گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
11 دی» سالک مدرن و مواجهۀ با امر متعالی(بخش دوم)٬ سروش دباغ5 دی» سالک مدرن و مواجهۀ با امر متعالی٬ سروش دباغ
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! عقلِ همیشه قاصر٬ سروش دباغهيچ نقطه ارشميدسياي بيرون ازاين فضا يافت نميشود تا بتوان از آن منظر در باب پديدۀ زبان انديشيد. به مجرد اينكه بخواهيم بيانديشيم، پاي مفاهيم در ميان ميآيد و مفاهيم هم در زبان به كار ميروند و در گزاره ها صورتبندی می گردند و حدود ثغور معناييشان روشن ميشود. در مقام تمثيل، فردي را در نظر بگيريد كه میان اتاقي ايستاده كه كف، ديوارها و سقفاش شيشهاي است.لودويگ ويتگنشتاين، فيلسوف مشهور اتريشي ـ بريتانيايي، در آوريل 1889 به دنيا آمد و در آوريل 1951 روي در نقاب خاك كشيد و از فلسفيدن و انديشيدنِ بيشتر بازماند. چنانكه برخي از شاگردان و شارحان آثار او نوشتهاند، ويتگنشتاين آخرين صفحات در باب يقين را كه پانزده ماه آخر عمر خويش به نگارش آن مشغول بود، دو روز پيش از درگذشتش نوشت؛ به رغم اينكه به بيماري سرطان مبتلا بود و از درد مزمني رنج ميبرد. روشن است كه تفلسف و تأمل تا چه ميزان با زندگي ويتگنشتاين عجين بوده، بهطوري كه وي از پرداختن بدان تا آخرین ساعات عمرش دست نکشید. «نحوۀ زيست»1 از مفاهيم برساختۀ ويتگنشتاين متأخر است. در اين نوشته ميكوشم با نشان دادن جايگاه عقل نقاد در نظام فلسفي ويتگنشتاين، نكاتي چند دربارۀ اهميت و رهگشايي فلسفي اين مفهوم متذكر شوم. هنگامي كه لودويگ جوان رساله منطقی-فلسفی را مينوشت، تحت تاثير آموزههاي کانت، شوپنهاور، فرگه و راسل كوشید تا از شروطي پرده برگيرد كه سخن گفتن معنادار را امكانپذير ميكند، به تعبير برخي از شارحان، ويتگنشتاين پروژهاي انقلابي را پي می گرفت؛ پروژهاي كه در آن از مفاهيمي چون «وضعيتهاي امور»، «امر واقع»، «همريختي»، «فضاي منطقي»، «سوژه متافيزيكي»... استفاده شده بود و جهانشمول مينمود. در اين دوران كثرتِ غيرقابل تحويلِ به وحدت زبانهايي كه انسانها در جوامع گوناگون براي سخن گفتن و تعيين مراد كردن به كار می برند، به محاق رفته بود و مفاهيمي چون «فضای منطقي»، «تصوير منطقي» و «تفكيك ميان معنا و مدلول» در رساله منطقی- فلسفی صبغه ای جهانشمول داشت و بر همۀ زبانها به نحو يكسان اطلاق ميشد. به همين سبب، «سوژۀ تجربي» كه بر انسان انضمامي و اينجایی-اکنونی دلالت می کند، پيش چشم سوژۀ متافيزيكي رنگ ميباخت و چندان در نظريهپردازي فلسفي به كار گرفته نميشد. رفتهرفته و پس از سپري شدن دوران 1933 ـ 1929 كه در زندگي فلسفي ويتگنشتاين به دورانگذار مشهور است، لودويگ ميانسال خانهتكاني فكري كرد و برخي از ايده هاي پيشين خويش را كنار نهاد. جهانشمولي پذیری و منسلخ بودنِ از سياق و زمينه يكي از اين آموزهها بود. مفاهيمي چون «بازي زباني»، «ورزيدن»، « شباهت خانوادگی»، «استدلال تبعيت از قاعده»....در نظام فلسفیِ ويتگنشتاين متاخر در خدمت تبيين تختهبند زمان و مكان بودنِ سوژۀ تجربي در جهان پيرامون قرار گرفت. تو گویی ويتگنشتاين ميانسال به اين باور رسيده بود كه ما محاط در زبانيم و ابدا نميتوانيم بدون واسطۀ زبان به جهان پیرامون نقبی بزنیم و آنرا فراچنگ آريم و به تعامل معرفتي باآن همت گماريم. درست است كه زبان به مثابۀ ابزاري براي تعامل با ساير انسانها و انتقال معنا به كار گرفته می شود، اما این امر مانع از آن نمی شود که انسان موجودی زبان مند2 و محصور در زبان قلمداد شود، به نحوی که هيچ دمي نتواند بدون آن به سر برد. به نزد ویتگنشتاین، زبان ما را در چنبرۀ خويش گرفته و گريز و گريزي از اين امر نداريم. ما با زبان سخن ميگوييم، با زبان فكر ميكنيم. با زبان در خلوت خويش تأمل ميكنيم. تو گويي هيچ درختي در پهنه زندگي يافت نميشود كه بتوان بدون زبان دمي در سايهسار آن آساييد: «هم در تو گريزم اَر گريزم». هيچ نقطه ارشميدسياي بيرون ازاين فضا يافت نميشود تا بتوان از آن منظر در باب پديدۀ زبان انديشيد. به مجرد اينكه بخواهيم بيانديشيم، پاي مفاهيم در ميان ميآيد و مفاهيم هم در زبان به كار ميروند و در گزاره ها صورتبندی می گردند و حدود ثغور معناييشان روشن ميشود. در مقام تمثيل، فردي را در نظر بگيريد كه میان اتاقي ايستاده كه كف، ديوارها و سقفاش شيشهاي است. او به هر سو كه حركت كند خود را در آينه ميبيند و گريزي از آن ندارد و مفرّی براي رهايي از ديده شدن نمييابد: چه بدود، چه بنشيند، چه دراز بكشد، چه وارو بزند، چه بپرد... ويتگنشتاين متأخر قائل به چنين نقشي براي زبان در تعامل انسانها با جهان پيرامون است. به روایت او، زبان در بنيادينترين سطح تعاملِ كاربران زبان با جهان پیرامون رخنه كرده است. بيجهت نيست كه برخي از مورخان فلسفه، ويتگنشتاين متاخر را به همراه نيچه و هايدگر از آباء فلسفۀ قارهاي و فلسفۀ پسامدرن ميانگارند. اگر تفكيك ميان سوژه و ابژه يكي از آموزههاي فلسفۀ مدرن باشد كه با سوبژكتيويسم دكارتي شناخته ميشود؛ ويتگنشتاين متأخر از جمله فيلسوفاني است كه از اين دوگانه عبور كرده و با محوريت بخشيدنِ به نقش زبان در تعامل معرفتي ما با جهان پيرامون، در بند تقسيمبنديهاو دوگانه هایی نظير «سوژه /ابژه»و « واقع گرایی/ ضد واقع گرایی» نيست.3 هايدگر ميگفت «زبان خانه وجود است»؛ ويتگنشتاين نیز تأكيد ميكرد:«فلسفه نبردي است عليه جادو شدن آگاهیِ ما به وسيلۀ زبان». زبان بنياد بودنِ نظام معرفتیِ انسان ( کاربر زبان)، از مؤلفهها و مقومات نظام فلسفیِ نویسندۀ کاوش های فلسفی و در باب یقین است. ويتگنشتاين متأخر، نظير ديگر فيلسوفان پسامدرن، بر آن بود تا محدوديتها و كاستيهاي عقل جهانشمول استدلالگر را نشان دهد. فيلسوفان عصر روشنگري عموماً بر اين باور بودند كه عقل صبغۀ جهانشمول دارد و عقلانيت به نزد همۀ آدميان به نحو يكسان يافت ميشود و قوام یافتنِ نظام اعتقادی صرفا مبتني بر استدلالورزي و حساس بودن نسبت به صدق و كذب دعاوي و حجيت معرفتي ادلۀ اقامه شده له مدعیات است. بنا بر روایت ایشان، عقلانيت نقاد و استدلالورزي عمود خيمۀ معرفت ست و به ميزاني كه آدمیان اين عقلانيت جهانشمول را در كار ميگيرند، حظ و بهره بیشتری از معرفت و آگاهی می برند. بنابراين تلقي، ميتوان خطاهايي را كه در فرآيند كسب معرفت حاصل ميشود، با به كار بستن عقلانيت و اقامۀ ادلۀ موجه و نقض و ابطال خطاهاي رخ داده، زدود و از ميان برداشت. در مقابل ويتگنشتاين متأخر نظير فيلسوفان پسامدرن، بر محدوديتهاي امحاء نشدني انسان انگشت تأكيد مينهد؛ محدويتهايي كه در قوام يافتن نظام معرفتي انسانها نقش بيبديلي ايفا ميكند. گويي كه عقل نقادِ استدلالگر، فعال مايشاء نيست و تنها بازيگر ميدانِ معرفت به حساب نميآيد؛ بلكه اصناف علل و عوامل در شكلگيریِ نظام معرفتي انسانها در كارند. در اين ميان، عقل نقادِ استدلالگر نيز با نشان دادن و برجسته کردنِ صحت و سقم دعاوي، قوامبخش نظام معرفتي انسانهاست و در پیداییِ آن نقش آفرینی می کند؛ اما قدرت و اثر بخشي آن محدود است، که: « نازنيني تو ولي در حد خويش». ويتگنشتاين ميكوشد با وام كردن مفهوم «نحوۀ زيست»، محدويتهاي امحاشدنيِ عقلِ نقادِ استدلالگر را نشان داده، از اصناف روابط پيچيده و توبرتويي كه در قوام يافتن نظام معرفتي انسانها در كارند، پرده برگيرد. بنابر رأي او، بايد انتظار خويش از عقل نقاد را تصحيح و تحديد كردو بار زيادي به دوشش ننهاد و در ناتوانيهاي ابديِ انسان انضمامياي كه تختهبند زمان و مكان و تربيت و معيشت و بیولوژی است، به ديدۀ عنايت نگريست: «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد». سخن نه بر سر فرو نهادن موضع خويش و پشت كردن به عقلانيت و استدلالورزي و اقامۀ دلیل است، بلکه تفطن يافتن به محدويتهاي ابدیِ انسانهايي است كه روي اين كرۀ خاكي چند صباحي ميزيندو می روند و منزل به دیگری می پردازند؛ آدمیانی که با بکار بستنِ عقلانیت زمانۀ خود در سیاق های گوناگون، نظام معرفتیِ خود را سامان می بخشند. اتخاذ چنين نگرشي و لحاظ کردنِ محدودیت های ابدی و امحانشدنیِ عقل،البته رهگشاست وانسان را متواضعتر ميكندو در فهم موقعيت «ديگری» كاميابتر؛ دیگری ای که پیرامون ما زندگی می کند و می توان او را در میان بستگان، دوستان، همکاران، هموطنان و سایر انسانهایی که با پیشینه های تربیتی و معرفتیِ گوناگون و رنگارنگ روی کرۀ زمین زندگی می کنند، سراغ گرفت. 1- form of life برگفته از وبسایت زیتون Copyright: gooya.com 2016
|