پنجشنبه 26 آذر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 آذر» پيک خوش خبر! (۲)٬ ف.م.سخن
18 آذر» پيک خوش خبر! (۱)
پرخواننده ترین ها

پيک خوش خبر! (۳)

پيک خوش خبر
حاجى و زهر مار! تا حيوونى الهام چرخنده! گاه نوشته های كوتاه ف.م.سخن

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ف.م.سخن - ویژه خبرنامه گویا

حاجى و زهر مار!
بيسيم چى: الو الو... حاجى! صدام رو مى شنوى؟
حاجى در حال معراج به بهشت: حاجى و كوفت! حاجى و زهرمار! اين قدر ور زدى كه حواسم پرت شد صداى خمپاره رو نشنيدم اومد خورد بغل دستم شهيدم كرد! الان حورى هاى بهشتى يكى اين طرف ام يكى اون طرف ام هف هش ده تا هم پشت سرم دارن منو مى برن بهشت! اين جا هم تو دست از سر كچل ما بر نمى دارى! بذا ببينم اين جا چه خبره!... به به! چه مناظرى! تو هم اگه از ديدن دختراى مانتويى حوصله ات سر رفته اون بى سيم رو زمين بذار بيا رو خاكريز يه گلوله بهت بزنن بياى اين جا! آقا نمى دونى اين جا چقدر «نعمت» بدون مانتو ريخته! انگارى كه شاه اومده و اين جا هم لب درياست! دريا چيه! حموم زنونه است! تو فك مى كنى كه اونجا قلب و فكرت رو هدف گرفتن! بياى اينجا چى مى گى! اينجا اگه بدونى كجاى آدم رو هدف گرفتن! الو الو؟ از حاجى به نوچه حاجى؟... آهان! داشتم مى گفتم كه با دختراى اونجا كارى نداشته باش! نسبت به وضع و اوضاع بهشت اونجا مثه قم مى مونه در مقابل آنتاليا! بدو بيا كه تاخير موجب پشيمونى ه! من ديگه قطع مى كنم تو هم تماس نگير و وقت منو تلف نكن!... خانم نكش! اى بابا! اين جورى بكنين كه ما دوباره شهيد مى شيم! اى بابا!...
charkhandehkkddg.jpg

-------------------------------------------------

حيوونى الهام چرخنده!
والله من دلم براى اين بانو -كه زمانى دختر خانم هنرپيشه ى رده سومى بوده- مى سوزد! دستم مى رسيد يه جورى به اين طفلك كمك مى كردم. الهام چرخنده را مى گويم كه حيوونى بدجورى با پاى خودش رفت به طرف دردسر!

charkhandehkkddk.jpg

دختر خوب! داشتى كار خودت را مى كردى و كسى به كارت كارى نداشت! شوهر داشتى. طلاق گرفتى. مى تونستى شوهر كنى. مالزى مى رفتى . واسه خودت از اين كلاه هاى خانم هاى پنجاه سال پيش به عنوان حجاب مى گذاشتى. ديسكو مى رفتى. برنامه اجرا مى كردى. حالا گيرم برنامه ات از اين برنامه دو زارى ها بود كه مثلا ربطى به جمهورى اسلامى نداشت و لس آنجلسى هم نبود. چيزى بود وسط اين دو تا و جمهورى اسلامى هم كه خداى زرنگى و گنجشك رنگ كردن و به جاى قنارى فروختن هست، نه تنها كارى به كار شما ها نداشت، بلكه پنهان و آشكار مجوز هم مى داد، پول هم مى داد، شماها هم مى رفتيد با امثال آقاى اميرقاسمى وارد معامله و بده بستان مى شديد و يك تلويزيون اينترتينمنت هم مى رفت زير عباى جمهورى اسلامى!... اينا اصن به ما چه!

ما مى خواهيم از اين دختر خوب بپرسيم آخه اين چه كارى بود كردى و به جاى زير عباى گسترندگان اسلام در كشورهاى كفرخيز موندن، يهو پريدى بيرون از عبا و شروع كردى چادر سر دخترهاى مردم كردن؟! خودت كه قبلا ده ها عكس هنرپيشگانه داشتى، بعد از خوابنما شدن، يهويى يه خروار چادر و مقنعه و هدبند رو سرت كردى، شدى مثه اين ويزيتور هايى كه مى آن دم در خونه، محصولات شون رو به فروش مى رسونن، و هى اين طرف و اون طرف رفتى و رو سر ورزشكار و دانش آموز و دختراى ديگه چادر مرغوب جنس چين كشيدى! اونا هم با كمال ميل چادرها رو از تو دختر ساده لوح تازه مسلمان گرفتند و رفتند و تو اصلا از خودت نپرسيدى اين دخترا، با وجودى كه پدر مادر و خواهر برادر داشتن، تووى مدرسه، مربى تربيتى و ناظم و خانم مدير بد اخلاق داشتن، تو محل ورزش شون انواع و اقسام سختگيرى هاى اسلامى و حراست غول پيكر داشتن، چطور شد كه چادرى نشدن، ولى تو كه اومدى، فرتى چادر سياه رفت رو سرشون؟! آخه عزيزم سادگى تا چه حد؟ لابد فكر كردى دم تو مسيحايى هست و مثل روح القدس مى تونى دختراى مردم را از نظر فكرى بارآور كنى؟

بذار اول يك خاطره از دوران جنگ براى شما تعريف كنم بعد ببين بچه هاى زرنگ ديروز و امروز بر خلاف امثال شما چه مارمولك هايى هستن! يك روز كه ما داشتيم از خط مقدم جبهه به شهر مى اومديم، كاميون ما نزديك ايستگاه صلواتى، توو نزديكى هاى پادگان حميد نگه داشت كه نون و پنير و شربتى به رگ بزنيم. البته نزديكى هاى سال ١٣٦٣ ديگه از شربت و نون پنير خبرى نبود و تانكرى كه بايد تووش پر شربت مى بود، اغلب پر از آب بود.

من ديدم نزديك يك چادر سربازا صف كشيدن و مى خوان چيزى بگيرن يا بخرن. رفتم پرسيدم اين جا چه خبره؟ بچه ها گفتن دارن اين جا نوار آهنگران رو مى فروشن. البته اين قدر خواهان زياده كه به هر نفر فقط ٥ تا نوار مى رسه! من با تعجب يك نگاه به صف مشتاقان نوار آهنگران انداختم ديدم اين بر و بچه هايى كه اين طور با شوق و ذوق تووى صف وايستادن، هيچ كدومشون اهل شنيدن نوحه و آه و ناله ى آهنگران نيستند! پس جريان از چه قراره؟! چه راز و كلكى تووى اين كار هست؟! رفتم پهلوى رفيق ام كه تووى صف وايستاده بود، گفتم مجيد! تو چرا اينجا وايستادى؟! آخه توى بى خدا مگر آه و ناله ى آهنگران رو گوش مى دى؟ ديدم رفيق ام كه نيش اش تا بنا گوش باز شده بود گفت هيس! هيچى نگو! گور باباى آهنگران هم كرده! اينا دارن مفت اين نوارها رو كه مارك سونى و مرغوب هم هست به ماها مى دن! ما هم اينا رو مى گيريم، وقتى رفتيم خونه، آهنگ هاى گوگوش و داريوش رو رووش پر مى كنيم! تو هم برو وايستا توو صف، سهم خودت رو بگير اگه نخواستى بده به من! هاهاهاها!

بابا دم تون گرم! فكر كجاها رو مى كنيد شماها! ماشاءالله به اين موقعيت سنجى و زرنگى! حالا طفلى خانم الهام خانم چرخنده هم افتاده گير همچين بچه هايى كه از فاصله شصت كيلومترى هم آدم رو سر كار مى ذارن! اگه ايشون دوباره تشريف ببرن به همون جاهايى كه چٰادر مرغوب و مجانى توزيع كردن، با تعجب خواهند ديد كه هيچ كدوم از اون دختر خانم ها چادر به سر نداره و همون مقنعه ى هميشگى سرش هست! اگه بپرسين پس چادرى كه به تو داديم رو چه كار كردى خواهد گفت داديم براى شستن! اما واقعيت اينه كه چادر قواره ى ميليون تومنى تقديم شده به خانم مسنى كه توو خانواده هست يا مادرى عمه اى خاله اى كه چادر سر مى كنه!

آره الهام خانم جونم! اين جورياست! حالا شما با اين كارات شدى چوب دو سر طلا، كه حزب اللهى ها به تو به چشم نفوذى و «دختر بد» نگاه مى كنن و مى گن كه دچار بيمارى اسكيزوفرنى هستى؛ مخالف هاى جمهورى اسلامى هم نه تنها به تو مى خندن بلكه به گفته ى خودت به مادر مسن و محترم ات پس گردنى مى زنن و كارى مى كنن كه پسر بزرگ ات دور مدرسه رفتن رو خط بكشه! بلاهايى رو هم كه سر خودت آوردن گفتى و اونايى رو هم كه فاجعه انگيز بودن و نگفتى، حتما بعدها خواهى گفت!

حيف اون زندگى راحت و بى دغدغه نبود كه واسه صنار سه شاهى كه جمهورى اسلامى به تو بده، اونو اين طور خراب كردى؟!

اى بابا! يادم رفت اين جا بايد كوته نوشت بنويسم و همين جور صفحه رو پر كردم! ببخشيد! قطعه ى بعدى قطعا قطعه اى مينيماليستى خواهد بود!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016