گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
29 اردیبهشت» مصطفی دانشجو، وکیل دراویش گنابادی، آزاد شد 7 دی» یونسی: اقدامات گذشته علیه دراویش، خودسرانه و خارج از حاکمیت صورت گرفت
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تحلیل مشکل اصلی دراویش با روحانیون سنتی در حکومت ها طی قرون، علی سعیدیبارها این سوال در ذهن خیلی از افراد جامعه در مورد آزار و اذیت و بطور کل اختلاف نگرشی که بین اهل تصوف و حکومتها، الخصوص روحانیون سنتی وجود دارد، بوجود آمده که تفاوت ها در کجاست؟ در این مقاله سعی گردیده به نوعی موشکافی ، نوع دیده گاه، و تفاوت اهل تصوف یا همان دراویش را با روحانیون سنتی در تمامی ادیان بررسی به قلم نویسنده در باب اشعار حضرت مولوی به عنوان نماد عرفان وتصوف بیان گردد برگزیده از کتاب مولوی به نام داستان چینیان و رومیان: انسانهایی را که به دنبال دانش های مربوط به خداشناسی می روند را می توان به دو دسته بخش کرد. دسته اول آنهایی هستند که دانش را نه برای درک حقیقت، بلکه برای گذران زندگی و بالا بردن سطح اجتمایی و پول در آوردن و در نتیجه، ارضای تن ،و خود نمایی و من درون می آموزند و در هر حالتی از مذهب به عناوین مختلف به عنوان ابزاری برای خوردن مال مردم ،سواستفاده از اصل مذهب ازهر ایین و گرایشی و اسامی مختلف در عوام فریبی و نامها مختلف با دیکته کردن عقایدی که خود نیز حتی به ان در اکثر موارد هیچ اعتقادی ندارند و در بطن وتفکر به نوعی خوددرا تافته جدا بافته در خلقت و به نوعی خود شیفته گی اکثرا درچار شده و نوعی موحبت الهی و تا حتی خود جز خاصان خلقت فرض میکنن و بسیار شقاوت درون بر حالاتشان حاکم و نوعا در تاریخ دست به خون ریزی ها ، چه در درون و بیرون محیط اجتماعی خود و جنگ ها یی که جز در از بین رفتن بیگناهان میانجامد نتیجه ای حاصل دانشی که انسان از روی صدق دل و فقط برای شناخت حقیقت فرا میگیرد، باعث افزایش آگاهی درونی انسان می شود و اثر آن بر روی دل است ودر خدمت همسانان اجتماع خود یاری گر میشود در عرصه مدرن امروزی مانند شخصی دانشمند فیزیک است یا بسیاری دیگر ، اما دانشی مذهبی که از روی هوای نفس و منیت فرا گرفته می شود، اثری بر روی دل ندارد و باعث افزایش خرد درونی انسان نمی شود و فقط نفس سرکش تا به حدی ارضای گرفتن جان انسان ها و هم نوعان خود را راضی میکند: دانشی که بی واسطه از حق به ما نرسیده باشد، فقط باری است بدون ارزش و همان ابزاری است شاید همان مصرف ادرار شتر یا دیگری بوسه زدن برکفنی که معلوم نیست ؛ ایا این همان کفن معروف هست؟ در حقیقت شاید با بوسه زدن برپالان حیوان هیچ فرقی نداشته باشد که به مراتب محبت به حیوان عین علم خالق شناسی ایست شاید در بطن مثنوی بارها شنیده ایم که حیوانات دارای مقامات بسیار عالی ای هستند مثلا ازسگ ایت خداوند نام برده میشود؛ بر دوش و ما را از پیشرفت معنوی که دلیل اصلی ما از بودن در دنیای خاکی است باز میدارد. اما هیچگاه در ابتدای کار نمیتوان بی واسطه به دانش بی انتهای حق متصل شد. پس چاره چیست؟ مولانا در پاسخ می گوید اگر تو فقط برای رسیدن به حق و افزایش خرد درونی به دنبال دانش باشی، اگرچه که این هم فقط باری بر دوش است، اما این صداقت و دوری از هوای نفس باعث میشود که روزی خداوند این بار منیت که درلباس به خصوص و پارچه ای بر دوش یا سر که به عنوان طالب و مبلغ دین یا همان پالانی به نام دین ابزاری را از روی دوشت بردارد و تو را به سوی دانش بی واسطه از جانب خودش راهنمایی کند. در آن صورت است که انسان نه تنها بار دانش را بر دوش خود نمی کشد، بلکه دانش همچون مرکبی می شود که او بر آن سوار است: پشت هر نامی، یک حقیقت وجودی نهفته است که نام تنها به آن وجود وابسته است گاه این همان منیت است که هزاران شخص بی گناه را در ساختمان عظیمی با عوامل خود به صورت انتهاری با هواپیما منفجر میکند چرا انها که کافرند و زبان عربی نمیدانند و اینگلیسی صحبت میکنند و یا کسانی انسانها را به بردگی گرفته و میفروشند و اطفال را میسوزانند ؛. اگر آن وجود، هستی نداشته باشد، آن نام نیز بی معنی وحیوانی می شود. آیا هیچ گاه میتوان از گاف و لام گل، گل چید؟ پس اگر نام خدا را خواندی، معنایش آن نیست که به خدا رسیده ای یا او را درک و فهم کرده ای که این منیت درون توست یا همان حیوان وجود توست. بلکه باید خود حق را بجویی و به نامش بسنده نکنی مانند همان اشخاصی که با روزه برای ترور هم نوع خود رفته بودند و ان زن و مرد را با شقاوت تمام از بین بردنند به تفکر خودشان ؛. با دیدن عکس ماه در آب جوی نمیتوان به حقیقت ماه پی برد، بلکه فقط میفهمیم که ماه وجود دارد. اما اگر می خواهی از نام و حرف (یعنی از دانش ظاهری و کتابی درباره خدا) بگذری و به او برسی، باید وجود خویش را از نفس ظاهر مذهب یا همان پوست را بهر خران بگذاشتیم ؛ خود را رها کنی و مانند آهنی بشوی که بر اثر صیقل خوردن از آهن بودن خود پاک گشته و به آیینه ای تبدیل گشته است. پس از آنکه با ریاضت و تمرینات معنوی شاید همان معنی انسان بودن واقعی ایست که خود را از غبار نفس رهانیدی، آنگاه ذات پاک و نورانی و الهی خودت را خواهی دید. آنجاست که دیگر بی واسطه به همه علوم الهی دسترسی داری و هیچ نیازی به کتاب و استاد نداری: مولانا یا همان شاعر عارف برای فهم بهتر این مطلب، داستانی از چینیان و رومیان را بیان میکند که در آن بین چینیان و رومیان در حضور پادشاه مسابقه نقاشی و صورت گری برگزار میشود. . چینیان در این داستان نماینده انسانهای درگیر ذهن و من درون یا روحانی نمایان هستند که بیشترین ما شامل این دسته هستیم و رومیان نماینده انسانهایی هستند که خود را با ذهن خود یکی نمیدانند، اسیر من درون نیستند و همیشه در این لحظه و دم زندگی ودر واقعیت زنگی میکنند: چینیان همچون اکثریت انسانهای من دار، خود را در مقام مقایسه "برتر" یا عالم نما اعلام میکنند و رومیان همچون انسانهایی که از من و ما و دویی بودن رها هستند و خود و همه انسانها را جزیی از هستی کل میبنند، دارای "کر و فر"، یعنی دارای شکوه و بزرگی زندگی و زنده بودن زندگی اعلام میکنند که با مقاسه، که صفتی از "من" هست، کاری ندارند. چینیان اهل بحث و جدل هستند و به قول امروزه از هیچ مطلبی برای رسیدن به منافع خود دریغ ندارند ، چون میخواهند برتری خود را در گفتگوی زبانی هم ثابت کنند که این باز از نشانه های انسانهای اسیر ذهن و منیت یا به زبان ساده تر مالی خولی یای هست، اما رومیان وارد گفتگو نمیشوند. چراکه جدالهای لفظی انسان را از بودن در حالت طبیعی انسان و در لحظه بودن خارج میکند و به سمت بازیهای ذهنی وبیماری میکشاند که این خود از من حیوان درون سرچشمه میگیرد. انسانی که اهل منیت نیست، وارد بحث و گفتگو نمی شود قصد ارشاد دیگر ممالک را هم ندارد، زیرا اثبات برتری خود بر دیگران و به نوعی اثیر همان چند متر پارچه و افراد درخدمتشان فقط از خصوصیات من درون و نفس حیوان است. مولانا سپس اشاره میکند که رومیان به دانش دسترسی بیشتری داشتند که این خود به دلیل ساکن بودن در سکوت درونی و لحظه حال بودن است که نتیجه آن دسترسی بیشتر به دانش درونی است که خود از دانش الهی سرچشمه میگیرد: دو خانه که کاملا روبروی هم هستند به هر دو گروه داده میشود تا هر کدام نهایت هنر خود را در رنگ کردن آنها نشان بدهند. رومیان در را بستند و شروع کردند به صیقل کردن دیوارهای خانه تا مانند چرخ گردون پاک و صاف و ساده شدند. رومی نمادی از سالک طریقت روحانی است البته نه ان مذهبی که با پول مورد معامله قرار میگیرد مثلا ان شخصی برای مبلغ پول امام جماعت در مکانی میشود و یا ان شخصی که روز یکشنبه دعا رو در مکان عبادی میخواند و یا بسیار مثل های دیگر؛ که تمام تلاشش این است که نفس کاذبش را بتواند از میان بردارد. بنایراین شروع می کند به پاک کردن دل از گرد و غبار و رنگهای نشسته بر آن: بی رنگی زمانی است که ما بتوانیم در لحظه زندگی و یا در همین زمان زندگی کنیم و رنگ و نقش داشتن زمانی است که ما در فرم فکری و ذهنی هستیم و نقش داریم (یعنی بین خود و دیگران با توجه به متعلقاتمان فرق قایل هستیم و برای خود نقشی می گیریم و همان به زبان ساده مالیخولیای مان باعث اوارگی هزران نفر از سرزمینی که در ان متولد شده اند ولی حق زندگی ارام و بدون جنگ و خونریزی بر ساکنانش گرفته و اواره شده اند ). این باعث ایجاد نقش های گوناگون انسانی میشود و میلیاردها من در هر لحظه میسازد که هر کدام از این ها دارای یک من ذهنی هستند و ارتباطشان با اصل خود کمرنگ است. این همان دو صد رنگی است که ایجاد کثرت و گوناگونی را در جهان مادی یا همان رسالت قتل عام افراد بی گناه را میکند. بی رنگی نیز، کنایه از عالم وحدت است. سپس میگوید با وجود اینکه ما دارای رنگ شده ایم و از حضور در اکنون دور شده ایم و رنگ گرفته ایم، اما از این رنگها به بی رنگی راهی است و ما میتوانیم از این کثرت به وحدت برسیم و بی رنگ شویم. ابر اینجا نماینده ذهن و نفس بر آمده از ذهن است و ماه پشت ابر نماینده روح پاک و نورانی. همانطور که نور درون ابر از خورشید پشت آن است ونه هاله نوری است که در عین منیت مان عنوان شود ’، وجود ظاهری ما نیز نور خود را از روح انسانیت نورانی ما می گیرد که در پشت این وجود پنهان است. همین مفهوم را در جایی دیگری در دفتر اول می آورد : پس از پایان کار چینی ها شادمانه و با طبل و دهل نقاشی خود را به پادشاه نشان دادند که از شدت زیبایی عقل و هوش را میبرد. سپس پادشاه به پیش رومیان آمد. رومیان پرده را از کار خود که دیوارهای صیقل خورده بود بالا کشیدند و در آن هنگام دیوارها مانند آینه ای فقط تصویرها و کردارها را منعکس کردند که بسیار زیباتر از اصل خود نمایان شدند: پادشاه در این داستان نماد خداوند است. وقتی که انسان برای خود وجودی جدا و منفرد از دیگران و خداوند قایل است، یعنی دارای نفس است و اسیر رنگها و نقشهای خیالی و توهمی است. پس همواره تلاشش این است که به دیگران اثبات کند که بهترین است و به خود نقشهای متفاوت می گیرد که تمام اینها بر آمده از نفس و منیت است. نقاشی در این داستان نماد دانشی است که نفس انسان خواهان آن است و انسان آنرا بر دیگران عرضه می کند تا برتری خود را اثبات کند. اما انسانی که دل خود را از گرد و غبار نفس زدوده و مانند آیینه ای پاک و صیقلی کرده است، در هنگام مواجهه با خداوند از خود وجودی نشان نمیدهد و مانند آینه تصویر حق را بازتاب میدهد. اینگونه است که به دانش بی واسطه از حق دسترسی دارد و در واقع چون نفسش را کشته و پاک است، خداوند از مجرای او خود را آشکار میکند. رومیان نماد صوفیان هستند. آنها برای دانستن نیازی به کتاب و فراگیری دانش و تکرار آن برای نگهداریش در حافظه ندارند. بلکه تنها با صیقل زدن سینه خود، خود را از آز و حرص و بخل و کینه ها پاک کرده اند و مستقیم دانش بی انتهای الهی را بازتاب میدهند: دل صاف و پاک شده، مانند آینه بی زنگار است و میتواند صورت بیصورت بی حد غیب را بازتاب دهد و اینگونه بی واسطه به دانش الهی دست مییابند. دل انسان است که پس از صیقلی شدن قابلیت نشان دادن هر گونه نقشی را در خویش دارد. صورت بدون نقش و بی حد غیب نیز بر آیینه دل موسای پیامبر تابید و بر گریبان موسی منعکس شد. (اشاره است به بخشی از آیه ۳۲ سوره القصص:"اُسلُک یَدَکَ فی جَیبَکَ تَخرُج بَیضاءَمِنغَیرِ سوء" دست خود را در گریبان ببر تا بیرون آید سپید ، بی هیچ آسیبی): صورتِ نهان الهی در فلک و عرش و زمین و دریا قابل جا شدن نیست. چون این ها همه محدودند و عدد آن ها جایی پایان می پذیرد. اما آیینه ی دل بی حد است و میتواند چون دل موسای پیامبر حق را در خود بازتاب دهد: عقل جزوی انسانی در این مورد سکوت میکند یا انسان را به گمراهی میکشاند، زیرا نمی داند این دل است که جمال حق را می تاباند و یا دل در آن زمان دیگر وجود ندارد و آن خداست که خود را می نمایاند: انعکاس هیچ نقشی برای همیشه پایدار نیست. زیرا اشیاء جهان فیزیکی ظاهری هستند و خداوند آنها را به ماده ی بی شکل بخشیده است و زمانی می رسد که آن صورت به صورتی دیگر تبدیل می شود. و این تنها دلِ صیقل خرده است که می تواند هم اشکال این جهان را چه با عدد و چه بی عدد و نادیدنی در خود نشان دهد: و برای همیشه هر نقش نوی که در آن بیاید ، بدون آنکه آینه در نشان دادن آن کوتاهی کند عین همان را نشان می دهد: کسانی که دل خویش را پاک گردانیده اند، گرفتار رنگ و بوی منیت نیستند. به همین دلیل دوگانه بین نیستند که مانند انسانهای من دار، جهان را دوگانه و دارای نیکی و بدی ببینند. بلکه ایشان در هر لحظه، بی درنگ و بی واسطه، فقط زیبایی و خوبی را می بینند: از دانش ظاهری که از عقل و ذهن سرچشمه میگیرد گذشته اند و با دید درونی و دانش درونی بی واسطه که مستقیم به چشمه الهی وصل است همه دنیا را میبینند: اینان از مرگ وحشتی نداشته و به آن میخندند، زیرا مرگ بر جسم انسان وارد میشود و نه بر روح. جسم مانند صدفی است که گوهر روح الهی را در خود دارد. این بزرگان قبل از اینکه جسمشان بمیرد، نفسشان را کشته اند و از جسم به کلی رها هستند و وحشتی که انسانهای معمولی از مرگ دارند، برای ایشان همانند یک شوخی خنده دار است: آنان نحو و فقه (دانش ظاهری دین) را رها کرده اند و به محو (از بین رفتن نفس و محو شدن در دریای الهی) و فقر (بی نیازی از دنیا و نیازمندی به حق) رسیده اند. جایگاه ایشان از هرچه که در آسمان و زمین است برتر است و حضور خداوند جایگاه دارند: Copyright: gooya.com 2016
|