گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
3 آذر» مترجم نیروی دریایی آمریکا در زندان اوین؛ نماینده خمینی در نیروی دریایی، امام جماعت در آمریکا، ایرج مصداقی19 آبان» رجوی خواهان ادامه جنگ در لیبرتی، کمیساریای عالی پناهندگان خواهان انتقال فوری مجاهدین از عراق، ایرج مصداقی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! "چه بی ثمر به در میکوبم" نگاهی به چند شعر نصیر نصیری، ایرج مصداقینصیر در یک دوره، صمیمیترین دوست من در زندان و بعدها در بیرون از زندان بود. با آن که معتقد بود من بهتر از هرکس دیگری او را میشناسم و با زوایای روحیاش آشنا هستم با این حال به درستی اذعان داشت که به لحاظ شخصیتی من و او کاملاً متفاوتیم. برخلاف من روح حساس او دوری را دوام نمیآوردپیشتر در دو مقاله جداگانه یاد نصیر نصیری شاعری که قربانی خمینی و رجوی شد را گرامی داشتم. در این نوشته قصد تفسیر شعر و نگاه نصیر نصیری را ندارم بلکه میکوشم خوانندگان را با فضای ذهنی نصیر آشنا کنم. او معتقد بود شعر بایستی ساده باشد و به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار کند. در شعر او عمیقترین مفاهیم در سادهترین کلمات بیان میشوند. درک عمیق زیبا نیست/ آنچه میشنوی / بانگ هنگ هماهنگ آهنگیست / که به وسعت گوشهای تو میرسد/ و در بی زمانی میمیرد/ در تشریح زیبایی شاپرکها/ به کرم کوچک حقیری میرسیم / و در ترکیب قلهها/ غبارهایی بیسخن کنار هم نشستهاند. و در «پرندهای ساده»: تعریف جدیدی از سادگی و پیچیدگی میدهد: در پرواز پرنده تردید نیست/ همهی ترسم از آسمان سادهایست/ که با لکهای ابر پیچیده میشود/ با این همه، میدانم/ پرندهای که هزار آینه/ روبروی پلنگان نهاده است/ این آسمان مه گرفته را ساده میکند. و در شعر «شکل»، جهان را در اشکالی ساده میسراید: «در جهان شکلها تنها شکل بیشکل مرگ بود / که به شکل هیچ شکلی نبود/ نگاه کن که اسب باد به شکل دشت نصیر در یک دوره، صمیمیترین دوست من در زندان و بعدها در بیرون از زندان بود. با آن که معتقد بود من بهتر از هرکس دیگری او را میشناسم و با زوایای روحیاش آشنا هستم با این حال به درستی اذعان داشت که به لحاظ شخصیتی من و او کاملاً متفاوتیم. برخلاف من روح حساس او دوری را دوام نمیآورد. وقتی در سال ۶۹ به بند دیگری منتقل شدم در شعر «غربت» سرود: اگر چه بیکلام/ نشستهام جایی میان غربتی غریب/ تو ترانه باش/ شعری برای حزن قمریان بخوان/ گوشهای من سرگشته بود و به دنبال انسان میگشت: آموختهام /که کولیگونه / کولهی پوچی به دوش بگذارم / و از کوچههای باد / مثل قاصدکی مثلاً آزاد/ فریاد را رها کنم از پنجره نای، آی / و بگردم به جستجوی دری / با کوبهی دلم بر آن بکوبم/ و بگویم آنجا/ آیا هنوز/ مجسمهی انسان برپاست/ هنوز، کلیدی در قفلی میچرخد/ هنوز معنی ماه زیباست/ و مثل بادی که به کوه میکوبد و باز میگردد / باز گردم و چون ابر گریه کنم در شعر «من و ماه» سرگشتگی بیپایانش را بهتر نشان میدهد ای ماه، سرگشتگی من و تو را پایانی نیست/ اگر باد روزی در سکون زمان آشیانه مییابد/ اگر کولیان، درون کومه رنج خویش/ شبی در مرگ یا زندگی میخسبند/ سرگشتگی من و تو را ای ماه / در این میهمانخانه سامانی نیست....» در شعر«شناسایی» تأکید میکند: و «درگیری» او از نوع درگیریهای مرسوم نبود: همیشه درگیرم/ نه چون بادی / درگیر کوچههای بیهودگی/ و نه چون سنگ/ که بیاندوهی دلتنگ / افتاده در مسیر آسودگی/ هزار سال، نه / بیشتر از هزار سال میشود که من / بی جان و تن/ درگیر آتشم و آفتاب/ تا یک قطره آب و در ادامه این سرگشتگی از چیرگی و غلبه دو حقیقت میگوید: در «سینه سرخ» تفسیر دیگری از عناصر چهارگانه طبیعت، «آب»، «باد»، «خاک» و «آتش» به دست میدهد و به «انسان» میرسد: «یک خاک خوب، خاکیست که بر آن/ باران باریده باشد/ گلبرگهایش نه با آفتاب/ با آهنگ باران برویند/ و در افقش خانهای باشد/ تا انسان در آن بنشیند/ و رقص قاصدکی در باد را بنگرد وقتی «سراب» و «آب» را تعریف میکند، درک متفاوتی از آنچه میشناسیم به دست میدهد: بین سراب و آب فرقی نیست/ قایق شکستهی تشنه را / سرابی دریایی / در امواج خویش غرق میکند/ و آن که کنار چشمههاست/ در سراب زیبایی آب میمیرد/ با اسبی از خیال/ بر موجهای شیشهایش میدود/ و خود را از آب وهم تر میکند/ و زندگیش در این منظومهی زیبا سر میشود و در شعر «نامهای به دوست» توانستن را تعریف میکند «.../ چگونه آن دانهی کوچکی / که در دهان گنجشککی میمیرد/ خود سینه سنگین سنگ را میشکافد/ و به گونه خورشید دست میکشد/ ... بگو، آیا از یاد رفتن / مثل آن دانهی کوچک / در چینهدان یک مرغ/ همان پیوند با پرواز نیست/ اصلاً دانه خود پرواز نیست او مرگ را «شکیبایی» تفسیر میکند: و در شعر «جنگ زندگی» درک نویی را از زندگی ارائه میدهد: در شعر «نیاز»، عشق را دیگرگونه معنا میکند عاشقان گریستهاند/ من اما / عاشقانه زیستهام و در شعر «سیاست»، از تلاش خود برای تغییر جهان میگوید: ایرج مصداقی Copyright: gooya.com 2016
|