شنبه 13 تیر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

در گســـتره فرهنگ، بخش هفـتم: زبان، ابراهيم هرندی

ابراهيم هرندی
از چشم انداز برآيشی، زبان ابزاری سه کاره است؛ نخست رسانه ای برای پذيرش تجربه و دانش از راه حس های پنجگانه از ديگران و سپارش آنان به آيندگان. دوم ابزاری برای آسان کردن همکاری با ديگران و سوم توانی برای روان گردانی خود و ديگران

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اين بخش از اين نوشته را پيشکش می کنم به دکتر محمدرضا باطنی زبانشناس نامدار ايرانی که روزنه ای بسوی زبانشناسی مدرن در گستره آکادميک ايران گشوده است.
ابراهيم هرندی


ظلمات است بترس از خطر گمراهی
(حافظ)

در بخش های پيش گفتيم که فرهنگِ انسان زمينه ای طبيعی دارد و طبيعت او ساختاری فرهنگی. نيز گفتيم که، حافظه،آگاهی، ذهن و زبان، چهار ستون بنيادين فرهنگ و زمينه های طبيعی آن هستند. اگر هر يک از اين برآيه های بزرگ تاريخی وجود نمی داشت، فرهنگ انسانی به گونه ای که ما امروز می شناسيم نيز، نمی توانست شکل گيرد.

زبان چيست؟ برای چه برآمده است و چه نقشی در سازگاری انسان و ماندگاری او دارد؟ زبان شناسان اين پرسش ها را با چشمداشت به کار زبان در ترابری معنا پاسخ می دهند و می گويند که زبان ابزار بردن و سپردنِ معنا از ذهنی به ذهن ديگر و يا ديگران است. از ديدگاه زبان شناسی، اين ابزار برای آسان کردن داد و ستد درزندگی اجتماعی شکل گرفته است و رسانه ای ست که همه کاربران هر زبان را بيکديگر پيوند می دهد و آنان را از انديشه های يکديگر آگاه می کند.

اما از چشم انداز برآيشی، زبان ابزاری سه کاره است؛ نخست رسانه ای برای پذيرش تجربه و دانش از راه حس های پنجگانه از ديگران و سپارش آنان به آيندگان. دوم ابزاری برای آسان کردن همکاری با ديگران و سوم توانی برای روان گردانی خود و ديگران.۱

در پيوند با نقش نخست زبان بايد گفت که زبان وسيله است نه هدف. گرايش انسان به گفتن و شنودن و خواندن و نوشتن و گوش سپردن به سخنان ديگران و درگير شدن در داستان های آنان و دلسپاری به روايت های ديگران از هستی، همه رفتارهايی برآيشی در راستای تجربه اندوزی هستند. هر تجربه تازه، گامی بسوی سازگاری با زيستبوم می تواند باشد. گزارش تجربه های ديگران، شيوه ارزان و آسانی برای يادگيری ست که با ذات تجربه جوی انسان همخوان است و زبان ابزاری برای سيرکردنِ اين گرايش ذاتی ست. درک و دانستن تجربه های ديگران، نه تنها ژرفای تجربی ما را گسترش می دهد بلکه بما نشان می دهد که تنها ما نيستيم که با ناسازگاری های زيستی دست و پنجه نرم می کنيم و گاه در می مانيم و گاه نااميد می شويم و گاه راه را از چاه نمی شناسيم و اشتباه می کنيم.۲ بله، هنگامی که درد همگانی باشد، درد نيست، گونه ای تجربه همگانی ست.

زبان تور تجربه است. يعنی که ما با کاربرد آن، هم تجربه های زيستی خود را به ديگران نشان می دهيم و در دسترس آنان می گذاريم و هم از تجربه های آنان بهره می بريم. در چنين داد و ستدِی، هنگامی که کسی دست و يا پا ويا چشم خود را از دست می دهد، ديگران نيز می توانند با شنيدن و يا خواندن سرگذشت او و آگاهی از آنچه بروی رفته است، پرهيبی از از دست دادن دست و يا پا و يا چشم را در ذهن خود تجربه کنند و ارج گذار دست و پای خود باشند. گرايش انسان به تجربه اندوزی، کرداری برآيشی ست و کنجکاوی و تشنگی پايان ناپذير انسان از آموختن و ارزشمندی دانش و دانشمند در همه جوامع انسانی گويای آن است که ذهن انسان تجربه اندوزی را يکی از هدف های بنيادی خود می داند. در گذار تاريخ نيز، هميشه و در همه جا، دانستن برتر از ندانستن بوده است و همگان دانش را گنجی جاودانه می پنداشته اند. اين چگونگی در جوامع صنعتی مدرن بجايی رسيده است که دانشمندان، اکنون بجای پيامبران و کاهنان نشسته اند و مردم برای درمانِ دردهای بی درمان نمای اجتماعی چشم به آنان می دوزند. داستان نويسی، نقالی، خاطره نويسی، سفرنامه خوانی، روايتگری و نمايش های سينمايی و تلويزيونی و تئاتری، همه برپايه کششِ اين کردار شکل گرفته اند. اين چگونگی می تواند ما را با تجربه ديگران در گذارِ تاريخ آشنا کند و تجربه همه پيشينيان را در دسترس ما قرار دهد. اهميت آنچه ميراث فرهنگی خوانده می شود، در ارزش تجربی آن وانهادهاست. ارج گذاری به اين ميراث سبب می شود که انسان در هر دوره ناگزير از پيگردی رازهايی که گذشتگان برای او آشکار کرده اند، نباشد و دنباله کار را از آنجا که آنان رها کرده اند، بگيرد. اين چگونگی نسل انسان را بمعنای عام آن در جهان جاودانه کرده است زيرا که هر انديشمند نوآوری با آگاهی از دستاوردهای علمی پيشين، چيزی به دانش بشری می افزايد و آن را به نسل پس از خود می سپارد. فرهنگ شناسان اين روند را سازگاری فزاينده فرهنگی ناميده اند.۳

نقش دوم زبان از ديدگاه برآيشی، آسان کردن همکاری با ديگران و شتاب بخشيدن به داد و ستد اجتماعی انسان است. انسان در زمانی از تاريخ برآيشی خود در يکصد هزار سال گذشته، توانايی يادگيری با ديدن را آموخت. اين توانايی يکی از بازتاب های توانِ پنداشتن و انگاشتن است. اين که انسان بتواند با ديدن کاری، آن را بياموزد، بنياد بيولوژيک زيادی می خواهد و مکانيزم کارکردِ آن بسيار پيچيده و شگفت انگيز است. اين توانايی به يکباره آموختن را آسان کرد و سپارشِ دستاوردها و آموزه های فنی از ذهنی به ذهن ديگر را ممکن ساخت. فسيل های بجامانده از نزديک به دوميليون سال پيش، نشان می دهند که نيای تن- فرازِ انسان يعنی هوموارکتوس (Homo-erectus)، توانايی اين گونه يادگيری را داشته است. اين جانورِ فن آموز، زينده ای اجتماعی و ابزارگر بود و با پی بردن به سودمندی آتش، فناوری پخت گوشت را برای نخستين بار در جهانِ جانوران بنياد نهاد. ساتور سنگی را اين ميمون ساخت. پس از آن، ميمون ديگری بنام نياندرتال (Neanderthal)، که نيای نزديکترِانسان کنونی ست، از سيصد هزار سال پيش تا ِيکصدهزار سال گذشته برروی زمين به همين شيوه می زيست.

آموزه های گام بگام اين ميمون ها از راه نگاه کردن به شيوه های زيستیِ يکديگر و آموختن از آن ها، سازگاری آنان با زيستبومشان را افزايش داد. بکار بردن آموزه های پيشينيان و بهنمودن آن ها و سپارش آن ها به نسل های آينده، اندک، اندک راه زندگی شاخه ای از ميمون ها يعنی انسان را دگرگون کرد. اگرچه يادگيری با نگاه کردن می تواند فنی را بسيار زود در ميان جانورانی که توانايی اين گونه يادگيری را دارند، فراگير کند، اما اين شيوه آموزشی، تنش زا نيز هست. برای نمونه، اين که کسی با نگاه کردن به دست ديگری ماهيگيری بياموزد، می تواند در اندک زمان، شمار ماهيگيران درکناره رود و يا کرانه دريا را چنان افزايش دهد که ميدان را برای همه ماهيگيران تنگ کند و رودها را از ماهی تهی. يادگيری با چشم سبب می شود که همگان بتوانند، فنون ساده را با نگاه کردن بياموزند. از اينرو، فراگيریِ اين چنينی را دزدی ديدگانی (Visual Theft) خوانده اند.۴ اين که کسی روزها در جنگل با تلاشِ توانفرسا کندوی عسلی بيابد و کسی ديگر روزی او را نهانی تا پای آن کندو دنبال کند و چندی پس از آن، دزدانه آن کندو را از عسل خالی کند، غارت دستاوردِ يابنده آن کندوست و می تواند به ستيزميان آندو تن کشيده شود. هم نيز اين که دستکار صنعتی کسی را ديگری کپی کند و بکار گيرد، می تواند ناراست و غيراخلاقی پنداشته شود و به ستيز کشيده شود. چاره اين کار آن است که يا دستاوردهای نوآورانه اين چنينی در دايره تنگ خانواده، قوم، قبيله بماند و به ديگر جاها راه نبرد و يا ابزاری برای داد و ستد همگانی و جهانی دستاوردهای انسان پديد آيد. چنين می نمايد که برآيش زبان در بزنگاهی از تاريخ برآيشی انسان در صدهزار سال گذشته، او را در برگزيدن راه دوم توانمند کرده است.

زبان ابزاری برای چاره يابی در پيش گيری از دزديدن دستاورهای نوآوران با قرارداد و قانون است. ابزاری که گفتمان "قرارداد" را ممکن کرده است. نماد امروزی اين چگونگی، قانون کپی رايت است. اين گونه است که نوآوران و صنعتگران در گذار تاريخ، توانسته اند با همکاری يکديگر جهانی را بسازند که بسياری از محدوديت های طبيعی زندگی انسان را از ميان برداشته است. اين گونه است که کمانساز، در برهه ای از تاريخ، با تيرساز کنار آمده است تا تيروکمان ساخته شود. يا همکاری مهندسان و پزشکان به پيدايش مهندسی پزشکی راه ببرد و هزاران دستگاه سودمند برای درمان بيماری های انسان ساخته شود. اين همه، بدون برآيش زبان ممکن نمی بود. اگرچه آن دو ميمون که از آن ها نام بردم، توانايی يادگيری با نگاه کردن را داشتند و فوت و فن بيرون کشيدن موران و موريانه ها را از لانه هايشان را با کاربرد ابزار می دانستند، اما با آنهمه، فناوری آن ها در دورانی که برروی زمين می زيستند، همانند و دگرگون ناپذير بود. هوموارکتوس ها برای صد ميليون سال بر روی زمين زندگی يکنواخت و همگونی داشتند. يعنی که در بيش از چهل هزار نسل، هيچگونه نوآوری از آن ها ديده نشد و ابزار تازه ای پديد نيامد. زبان ابزار ژن های انسان برای آسان کردن زندگی اجتماعی او و راندن وی بسوی آشناِيی با ديگران و همکاری با آنان است. اين ابزار سبب می شود که او با اين ابزار، برديگر جانوران در بهره وری از فراوارده های زيستبومی خود پيشی بگيرد و زيستبومش را بدلخواه خود در راستای ماندگاری بيشتر نسل خود در جهان سازگار کند.

با پيدايش زبان، انسان آغازين از دويست هزار سال پيش به اين سو، اندک، اندک با ساختن ابزارهای سفر مانند نعل، پالان، تَنگ، تُنگِ آب، سبو، خورجين، جوال، کجاوه، بالاپوش، قايق و سپس تر، چرخ، گاری و درشکه، قايق، کشتی، اتومبيل، ترن و هواپيما، در گوشه و کنار جهان پخش شده است و هرجای زمين که زيست پذير بوده است را گرفته است. اين چگونگی ريشه در انفجار اطلاعات و نوآروی ناشی از هم انديشی و همکاری در پرتو زبان دارد. تا پيش از آن، انسان نيز چون جانوران ديگر، ناگزير از سازگار کردن شيوه زيستی خود با زيستبومش بود. اما از هنگامی که انسان توانايی دستبرد در زيستبوم خود را يافت، توانست هر زمينی که می يافت را برای زيستن آماده کند. چنين شد که زيستن هم در بيابان های خشک و سوزانِ سومالی ميسر شد، هم بربام ِبلندی های کوهنده ی تبت و هم در سيبری و آلاسکا. اين گونه، انسان توانست با دستيابی به صنعت، جنگل ها را از گياهان بروبد و جانوران را از آنجا رم دهد و کوه ها را قاچ کند و راه ها و کانال ها و تونل ها را از آن ها گذر دهد و بيابان را با کندن قنات و چاه های عميق، آبياری و کشت پذير کند و رودها را بسوی سدها بسُراند و جانوران را از شهرها و زيستگاه های خود برماند و فرماندار جهان شود و خود را همه کاره آن بداند!

زبان همچنين تور انسان گيری ست. ابزار بسيار پُرتوان و خطرناکی که با آن می توان به روان گردانی ديگران پرداخت و آنان را با آن بدام انداخت و قانع و مجاب و اسير کرد و از آن ها بهره کشيد. البته ديگران نيز می توانند با ما چنان رفتاری داشته باشند. در گذار تاريخ، از مردان و زنانی که با افسون زبان، ذهن ديگران را می ربودند و آنان را بکار می گرفتند، به نيکی و با عنوان هايی چون؛ پيامبر، راهبر، مراد، فيلسوف و سُکاندار حقيقت ياد شده است. آورده اند که لقمان با سخنان نيکو و حکيمانه خود شهره آفاق شد و داود با مزاميز افسونبار خويش، دل و دين از همگان می ربود و محمد، پيامبر اسلام، سخنان خود را آيه های آسمانی می خواند و کتاب خود را خواندنی نام نهاده است.۵ وی آن سخنان را چنان کاری کارستانی و استوار می دانست که ديگران را به هماوردی با خود در آوردن سخنانی آنچنانی فرامی خواند. در دين عيسوی نيز داستان برج بابل در انجيل، گويای اهميتِ زبان برای انسان و نقش آن در همکاری و پيشبرد آرمان های اوست. براساس آن افسانه، سرنشينان کشتی نوح، پس از آرام شدن ِ آسمان و زمين در سومر (شنار)، سکنا گزيدند و چون همگی به يک زبان سخن می گفتند، برآن شدند تا با همکاری يکديگر برجی از زمين تا ثريا بسازند تا انسان بتواند با بالا رفتن از آن، خود را به عرش خدا برساند. اما خداوند با ديدن آن برج، از گستاخی شهروندان بابلی که آهنگ نزديک شدن بدو را داشتند، خشمگين شد و آنان را در گوشه و کنار جهان پراکند و به هرگروه زبانی ويژه داد تا ديگربار هرگز زبان يکديگر ندانند و نتوانند در سايه همزبانی به همدلی برسند و راهی به بارگاه آسمانی او باز کنند.۶

افسانه های هزار و يک شب، گواه روشنی برآگاهی پيشينيان از قدرت زبان در رونگردانی ست. در اين اثر کلاسيک، شهرزاد، هر شب با افسونِ زبان، ذهن پادشاه را درگير می کند و او را از فرمان کشتن شهرزاد باز می دارد. کارايی نيروی زبان چنان است که هيچ فرهنگی کاربرد زبان را در گستره همگانی آزاد نمی گذارد. هميشه در همه جا خوشه ای از واژگان و شيوه ای از بيان و شکلی از زبان، ناراست، ناخوشايند و يا ناهمايند با زمان و مکان پنداشته می شود. سانسورِ زبان در آن گستره، به بهانه های اخلاق، دين، قانون، امنيت و هنجارهای همگانی بکار می رود. اين چگونگی از آنروست که زبان کليد دستکاری روان است و با آن می توان حالت عاطفی خود و ديگران را دگرگون و بازآرايی کرد. فراتر از آن، با دگرگون کردن چشم انداز کسی با زبان، می توان شيوه انديشيدن و رفتارها و کردارهای او را – بدون بازکردن مغز او و دستبرد در آن - بازسازی کرد.

زبان را می توان با دستگاه کنترل از راه دور – ريموت - همانند دانست زيرا که سخنگو، گوينده و يا زبان آور می تواند با چرخش زبان، بی هيچ نزديکی و گاه از راه دور با تلفن، راديو و دستگاه های گفت و شنود، شنونده خود را شاد و يا غمگين کند، بخنداند، بگرياند، بترساند، بچزاند، بنوازد و يا به زندگی اميدوار کند. چرب زبانی، شيرين زبانی، تلخ زبانی، زخم زبان و گفتمان های اين چنينی، همه گويای بازتاب شيوه کاربردِ زبان بر ساختار عاطفی انسان است.

توان نويسنده در زبان از گوينده نيز فراتر می رود و بُردارِ زمانی را نيز در می نوردد و گاه هزاران سال پس از مرگ خود کسی يا کسانی را بکاری و يا کارهايی وامی دارد. نويسندگان، فيلسوفان و پيامبران و شاعران و تاريخ نگاران نمونه های خوبی از از اين کسان اند. اين که کسی با سخن پيامبری، هزاران سال پس از مرگ او بشور آيد و بدلخواه خود کمربند انفجاری برکمر خود ببندد و با آرامش به مسجدی، ميخانه ای و يا ميدانی در ميان مردم برود و خود و ديگران را به آتش بکشد، يکی از بازتاب های زيانمند و خطرناک قدرت زبان در دگرگون کردن شيوه انديشيدن ديگران و بازآرايی ذهن آن هاست. چنين کاری هرگز بدون زبان شدنی نمی توانست باشد. نيز اين که کسی با نوشتن و يا خواندن شعری دلتنگی خود را چاره کند و دست از شکوه بردارد، يکی از شگفتی های جهان برآيشی ست. در توان نيروی زبان در دگرگون سازی چشم اندازانسان و رفتارها و کردارهای او همين بس که گفتار درمانی بويژه سی بی تی (CBT)، امروز سرآمدِ همه شيوه های روان درمانی پنداشته می شود.۷

يکی از ويژگی های زبان اين است که هرچه تراکم جمعيت در سرزمينی بيشتر باشد، زبان های بيشتری در آن سرزمين يافت می شود. نمونه ای از اين سرزمين ها جزيره پاپوای گينه نو در اقيانوس آرام است که با داشتن هفت ميليون جمعيت، دارای هزار زبان است. زبان شناسان شمار زبان های زنده جهان را نزديک به هشت هزار برآورد کرده اند. کشور هندوستان، نمونه ديگری ست که دارای ۴۲۵ زبان زنده است. برآيش شناسان اين چگونگی را ناشی ازخوی قبيله ای انسان می دانند. زندگی قبيله ای در سرزمين های آبسال و کشت پرور، رقابت بر سر دسترسی به آب و خاک و ديگر سازه های زيستی را در ميان قبيله های همسايه دامن می زند و آنان را به ستيز با يکديگر وا می دارد. زبان، بخشی از سيستم دفاعی هر قبيله در برابر بيگانگان است تا رفت و آمد و نشست و برخاست و داد و ستد با آنان را کنترل کند و آنان را از دستبرد زدن به دانش قبيله ای باز دارد. بنياد روانشناسيکِ هر زبان به گونه ای ست که شيوه کارکرد ذهن دارنده خود را در هسته های بسته زبانی چنان پنهان می کند که تنها با آشنايی ژرف با فرهنگِ آن زبان می توان آن را دريافت. اين شيوه ترجمه پذير نيست و نمی توان آن را از زبانی به زبان ديگر برگرداند.۸

زبان در هر حوزه ژنتيک، رازدارِ راه زندگی در زيسبتوم ويژه آن حوزه است و کليدهای رازگشايی برای سازش با آن زيستبوم را در خود و با خود دارد. من برای اين چگونگی واژه "بومبار" را پيشنهاد می کنم. بومبارِ هر زبان، باری ست که هر زيستبوم بردوش زبان می نهد تا کاربران آن زبان را از چم و خم زيستن در آن سرزمين آگاه کند. بومبار، بازتاب ويژگی های زيستبومی هر سرزمين در زبانی ست که در آن شکل گرفته است. اگرچه بومبار بيشتر زبان های جهان، امروزه با فراگير شدن شيوه زندگی غربی، در بسياری از زبان های جهان بيهوده و بی معنا می نمايند و به گوش نمی آيند و به ليست گويه های زبانزد و فولکلوريک پيوسته اند، اما هنوز هر زبان زنده سرشار از اشاره ها و رهنمودهای چگونه زيستن در زادگاه آن زبان را با خود دارد. هر زبان ابزار آگاهی رسانی به کاربران آن زبان و آيندگان آن ها درباره چگونه زيستن در زيستبومی ست که آن زبان در آن شکل گرفته است. از اينرو، هرزبان، چم و خم زندگی در زيستبوم خود را با واژگان بيشتری آشکار می کند و ادبيات گسترده تری درباره سازش بيشتر و بهتر با آن سرزمين را ميدان می دهد. برای نمونه، زبان و ادبيات بيابان زيان پُر از واژه ها و آموزه های سودمند درباره گريز از سرگشتگی در بيابان، فريبِ سراب، ارجمندی نکوداشت ِ آب، کم خوری، گزيز از آفتاب، افتادن در چاه، خطر تشنگی و همه چالش های زندگی ستيز در بيابان است. واروی اين چگونگی را در زبان وادبياتِ اسکيموها می توان يافت که گويه ها و گوشزدهايش درباره فرار از سرما و برف و يخبندان و خوشداشت خورشيد و نور و گرما و روشنايی ست.۹

دنبــــــاله دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. چون در زبان فارسی، واژه "زبان"، هم نام ماهيچه ای ست که در دهان بسياری از جانوران است و هم نامِ مکانيزم پذيرش و سپارس و داد وستد اطلاعات، شايد بيشتر مردم، زبان را تنها گفتن و نوشتن بدانند و از شيوه های ديگر نمايش اطلاعات و سپارش آن مانند، زبان تن، زبان نمادين، زبان رياضی، زبان بی زبانی، زنگ ها، زبان ايما و اشاره بی خبر باشند. در روزگار ما رسانه های نمايشی و نمادنما مانند تلويزيون، اينترنت، سينما، کتاب، مجله و روزنامه، اهميت زبان تن، زبان نمادين و زبان ايما و اشاره را بيشتر کرده اند. گاه عکسی و يا کاريکاتوری می تواند بسيار گوياتر از مقاله ای و کتابی باشد و دريافت آسان آن سبب شود که کارايی بيشتری از شيوه های ديگر پيام رسانی داشته باشد. گاه خاموشی، رسانه رساترين پيام می شود. "که خاموشی به هزار زبان در سخن است" (شاملو)
۲. انسان جانوری گله زی ست و درد همگانی را بسيار آسانتر از درد فردی تاب می آورد. بررسی های روانشناسيک نشان داده است که هنگامی که درد، اندوه، بی خانمانی، نابسامانی و گرفتاری های فراگيرِناشی از جنگ، زلزله، غارت، قحطی و بيماری های واگيری مانند وبا، طاعون و ابولا، همگانی باشند، پذيرش و تاب آوردن آن ها برای انسان بسی آسانتر از پذيرش درد و اندوه فردی ست. اين چگونگی، مرگ و مير ناشی از آن بلاها را کاهش می دهد و ساختار عاطفی بلازدگان را استوارتر و دردپذيرتر می سازد.
۳. Cumulative Cultural Adaptations
۴. http://www.amazon.co.uk/s/ref=nb_sb_noss?url=search-alias%3Dstripbooks&field-keywords=Wired+for+Culture
۵. واژه "قرآن"، مصدر فعل "قرأ" است به معنای خواندنی، مانندِ فرقان و رجحان که مصدر هستند.
۶. http://www.mechon-mamre.org/p/pt/pt0111.htm#1
۷. Cognitive Behaviour Therapy CBT. اين شيوه درمانی که اکنون در ميانِ روانشناسان بسيار فراگيرشده است، براين انديشه استوار است که بسی بيش از بسياری از ناخوشی های روانی، بويژه افسردگی، ريشه در پيش پندارهای نادرست ما درباره خودمان و جهان دارد. برای نمونه اين که جوانی در ايران، موفقيت را برای خود با گزاره های اجتماعی کنونی بسنجد. يعنی که بايدها و نبايدهای جامعهِ بيمار کنونی را سنجه های رستگاری خود بداند. در ۱۸ سالگی گواهينامه رانندگی بگيرد. به دانشگاه برود و در فلان سال فارغ التحصيل بشود. در بهمان سال از زندگی خود ازدواج کند، کار داشته باشد، خانه و ماشين و.... داشته باشد. در همه اين دوران فرزند سودمند و زن و يا مرد کاری و درستکار و پيروز و ثروتمند باشد و با الهام از انشاهايی که در گذشته نوشته و خوانده است، علم را بهتر از ثروت بداند و اهل ادب و تقيه و تظاهر باشد، اما دروغ نگويد و خلاصه بشود انسانِ "نيست در جهانی" که در هيچ جای جهان در هيچ زمانی وجود نداشته است. افسردگی ناشی از خواهش بيجای رسيدن به قله های دست نيافتنی و ناممکن. اين گويه زبانزد در زبان فارسی که؛ مرد بايد از زير سنگ هم که شده، پول در بياورد و روزی خود و خانواده اش را فراهم کند، يکی از همين پيش پندارهای نادرست در فرهنگ کنونی ايرانی ست که می تواند زمينه سازِ بسياری از ناخوشی های مردم باورمند بدان بشود.
۸. اين پرسش که آيا همه ی هر متنی را می شود از زبانی به زبان ديگر برگرداند، پرسشی تکنيکی در حوزه معنا شناسی و ترجمه است که پرداختن به آن کار من نيست. اما آنچه در اين راستا در اينجا می توان نوشت، اين است که از چشم انداز برآيشی، زبان در بررسی نهايی، شيوه بيان سود و زيان ساختار ژن های انسان است و بخشی از ابزار سازگاری او با طبيعت در راستای ماندگاری بيشتر نسل او در جهان است. از اين چشم انداز، می توان گفت که هر زبان می تواند، بخشی از ابزار زرهی هر قوم برای پيشی گرفتن بر ديگران در نبرد بی امان زيندگان برای جاباز کردن و ساختن و ماندن باشد. البته اين چگونگی، در بيش از صدهزار سال پيش شکل گرفته است و اکنون که انسان از زندگی قبيله ای به چشم اندازی جهانی رسيده است، ناخوشايند و زيانمند و دست و پاگير می نمايد و هست.
۹. تاکنون ويژگی های زيستبومی زبان (بومبارِ زبان)، آنسان که بايد پژوهيده و بررسی نشده است. بخشی از چگونگی از آنروست که نشت فرهنگ و زبان غربی به ديگر سرزمين ها در دوسده گذشته، زبان های بومی را از کارايی انداخته است و چشم انداز ارزشی و بومباری آن ها را بحرانی کرده است.

[در گســـتره فرهنگ: بخش ششم]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016