: «ای مسلمانان، يهودی و مسيحی را به دوستی نگيريد و...» آيه ۲۳ سوره توبه:«ای مسلمانان، شما نبايد پدران و برادران خود را که مسلمان نشده اند دوست بداريد. هرکس آنان را دوست بدارد، بی شک ستمکار است...» آيه ۶۹ از سوره توبه:«ای محمد به آنها بگو شما هم مانند پيشينيان که قوی و مالدار بودند و به متاع فانی دنيا دو روزی متمتع بودند، دنيا پرستيد. اکنون که نوبت شما است هلاک آنها را فراموش کرده و به تمتع و شهوات دنيا مانند آنها مشغوليد. شما هم به کيفر آنان خواهيد رسيد و...» چنين است که مسلمانان اگر در پی ثروت و اندوخته ای باشند در بيشتر حالات دادن زکات و صدقه در آن ملحوظ است؛ تا خمس مال را به ملايان تقديم کنند و يا سفر حج و زيارتهای متعدد خود را تأمين سازند. مسلمان زکات و خمس را با ميل و رغبت تقديم می کند؛ ولی از زير بار ماليات دولتها و عوارضی که برای پيرفت کشور مفيد است، با گونه گون ترفندها و فريبها شانه خالی می سازد. مسلمان واقعی ميهن پرست نيست بل دين پرست است. مسلمان همميهن ندارد، بل برادر دينی دارد. مسلمانان، کربلا و نجف و مکه را بر کشور خود ترجيح می دهند. و... ادامه دارد... کاليفرنيا Copyright: gooya.com 2016
|