گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! عیب پوشی و گناه شوئی٬ امیرحسین لادن![]() مغلطه و سفسطه - یک پدیدۀ فرهنگی ما ملامت گر عیب دگرانیم همه در هم افتاده و از هم نگرانیم همه (1) خودمان را جدا از ایرانیان نمی دانیم، بلکه جدا از مشکلات و بَری از مسئولیت، می پنداریم: کی بود کی بود، من نبودم! در ضمنی که امکان دارد بر این باور باشیم که تافتۀ جدا بافته ای، هستیم، که این نوع اندیشیدن نیز، فرافکنی است. این پدیده در مسائل دیگر زندگی نیز راه پیدا کرده، و ما را دنبال میکند. مانند روشنفکری که در مورد خشونت سیاسی می نویسد و سخن میراند، ولی هم زمان در حذف دوستان و یارانی که با او هم باور نباشند و یا اختلاف "دید" داشته باشند، گام بر میدارد. در بارۀ تحمل دگر اندیش قلم فرسائی می کند و سخن می گوید ولی "چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند"! چنان با نیک و بد خو کن، که بعد از مردنت عوفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند "دو روئی و ظاهر سازی ... غالب این مردم حرفی که می زنند غیر از آن است که حقیقتاً فکر می کنند ... زبان شان دگر و دل شان دگر است. ... محال است شخصی بتواند بگفته ی آنها اعتماد نماید زیرا هر چه میگویند غیر از آنست که فکر میکنند و آنچه فکر میکنند غیر از گفتار آنهاست." (2) این حرکات، همه مان را در بَر می گیرد و ربطی به عامی و روشنفکر، تحصیل کرده و نکرده و مدارک دانشگاهی ندارد؛ زیرا یک پدیدۀ فرهنگی است. "ما زائیدۀ فرهنگمان هستیم، ... فرهنگ مجموعۀ دید و برداشت، کردار، گفتار و نحوۀ برخورد یک ملت با هم و دیگران می باشد. " (3) "کشورهای مان، چون از تجمع ما پدید آمده اند، همان هستند که ما هستیم؛ قوانین و احکامشان بر مبنای طبایع ما، و اعمال شان کردار زشت و زیبای ماست در مقیاس بس بزرگتر." (4) در این راستا، خود شیفتگی و خود بزرگ بینی که از کاستی های فرهنگی مان می باشند، نقش اساسی دارند. زمانی که یک شخص می پندارد: "آنچه خوبان همه دارند، "او" تنها دارد! خوب، قابل درک است که چنین آدمی مسئولیت گریز باشد؛ قادر به درک منافع جمع نباشد؛ و نتواند با دیگران همکاری و همیاری کند. درست همان پدیده ای که آپوزیسیون را جدا جدا و پاشیده از هم نگاه داشته؛ و باعث انشعاب ها و ناکامی هایِ کارِ دسته جمعی بوده است. نیاز به تکرار دارد که کاستی های فرهنگی مان، همه مان را در بر میگیرد. برای مثال، مروری به گفتار و کردار شاه، طی دهۀ 50 شاهدِ عریانی است از خود شیفتگی، خود بزرگ بینی و خود محوری! اسداله علم می نویسد: "هر روز صبح هویدا نخست وزیر، شرفیاب میشود و گزارش میدهد، ولی اعلیحضرت بدون توجه به او و گزارشاتش، تصمیم میگیرند و فرمان صادر میکنند. علم می نویسد، درسته که اعلیحضرت شخصی با تجربه و با هوش هستند ولی در دنیای امروزی نیاز به مشورت و تخصص نیز داریم. (5) در مورد خود شیفتگی و خود پسندی می نویسد: "امروز صبح به من می فرمودند، اگر موفقیتهای من نبود (و فرمودند که نمی خواهم خودستائی کنم)، نه تنها از خانواده پهلوی و تمام زحمات و مشقّات پدر من اسمی نمی بود، ایران هم نمی بود. ... و در مورد مشکلات کشور: شاه بر این باور بود که همۀ مسئولان، چه دولتی و چه خصوصی، در انجام وظیفه ی خود، کوتاهی کرده بودند مگر او، که مصلحت کشور را بهتر از هر کسی تشخیص می داد و به عنوان یکه تاز میدان سیاست داخلی و خارجی ایران، هیچ کارش ایرادی نداشت." (6) اما مقصودمان انگار پیروی دیگران از ما بود. همه خواستار دموکراسی بودیم. اما از اینکه در عمل مجال حرف و کار و زندگی را از دیگری دریغ کنیم، ابائی نداشتیم. ... جالب توجه ترین بخش مشکل نیز در این است که هر یک غالباً در حرف و سخن همین ایراد ها و انتقادها و مسائل و پیشنهادها را داریم. منتهی همیشه دیگری و دیگران را مسئول آن می دانیم." (8) شاه پنج سال پیش از سرنگونی اش تحت درمان بیماری سرطان قرار گرفت، و دو سال آخر، از جدی بودن بیماری اش با اطلاع بود. (9) ولی حتی در چنین شرایطی، جنون خود بزرگ بینی و خود محوری، عدم اعتماد به اطرافیان، و ناچیز شمردن ایرانیان، باعث شد که تا کار از کار نگذشته بود، دست همکاری به سوی کسی دراز نکند! شاه برای ایرانیان کوچکترین ارزشی قائل نبود، و آنها را بحساب نمی آورد. در این معادله برای زن، مقام بسیار پائین تری از مرد قائل بود؛ حتی برای همسرش فرح که نایب السلطنه ی ایران بود! باربارا والترز در یک مصاحبۀ تلویزیونی با شاه با حضور فرح، از او راجع به هوش و توانائی زن در ادارۀ امور می پرسد؟ شاه ابتدا مکث کرد و سپس گفت: اینجا و آنجا، امکان دارد برخی از زنان چنین توانائی را داشته باشند.
عیب پوشی و گناه شوئی، یکی دیگر از کاستی های فرهنگی مان در رَد گم کردن می باشد؛ در این راستا به آسانی به دیگران تهمت و بر چسب می زنیم: - زمانی که عده ای گمراه با اداره "سیا" و اینتلجنت سرویس برای براندازی دولت ملی مصدق، همراه شده بودند؛ سرهنگ نعمت اله نصیری، فرمانده گارد سلطنتی با سمت فرمانده عملیات اجرائی کودتا، مأمور ابلاغ عزل مصدق از نخست وزیری و دستگیری او شد. "هر چند عوامل اصلی اجرای عملیات، یکان های گارد سلطنتی و گارد جاویدان بودند ولی شاه و گردانندگان کار می دانستند که موفقیت در انجام برنامه بدون همکاری چند تن از فرماندهان یکان های رزمی تهران میسر نیست، در صدد برآمدند عده ای از افسران و یکی و دو تن از فرماندهان تیپ های پادگان تهران را، با خود همراه کنند." - سرهنگ نصیری برای اطمینان یافتن کامل از موفقیت خود، در صدد برآمد سرهنگ عزت اله ممتاز، فرمانده تیپ 2 کوهستانی را که مسئولیت حفاظت از خانه و قرارگاه نخست وزیر را عهده دار بود، اغوا کند تا بدین وسیله دکتر مصدق را با سهولت به وسیله گارد محافظ او دستگیر سازد. و چون موفق به جلب همکاری او نمی شوند این شایعه را منتشر می کنند که سرهنگ ممتاز با عده ای از افسران قصد کودتا علیه مصدق را دارند." (13) بعدها که نصیری فرمانده سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) شد، روش برچسب ساواکی زدن به مبارزان سیاسی رواج پیدا کرد. برای مثال، جهانگیر تفضلی سفیر مخصوص شاه و سرپرست کل دانشجویان ایرانی در اروپا، با استفاده از عوامل ساواک، برای مقابله با داشجویان آزادیخواهِ ضد رژیم، دست به توطئه زد: مأموران و مزدوران ساواک را در سازمانها و اتحادیه ها و بعداً در کنفدراسیون برای نفوذ جاسازی کرد و در مواقع حساس این مزدوران برای ایجاد تشنج و خنثی کردن عملیات ضد رژیم، به یکی از مبارزان برچسب ساواکی می زدند! نورالدین کیانوری می نویسد: "افرادی که به دست سازمان اطلاعات حزب به قتل رسیدند عبارتند از محسن صالحی، داریوش غفاری، پرویز نوائی، آقابرار فاطری و حسام لنکرانی ... . رفقای ما که در رکن دوم ستاد ارتش بودند گاهی به ما اطلاع می دادند که رکن دوم توانسته است بعضی از افراد حزب را به طرف خود جلب کند. ... و آنها را وادار به همکاری می کرد و سپس برای نفوذ در حزب آزاد می کرد. ما با این مشکل مواجه بودیم ... این بود که باید این افراد را از بین برد زیرا اگر آزاد بمانند ... باز در حزب نفوذ خواهند کرد." (16) سمپاشی و ترور شخصیت از پدیده هائی است که طی قرون در آلوده سازی فرهنگ میهنمان، و در ویرانی خلقیات ما، نقشی تخریبی و بازدارنده داشته، و کمرنگ ترین نوع آن، پشت سر دیگران سخن گفتن و بد گوئی می باشد. این پدیده بخودی خود بوجود نیامده، جامعۀ روحانیت و حکومت های خودکامه و فردی، با ترویج افترا و تهمت، شایعه و سوء ظن؛ از یکطرف بی عتمادی را در جامعه گسترش دادند، و از طرف دیگر تشکلات اجتماعی را بی اعتبار ساختند! یکی از مضرترین عوامل بازدارنده در تغییر و تحول و سازندگی جامعه ، گرایش به خصلت بدبینی و بی اعتمادی ، می باشد ومتاسفانه اکثریت بالاتفاق مردم از این امر بی اطلاع هستند. در اینمورد مانتسکیو می نویسد: "در ایران دامنۀ شک و تردید ؛ بدبینی و بی اعتمادی نا متناهی و بی انتهاست." از عوامل جنبی گرایش بد بینی و بی اعتمادی – مسئولیت ناپذیری و بی برنامگی می باشد. (17) بدون داشتن حس اعتماد به گفتار و کردار دیگران و اعتقاد به وعده و پیمان آنان ؛ حتی بی نظیرترین برنامه ها و درست ترین شخصیت های اجتماعی و سیاسی ، نقشه هایشان مورد اجرا واقع نمی شود و بجائی نمی رسد و این بزرگترین سد برای بهبود زندگی مردم و رشد منافع اجتماعی و ملی است. همه اینها بخاطر اینکه ما دچار مرض بدبینی و بی اعتمادی هستیم و توانائی پشتیبانی از برنامه و اهداف عمومی را نداریم. (همان) آدام اسمیت معتقد است که چنانچه در زندگی اجتماعی ، قادر نباشیم منافع جمع را نیز در نظر بگیریم و محترم بشماریم ؛ بد بینی و بی اعتمادی شیوع پیدا می کند و اجتماع تبدیل به "فرد"ها و رابطۀ اجتماعی تبدیل به رابطۀ غریزه ای (حیوانی) و قانون ، تبدیل به قانون جنگل (چماقی – زوری) می شود. ناگفته نماند که نیازِ اعتماد به دیگران نه با منافع شخصی در تضاد است و نه دلیل بر نفی یا رَد منافع شخصی می باشد بلکه در اکثر مواقع ، منافع شخص ، هم در منافع جمع ، سهیم است و نقش دارد ؛ و هم نتیجتاً کل جامعه را ثروتمند تر می کند. روش های تخریبی این عوامل بازدارنده ، بمرور زمان ؛ فرهنگمان را دچار کاستی های فاجعه انگیزی کرد. مسئولیت گریزی ، قانون ستیزی ، بی برنامگی ، فرصت طلبی ، دروغگوئی ، ظاهرسازی ، استبداد زدگی ، مردسالاری و زن ستیزی ، برخی از این کمبود ها می باشند. هر یک از این کاستی ها ، به تنهائی می تواند باعث تباهی و شکست شود ؛ بنابراین قابل درک است که در مجموع ، فاجعه آفرین ، بازدارنده و موجب درماندگی باشند. (همان) نخستین گامِ رهائی از این تنگنا و نجات از درماندگی، شناسائی و پذیرفتن کاستی های فرهنگی مان می باشد! برای شروع، باید نقش و مسئولیت خودمان را در برپائی و وجودِ رژیم حکومتی در ایران بپذیریم! با در نظر گرفتن این واقعیت که سرنگونی رژیم خودکامۀ شاه اجتناب ناپذیر بود، نمی توانیم انکار کنیم که جایگزینی امری طبیعی و اتفاقی نیست، و بخودی خود بوجود نمیآید! امیرحسین لادن مغلطه: سخنی که کسی را به اشتباه بیندازد Copyright: gooya.com 2016
|