جمعه 22 آبان 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
25 آبان» تراژدی پاریس و بربریت اسلامیسم داعشی، م. سحر
10 آبان» اندر اشتیاق بهشت٬ م.سحر
پرخواننده ترین ها

در حول و حوشِ امر اصلاحات٬ م.سحر

م. سحر
دین آپارتاید گشت در کشور/ بخت ما شوم و وقتِ ما مضطر/ هیچ صلحی به کار اینان نیست/ آدمیت شعار اینان نیست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در حول و حوشِ امر اصلاحات
(بخشی از یک شعر بلند)


سخن از روزگار دشواری ست
خیز ای خفته ، وقتِ بیداری ست

من هم از خشم و کینه بیزارم
شوقِ اصلاح و آشتی دارم

لیک آنرا که کینه آئین است
یا به کف ، خنجر تموچین است

نتوان گفت ای امام کبیر
اندکی نرمتر کن آن زنجیر!

! نیش خود را دقیقتر میزن
زهرخود را رقیقتر میزن!

خنجرت را تمیزتر میکن!
لبۀ کارد، تیزتر میکن !

نتوان گفت : ای فقیه بزرگ
گله را یک به یک ببخش به گرگ

نتوان گفت بر درِ کاخت
نرمترمان سپُر به سلاخت

به عمل کارها دهند ثمر
نه به پیغام پیر و پیغمبر

طرح و نقش و پیام بسیار است
آنچه جایش تهی ست ، کرداراست

هرگز آیا شنیدهاید از پیش
که بکوبد تبر به دستهء خویش؟

هیچگاه از فراز گلدسته
بادِ اصلاحی از کسی جَسته؟

نام اصلاح بر زبان دارند
لیک دل با خدایگان دارند

قصدشان بازی است با مردم
از همه راه ها رسند به قُم

دین به ظلم است و زور مستظهر
خوش بر اصلاح بسته است این در

شبِ تاریّ و روز دشواری ست
شیخ سرکردۀ ستمکاری ست

تاج شاهان نهاده بر دستار
درکفِ اوست تیغ آتشبار

دین و دولت جماع فرمودند
کشوری ابتیاع فرمودند

ملت از دور خارج است این بار
لیس فی الدار غیرهُ دیّار

کار این روزگار شوخی نیست
کون شیخان دگر کلوخی نیست

شیخنا کون به نفت میشوید
راز جز با خدا نمیگوید

گویدت : من امام این عصرم
منشاء رُعب و صاحب نصرم

گویدت این کتاب من قانون
کور شو تا ترا نریزم خون

لال شو تا تو را نبندم دست
ننهم بر دلِ تو بارِ شکست

تو در اینجا صغار و محجوری
من ترا قیّم و تو مقهوری

هیچ شاهی به هیچ تاریخی
برنیاهیخت اینچنین سیخی

تا به نام خدا و پیغمبر
درسپوزد به مردم کشور

آری ، این بار وضع، دیگر شد
تخت شاهان ستون منبر شد

شیخ بر تختِ جور ، جا افتاد
کار این مُلک با خدا افتاد

***
من طرافدار انتقام نیم
پیرو مرگ و انهدام نیم

اگر اصلاح چارۀ کار است
دلِ من صلح را خریدار است

لیک اگر نیست صلح چارۀ کار
نتوان پشت کرد بر پیکار

دیرگاهی ست پَست کرداران
خنجر کین در آستین دارن

باجِ دین از وطن طلبکارند
وینچنین تخمِ فتنه می کارند

ذرهای غیرت وطنشان نیست
مویی از راستی به تنشان نیست

زهد کیشانِ کینه فرّاشان
حجرالاسود است دلهاشان

به یکی ذرّه در سپهریشان
بهر این مُلک نیست مهریشان

نان مردم خورند و خون طلبند
هرچه افزون دهی ، فزون طلبند

کشوری را غنیمتی دانند
چون عُمر ، فاتحان ایرانند

غاصب ملک و حکمران وطن
ملک الموت عاشقان وطن

هیچ آزادهای در این کشور
نیست آزاد از بلا و خطر

نیست ایرانی آنکه نیست خودی
جان نبُردی اگر خودی نشدی

خودی آنکس بود که ریشی داشت
نزد این قوم ، قوم و خویشی داشت

دیگران ناخودی و کفارند
سر اگر نسپُرند بر دارند

کِشتِ این خاک شد نوالۀ شیخ
سرنوشتِ وطن ، قبالۀ شیخ

این دغا با کسی وفا نکند
امتیازات خود رها نکند

دین آپارتاید گشت در کشور
بخت ما شوم و وقتِ ما مضطر

هیچ صلحی به کار اینان نیست
آدمیت شعار اینان نیست

درصفِ مفت خوار فرصت سوز
عدهای بی حفاظِ دست آموز

لشکر این گروه بیدادند
صاحب قوّتی خدادادند

قوّتی کرگدن وشی قهّار
وقنا ربنّا عذابُ النار

ملت اینجا ز دور، بیرون است
لشکرِ شرع در شبیخون است

قفلداران به قلعۀ کیناند
صاحبِ دست های سنگیناند

زور دارند و آز ، آز بزرگ
حفظ این وضع را قساوتِ گرگ

از خدا حُکم و از عداوت مُشت
عقلِ باریک در کلامِ دُرشت

صاحب کشورند و ثروت و پول
ترک این شوکت است نامعقول

دین نه جز حربهای ست در کفشان
عجز و نرمی نمیدرَد صفشان

مُصلحانشان دروغ پردازند
با امیرانِ دزد، انبازند

منفعت در نظامِ خود دارند
که ازین ننگ، نام خود دارند

متوقع که دین سوار بود
شیخ فرمانده قطار بود

صاحب نکته و مقالاتند
خوش به دنبالِ فوتِ اوقاتند

مُترصّد که بار، کج نشود
دست و پای ستم فلج نشود

تخت باشد سوار بر منبر
بازمانًد به روی آنان در

با چنین وضع و در چنین احوال
هست اصلاح امر ، امر محال

تا چنیناند اهل اصلاحات
صلح بر نطعِ آرزو شهمات

دستپروردگان زور و زرند
از غم اهل درد بیخبرند

پاک در بند حفظ منفعتاند
جاهجویانِ کوی مصلحتند

با شعاری که بر زبان دارند
قدمی سُست و ناتوان دارند

چون ندارند خود زهستی، بخش
نتوانند بود هستی بخش !

زین سبب عاملان تزویرند
رفته در جلد اهل تدبیرند

نعل اسب فریب را میخند
چوب در جوف چرخ تاریخند

جمله بر طبقِ عادت ایران
سدّ راهِ سعادت ایران

کی توانند کرد اصلاحات؟
بر محمد و آل او صلوات
.................................

م. سحر
۱۴/۱/۲۰۱۴
http://msahar.blogspot.fr


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016