گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
13 اردیبهشت» امام موسی صدر، آیتالله بهشتی، و سرهنگ قذافی٬ محمد سهیمی23 فروردین» توافق سیاسی لوزان (۱) پیروزی صلح طلبان، شکست جنگ طلبان و نتایج استراتژیک، محمد سهیمی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مقایسه دو رویکرد و استراتژی: مبارزه مسالمت آمیز در برابر مبارزه خشونت آمیز و مداخله نظامی، محمد سهیمیزندگی راحت در اروپا و آمریکای توسعه یافته و شعار دادن سهل و ساده است. زندگی در جمهوری اسلامی و مبارزه با آن و زندان رفتن مشکل است. از آن مشکلتر، مبارزه مسلحانه کردن با این رژیم برای سرنگونی آن در داخل کشور است. منتقدین ادعای سرنگونی می کنند، اما خود اعتراف می کنند که فقط حاضرند از اروپا و آمریکا این شعارها را سر دهندمقدمه آن اتهامات، پاسخ آقای گنجی، و پوزش خواهی تلویزیون بی بی سی واکنش وسیعی را در بین هموطنان، چه در داخل کشور و چه در خارج بر انگیخت. در این میان برخی علاوه بر انتقاد به بی بی سی بدلیل قرائت پاسخ آقای گنجی به اتهامات، به انتقاد از آقای گنجی نیز پرداخته بودند. نگارنده هرگز آقای گنجی را ملاقات نکرده است و آشنایی او با ایشان بطور عمده از طریق مقالات آقای گنجی بوده است. ولی به نظر نگارنده آقای گنجی و منتقدین ایشان نمونه دو طرز فکر مشخص در بین ایرانیان خارج از کشور میباشند. هدف نگارنده به هیچ وجه مقایسه جایگاه علمی و شخصیت اخلاقی آقای گنجی و منتقدین ایشان نیست که قطعاً در طرازهای بسیار متفاوتی قرار دارند، بلکه، نگارنده این دو را نماد دو رویکرد مبارزاتی تلقی میکند. یکی از تفاوت ها این است که برخی از منتقدین آقای گنجی چندین مقاله پرخاشگرانه و اتهام زنانه علیه آقای گنجی منتشر کردهاند. گویی ایشان برای منتقدین به مسأله ای شخصی تبدیل شده که نمیتوانند از آن دل بکنند، در حالیکه نوشته ها نشان می دهد که آقای گنجی اصلاً به اینگونه منتقدین کاری ندارند و به اتهامات بی اساس و فحاشی های آنها پاسخی نمیدهند. آقای گنجی از مشی مبارزه مسالمت آمیز حمایت میکند، با تحریم های اقتصادی کمر شکن بر ضدّ ایران و تهدید و حمله نظامی به ایران مخالف است، و سیاست های غرب در باره خاور میانه را محکوم میکند. ایشان معتقد است که غرب مشغول ویرانی و تکه تکه کردن خاور میانه، و یا بقول خودشان "کلنگی" کردن آن میباشد. آقای گنجی و همفکران معتقدند که غرب و متحدان آن در میان رژیم های عرب ، منطقه را شخم زده اند و با این کار هم مار و عقرب ها را از دل زمین منطقه بیرون کشیده و هم افعی ها و اژدههای خود را در آن رها کرده و پرورش داده اند. آقای گنجی همیشه از، بقول خودش ،"نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر، که نظامی سکولار است" دفاع کرده و هر نوع رژیم دینی را در تضاد با این آرمانش قلمداد میکند. نگارنده با این تحلیل و عقاید آقای گنجی موافقت کامل دارد، و نزدیک به بیست سال است که در مقالات متعدد خود چه به زبان فارسی و چه به زبان انگلیسی چنین مواضعی را اتخاذ کرده است. بدلیل اتخاذ چنین مواضعی نگارنده خود بار ها مورد حمله طرفداران سرنگونی بوده است. منتقدین آقای گنجی مشی مسالمت آمیز ایشان را ردّ میکنند، و صریحاً اعلام میکنند که طرفدار سرنگونی جمهوری اسلامی هستند. پس واضح است که سرنگونی جمهوری اسلامی یا باید از طریق دخالت نظامی غرب در ایران، آنطور که در عراق، افغانستان و لیبی انجام شد، انجام گیرد و یا توسط یک انقلاب توسط مردم در داخل کشور. هیچ نشانه ای در حال حاضر وجود ندارد که نشان دهد مردم در داخل کشور آماده انقلابی دیگر هستند، بخصوص در شرایط حساس کنونی که تمامی خاور میانه، بجز ایران، غرق در خون، کشتار و جنگ است. پایگاه اصلی رویکردی که آقای گنجی و همفکران ایشان از آن دفاع میکنند نیروهای داخل کشور هستند، نیروهایی چون جبهه مشارکت ، سازمان مجاهدین انقلاب ، نیروهای ملی--مذهبی، نهضت آزادی، سبزها، و دیگر گروه های اصلاح طلب. پایگاه اصلی رویکردی که منتقدین مشی مسالمت آمیز آقای گنجی از آن دفاع میکنند نیروهای خارج کشور هستند، نیروهایی چون سازمان خائن مجاهدین خلق، سلطنت طلب ها، و چپ های سابق که بقول معروف بریدهاند و حال ادعای نئو لیبرال بودن دارند و آمریکا-- و غرب--شیفته شدهاند. هدف این مقاله بحث ومقایسه این دو نمونه تفکر است. البته بحث بر سر جایگزینی نظام ولایت فقیه با یک جمهوری دمکراتیک که در آن مذهب نقشی در حکومت ندارد نیست. اکثریت عظیمی از هموطنان، از جمله نگارنده، چنین آرزو و هدفی دارند، بلکه بحث بر سر چگونی رسیدن به این هدف است. آقای گنجی در پاسخ خود در بی بی سی در باره منتقدین خود چنین گفتند: این منتقدین کسانی را که مخالف روش های خشونت آمیز مبارزه و حمله نظامی به ایران به بهانههای مختلف باشند٬ متهم به دفاع از جمهوری اسلامی میکنند. در صورتی که مبارزه غیرخشونت آمیز محصول تجربه خونبار انقلاب ایران و رویدادهای منطقه است. با همین حرفها و برای بردن دموکراسی به کشورهای زیر یوغ دیکتاتوری بود که خاورمیانه منطقهای کلنگی شد. افغانستان و عراق و لیبی و سوریه و یمن به روز سیاه نشستند. اگر با این وقایع مسوولانه برخورد شود٬ و تجربه های خونباری که دهها میلیون انسان را کشته و زخمی و آواره کرده، در نظر گرفته شود٬ آن وقت در قبال خطرات عظیمی که در اثر نابخردیهای جمهوری اسلامی و اتحادهای منطقه ای موجودیت ایران و ایرانیان را تهدید می کند، تصدیق این سخن سخت نخواهد بود که بهترین و کم هزینه ترین شیوه مبارزه برای گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر، مبارزه غیر خشونت آمیز است. منتقدین مشی مسالمت آمیز آقای گنجی از این تحلیل آقای گنجی برآشفته هستند. ولی مگر غیر از این است؟ چند بار آقای گنجی ها -- طرفداران مبارزه مسالمت آمیز در داخل کشور -- متهّم به دفاع از جمهوری اسلامی شدهاند؟ هر بار هر کسی در اینباره نوشت یا گفت، بلافاصله برچسب طرفدار رژیم را دریافت کرد. در همین وبسایت گویا این برچسب زنندگان نه تنها دائماً مشغول اینکار هستند، بلکه آزادی کامل دارند. هر چه که مینویسند، چه بعنوان مقاله و چه بعنوان نظر در پایین مقالات، که در بسیاری از مواقع چیزی بجز فحاشی و حملات شخصی و اتهام نیست، منتشر میشود. در مقابل، پاسخ طرفداران مبارزه مسالمت آمیز در داخل کشور بارها سانسور شده و منتشر نمیشود. نگارنده اینرا بر مبنای تجربه شخصی خود و دوستان نزدیک همفکر خود در این وبسایت مینویسد. جالب اینجاست که علیرغم تمامی فجایعی که در عراق، لیبی، سوریه، یمن، و افغانستان بدلیل سیاست های امپریالیستی آمریکا و متحدان غربی و عربی خود اتفاق افتاده اند، این جماعت به محض اینکه کسی این سیاست هارا به نقد میکشد، و مبارزه مسالمت آمیز در داخل کشور را بدون دخالت غرب برای رسیدن به یک حکومت دمکراتیک مطرح میکند، بلافاصله برچسب "طرفدار رژیم،" "سمپات رژیم،" "آمریکا--ستیز،" "غرب--ستیز،" "اسلامگرا،" و غیره را دریافت میکند. در همین حال، آن دیگری که در این وبسایت هر جمعه در حال گردش است ولی در برج عاج زندگی میکند، ادعا دارد که قبح تقاضای کمک از غرب برای مردم خاور میانه ریخته است. بله، ایشان درست میفرمایند. مردم مظلوم خاور میانه، بخصوص ایران، دلشان برای خونریزی بیشتر، ویرانی بیشتر، و جنگ های جدید "تنگ" شده است. جلالخالق. "سر به تن حامیان مبارزه مسالمت آمیز نباشد" آقای گنجی در پاسخ به اتهامات در بی بی سی چنین نوشت: «نمیتوان در لندن و لسآنجلس و ژنو و پاريس نشست و به مبارزان داخل کشور که هزينههای سنگين متقبل شدهاند تاخت و آنان را مقصر عدم مبارزه مسلحانه خود برای سرنگونی رژيم قلمداد کرد.» این سخن درست آقای گنجی، و همفکران ایشان، طرفداران سرنگونی را بر آشفته میکند. طرفداران مبارزه مسالمت آمیز در داخل کشور، بدون دخالت قدرت های غربی، کسی را در اروپا و آمریکا برای تبلیغ تفکر خود نهی نمیکنند، بلکه معتقدند که این تفکر نه در داخل ایران خریدار دارد، و نه حتی اگر پیرو چندی نیز داشته باشد به صلاح مملکت و تمامیت ارضی آن، و مردم میباشد، بخصوص در شرایط حساس کنونی منطقه. به عقیده نگارنده اگر چنین تفکری اجرائی شود، نتیجه ای بجز خونریزی عظیم، جنگ داخلی، و تجزیه کشور نخواهد داشت. کافی است نگاهی به عراق، سوریه و لیبی داشته باشیم تا درستی این عقیده را ببینیم. خوشبختانه، مردم آگاه و صبور ما در ایران هم اینرا بخوبی درک کردهاند. نمونه بر آشفتگی طرفداران سرنگونی از سخن درست آقای گنجی را میتوان در نقد سخن ایشان دید. یکی از این منتقدین، که مقاله های ایشان در این وبسایت معمولاً فقط فحاشی کامل به طرفداران مبارزه مسالمت آمیز است، اعلام میکند که میخواهد سر به تنِ تمامی جناحهای حکومت اسلامی نباشد. واضح است که منتقدین اصلاح طلبان را "جناحی" از جمهوری اسلامی میدانند و این را در همان مقاله ها هم تصریح کرده اند. البته از نظر نگارنده این ادعا درست نیست. چگونه اصلاح طلبان جناحی از جمهوری اسلامی هستند در حالیکه یک رهبر آنها، آقای سید محمد خاتمی، ممنوع التصویر و ممنوع الخروج است، سه رهبر شریف دیگر آنها، آقای میر حسین موسوی، همسر ایشان خانم دکتر زهرا رهنورد، و آقای مهدی کروبی نزدیک به یکهزار و ششصد روز است که در حصر خانگی کامل هستند، و بسیاری از رهبران دیگر آنها در زندان؟ ولی فرض کنیم که نگاه طرفداران سرنگونی به اصلاح طلبان درست باشد. باید دید که این منتقدین میخواهند سر به تن چه کسی نباشد. آقای مصطفی تاجزاده که شش سال است در زندان بسر میبرند؟ آقای ابوالفضل قدیانی، مسن ترین زندانی سیاسی با سنی نزدیک به هفتاد سال که نزدیک به چهار سال در زندان بود و فقط اخیرا آزاد شد؟ دکتر محسن میردامادی که بعد از شش سال چندروز پیش آزاد شدند؟ دکتر حسین رفیعی، استاد دانشگاه، که دو هفته پیش بازداشت شدند؟ دکتر احمد زیدآبادی، که بعد از آزادی از زندان بعد از شش سال بلافاصله به گناباد تبعید شدند، و باید هر روز هشت صبح و هشت شب خودرا به نیروی انتظامی معرفی کنند که مبادا از گناباد خارج شده باشند؟ دکتر علیرضا رجأئی، روزنامه نگار ملی-مذهبی که در زندان هستند؟ مهندس امیر خرم،عضو شورای نهضت آزادی که از شهریور هزار و سیصد و نود زندان شش ساله خودرا میگذراند؟ خانم بهاره هدایت که از آذر ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت در زندان هستند و چندی قبل از درون زندان نامه ای در لزوم حمایت از میر حسین نوشتند؟ آقای حسن اسدی زیدآبادی، فعال دانشجوئی، که با وجود پایان یافتن دوران "محکومیت" هنوز از زندان آزاد نشدهاند؟ خانم مینو مرتاضی لنگرودی، همسر دکتر حبیباله پیمان رهبر جنبش مسلمانان مبارز، که اخیرا به شش سال حبس محکوم شدند؟ خانم نرگس محمدی که بار دیگر بخاطر اعتراضات شجاعانه خود حبس شده اند؟ آقای کیوان صمیمی، روزنامه نگار ملی--مذهبی، که اخیرا از زندان آزاد شدند؟ آقای مسعود باستانی جوان برومند و روزنامه نگار اصلاح طلب که شجاعانه سال ها زندان را تحمل کرده و هنوز به اصول اصلاح طلبی خود وفادار مانده است، و یا همسر شجاع ایشان، خانم مهسا امرابادی، روزنامه نگار، که ایشان نیز چندین بار زندانی شدهاند؟ آقای عبدالله مومنی که شکنجه و سال ها زندانی شد، اما همچنان از مبارزه مسالمت آمیز دفاع می کند؟ دکتر مسعود پدرام، نویسنده و پژوهشگر ملی--مذهبی، که تسلیم فشار اطلاعات سپاه برای استعفا از شورای فعالین ملی--مذهبی نشد، به چهار زندان محکوم شد و هم اکنون در بند است؟ آقای بهمن احمدی عموئی، روزنامه نگار اصلاح طلب که به هفت سال زندان محکوم شده و از شش سال پیش در زندان است، و یا همسر ایشان، خانم ژیلا بنی یعقوب، که ایشان هم مدتی زندان بودند؟ این لیست بسیار طولانی است. تمامی این شجاع مردان و شیر زنان به مشی مبارزه مسالمت امیزدر درون کشور و اصلاح طلبی معتقد هستند. طرفداران سرنگونی میخواهند سر به تن کدام یک از آنان نباشد؟ این رویکرد سیاسی نیست، این بروز و ظهور کینه و نفرت و استیصال است که در فقدان قدرت، در حال سر از بدن جدا کردن مبارزان داخل کشور است. اگر این نفرت و کینه انباشته قدرت یابد چه خواهد کرد و چها به روز مبارزان داخل کشور خواهد آورد؟ هدف "سر به تن اصلاح طلبها نبودن" اینک به صورت آرزو بیان می شود، آرزویی که برای تحقق از رژیم کلیتی یکپارچه و سیاه و تباهی محض و حیوانی درنده خو درست می کند که با همکاری اصلاح طلبها مرتکب جنایت علیه بشریت شده اند، تا شرایط سر از بدن آنان جدا کردن پس از سرنگونی را آماده کند. ادعا می کنند که همه آنها یکی هستند و یک کار کرده اند. آن کار جنایت علیه بشریت بود. نباید سر به تن هیچ یک از آنها باشد. پس تکلیف این گروه هم پس از سرنگونی روشن است که سرشان از بدنشان جدا خواهد شد. اینها را به اصطلاح در لفافه بیان می کنند. واقعیت این است که سرنگونی خواهان میر حسین، دکتر رهنورد، آقای کروبی، آقای خاتمی، آقای عبدالله نوری، دکتر زیدآبادی، دکتر رجایی، آقای قدیانی، آقای مومنی، دکتر ابراهیم یزدی، دکتر پیمان، و... را بسیار خطرناکتر از سران جمهوری اسلامی برای خود می دانند و اتهام زننده برنامه پرگار هم گفت که "اصلاح طلبها مانع ما هستند". درمان این مانع و درد نیز "ارزوی سر بر تن نداشتن" است که اگر قدرت زمینی بیابد، سرهای اینها را از بدن جدا خواهد کرد. باید پرسید، از متجاوز از هشتصد زندانی سیاسی کنونی در ایران چند نفر آنها معتقد به سرنگونی از طریق مبارزه مسلحانه و یا دخالت خارجی هستند؟ تا آنجاییکه نگارنده آگاه است، تعداد این افراد یا صفر است، یا بسیار نزدیک به صفر، چون اکثریت قریب به اتفاق این زندانیان اصلاح طلبان، فعالان ملی--مذهبی، حامیان میر حسین و امثال آنها هستند. مردم هم از هر روزنه ای، هر چقدر کوچک، استفاده میکنند و پشتیبانی خود را از آنها و مشی آنها اعلام میکنند. در فضای سرکوب جمهوری اسلامی، هر جا مراسمی برگزار می شود، عکس های رهبران جنبش سبز بالا می رود و همه خواهان آزادی زندانیان سیاسی هستند. چه کسی جایی یادی از خشونت طلبهای اروپا، آمریکا و کانادا کرده و یا بدان ها اعتنایی دارد؟ زندگی راحت در اروپا و آمریکای توسعه یافته و شعار دادن سهل و ساده است. زندگی در جمهوری اسلامی و مبارزه با آن و زندان رفتن مشکل است. از آن مشکلتر، مبارزه مسلحانه کردن با این رژیم برای سرنگونی آن در داخل کشور است. منتقدین ادعای سرنگونی می کنند، اما خود اعتراف می کنند که فقط حاضرند از اروپا و آمریکا این شعارها را سر دهند، و حاضر نیستند به جمهوری اسلامی بروند و آن را سرنگون کنند. وقتی خود عامل به دستورالعملهایی که صادر می کنند نیستند، چه کسی باید دستورات آنان را اجرا کند؟ اصلاح طلبها؟ آنها که بقول منتقدین خود جزیی از این رژیمند و مرتکب جنایت علیه بشریت شده اند و نباید سر بر تنشان باشد؟ آنان اصلاح طلب هستند و به سرنگونی که لازمه اش خشونت و جنگ داخلی است باور ندارند. "مخالفت" با سوریه ای شدن، ولی تبلیغ برای مبارزات خشونت آمیز در اروپا و آمریکا مواضع منتقدین مبارزه مسالمت آمیز که طرفدار سرنگونی هستند دچار تضاد شدید است. برخی از آنها اعلام کرده اند که مردم ايران خود تصميم خواهند گرفت که به چه روشی به حيات اين نظام پايان دهند. اعتقاد به اینکه مردم در ایران خود باید تصمیم بگیرند که چگونه به یک نظام دمکراتیک دست یابند تطابق دقیق دارد با مشی اصلاح طلبان و طرفداران مبارزه مسالمت آمیز. اینکه چرا باید "سر به تن" رهبران این تفکر در ایران نباشد، و چرا منتقدین مبارزه مسالمت آمیز با وجود اعلام چنین موضعی از هر فرصتی استفاده میکنند که به این رهبران حمله کنند، برای نگارنده روشن نیست. شرایط خطرناک خاور میانه دوران انقلاب در سی و هفت سال پیش با دوران کنونی بکلی متفاوت است. در آن زمان دنیا دو قطبی بود، و آمریکا و متحدان آن آزادی عمل در خاور میانه نداشتند. بسیاری از رژیم های عرب آن زمان، نظیر عراق و سوریه نیز از متحدان شوروی سابق بودند. ولی از زمان جنگ کویت در هزارو نهصد نود یک آمریکا به هژمان منطقه تبدیل شد. آمریکا در آغاز عراق را با تحریم های کمر شکن که منجر به مرگ دستکم نزدیک به ششصد هزار عراقی شد از پای درآورد و بعد بدان هجوم برد و اشغال کرد. به افغانستان نیز هجوم برد. بعد نوبت لیبی و سپس سوریه شد. از کودتای مصر حمایت کرد، و دست عربستان سعودی را برای جنایات خود در یمن باز گذاشت. دنیای واقعی منطقه چنین شرایطی دارد. ایران، نه جمهوری اسلامی، در خطرناک ترین منطقه جهان قرار دارد و از چهار طرف توسط دشمنان بالقوه و بالفعل محاصره شده است. آقای اشتون کارتر وزیر دفاع آمریکا همین چند روز پیش از امکان تجزیه عراق به سه کشور سخن گفت. عربستان سعودی و اسرائیل بدنبال تجزیه ایران هستند. دنیای سرنگونی طلبان از طریق مبارزه مسلحانه، بدون اینکه آن مبارزه باعث سوریه ای، عراقی و یا لیبی شدن ایران و مداخله دشمنان ایران شود وجود خارجی ندارد. در وضعیت فعلی منطقه خاورمیانه ، با دشمنانی که ایران به عنوان ایران، نه جمهوری اسلامی، دارد، تلاش عملی برای سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق مبارزه مسلحانه که با واکنش تند و خشونت بار حکومت روبرو میشود، چگونه به جنگ داخلی با مداخله قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای مواجه نخواهد شد؟ اگر راهی وجود دارد که با شعار دادن از لندن، استکهلم، پراگ، واشنگتن، و پاریس، و استودیوهای مطبوع بی بی سی و تلویزیون آمریکا، جمهوری اسلامی، بدون خون ریزی مردم ایران و ویرانی و نابودی ایران، ساقط می شود، سرنگونی طلبان آن را توصیف کنند تا نگارنده و مبارزان داخل کشور هم مانند سرنگونی طلبان در صف مقدم این مبارزه قرار گیرند. لباس رزم و میدان جنگ مقتضای سرنگونی است، نه لباس بزم و استودیوهای شیک. در پاسخ خود به بی بی سی آقای گنجی اعلام نکردند، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، که طرفداران سرنگونی نباید و یا نمیتوانند برای مشی خود تبلیغ کنند. جان کلام آقای گنجی، که با آن نگارنده توافق کامل دارد، این است: اولا، نه جمهوری اسلامی با شعار سرنگون میشود، و نه خودرا داوطلبانه تسلیم سرنگونی طلبان میکند. ثانیا، چرا سرنگونی طلبان به جای اینکه به ایران بروند و مشی خودرا اجرائی کنند، دائماً به اصلاح طلبان که حامی مبارزه مسالمت آمیز هستند فحاشی میکنند، تهمت میزنند، و هتاکی میکنند؟ آیا خوانندگان گرامی حتی یک اصلاح طلب داخلی را میشناسند که به سرنگونی طلبان خارج کشور اعتنایی کرده، و به حملات آنها پاسخ دهد؟ آنها در ایران ماندهاند و در حد توان خود بر طبق اعتقادات خود مبارزه میکنند. تضادی که در تفکر طرفداران سرنگونی وجود دارد از زاویه دیگری نیز به روشنی دیده میشود. از طرفی ادعا میکنند که مخالف عراقی شدن، سوریه ای شدن و لیبی شدن ایران هستند، ولی از طرف دیگر طرفداران مبارزه مسالمت آمیز ملامت میشوند و مورد انتقاد قرار میگیرند بخاطر اینکه آنها کم هزینه ترین راه را برای گذار دمکراتیک به آزادی مبارزه غیر خشونت آمیز میدانند. بلاخره کدام را باید باور کرد؟ دم خروس یا قسم حضرت عباس را؟ چطور میتوان هم با سوریه ای شدن ایران و حمله نظامی به ایران مخالف بود، و هم مبارزه مسالمت آمیز را ردّ کرد؟ هر مبارزه خشونت آمیز داخلی در ایران به سرعت به عراقی شدن و یا سوریه ای شدن ایران منتهی خواهد شد. هر کسی که غیر از این باور دارد، باید نشان دهد چگونه اینکار ممکن است. فقط ادعا کردن کافی نیست. بی بی سی، طرفدار اصلاح طلبان؟ از زمان انقلاب تا کنون سلطنت طلبان به یک تئوری دایی جان ناپلئونی اعتقاد داشته اند که بر طبق آن بی بی سی نقش مهمی در سرنگونی محمد رضا شاه ایفا کرد. حال، یک ادعای دیگر طرفداران سرنگونی نیز این است که بی بی سی طرفدار جمهوری اسلامی، و یا طرفدار اصلاح طلبان است، و لابد به این دلیل برای اشتباه خود در باره آقای گنجی "سنگ تمام" گذاشت. اکثریت بزرگ شرکت کنندگان در برنامه های فارسی بی بی سی، از قبیل پرگار، طرفداران تحریم های اقتصادی بر ضدّ ایران، طرفداران علنی و پشت پرده اسرائیل، طرفداران سیاست های نئو کان ها در خاور میانه، مخالفین برنامه هسته ای جمهوری اسلامی، و انهأیی برای سیاست های غرب در خاور میانه سینه چاک میدهند هستند. در همان برنامه پرگار که در آن آقای گنجی متهّم به انواع و اقسام جنایات شد، از سه نفر شرکت کننده دو نفر از طرفداران سرنگونی بودند. یکی از آنان به روشنی از سرنگونی با کمک خارجی دفاع می کرد و در توجیه آن می گفت که تمام بودجه میلیونی موسسه و وبسایت "توانا" را دولت آمریکا پرداخت می کند. این مشاور سابق آقای رضا پهلوی و فرد اصلی کنفرانس های استکهلم یک و دو، پراگ، لندن و واشنگتن درک درستی از تفاوت ها و عواقب کمک چند میلیون دلاری دولت آمریکا به موسسه توانا با اقدام دولت آمریکا برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی ندارد. در اولی، که آنهم به نظر نگارنده مذموم است، مقداری پول به افراد محدود و معینی رسیده، ولی در دومی مردم ایران کشته خواهند شد و ایران هم به سوریه دیگری تبدیل می گردد. اتفاقاً موضوع همان برنامه پرگار هم "براندازی" بود، در حالیکه حتی خود مجری برنامه، آقای داریوش کریمی، اذعان داشت که براندازی خریدار ندارد. برخی از طرفداران سرنگونی در تلویزیون و وبسایت بی بی سی حمله نظامی به ایران را ضروری خوانده اند و تجریه ایران را هم ناگزیر، با این دلیل مضحک که بزرگ زشت است و کوچک زیبا. یکی از سرنگونی طلبان اعلام کرد که اگر نتوان جمهوری اسلامی را سرنگون کرد، "چاره ای بجز تجزیه ایران نیست." در افاضات دیگری، اعلام شد که "ایران مکثر است، نه مقدس." از نظر این جناب، ظاهراً ایران زیادی بزرگ است. این سخن دقیقا منطبق با سخن آریل شارن نخست وزیر سابق اسرائیل است که حدود پانزده سال پیش گفته بود، "ایران اگر دمکراتیک ترین کشور دنیا هم شود، زیادی بزرگ است و خطری برای اسرائیل." طرفداران سرنگونی در وبسایت بی بی سی نوشتند وقتی جمهوری اسلامی مردم را می کشد، چه اشکالی دارد هزاران ایرانی به دست آمریکایی ها و اروپایی ها در حمله نظامی کشته شوند تا ایران به دموکراسی دست یابد. اینگونه سرنگونی طلبان معتقدند که ایران بزرگ است و باید تجزیه شود، اما بزرگی آمریکا ضروری است. اینان اینگونه مواضع را "شجاعت" سیاسی خود تلقی میکنند، در حالیکه مرتکب خیانت به ایران و ایرانیان شدهاند. اینگونه افراد بارها در برنامه های بی بی سی شرکت داشتهاند. آقای گنجی که مورد اتهام قرار گرفته، در چند سال گذشته در هیچ برنامه ای از تلویزیون بی بی سی شرکت نداشته و حتی یک مقاله در وبسایت بی بی سی منتشر نکرده است. اصلاح طلبهای داخل کشور که به طور مطلق در برنامه های بی بی سی حضور نداشته اند. در تحت چنین شرایطی چگونه میتوان ادعا کرد که بی بی سی طرفدار اصلاح طلبان است؟ صرف نظر از توهّم برخی در باره خود و جنبش خیالی که نقش سخن گویی آنرا در آمریکا و اروپا به عهده دارند، دو راه برای تغییر نظام سیاسی در ایران و برپایی یک نظام دمکراتیک بیشتر وجود ندارد. یکی از آنها مبارزه مسالمت آمیز در داخل کشور است، که با مشی اصلاح طلبی در تطابق کامل است، و دیگر سرنگونی از طریق مبارزه خشونت آمیز. حتی اگر مردم در داخل کشور تصمیم بگیرند که اسلحه بدست گرفته و با حکومت مبارزه مسلحانه براه اندازند، چون قادر نخواهند بود که حاکمیت را با آن مبارزه سرنگون کنند،ایران به سرعت تبدیل به یک لیبی دیگر،عراق دیگر و یا سوریه دیگر خواهد شد، و قدرت های خارجی در آن مداخله خواهند کرد، چرا که اهمیت استراتژیک ایران برای غرب بسیار بیشتر از مجموعه عراق، سوریه، لیبی، یمن، و افغانستان است. طرفداران سرنگونی در اروپا و آمریکا البته آزاد هستند که به تبلیغ برای مشی خود بپردازند، ولی در تحلیل نهایی میبایست به یک سوال پاسخ دهند: اگر مبارزه مسلحانه راه تغییر رژیم در ایران است، چرا خود پیش قدم نشده، به ایران نمیروند، و این مبارزه را آغاز نمیکنند تا یک بار برای همیشه دریابند که مشی آنها چقدر طرفدار در ایران دارد؟ وقتی امثال نگارنده به سرنگونی طلبان پیشنهاد مبارزه مسلحانه در ایران را میکنند، پاسخ میدهند که امثال نگارنده بی شرمانه می خواهند آنها را قربانی جمهوری اسلامی کنند. اگر سرنگونی طلبان مایل نیستند که قربانی اجرائی شدن مشی خود شوند، چه کسی باید بجای آنها قربانی شود؟ اصلاح طلبها؟ مردم بیچاره درمانده و ستمدیده؟ از نظر سرنگونی طلبان مرگ خوب است اما برای همسایه؟ آیا اخلاق به سرنگونی طلبان اجازه می دهد که در شهرهای زیبای اروپا و آمریکا زندگی کنند و لذت ببرند و از مردم در بند بخواهند به جای آنها کشته شوند؟ البته توقع اخلاقی بودن از کسانی که صحبت از ضرورت تجزیه ایران میکنند انتظار زیادی و بیجأیی است. نگارنده و دیگر طرفداران مبارزه مسالمت آمیز، در عین مخالفت با مبارزه خشونت آمیز، نه تنها مانعی برای طرفداران سرنگونی نیستند، بلکه شجاعت آنهارا اگر به ایران بروند تا مشی مورد نظر خودرا اجرائی کنند را تحسین نیز خواهند کرد، با این شرط که تضمین کنند ایران تجزیه نخواهد شد، و از قدرت های غربی تقاضای حمایت به اصطلاح بشردوستانه و ایجاد منطقه پرواز ممنوع نکنند، چرا که در آن صورت ایران عزیز صحنه جنگی خواهد بود که در مقایسه با آن جنگ های عراق، سوریه، لیبی، افغانستان، و یمن بازی های بچه گانه خواهند بود. این گوی و این میدان. بفرمائید نشان دهید که تا چه حد به ادعا های خود ایمان دارید. Copyright: gooya.com 2016
|