آقایان اشکوری و سروش، خشونت و تبعیض در قرآن (بخش دوم ـ قسمت پایانی)، جلال ایجادی
[قسمت نخست این بخش را با کلیک اینجا بخوانید]
ضرورت نقد مذهب و نقد از خودبیگانگی
آیا نقد دین و رفتارها و گفتارهای دینی در جامعه ایران یک ضرورت است؟ بدون تردید اینچنین است. یک جامعه سالم و شاداب با گردش و تحول اندیشه و نقد مشخص می شود و هنگامیکه تلاش فکری تازه و مبارزه در عرصه اندیشه و انتقاد روشنفکری متوقف است سلامت جامعه روبه هلاکت می رود. در ایران استبداد سیاسی و مذهبی حکومتی، فشار و سانسور تحمیلی حوزه و آیت الله ها، سانسور تحمیلی نخبگان دینی و روشنفکران و سیاسیون چپ و ملی گرا و جمهوری خواه، نادانی و خرافات گسترده توده مردم، و بالاخره عقب ماندگی و کم دانشی و نبود شجاعت لازم در نزد تحصیلکردگان، وضعیت بسیار دشوار و نامناسبی را بوجود آورد که از نتایج آن فلج نمودن مبارزه فکری و نقد در جامعه ما بود. در این فضا، نقد دین به «خطا» و «گناه» تبدیل شد و ذهن خودآگاه و ناخودآگاه ایرانی، «پدیده طبیعی» را در سازش و همزیستی با اسلام و شیعه گری پیداکرد. احترام کرنش وار و خاموشی در برابر دین به «رفتار عرفی» تبدیل شد. زمانی که اروپا خود را آماده می کرد تا نقد مذهب را ساماندهی کرده و با شتاب بسوی سکولاریسم و مدرنیته حرکت کند، در ایران، قدرت سیاسی صفوی و طبقه روحانیت، خود و جامعه را سازماندهی نمودند تا جامعه را با سرعت به هویت شیعگری و امام پرستی کشانده و بدین ترتیب ذهن را خلع سلاح نموده و خردگرایی و خودمختاری در اندیشیدن را کاملن ناتوان سازند. در طی یک روند دراز و تاریخی، ازخودبیگانگی ایرانیان بشکلی دیگر تقویت می گردد. البته توضیح جامعه شناسانه و روانکاوانه و فلسفی ازخودبیگانگی، ما را به تحلیل عامل های بسیار پیچیده و گوناگونی سوق می دهد و بعلاوه عقب ماندگی ها و آسیب دیدگی ذهنی و رفتاری ایرانی به دلایل بسیار متفاوتی ارتباط پیدا می کند. ما آگاهیم که تاریخ هویت ایرانی یک مقوله بسیار پیچیده است. فقط یک نظریه یا یک مکتب فکری، قادر نیست کل واقعیت را تحلیل کند. انتخاب ما یکی از گزینه ها برای بررسی علمی است و این امر را در نوشته های دیگر بطور مفصل توضیح داده ام. در این جا تاکید بر روی یکی از آسیب های روانپریشی ماست. اسلام و شیعه گری ما را به سوی ترقی سوق نداد بلکه مانع تراشی و حذف دیگراندیشی و سانسور و خود سانسوری از نتایج آن بودند و در این فضا هر گونه نقد اندیشمندانه و فلسفی و جامعه شناسانه، متوقف شد. ما بسیاری از نشانه های گذشته و تاریخ و فرهنگ خود را فراموش کردیم و حتا آنها را منفی وانمود ساختیم، قدرت فکر انتقادی نسبت به دین سامی را از دست دادیم و علیرغم این آسیب ها، گفتیم که اسلام مثبت است و به اعتقاد توده باید احترام گذاشت.
اسلام و قرآن نمی توانست فکر نوع فلسفی را توسعه دهد زیراتبعیت مطلق از الله راه را بر هر تلاش فکری می بندد. افکار فارابي و ابوعلي سينا نوعي واكنش به فلسفه يوناني و مكتبهاي مختلف آن بوده است. البته نميتوان گفت كه اين فيلسوفان، پیرو کامل فلاسفه يونان بودهاند، اما ميتوان گفت كه این فيلسوفان، فلسفه را از يونان کسب کردهاند و فضای اسلامی جلوی بلندپروازی های فکری را سلب می کرد. اسلام مرکز بن بست ها و تنگناها شد.
بقول ماشاالله آجودانی"«چند قرن پیش از این،غزالی مهم ترین ضربه کاری را بر تفکر فلسفی و میراث آن فرود آورده بود. در نتیجه، تلاش معتزله و خردگرایان کم کم رنگ باخت و نحوه ی تفکر اشعریان، فرصت رشد و گسترش به اندیشه ی خردگرا و تفکر فلسفی نداد و «اندیشیدن» در ایران اسلامی از مسیر نسبتا آزاد آن خارج شد و درچهارچوب شرع گرفتار ماند.»(برگ ۲۱۶، مشروطه ایرانی). بر ابوعلی سینا و ملاصدرا مهر تکفیر زدند تا هرگونه تمایل دوری از شریعت رسمی سرکوب شود. فضای تعصب شرع گرایی تمام حوزه ها را در برگرفت و ضدیت با فلسفه حاکم شد. تنها آنجا که فکر فلسفی در خدمت دین قرار می گرفت برخی از حکما مورد عنایت واقع شده و هرگونه اندیشه تعقلی و فلسفی مورد سرکوب قرار گرفت و رازی و خیام مورد کینه و توطئه و سکوت طرفداران شرع قرارگرفتند. میزان، نه عقل و ابتکار بلکه، قرآن و شرع گردید. هر شیخ و آیت الله نادان و مرتجعی به تکفیر افرادی که از دین حوزوی فاصله می گرفتند، اقدام نمود. تاریخ شیعه تاریخ پریشانگرایی روانی پرسرعت ما شد. نه زرتشت، نه کورش، نه فردوسی، نه رستم، نه بابک، بلکه استراتژی دشمنان سامی با شریعتی خشونتبار بر ما غلبه کرد و شیعه زشت کلینی و مجلسی و دین سازان رنگارنگ، با فتوای آدمی کش و روایات دروغ و ضدخرد، جامعه را به اعتقادات اسلامی و دوازده امامی سوق داد و ذهنیت ایرانی را به تسخیر درآورد.
کارخانه تولیدی و جعل عظیم حوادث به راه افتاد تا لشکر روحانیت آموزش ایدئولوژیک دیده و ذهنیت جامعه به بند کشیده شود. هدف چه بود؟ تولید مردمی تقدیرگرا و امام زمانی شده، مردمی که به «حمد» الله «قهار» پرداخته و تمامی شعورش را در اختیار دینسازان قرار می دهد. قدرت سیاسی و قدرت روحانیت همدست شده و با خرد درافتادند و اطاعت و تسلیم طلبی ذهن ایرانی را طلب کردند. دستگاه سرکوب و آدمکشی و سربریدن ها با هجوم به اذهان همراه شد. عربها با اسلام به تجاوز و کشتار دست زدند، مغولها و تاتارها ویران کردند، غزنویان برای جنگ با کفار و اشاعه اسلام به هندوستان لشکر کشیده و هزینه ها را باوج رساندند و سه دانشمند و شاعر بزرگ مانند ابوعلی سینا و ابوریحان و فردوسی را آزار دادند. تیموریان از کله ها مناره ساختند و صفویان شیعه را به پیروزی رساند. شاه تهماسب (۹۳۰-۹۸۴هجری)، یکی از بزرگترین بنیان گذاران خرافات شیعه و حامی بزرگ نخبگان شیعه گری بود. در زمان او آخوندهای بسیاری مانند شیخ علی ابن عبدالعالی کرکی زیر عنوان « محقق»، عزالدین حسین ابن عبدالصم جبلی عاملی پدر شیخ بهاءالدین عالی و شماری دیگر، از کشورهای عربی به ایران آمدند. شاه تهماسب دردوران درازمدت فرمانروائی خود، دست روحانیت را درکارهای کشور باز گذاشت به آنها نسبت نیابت امام داد و برخی تاریخنویسان نیز شاهان صفوی را «نایب امام» دانستند(رجوع شود به «دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران»، جواد طباطبایی). خودکامگی سیاسی و سلطه گری شیعه ازجمله عوامل موثر در انحطاط ایران بودند. این انحطاط و شکست فرهنگی دیواری عظیمی در برابر مدرنیت بپا کرد. شیعه شدن در ایران خودبخودی نبود، موهبت آسمانی نبود، بلکه پدیده ای ساخته شده و وسیله قدرت برای سلطنت و روحانیون بود. در طول تاریخ دارایی مملکت برای دینسازی بکار رفت تا توده ها «بشکر الله و امام زمان» شیعه شوند و پشتیبانان طبقه روحانیت و نخبگان شیعه شوند. یکی از رازهای برجسته ی انحطاط ایران زمین همانا ازخودبیگانگی ایرانیان بر اثر امواج مدام اسلامی و شیعه گری بود. آیا سقوط ما قطعی و همیشگی است؟ جواد طباطبایی می نویسد:«تمدن ها، پیش از فرو رفتن در کام مرگ، فراز و نشیب های بسیاری را تحمل می کنند و به مرگ ناگهانی نمی میرند، بلکه فرسودگی های موقت پیدا می کنند و تنها آن گاه می میرند که همه توش و توان خود را از دست داده باشند.»(همانجا، برگ ۴۴۵). ایران زمین با انحطاط ناشی از اسلام، فرصت ها و منابع و نیروهای بیشماری را از دست داد، ولی همه توش و توان خود را از دست نداده است و بعلاوه جامعه ما می تواند با ادامه یک تلاش پردامنه فرهنگی و فلسفی و تاریخی و روانکاوانه و جامعه شناختی و نقد دینی، توان خردمند و خلاقیت روشنفکری و سازندگی خود را بیشتر برانگیزد.
جلال ایجادی
جامعه شناس – دانشگاه پاریس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت: بخش اول مقاله بالا با عنوان «آقایان اشکوری و سروش، شما در باره اسلام شناخت علمی ندارید»، می باشد.
پیوند برای سلسله مقالات «مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان» و «نوانديشان دينی، نقش سودمند يا زيانآور»، روی گوگول اسم همین نویسنده و عنوان مقاله نوشته شود.
کتاب «جامعهشناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران» نوشته جلال ایجادی
http://www.handsmedia.com/books/?book=sociology-of-fractures-and-changes-in-iranian-society