دوشنبه 21 دی 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

زندانیان زمان حال و روان‌پریشان تاریخ، حمید آقایی

حمید آقایی
جامعه ما در پی بحران‌های عدیده این چند دهه و در اثر مقاومت بی‌امان در برابر موج قوی بازگشت به سنت و گذشته‌های دور در صدر اسلام، و شاید به‌دلیل مارگزیدگی و شرایط بسیار سخت‌تری که در کشورهای پیرامون خود می‌بیند و مهم‌تر از هر چیز به‌دلیل فقدان یا کمبود رهبرانی که جرأت اندیشیدن و عمل کردن به آینده‌ای فراتر از چند ماه و سال آینده را دارند و کمتر در قید و بند نگرانی از تکرار اشتباهات هستند، زندانی زمان حال خود شده است. زندانی که زندانبانان آن روان‌پریشان و مسمومین تاریخ هستند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


رهبر جمهوری اسلامی در مراسم یادبود نوزده دیماه ۱۳۵۶، یکی از اولین اعتراضات مردمی علیه شاه، بار دیگر، همانند انتخابات اخیر ریاست جمهوری اسلامی، از همه واجدین شرایط، حتی کسانی که نظام و رهبری آنرا قبول ندارند، درخواست کرد که در انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری شرکت کنند و به پای صندوقهای رای بروند. در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی سال ۱۳۹۲ این درخواست وی تا حدودی تحقق پیدا نمود و بسیاری که منتقد وی و جناح های راست افراطی پیرامون او و حتی مخالف نظام بودند، بپای صندوقهای رای رفتند و به کاندیدایی که بیشترین فاصله را با ولایت فقیه داشت رای دادند. به این امید که رئیس جمهور جدید بتواند به بحران هسته ای و بلندپروازی های باند خامنه ای -احمدی نژاد پایان دهد. در آن دوران کشور ما پس از هشت سال دولت بی تدبیر و بی کفایت احمدی نژاد و محاصره اقتصادی و انزوای سیاسی، در یکی از بحرانی ترین مقاطع تاریخی خود بسر می برد. امید و تصور مردم این بود که در پس ابرهای تیره بحران و تهدید جنگ، روزنه ای بسوی آرامش، امنیت و گشایشی برای آینده ای بهتر باز شود.

دریغ اما، اکنون پس از دو سال، نه تنها در وضعیت کشور و ملت ما گشایشی ایجاد نشده، بلکه با فرورفتن جمهوری اسلامی در باتلاق جنگ و تنش های منطقه ای، با تشدید بحران در روابط جمهوری اسلامی با عربستان و کشورهای عربی و با سقوط قیمت نفت و رکود اقتصادی، بر عمق و وسع بحرانهای گوناگون سیاسی و اقتصادی چند سال پیش بشدت افزوده شده است؛ که اگر چنین نبود، بار دیگر سید علی خامنه ای دست به دامن مخالفین و منتقدین خود برای شرکت در انتخابات نمی شد. حتی شاید او همانند دو سال پیش اجازه ورود برخی از اصلاح طلبان به مبارزات انتخاباتی را نیز صادر نماید. وی قطعا آگاه است که مهندسی انتخابات به شیوه سال ۱۳۸۸ دیگر امکان پذیر نیست و تیغ کودتای انتخاباتی آن سال کارایی خود را از دست داده است و باید چاره ای دیگر اندیشید. وی در حقیقت همانند دو سال پیش در تناقض بزرگ حفظ حکومت خود از یک سو و تحمل مخالفین خویش از سوی دیگر گرفتار آمده است، تناقضی که وی را گرفتار و زندانی زمان حال و فرار و گریز ناگزیر از یک ستون به ستون دیگر نموده است.

این تناقض اما صرفا محدود به خامنه ای نمی شود، بلکه کل این نظام و حتی بسیاری از مردم و بخشهای زیادی از اپوزیسیون و منتقدین این نظام را نیز بخود مشغول داشته است. واقعیت این است که با تشدید تنش های قومی و مذهبی در منطقه خاورمیانه، که در مرکز آن تضاد تاریخی شیعه و سنی قرار گرفته است، و با دخالت قدرت های جهانی در خاورمیانه، منطقه ای که نقشه جغرافیایی و تقسیم بندی های کشوری آن در حال تغییر است، حاکمیت ملی ایران و مرزهای جغرافیایی آن نیز در معرض تهدید و تعرض قرار گرفته اند. واقعیتی که برای ایران دوستان و وطن خواهان غیر قابل تحمل و پذیرش می باشد. وضعیتی که آنان را نیز دچار چالش بزرگی نموده است، چالش حفظ حاکمیت ملی و نگرانی از ضعف سیاسی ایران، بعنوان یک ملت، در برابر دشمنان منطقه ایش. گویی که این شرایط بسیاری از ما را نیز زندانی زمان حال نموده و ما نیز برای گشایش و فرج از یک ستون به ستون دیگر پناه می بریم.

حقیقت این است که ملت و بسیاری از روشنفکران ما از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ به بعد بین بازگشت به گذشته و یا بقا در زمان حال، در جنگ و ستیز بوده اند. انقلاب اسلامی که یک ماه دیگر سالگرد آن است، و یکی از روزهای آغازین جنبشی که به این انقلاب ختم گردید، به اصطلاح قیام مردم قم در نوزدهم دی ماه سال ۱۳۵۶ بود، علی رغم انگیزه های مترقی و پاکی که در آن وجود داشت و با وجود شعارهای پیشروی که در آن اوان سر داده می شدند، انقلابی برای بازگشت به گذشته بود. انقلاب ۵۷ در عمل و محتوا انقلابی بود برای به اتمام رساندن و تحقق آرزوهایی که مشروعه خواهان دوران جنبش مشروطه خواهی و حتی نوگرایان مسلمان برای بازگشت به خویشتن شیعی خود و برقراری حکومت اسلامی در سر می پروراندند. این نیرو آنچنان قوی بود که یا بسیاری را به همراه خود برد و به حمایت از فرایند بازگشت به گذشته وادار نمود، و یا برخی را برای ممانعت از سقوط و فرورفتن به باتلاق گذشته به حفظ و از دست ندادن زمان حال مشغول داشت. جنگی ناموفق که نتیجه آن زندانی شدن در زمان حال از یک سو، و فقدان و یا کمبود افرادی که بتوانند روزنه و چشم اندازی جدید بسوی آینده باز نمایند، از سوی دیگر، بود. جنگی که بسیاری را بخاطر نجات خود و کشور خویش از سقوط در دره گذشته و پرتاب به دنیای سنت و عقب افتادگی، بالجبار به پراگماتیست های حرفه ای تبدیل نمود، که فقط برای حفظ شرایطِ حال و مشکلات روزمره این ملت راه حل ارائه می دادند.

نگاهی به گفتمان و ایده آلهایی که جناح های مختلف این نظام، از اصلاح طلب تا اصولگرا، نشان می دهد که ایندو بیش از آنکه به آینده بیندیشند، یا در هوای بازگشت به عصر پیامبر اسلام و یا در خیال تکرار دوران طلایی روح الله خمینی و یا در امید حفظ وضع موجود و حداکثر اصلاح آن می اندیشند، و بنابراین زندانی زمان خود شده اند. متفکرین و ایدئولوگ های هر دو جناح از گذشته، از زمان علی شریعتی تا زمان حال، بجای اینکه با تاریخ مثل وقایع اتفاقیه بنگرند، همواره از فرایند های آن الگوبرداری و مشابه سازی کرده و می کنند. مراجع دین و صنف روحانیت وظیفه ای ندارند جز انتقال سینه به سینه سنت پیامبر و امامان، بعنوان الگوی زندگی برای همه اعصار، و بحث و مجادلات بین آنها فقط به صحت و اعتبار منابع سنت و نوع تفسیر قران محدود می گردد. آنها حتی باستان شناس نیز نیستند، که اگر بودند نمونه های یافت شده را بعنوان نمونه های تاریخی که در موزه باید نگهداری شوند، معرفی می نمودند. آنها در واقع با قرار دادن خود بعنوان یک عنصر عینی و واقعی در شرایط زمانی و مکانی حدود هزار سال پیش، مسموم و بیمار از آن دنیای قدیم پا به زمان حال بازگشته اند و ملت ما را چندین دهه است که وادار به درجا زدن و جدال بین حفظ شرایط حال و یا بازگشت به گذشته نموده اند، و متاسفانه بخشی را تبدیل به روانپریشان تاریخ و بخش بزرگی را زندانی شرایط حال کرده اند، شرایطی که هیچ آلترناتیو مشخص و روشنی در چشم انداز آن دیده نمی شود.

شرایط کنونی جامعه ما تا حدودی مشابه زمانی است که دیوار برلین فروریخت و مدل واقعا موجود نظام کمونیستی بعنوان آلترناتیو نظام های کاپیتالیستی در هم فروریخت. تحولی که در پی آن فرانسیس فوکویاما، نظریه پرداز امریکایی، نظریه معروف پایان تاریخ را اعلام نمود. به این معنی که قرنها تلاش و مبارزات بشریت برای دست یابی به یک نظام سیاسی-اقتصادی خوب و مطلوب اکنون به پایان رسیده است و ما به نظام ایده آل خود دست یافته ایم. زیرا جنگهای فاجعه بار گرم و سرد در قرن بیستم نشان دادند که هیچیک از آلترناتیوهای آنزمان، از کمونیسم تا ناسیونال-سوسیالیسم مناسب بشریت نبوده اند. بدنبال این تحول بزرگ، تفکرات پیشرو و مترقی و جنبش های منطبق بر آن، بتدریج جای خود را به احزاب و اتحادیه هایی دادند که تنها هدفشان بهبود وضع زندگی و معیشت کارگران و کارمندان در کادر شرایط موجود بود. و در عوض، جنبش های ضد کاپیتالیستی و مخالفین جهانی شدن سرمایه، مدافعین حقوق بشر و حفظ محیط زیست، یا آنارشیست و یا ایده آلیست معرفی گردیدند. سیاستمداران نیز بیش از آنکه به آینده بیندیشند، بر مسئولیت خود برای حفظ شرایط و ضرورت ها و الزامات ناشی از آن تاکید کرده و می کنند، زیرا از نظر آنان آلترناتیو بهتری در چشم انداز دیده نمی شود. در این رابطه نیز، تنها محصول مطالعه تاریخ قرن بیستم، معرفی نظامهای سیاسی کمونیستی و یا ناسیونال-سوسیالیستی قرن گذشته بعنوان الگوهای غلط بودند. بعبارت دیگر از مطالعه این تاریخ نیز بمانند مطالعه تاریخ صدر اسلام، توسط اسلام گرایان، نمونه برداری می شد و به مردم معرفی می گردید؛ منتها با این تفاوت که نمونه صدر اسلام نمونه خوب از نظر اسلام گرایان و نمونه های قرن بیستم نمونه های غلط و اشتباه از نظر تئوری پردازانی مانند فوکویاما بودند. که در هر دو حالت هدف فقط نمونه برداری و ارائه الگوی خوب و بد بود، بدون آنکه تاریخ بعنوان یک فرایند و پروسه مورد مطالعه قرار گیرد، که بشریت افتان و خیزان از گذشته تا امروز در حال پیمودن آن است. در هر دو حالت، هدف اصلی نفی و انکار یک آلترناتیو مطلوب در چشم اندازهای آینده و گردن نهادن به شرایط واقعا موجود است، شرایطی که ظاهرا باید تا ابد ادامه داشته باشد.

فردریش نیچه در نوشته خود تحت عنوان "فوائد و مضرات تاریخ برای زندگی" این نحوه برخورد با تاریخ را یک بیماری تاریخی می نامد. وی معتقد است که امروزه علم تاریخ در خدمت روح زندگی انسان نیست و این علم عملا تبدیل به تاریخ نگاری (historiography) شده است. یعنی بجای اینکه از مطالعه تاریخ برای روح زندگی و آینده بشریت استفاده شود، موسسات و آموزشگاه ها تاریخ شناسی تبدیل به نهادهایی برای ثبت تاریخ و نمونه برداری از آن شده اند، بدون اینکه توجه کافی به فرایند ها و پروسه های تاریخی بویژه شرایط روحی و روانی که در هر مقطع از تاریخ حاکم بوده است، داشته باشند. وی می نویسد که انسان هم به یک شناخت تاریخی از پروسه هایی که اتفاق افتاده اند دارد و هم به یک نو بی قیدی و عدم نگرانی از تکرار دوباره اشتباهات نیازمند است؛ در غیر این صورت مسموم تاریخ و زندانی زمان حال می گردد. به همین خاطر وی معتقد نیست که ما باید گذشته را بطور کامل نفی و طرد کنیم و می نویسد ما نمی توانیم انتخاب ها و شرایطی که این انتخاب ها در آن صورت گرفته است نادیده بگیریم، اینها جزئی از پروسه ایست که پیشینیان ما طی کرده اند و ما را گریزی از آن نیست. وی برای روشن شدن نظرش از رفتارهای روزانه مردم در زندگی رزومره اشان مثال می آورد و می پرسد آیا مردم در هنگام این رفتارها همواره با تاریخ و گذشته خود مشغولند؟ قطعا خیر، آنان ضمن اینکه از روندهای گذشته تاثیر پذیرفته اند اما مرتبا درگیر گذشته و تاریخ خود نیز نمی باشند. و اتفاقا زمانی یک چیز جدیدی را می خواهند خلق کنند خود را در درجه نخست از بندهایی که آنها را به گذشته پیوند می دهند می رهانند. در مقابل اما، از نظر نیچه متخصصین تاریخ بیش از اندازه به حوادث و نمونه های تاریخی مشغولند و مرتبا از آن نمونه برداری می کنند، مثل یک باستان شناس و یا یک مرجع متحرک و زنده که مملو از معلومات تاریخی است، البته معلوماتی که تهی از روح زندگی می باشند.

برای مثال تاریخ اسلام و فقه، محدوده خاصی است که فقط فقها و مجتهدین حق ورود به آن و اظهار نظر در باره اش را دارند، و ورود عوام و غیر متخصصین به این حوزه موجب گمراهی می شود. این تاریخ شناسان هیچ احساسی نسبت به شرایط فعلیِ زندگی ندارند، آنان در همان تاریخ گذشته سیر می کنند و جزئی از آن شده اند، نماینده ای از آن دورانند که وظیفه اشان فقط و فقط انتقال نمونه های تاریخی به شرایط حال است، از روح زندگی در شرایط حال بی خبرند و ضمن اینکه در شرایط حال زندگی می کنند، مسموم از تاریخ و زندانی زمان حال شده اند.

البته متاسفانه این بیماری و مسومیت دامن بسیاری دیگر را نیز گرفته است، برخی از هموندان این نظام در امید دوران طلایی امام نشسته اند و غبطه آنرا می خورند و برخی از مخالفین آن خواب دوران با شکوه ایران باستان را می بینند و در آرزوی آن بسر می برند، که شاید روزی بار دیگر تحقق یابد. تاریخ جنبش مشروطه برای عده ای از اصلاح طلبان الگو می شود که ما نیز باید تلاش کنیم که ولایت مطلقه فقیه را مشروط کنیم و بدین طریق آنرا اصلاح نمايیم، و یا تاریخ جنبش ملی شدن نفت، که این نمونه تاریخ دیگر هرگز نباید تکرار شود. گویی که تاریخ گردونه ایست که مهره های آن هر چند بار از گردونه خارج و ظاهر می شوند.

واقعیت این است که جامعه ما در پی بحرانهای عدیده این چند دهه و در اثر مقاومت بی امان در برابر موج قوی بازگشت به سنت و گذشته های دور در صدر اسلام، و شاید بدلیل مارگزیدگی و شرایط بسیار سخت تری که در کشورهای پیرامون خود می بیند و مهمتر از هر چیز بدلیل فقدان یا کمبود رهبرانی که جرات اندیشیدن و عمل کردن به آینده ای فراتر از چند ماه و سال آینده را دارند و کمتر در قید و بند نگرانی از تکرار اشتباهات هستند، زندانی زمان حال خود شده است. زندانی که زندانبانان آن روانپریشان و مسمومین تاریخ هستند که هدفی جز تکرار حوادث و نمونه های تاریخی ندارند و فاقد روح زندگی می باشند.

http://haghaei.blogspot.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016