جمعه 16 بهمن 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

عقلِ همیشه قاصر٬ سروش دباغ

سروش دباغ
هيچ نقطه ارشميدسي‌اي بيرون ازاين فضا يافت نمي‌شود تا بتوان از آن منظر در باب پديدۀ زبان انديشيد. به مجرد اينكه بخواهيم بيانديشيم، پاي مفاهيم در ميان مي‌آيد و مفاهيم هم در زبان به كار مي‌روند و در گزاره ها صورتبندی می گردند و حدود ثغور معنايي‌شان روشن مي‌شود. در مقام تمثيل، فردي را در نظر بگيريد كه میان اتاقي ايستاده كه كف، ديوارها و سقف‌اش شيشه‌اي است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


لودويگ ويتگنشتاين، فيلسوف مشهور اتريشي ـ بريتانيايي، در آوريل 1889 به دنيا آمد و در آوريل 1951 روي در نقاب خاك كشيد و از فلسفيدن و انديشيدنِ بيشتر بازماند. چنانكه برخي از شاگردان و شارحان آثار او نوشته‌اند، ويتگنشتاين آخرين صفحات در باب يقين را كه پانزده ماه آخر عمر خويش به نگارش آن مشغول بود، دو روز پيش از درگذشتش نوشت؛ به رغم اينكه به بيماري سرطان مبتلا بود و از درد مزمني رنج مي‌برد. روشن است كه تفلسف و تأمل تا چه ميزان با زندگي ويتگنشتاين عجين بوده، به‌طوري كه وي از پرداختن بدان تا آخرین ساعات عمرش دست نکشید.

«نحوۀ زيست»1 از مفاهيم برساختۀ ويتگنشتاين متأخر است. در اين نوشته مي‌كوشم با نشان دادن جايگاه عقل نقاد در نظام فلسفي ويتگنشتاين، نكاتي چند دربارۀ اهميت و رهگشايي فلسفي اين مفهوم متذكر شوم.

هنگامي كه لودويگ جوان رساله منطقی-فلسفی را مي‌نوشت، تحت تاثير آموزه‌هاي کانت، شوپنهاور، فرگه و راسل كوشید تا از شروطي پرده برگيرد كه سخن گفتن معنادار را امكان‌پذير مي‌كند، به تعبير برخي از شارحان، ويتگنشتاين پروژه‌اي انقلابي را پي‌ می گرفت؛ پروژه‌اي كه در آن از مفاهيمي چون «وضعيت‌هاي امور»، «امر واقع»، «هم‌ريختي»، «فضاي منطقي»، «سوژه متافيزيكي»... استفاده شده بود و جهان‌شمول مي‌نمود. در اين دوران كثرتِ غيرقابل تحويلِ به وحدت زبان‌هايي كه انسان‌ها در جوامع گوناگون براي سخن گفتن و تعيين مراد كردن به كار می برند، به محاق رفته بود و مفاهيمي چون «فضای منطقي»، «تصوير منطقي» و «تفكيك ميان معنا و مدلول» در رساله منطقی- فلسفی صبغه ای جهان‌شمول داشت و بر همۀ زبان‌ها به نحو يكسان اطلاق مي‌‌شد. به همين سبب، «سوژۀ تجربي» كه بر انسان انضمامي و اينجایی-اکنونی دلالت می کند، پيش چشم سوژۀ متافيزيكي رنگ مي‌باخت و چندان در نظريه‌پردازي فلسفي به كار گرفته نمي‌شد.

رفته‌رفته و پس از سپري شدن دوران 1933 ـ 1929 كه در زندگي فلسفي ويتگنشتاين به دوران‌گذار مشهور است، لودويگ ميانسال خانه‌تكاني فكري كرد و برخي از ايده هاي پيشين خويش را كنار نهاد. جهانشمولي پذیری و منسلخ بودنِ از سياق و زمينه يكي از اين آموزه‌ها بود. مفاهيمي چون «بازي زباني»، «ورزيدن»، « شباهت خانوادگی»، «استدلال تبعيت از قاعده»....در نظام فلسفیِ ويتگنشتاين متاخر در خدمت تبيين تخته‌بند زمان و مكان بودنِ سوژۀ تجربي در جهان پيرامون قرار گرفت. تو گویی ويتگنشتاين ميانسال به اين باور رسيده بود كه ما محاط در زبانيم و ابدا نمي‌توانيم بدون واسطۀ زبان به جهان پیرامون نقبی بزنیم و آنرا فراچنگ آريم و به تعامل معرفتي باآن همت گماريم. درست است كه زبان به مثابۀ ابزاري براي تعامل با ساير انسان‌ها و انتقال معنا به كار گرفته می شود، اما این امر مانع از آن نمی شود که انسان موجودی زبان مند2 و محصور در زبان قلمداد شود، به نحوی که هيچ دمي نتواند بدون آن به سر برد. به نزد ویتگنشتاین، زبان ما را در چنبرۀ خويش گرفته و گريز و گريزي از اين امر نداريم. ما با زبان سخن مي‌گوييم، با زبان فكر مي‌كنيم. با زبان در خلوت خويش تأمل مي‌كنيم. تو گويي هيچ درختي در پهنه زندگي يافت نمي‌شود كه بتوان بدون زبان دمي در سايه‌سار آن آساييد: «هم در تو گريزم اَر گريزم».

هيچ نقطه ارشميدسي‌اي بيرون ازاين فضا يافت نمي‌شود تا بتوان از آن منظر در باب پديدۀ زبان انديشيد. به مجرد اينكه بخواهيم بيانديشيم، پاي مفاهيم در ميان مي‌آيد و مفاهيم هم در زبان به كار مي‌روند و در گزاره ها صورتبندی می گردند و حدود ثغور معنايي‌شان روشن مي‌شود. در مقام تمثيل، فردي را در نظر بگيريد كه میان اتاقي ايستاده كه كف، ديوارها و سقف‌اش شيشه‌اي است. او به هر سو كه حركت ‌كند خود را در آينه مي‌بيند و گريزي از آن ندارد و مفرّی براي رهايي از ديده شدن نمي‌يابد: چه بدود، چه بنشيند، چه دراز بكشد، چه وارو بزند، چه بپرد... ويتگنشتاين متأخر قائل به چنين نقشي براي زبان در تعامل انسان‌ها با جهان پيرامون است. به روایت او، زبان در بنيادين‌ترين سطح تعاملِ كاربران زبان با جهان پیرامون رخنه كرده است. بي‌جهت نيست كه برخي از مورخان فلسفه، ويتگنشتاين متاخر را به همراه نيچه و هايدگر از آباء فلسفۀ قاره‌اي و فلسفۀ پسامدرن مي‌انگارند. اگر تفكيك ميان سوژه و ابژه يكي از آموزه‌هاي فلسفۀ مدرن باشد كه با سوبژكتيويسم دكارتي شناخته مي‌شود؛ ويتگنشتاين متأخر از جمله فيلسوفاني است كه از اين دوگانه عبور كرده و با محوريت بخشيدنِ به نقش زبان در تعامل معرفتي ما با جهان پيرامون، در بند تقسيم‌بندي‌هاو دوگانه هایی نظير «سوژه /ابژه»و « واقع گرایی/ ضد واقع گرایی» نيست.3 هايدگر مي‌گفت «زبان خانه وجود است»؛ ويتگنشتاين نیز تأكيد مي‌كرد:«فلسفه نبردي است عليه جادو شدن آگاهیِ ما به وسيلۀ زبان». زبان بنياد بودنِ نظام معرفتیِ انسان ( کاربر زبان)، از مؤلفه‌ها و مقومات نظام فلسفیِ نویسندۀ کاوش های فلسفی و در باب یقین است.

ويتگنشتاين متأخر، نظير ديگر فيلسوفان پسامدرن، بر آن بود تا محدوديت‌ها و كاستي‌هاي عقل جهانشمول استدلال‌گر را نشان دهد. فيلسوفان عصر روشنگري عموماً بر اين باور بودند كه عقل صبغۀ جهانشمول دارد و عقلانيت به نزد همۀ آدميان به نحو يكسان يافت مي‌شود و قوام یافتنِ نظام اعتقادی صرفا مبتني بر استدلال‌ورزي و حساس‌ بودن نسبت به صدق و كذب دعاوي و حجيت معرفتي ادلۀ اقامه شده له مدعیات است. بنا بر روایت ایشان، عقلانيت نقاد و استدلال‌ورزي عمود خيمۀ معرفت ست و به ميزاني كه آدمیان اين عقلانيت جهانشمول را در كار مي‌گيرند، حظ و بهره بیشتری از معرفت و آگاهی می برند. بنابراين تلقي، مي‌توان خطاهايي را كه در فرآيند كسب معرفت حاصل مي‌شود، با به كار بستن عقلانيت و اقامۀ ادلۀ موجه و نقض و ابطال خطاهاي رخ داده، زدود و از ميان برداشت. در مقابل ويتگنشتاين متأخر نظير فيلسوفان پسامدرن، بر محدوديت‌هاي امحاء نشدني انسان انگشت تأكيد مي‌نهد؛ محدويت‌هايي كه در قوام يافتن نظام معرفتي انسان‌ها نقش بي‌بديلي ايفا مي‌كند. گويي كه عقل نقادِ استدلال‌گر، فعال مايشاء نيست و تنها بازيگر ميدانِ معرفت به حساب نمي‌آيد؛‌ بلكه اصناف علل و عوامل در شكل‌گيریِ نظام معرفتي انسان‌ها در كارند. در اين ميان، عقل نقادِ استدلال‌گر نيز با نشان دادن و برجسته کردنِ صحت و سقم دعاوي، قوام‌بخش نظام معرفتي انسان‌هاست و در پیداییِ آن نقش آفرینی می کند؛ اما قدرت و اثر بخشي آن محدود است، که: « نازنيني تو ولي در حد خويش».

مفهوم «نحوۀ زيست» در نظام ويتگنشتايني متكفل تبيين اين امر است كه مجموعه معتقدات و نظام معرفتي آدميان تا چه ميزان با نحوۀ زيست و تجربۀ زیسته و پيشينۀ معيشتي و تربيتيِ ايشان عجين است؛ نحوۀ ‌زيستي كه فرد در انتخاب آن چندان اختيار نداشته، اما در پيدايي نظام معرفتي او ريزش كرده، نقش بي‌بديل خود را ايفا کرده است. شخصي كه در فضاي ديني نفس كشيده و تربيت ديني عميقي داشته، به جهان به نحوي كاملاً متفاوت از كسي مي‌نگرد كه در فضاي غير ديني تنفس كرده و اساساً تربيت ديني نداشته است، که: «ما هيچ، ما نگاه». در واقع، باورها و نظام اعتقادات این دو نفر که بالمره با هم متفاوت است، هم‌عنان و متناظر با نحوۀ زیست ایشان است و با آن ارتباط وثیقی دارد. افزون بر این، علم روانكاوي در قرن بيستم كه محصول تأملات ژرف روانكاواني چون فرويد و يونگ است، به ما آموخته كه تا چه میزان علل و اسبابِ نهاني و توبرتو در روان آدميان در كارند و در اينگونه بودن و آنگونه نشدنِ انسان های گوشت و پوست و خوندار قويا موثرند و نقش آفرینی می کنند.

ويتگنشتاين مي‌كوشد با وام كردن مفهوم «نحوۀ زيست»، محدويت‌هاي امحاشدنيِ عقلِ نقادِ استدلال‌گر را نشان داده، از اصناف روابط پيچيده و توبرتويي كه در قوام يافتن نظام معرفتي انسان‌ها در كارند، پرده برگيرد. بنابر رأي او، بايد انتظار خويش از عقل نقاد را تصحيح و تحديد كردو بار زيادي به دوشش ننهاد و در ناتواني‌هاي ابديِ انسان انضمامي‌اي كه تخته‌بند زمان و مكان و تربيت و معيشت و بیولوژی است، به ديدۀ عنايت نگريست: «چشم‌ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد». سخن نه بر سر فرو نهادن موضع خويش و پشت كردن به عقلانيت و استدلال‌ورزي و اقامۀ دلیل است، بلکه تفطن يافتن به محدويت‌هاي ابدیِ انسان‌هايي است كه روي اين كرۀ خاكي چند صباحي مي‌زيندو می روند و منزل به دیگری می پردازند؛ آدمیانی که با بکار بستنِ عقلانیت زمانۀ خود در سیاق های گوناگون، نظام معرفتیِ خود را سامان می بخشند.

اتخاذ چنين نگرشي و لحاظ کردنِ محدودیت های ابدی و امحانشدنیِ عقل،البته رهگشاست وانسان را متواضع‌تر مي‌كندو در فهم موقعيت «ديگری» كامياب‌تر؛ دیگری ای که پیرامون ما زندگی می کند و می توان او را در میان بستگان، دوستان، همکاران، هموطنان و سایر انسانهایی که با پیشینه های تربیتی و معرفتیِ گوناگون و رنگارنگ روی کرۀ زمین زندگی می کنند، سراغ گرفت.

1- form of life
2- language-bounded
3- در مقالۀ " واقع گرایی اخلاقی و ویتگنشتاین متاخر" ، با مد نظر قرار دادن «گرامر» مفهوم « واقعیت»، فرارویِ ویتگنشتاین از دوگانۀ « واقع گرایی/ ضد واقع گرایی» را صورتبندی کرده ام. برای بسط بیشتر این مطلب، نگاه کنید به:
سروش دباغ، " واقع گرایی و ویتگنشتاین متاخر"، زبان و تصویر جهان: مقولاتی در فلسفه ویتگنشتاین، تهران، نی، 1393، چاپ دوم، صفحات 38-27.

برگفته از وبسایت زیتون


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016