پنجشنبه 16 مهر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
27 شهریور» سیمین و شیوه او در غزل ٬ م. سحر
13 شهریور» نادرپور در آینۀ شعرش (بخش چهارم)، م. سحر
پرخواننده ترین ها

در ستایش حضرت اجل جناب دکتر خر، م. سحر

م. سحر
... خوش بچر تا به یمن دولت و دین / جو به راه است و کاه در خورجین // پوزه در آخور سیاست کن / خوش به اهل وطن ریاست کن // تا جهان اینچنین به کامِ خر است / حضرتت فخر عالم بشر است // دکتری از تو نیست دکترتر / یا خری از تو سر در آخورتر

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شهر ما مرد با خدا دارد
خر در این شهر «دکترا» دارد

خر در این شهر باصفای جمیل
هم رئیس است و هم وزیر و وکیل

عرعرستان ما سلامت باد
خریت باد و تا قیامت باد

ای خدا از خدائی ات ممنون
ای خر، از دکترائی ات ممنون

صحن مجلس ز پشگلت فرش است
مدرک دکترات از عرش است

با چنین دانش خدا دادی
به تو زیبد مقام استادی

به تو زیبد وکیل ما بودن
حُکم فرما و کدخدا بودن

زانکه هم خوش ادا و خوش باری
هم از اسطبل دکترا داری

منصب دکتریت درخورد است
صادر از کمبریج و آکسفورد است

دکترای تو عالم افروز است
چون صدایت رسا تر از گوز است

علم و دانش رهین پشگل توست
عقلِ علاّمه ، عقلِ کامل توست

دکتری صاحب تکبُرّ باش
به سلامت کنار آخور باش

خوش بچر تا به یمن دولت و دین
جو به راه است و کاه در خورجین

پوزه در آخور سیاست کن
خوش به اهل وطن ریاست کن

تا جهان اینچنین به کامِ خر است
حضرتت فخر عالم بشر است

دکتری از تو نیست دکترتر
یا خری از تو سر در آخورتر

سردر آخور بمان که جو داری
نعل زرین و شاخ گوو داری

تیغ در دست و نفت در بازار
گاری ات هست گنجِ پترو دلار

هست دنیای تو سراسر سود
آخرت هم که مِلکِ طلقِ تو بود

کمی از بهرِ حق لوندی کن
پشگل خویش بسته بندی کن

عرعر ت را بریز در سی دی
همه را ضبط کن به دی وی دی

به جهان وحوش صادر کن
تحفۀ نوبر بنادر کن

همه خرهای عالم فانی
جاه جویانِ جهل و نادانی

درس های تو را کنند از بر
که ز علمت شوند دکتر خر

شهروندان شهر ما گردند
چون تو «دکترخرِخدا» گردند!

تا چنین گول و کودن است بشر
درخور اوست حکمرانی ی خر

پس در این شهر حکمرانی کن
هرچه باخلق می توانی کن

پیرِ اسطبل و میرِ آخور باش
رنگ مکتب ندیده دکتر باش

حضرت مستطاب دکتر خر
گاری ات را بزن به دوش بشر

ساده و صاف و صادق است این قوم
مثل آئینۀ دق است این قوم

گرچه نامش بنی بشر باشد
گاه خدمتگزار خر باشد

هوش گهگاه می پرد زسرش
می دهد عقل خویش را به خرش

حال چندی ست شهر ما این است
خر بر او صاحب فرامین است

عرق از هشت چاک او جاری ست
حضرتِ خر نشسته بر گاریست

دکترایش میانِ خورجینش
نشئه از مسندِ فرامینش

تا بر آدم، الاغ گشت سوار
لیس فی الدار غیر هو دیّار!


م. سحر
۲۶.۹.۲۰۱۵
http://msahar.blogspot.fr/


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016