چهارشنبه 27 آبان 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

گروه "پالت" از کجا می‌آید و نوایش به کدام سرزمین تعلق دارد؟ یزدان آبیدر

گروه پالت
چگونه است که این جوانان هنوز موسیقی خویش را با سروده‌های شاملو، نیما، فروغ و خیام زینت می‌بخشند و از مهرپویا خواننده نسل ما یاد می‌کنند! کدام حضور فرهنگی را روایت می‌کنند و تبلور کدام ارزش‌ها هستند؟ آن‌ها با انتخابشان از نسل خود پا فراتر می‌گذارند، از مرزهای انقلاب اسلامی عبور می‌کنند و به میراث گذشته‌ها چنگ می‌اندازند و با شکل‌وقواره امروزی خودشان آن‌ها را کالای روز می‌کنند!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


نوشته ای به مناسبت اجرای گروه موسیقی ایرانی "پالت" در شهر کلن آلمان

در روز یکشنبه گذشته، هشتم نوامبر گروه موسیقی پالت در سالن چشمه های رقصان شهر کلن کنسرتی را برگزار کردند که برای چون منی که از غربتی های دهه شصت است و علی رغم گذشت ایام همچنان مهاجر سیاسی مانده است، از زوایای متفاوتی قابل تامل است. حضور در این کنسرت را هم بایستی مدیون آشنایی باشم که خود هنرمند است وسالهای مهاجرتش هنوز یک رقمی است و به همین خاطر بسیار آشنا تر به فضای فرهنگی ایران. اگرچه در تمامی سالهای خاکستری غربت، خواسته ام پیوندم را به هر گونه ای با آن سرزمین زنده نگاه بدارم، ولی ارتباطی از این دست فراتر از جهان مجازی نخواهد رفت. به قولی شنیدن کی بود مانند دیدن.

پالتی ها آن شب توانستند من را و شاید خیلی دیگر از هم نسلان مرا تحت تاثیر قرار بدهند و هزاران حس و آرزو و سئوال ماندگار را دیگر بار در ذهنمان جاری کنند و برای چند ساعتی فاصله سالهای غربت با ایران را کم. گویی که آنان مرا با خود به آن سرزمین اسیر که سالهای جوانیم را درآن به جا گذاشته ام ومنزلکاه افکار فرهنگی واجتماعیم بود بازگرداندند، دریغ که چنین نبود.

زمانیکه خواننده گروه با صدای گرمش، آی عشق چهره آبیت پیدا نیست، شاملو را سر داد، جمعیت حاضر را با خود برد و در همان مسیر به دنبال خود کشید!
استفاده گروه از سازهای مدرن مثل کلارینت، کنترباس، آکاردئون، گیتار و ویلن سل و اجرای متنوع سنتی وگاه غیر سنتی ترانه ها، آنهم در متن اشعار کلاسیک ویژگی خاصی به کار این جوانان داده و گیرا است. سبک کاری که گویا دست اندر کاران میدان هنر آنرا موسیقی تلفیقی ایرانی می نامند.

داشتم با خودم فکر میکردم که این حضرات محصول فرهنگی کدام کشتزاراند؟ آنها که گویا همگی تاریخ تولدشان به دهه شصت برمیگردد وقاعدتا بایستی دوران کودکی، جوانی وتحصیلاتشان به تمام و کمال متاثر از انقلاب فرهنگی آقایان و زمامداران اسلامی باشد! پس چگونه است، حضوری این چنین متفاوت و مدرن! این نوا از کجاست و پیام کدام سرزمین است؟

گروه پالت آن شب با ترانه شباهنگام «ترا من چشم در راهم»، گریزی به اشعار نیما زد و نیشتری به زخم دل ما. گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم. تو گویی از جانب ما حرف میزدند وحرف دل مارا آواز میدادند. فروغ فرخ زاد هم با نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود، خوانده شد و جای آن نیمه دیگر را که در گروه خالی بود پر کرد.

چگونه است که این جوانان هنوز موسیقی خویش را با سروده های کسانی چون شاملو، نیما، فروغ و خیام زینت می بخشند و از مهرپویا خواننده نسل ما یاد میکنند! کدام حضور فرهنگی را روایت میکنند و تبلور کدام ارزشها؟ آنها با انتخابشان از نسل خود پا فراتر میگذارند ، از مرزهای انقلاب اسلامی عبور میکنند وبه میراث گذشته ها چنگ می اندازند و با شکل و قواره امروزی خودشان آنها را کالای روز می کنند! حکایتی از دل، نگفته های پنهان، دریغ های ماندگار، شیطنت ایرانی، در قالبی آمیخته ازوالس و تانگو و رینگ فارسی! یک مدرنیته بومی ایرانی، چرا که نه؟

آهنگهای این گروه داستان زندگی ما ایرانی هاست. چه آنهایی که در آن جغرافیای مغموم ساکن اند و چه کسانی که خارج از آن، در جایی خیمه زیست خویش بر پا کرده اند. ترانه شهر من بخند، به قول خودشان حکایت دهه شصتی هاست. جایی برای نرفتن، جایی برای ماندن و جایی برای برگشتن. دهه شصت اسم رمزی است که پشت آن هزار معما خوابیده است. نمیدانم کی ها را میگویند؟ ما را که هستیمان در آن قمار نا بخردانه بر باد رفت واز گردونه خارج شدیم، یا خودشان را که بد شانسی آوردند ودر دل آن حادثه بی هیچ حق انتخابی پا به عرصه وجود نهادند و به اسارت درآمدند. هر کدام که منظور باشد فرقی نمی کند. آنها دهه شصتی ها را نوای ماندگار خواندند ویادشان را به سازها سپردند.

گروه پالت پایان برنامه را با تقدیم آهنگی به آوارگان جنگ به اوج رساند. به آنانی که اهریمن جنگ چهره شهرشان را آنچنان عوض کرده که دیگر قابل شناسایی نیست. به آنانی که بربریت بنیادگرایی تمام بود ونبودشان را در آتش کور خود سوزانده است.

پیام صلح آنان بایسته بود و شایسته. آوایی انسانی از دل جامعه ای که به درازای عمر خویش خشونت رواج داده است. این جوانان فرزندان امروز جهان اند وبه هیچ وجه در چهارچوب جغرافیای فرهنگی نظام اسلامی نمی گنجند. آنان با هزارو یک رشته با دنیای جهانی شده گره خورده اند وحامل ارزشها وپیامهای آنند.

به هنگام ترک سالن با خود فکر میکردم که جوانان ایرانی و جامعه ما هنوز حرف های زیادی برای زدن دارند.

یزدان آبیدر


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016