سه شنبه 24 فروردین 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

چند قطعه برای روزهای سیاه، مهستی شاهرخی

مهستی شاهرخی
...پای حرف خود ایستاده بودیم / لب به غذا نمی زدیم / یا عدالت یا ملاقات با عزیزان / فقط آب و چای را سر می کشیدیم / نمایش و گریم و صحنه پردازی ای در کار نبود / ما رسانه ها را در خدمت تبلیغ برای خود نداشتیم / بلکه حقیقتی بودیم در پیش رویشان / سندی بودیم در برابر رویشان / و خاری در چشمشان / آهسته آهسته تحلیل می رفتیم / اما عشق به آزادی محو نمی شد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



۱
از تو نبودم
از شما نبودم
از خود نمی شدم
بی خود نمی شدم
آن «دیگری» بودم
همان دیگریِ خادمِ خوار
همان دیگریِ خارِ چشم
همان دیگریِ ناخودی
آن دیگریِ مزاحم
آن دیگریِ همیشه متهم
آن دیگریِ همیشه محکوم
*
دار و درختی که از من نبود
پس در یک سحرگاهِ شوم
جرثقیلی مرا بالا کشید
و سرم را بر بالای دار

۲
جرثقیل ها می دانند
چهارپایه ها می دانند
که من کی بودم
کوُرد بودم و بلوچ
عرب بودم و اجنبی
مُلحِد بودم و باقی
مفسد بودم و فی الارض.
طناب ها به خوبی می دانند
اسیری بودم بی سلاح
از شما نبودم
با شما نبودم
بی پناه بودم
جانم گرفته شد
فقط با یک طناب

۳
هنگامی که سرم بالای دار رفت
دانستم تبارم
طایفه ام
قومم
همه شورش بوده است
جرمم شورشِ قومم بود
ما برای آزادی جان می دادیم.
شما جان می ستاندید.
ما به پای درختِ استقلال خون می فشاندیم.
شما برای بقای خود، خون می ریختید.
ما از جنس شما نبودیم.
بالای دار دانستم
ما هرگز از یک قوم نبوده ایم.

۴
در سالگرد قیام
ما اسیر بی سلاحشان بودیم
و آنها در رأس قدرت.
در سالروز تولد شورش
با باتوم هایشان، ناگهان بر سرمان ریختند
زدند و به باد کتک گرفتندمان
می زدند
می شکستند
سر و دست و بازویمان را
پای فرارمان را
دهانِ پُر از فریادِ خونینمان را
آنقدر زدند تا از نفس افتادند
مجروح و نیمه جان،
بر زمین خونین افتاده بودیم
صدایمان در گلو، گلوله بغضی شده بود
شکسته... خفه!
خُرخُر خفگی مان به گوش دنیا رسید
گه گاه شنیده می شویم ما

۵
یا عدالت یا مرگ
مثل عشق به آزادی،
یا مانند امید به اجرای عدالت.
پای حرف خود ایستاده بودیم
لب به غذا نمی زدیم
یا عدالت یا ملاقات با عزیزان
فقط آب و چای را سر می کشیدیم
نمایش و گریم و صحنه پردازی ای در کار نبود
ما رسانه ها را در خدمت تبلیغ برای خود نداشتیم
بلکه حقیقتی بودیم در پیش رویشان
سندی بودیم در برابر رویشان
و خاری در چشمشان
آهسته آهسته تحلیل می رفتیم
اما عشق به آزادی محو نمی شد
مانند اسکلت کم کم نحیف می شدیم
اما امید به اجرای عدالت کم یا حذف نمی شد
لب به غذا نخواهیم زد.
یا حق یا حق!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016