جمعه 21 خرداد 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

«آقا بترسید شما از این‌ها»: از بابی‌بهائی‌هراسی و توطئه‌پردازی تا تابوشکنی دختر آیت‌الله ، بیژن معصومیان

masoomain23.jpg
درکنارِ اتّهامِ فسادِ اخلاقی، بهائی‌ستیزان روش‌های متفاوتِ دیگری را نیز بکار برده‌اند، از جمله ایجاد ترس و وحشت در میان شیعیان از هر گونه معاشرت با بهائیان. قدیمی‌ترین نمونۀ این پدیده، قصۀ چای و نوشابۀ بهائی‌ها است، که بعضی از روحانیونِ شیعه هنوز مشغول پراکندنِ آن هستند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پیش گفتار[1]

از بدوِ پیدایشِ آئین‌های بابی و بهائی در سدۀ نوزدهم، این دو دینِ بومی در ایران آماجِ حملاتِ تندِ روحانیون و سنت گرایان شیعه بوده‌اند. مدت کوتاهی پس ازاینکه خبر نقاب از چهره برداشتن طاهره قُرّةالعین در اجتماع بدشت (۱۸۴۸میلادی) میان نزدیک به ۸۰ تن از پیروانِ اوّلیۀ باب به بیرون رسید، موجِ حملات و اتّهامات علیه طاهره و بابیان آغاز شد. چیزی نگذشت که آن‌ها مجبور به دفاع از خود شدند و سرانجام در نبردهایی خونین بسیاری از بابی‌ها در مازندران، زنجان، و نیریز توسّطِ قوای دولتی قتل عام شدند. سیّدِ باب، طاهره و گروه زیادی از بزرگانِ نهضتِ وی نیز در طول چهار سال بعد از بدشت (۱۸۴۸-۱۸۵۲) قربانی شدند. اما علیرغم شدیدترین سرکوب‌ها، جنبشِ باب به حیاتش ادامه داد.
1. Babi-Baha'i Persecutions.png
بعد از یک دهه تلاش از طریقِ نوشتجاتِ متعدد، بهاءالله—که خود و خانواده‌اش در سال ۱۸۵۳میلادی برای همیشه به قلمروی عثمانی تبعید شدند—سرانجام موفق شد پیروانِ باب را از تمایل به مقاومتِ مُسلَّحانه به آشتی، صلح و مدارا هدایت کند. ولی حکومتِ قاجار و روحانیونِ شیعه به تعقیب و اذیت و آزارِشدیدِ بابی‌ها ادامه دادند. از سال ۱۸۶۳ میلادی، اکثریتِ قریب به اتفاقِ بابی‌ها روش‌های صلح جویانۀ بهاءالله را انتخاب کردند و با پیوستن به آئین او بهائی خطاب شدند. پس از انقلابِ مشروطه (۱۹۰۵–۱۹۱۱ میلادی)، در دورانِ سلسلۀ پهلوی (۱۹۲۵–۱۹۷۹میلادی)، از شدّتِ حملات علیه بهائیان کاسته شد. ولی بهائیانِ زیادی در آن ۷۴ سال نیز در گوشه و کنار کشور کُشته شدند.[2][3] در ایّامِ رضا شاه، با ساختنِ نزدیک به ۵۰ مدرسه در نقاطِ مختلفِ ایران، بهائیان از جمله پیشگامانِ تأسیسِ سیستمِ آموزشیِ مدرن در ایران شدند. اما هنگامی که خواستند تعطیلاتِ مذهبی‌شان را رعایت کنند، رضا شاه دستور داد تمامیِ مدارسِ بهائی تعطیل شوند.[4]

در عصرِ محمد رضا شاه پهلوی هم، به منظورِ مستحکم کردن پایه‌های حکومت خود، شاهِ جوان با روحانیونِ شیعه به رهبریِ آیت‌الله بروجردی و حجت الاسلام فلسفی در سرکوبِ بهائیان شریک شد.[5][6][7] همچنین، در دورانِ پهلوی بود که اتّهاماتِ بی‌اساس علیه باب و بهاءالله از جمله عواملِ روس و انگلستان بودنِ آن‌ها بصورت گسترده مطرح شد و به بهائیان هم هیچگاه فرصتِ دفاع از خود داده نشد.[8] با انقلابِ اسلامی (۱۹۷۹ میلادی) و روی کار آمدنِ روحانیونِ شیعه، خشونت علیه بهائیان شدّتِ کم سابقه‌ای گرفت. در سال‌های اوّلیۀ انقلابِ اسلامی، بیش از ۲۰۰ بهائی—از مونا محمود نژادِ ۱۶ ساله تا عبد الوهابِ کاظمیِ منشادیِ ۸۵ ساله—در ایران به اتّهاماتِ دروغین مثل جاسوسی برای اسرائیل کشته شدند. فشارهای بین المللی و ظهورِ شبکه‌های اجتماعی سرانجام حکومت ایران را مجبور کرد از خشونتِ سخت (کشتار) علیه بهائیان به خشونتِ نرم (حملات مجازی و رسانه‌ای) روی بیاورد. در سال‌های اخیر، هراس افکنی در مورد بهائیان شدّت بی‌سابقه‌ای به خود گرفته است. ملاقاتِ اخیرِ فائزه هاشمی رفسنجانی دختر آیت‌الله رفسنجانی با هم سلولیِ سابقش فریبا کمال آبادی از اعضای گروه یارانِ ایران، که تا قبل از دستگیری، رهبریِ جامعۀ بهائیانِ کشور را به عهده داشتند، ابعادِ تازه‌ای به این حملات داده است. به نظر می‌رسد این ملاقاتِ تابو شکنانه منجر به عمیق‌تر شدنِ شکاف میان حاکمیت و نیز میان آن‌ها و مردم ایران شود.

زمینۀ تاریخی

فساد، فقر، تعصبات و خرافاتِ مذهبی، و بی‌عدالتیِ روز افزون درعهد قاجار و—هم زمان با آن، انتظاراتِ مذهبیِ شیعیان، که برخی از فِرَقِ آن‌ها از جمله شیخی‌ها معتقد به نزدیکیِ ظهورِ مهدیِ موعود بودند—شرایطِ مناسبی برای پیدایشِ جنبش‌های عدالت خواه در ایرانِ قرنِ نوزدهم فراهم آورد. در بسترِ چنین جامعه‌ای، آئینِ سیّدِ باب بارقه‌ای از امید در دل بسیاری از ایرانیان روشن کرد. آئینی که در بطنِ فرهنگِ دینی ایران و در میان ساکنین آن شکل گرفت با سرعت خیره‌کننده‌ای شروع به نفوذ در بین اقشار مختلف جامعه کرد. در مدتی کوتاه، جمع کثیری ازعلماء، کارگران، کشاورزان، مالکین، تُجّار، اَشراف، سیاست مداران، و درباریان به خیل پیروانِ باب پیوستند. حکومت قاجار و روحانیونِ اصولیِ شیعه—که یکی تاج و تخت و دیگری منبر و مسجد را در خطر می‌دید—در اتحادی خونین، تصمیم به قلع و قمعِ سریعِ این جنبش گرفتند. ابتداء سیّدِ باب را به جُرمِ بدعت در دین در تبریز به محاکمه کشیدند ( ۱۸۴۸ میلادی)، و پس از دو سال حبس او را به جوخۀ اعدام سپردند. متعاقباً، پیروان او در سراسر کشور را آماجِ حملاتِ خود قرار دادند. در گوشه و کنار ایران، بابی‌کُشی تبدیل به اتفاقی مکرر شد.[9] بعضی از این خون ریزی‌ها بقدری وحشتناک و سَبُعانه بودند، که جزئیاتِ آن لرزه بر اندام می‌اندازد. یکی از بارزترین نمونه‌های این بابی‌کُشی‌ها در تابستان سال ۱۸۵۲ میلادی در طهران واقع شد، که در آن حدود ۳۸ بابی در حضورِ جمع کثیری از مردم میانِ اقشارِ مختلفِ جامعه تقسیم شدند و به فجیع‌ترین اَشکالِ ممکن قتل عام شدند. بدنِ برخی قربانیانِ بابی مثل حاجی سلیمان خان و فتح الله قمی را زنده سوراخ سوراخ و شمع‌آجین کردند. سلیمان خان را، که هیکلی تنومند و مقاوم داشت، شمع‌آجین شده در خیابان‌های شهر گرداندند و سرانجام جسم او را دو شقه کرده، به دروازه‌های طهران آویزان کردند تا بقیه با باقیماندۀ آن جسد نیز تمرینِ تیراندازی کنند. شرحِ حال آن روزِ وحشتناک برای همیشه در نامه‌ای به قلمِ افسری اطریشی بنامِ کاپیتان وان گومواَن (Captain von Goumoens)، که در آن زمان در خدمتِ حکومتِ ناصر الدین شاه بود، ضبط شده است. تنها یک پاراگراف از این نامه کافی است شدّتِ قساوت و سنگدلیِ مرتکبینِ این جنایات علیه بابی‌ها را نشان دهد:

آن‌ها پوستِ کفِ پای بابی‌ها را کَنده، پاهای زخمیِ آن‌ها را در روغنِ جوشان فرو می­برند، سپس همانندِ اسب، پای آن‌ها را نعل کرده، قربانیِ بیچاره را مجبور به دویدن می‌کنند. کوچک‌ترین فریادی از سینه‌ی قربانی بیرون نمی‌آید. اعضای بی‌حس شده‌ی بابیِ غیور زجرِ حاصل را در سکوتی تاریک تحمّل می‌کند؛ حالا باید بدود. ولی جسمِ او قادر به تحملِ آنچه روحش متحمل شده نیست. به زمین می‌افتد. بزنید ضربه ی آخر را! او را از این دردِ جانکاه نجات دهید! نه! جلاد شلاقش را بکار می‌گیرد و من [افسر اتریشی]، به چشم خود شاهد بودم که نگون‌بخت قربانیِ صدها شکنجه می‌دود! این آغازِ پایانِ کارِ اوست. در نهایت، بدن‌های سوخته و سوراخ شده ی قربانیانِ بابی را با استفاده از دست‌ها و پاهایشان، از بالای درخت آویزان می‌کنند. حالا هر ایرانی اجازه دارد مهارتِ خودش در تیراندازی را بیازماید. اجسادی را دیدم که با حدودِ ۱۵۰ گلوله شَرحه شَرحه شده بود... فقط جَلّادِ دربار و عامه‌ی مردم نبودند که در این کُشتار جمعی شرکت می‌کردند، بلکه عدالت حکم می‌کرد تعدادی از بابیانِ بیچاره به صاحب مَنصبان هم برسند و آنکه مأمورِ پذیرایی از قربانی بود به آلودنِ دستانش در خونِ قربانیِ کَت بسته و بی‌دفاع می‌بالید و آنرا افتخاری می‌پنداشت. پیاده نظام، سواره نظام، هنگِ توپخانه، غلامان یا محافظانِ شاه، و نیز اصنافِ مختلف مثلِ قصابان، نانوایان و غیره همگی خود را در این نمایشِ خونین سهیم کردند.»[10] حتی اساتیدِ دارالفنون که هدفشان باید گسترشِ علم، ِخرَد، و دانائی می‌بود هم در این نمایشِ خون شرکت کردند و دستانشان را تا مِرفَغ در خونِ بابی‌ها آلودند.

عجیب نیست که پس از مشاهدۀ چنین صحنه‌های دلخراشی، افسر مزبور تصمیم به استعفاء و ترکِ ایران گرفت. طولی نکشید که اخبارِ کشتارِ وحشیانۀ بابیان و مقاومت‌های دلیرانۀ آن‌ها در رویارویی با دردناک‌ترین روش‌های مرگ زبانزد خاص و عام شد. خاورشناسانِ بزرگی چون ادوارد براونِ انگلیسی، کاظم بیکِ روسی، و نیکلاسِ فرانسوی توجه ویژه‌ای به جنبش باب نمودند و بسیاری از آثارِ وی را در سال‌های بعد ترجمه کردند. به فاصلۀ کوتاهی، مقاومتِ قهرمانانۀ بابی‌ها سوژۀ صحبت اَشراف و درباریانِ اروپا و، در نهایت، نمایشنامه‌های تئاتر در آن قاره شد. شهرتِ روزافزون بابی‌ها عزمِ دولت قاجار و روحانیون در سرکوبِ آن‌ها را دو چندان کرد. مبارزه با آئینِ باب فقط از طریقِ شمشیر نبود. بلکه، از همان سال‌های آغازین، حاج محمد کریم‌خان کرمانی (۱۸۷۱-۱۸۱۰ میلادی) رهبر شیخی‌ها که باب و آئین‌اش را خطری بزرگ برای خود و مکتب شیخی می‌دید، در آثارِ متعددی به باب حمله کرد.[11] نکتۀ قابل توجه در این مرحله از رشدِ جنبشِ باب این است که نه در جریان محاکمۀ باب در تبریز (۱۸۴۸ میلادی)، و نه در حملاتِ حاج محمد کریم‌خان کرمانی به باب در بیش از ۲۰ سال پس از پیدایشِ آئین وی (یعنی تا ۱۸۶۷ میلادی)، اثری از ارتباطِ سیّد باب با انگلستان و یا روسیه به چشم می‌خورد. در حقیقت، تا حدود ۸۰ سال پس از کشته شدنِ سیّدِ باب، خبری از تئوری‌های توطئه در موردِ چگونگیِ پیدایشِ آئینِ وی نیست. اوّلین نمونۀ جعل تاریخ در بارۀ وابستگی‌های سیاسیِ باب در اوائل دهۀ ۱۹۳۰میلادی تحتِ عنوانِ »یادداشت‌های کینیاز دالقورکی« ابتدا به صورتِ دست نویس و سرانجام به شکلِ چاپی در مشهد ظاهر شد. این اثر، که به »اعترافات دالگورکی« نیز معروف است، بیشتر به داستانی جاسوسی-سیاسی شبیه است ونویسندۀ آن به جایِ شرحِ وقایعِ تاریخی به قصّه پردازی و هویت سازی پرداخته است.[12]

نوشتۀ مزبور قرار است شرحِ خاطراتِ دیمیتری ایوانوویچ دالگوروکف سفیر روسیه در ایران دراواخر سلطنت محمّد شاه و اوائل سلطنت ناصرالدین شاه باشد. ولی اشتباهات مکرر تاریخی، نویسندۀ این یادداشت‌ها را مجبور به چاپ‌های متعدد برای اصلاحِ اشتباهات قبلی کرد.[13] در این داستانِ تاریخ‌وار،»کنیاز دالگورکی در دهۀ۱۸۳۰میلادی با مأموریت مخفی در مقام مترجم سفارت روسیه به ایران رفت، مسلمان شد، و به کسوت آخوندی درآمد. وی شماری از ایرانیان، ازجمله بنیان‌‌گذار آتی آئین بهائی را به کار جاسوسی گماشت. اندکی پس از بازگشت به روسیه، با نام شیخ عیسی لنکرانی به عتبات رفت و درآنجا طلبۀ شیرازی جوانی [سیّد باب] را برانگیخت که نهضت بابی را به راه اندازد. آنگاه خود به عنوان سفیر روسیه به ایران بازگشت و این بار مقدمات ظهور آئین بهائی را فراهم آورد.[14]

نهایتاً، با درهم آمیختنِ رویدادهای تاریخی و افسانه‌های تَخَیُّلی، نویسنده در صددِ القای این نظریه بود که جنبشِ باب و آئینِ بهاءالله نتیجۀ نقشه‌های دالگورکی سفیر روسیه برای ایجادِ تفرقه در میان مسلمانان بوده است. فقدانِ آزادیِ قلم در ایران برای بهائیان به نویسندۀ این جزوه فرصت داد تا حدِ زیادی به اهدافِ خود برسد. با وجودِ این که تاریخ‌نویسانِ شناخته شده‌ای نظیرِ احمد کسروی،[15] محمود محمود،[16] مجتبی مینوی،[17] و عباس اقبال آشتیانی[18] بر جعلی بودنِ اعترافاتِ دالگورکی صِحِّه گذارده بودند، تا قبل ازسال‌های اخیر، بسیاری از ایرانیان هنوز به محتویاتِ این جزوه به عنوانِ تاریخ‌نویسیِ معتبر نگاه می‌کردند. حکومت ایران و شیعیان سُنَّتی نیز همچنان در صددِ حفظِ اعتبارِ این جزوه به عنوان سندی تاریخی هستند.

از آنجایی که دولتهای روسیه و انگلستان نفوذ غیر قابل انکاری در ایرانِ عَهدِ قاجار داشتند، پذیرشِ تئوری‌های توطئه از جانبِ این دو کشور علیه منافع ایران برای بسیاری از هموطنان براحتی قابل قبول بود. یادداشت‌های کینیاز دالگورکی اوّلین تلاشِ مستمر برای وصل کردنِ پیدایشِ آئین باب به دولتِ روس بود. یکی از اهداف مهم نشر این یادداشت‌ها، تلاش برای دگر سازی و اجنبی جلوه دادن این آئین وبه بوتۀ فراموشی سپردنِ پیوستگیِ تاریخی میان بابیان (و بعدها بهائیان) و مذهب شیعه بود. یعنی می‌خواستند دینی را که از بطن جامعۀ ایران بر خاسته بود ساختۀ دست استعمار گران و مُخرِّبِ اتحاد و یکپارچگیِ مسلمانان جلوه دهند. یکی دیگر از تاثیراتِ منفیِ یادداشت‌های کینیاز دالگورکی این بود که «اين ياد ساخته‌ها نه تنها نيروهای خارجی را مُحرّک دگرگونی‌های درونی ايران فرض کرده بود، بلکه با نفیِ نفسِ خودآگاه و مشروطه‌خواه و انتخاب‌گر، ايرانيان را اشخاصی ساده لوح، خود فروش، و وطن فروش می‌پنداشت. براين اساس، علی محمد باب نيز که جوانی برخاسته از بطنِ فرهنگِ ايران و پروردۀ پيشتازانِ فکریِ شيعه در سدۀ سيزدهم بود، به آلتِ بی‌اختيارِ شاهزاده‌ای روسی که اندک زمانی در ايران زندگی کرده بود تبديل شد. بر همين منوال، بهاءالله و صبح ازل وجانشينان و پيروان ايشان نيز آلتِ دست دولت‌های روس، عثمانی، انگليس، و اسرائيل پنداشته شدند.»[19]
2. Orientalists.png
حدود یک دهه پس از انتشارِ این یادداشت‌های جعلی، تاریخ‌دانِ معاصر فریدونِ آدمیت اتّهامِ بزرگِ دوم یعنی نقشِ دولتِ انگلستان در ایجادِ آئینِ باب را مطرح کرد. در چاپِ اوّل (۱۳۲۳ هجری شمسی یا ۱۹۴۴ میلادی) در صفحات ۲۴۳–۲۴۴ از جلدِ دوّمِ کتابِ مشھورش »امير کبير و ایران»، آدمیت ادعا کرد ملّا حسين بشرویه اوّلین پیرو باب در حقیقت عامل دولت انگليس بود و آرتور کانولی، افسرِ اطّلاعات، محقّق و نويسندۀ انگليسی، او را برای جاسوسیِ دولتِ فخیمه استخدام کرده بود. در اقدامی ناشیانه، آدميت مدعی شد سندِ اين اتھام در کتاب کانولی، به نام «سفر زمينی از انگلستان به شمال ھندوستان از طريق روسيه، ايران و افغانستان» وجود دارد و در این اثر به ملاقاتِ ملّا حسین و کانولی در سال ۱۸۳۰ میلادی در طولِ سفرِ کانولی به خراسان اشاره شده است.[20] به نظرِ آدمیت، این ملّا حسین بود که به خاطرِ منافعِ انگلیس سیّدِ باب را وادار نمود ادعای پیامبری کند. ملاقاتی که آدمیت ادعا کرده بود در واقع هرگز رخ نداده بود. در سال ۱۸۳۰ میلادی، ملّا حسین نوجوانی ۱۷ ساله و باب طفلی ۱۱ساله بود. به علاوه، کانولی خودش در ۳۵ سالگی، یعنی ۲ سال قبل از این‌که باب حتی ادّعای خود را عَلَنی کند، فوت کرده بود! زمانی که مورّخ و استاد نامدار دانشگاه تهران دکتر مجتبی مینوی، با در دست داشتنِ نسخه‌ای از کتابِ کانولی با آدمیت ملاقات نمود و از او خواست اشارۀ آرتور کانولی به ملاقاتش با ملّا حسین را در کتابِ این افسرِ اطّلاعاتِ دولتِ انگلیس به پرفسور مینوی نشان دهد، آدمیت مجبور شد اعتراف کند که ادّعای او جعلی است. او این مطالبِ ساختگی را در چاپ‌های بعدی کتابش حذف کرد.[21]
3. Historical Forgeries.png
ولی نتیجۀ این تحریفِ به ظاهر بی‌اهمّیتِ تاریخیِ آدمیت، بر چسبِ انگلیسی بودنِ جنبشِ باب [و مدتی بعد آئین بهائی] بود که ردّیه نویسانِ شیعه و رسانه‌های جمهوری اسلامی هنوز آن را رها نکرده‌اند. ازاوائلِ دهۀ ۱۹۳۰ تا به امروز، در بسیاری از مناطقِ ایران، بهائیانِ بیشماری قربانیِ این دو جعلِ تاریخیِ بزرگ شده‌اند.[22] آشکار شدنِ دروغِ آدمیت به قدری برای او سنگین بود که وی نه فقط این قسمت از کتاب را در چاپ‌های بعدیِ »اميرکبير و ایران« حذف کرد، بلکه دیگر حتی اشاره‌ای به چاپِ اوّلِ کتاب (۱۹۴۴ میلادی) در انتشاراتِ بعدیِ این اثر نمی‌بینیم. بُهت‌آورتر آن که آدمیت جلدِ دوّمِ کتابِ »امير کبير و ایران» را، یعنی صفحاتی که حاویِ آن جعلِ بزرگ بود، با این نقل قول معروف از آبراهام لینکلن رئیس جمهور محبوب آمریکا آغاز می‌کند:

همه را برای مدتی می‌توان فریب داد؛
عدّه‌ای را نیز می‌توان برای همیشه گول زد؛
ولی همه را برای همیشه ممکن نیست تحمیق کرد و فریفت.[23] [24]

تئوری توطئه و عللِ توسّل به آن

تئوری‌های توطئه و دسیسه در جهان سابقه‌ای بس طولانی دارند. ولی در قرونِ اخیر، بیشترِ این تئوری‌ها ریشه در جنگ‌های صلیبی، ترس تاریخی از یهودیان، و وحشت از انجمن‌های مخفی مثل فراماسون‌ها داشته است. برای مثال، نفرتِ برخی مسیحیان در قرون وسطی نسبت به یهودیان به حدّی بود که آن‌ها متوسّل به انتشارِ یهودی‌هراسی شدند: «در تصوراتِ قرون وسطی، یهودیان چاه‌های آب را مسموم و به مقدسین [مسیحی] بی‌حرمتی می‌کردند؛ کودکانِ مسیحی را مورد اذیت و آزار قرار می‌دادند، در معادلات خود با بازرگانان به نیرنگ و تقلّب متوسل می‌شدند و دائماً در جهان مسیحیّت توطئه می‌کردند...در غرب از جمله کشور آمریکا افراد و جریان‌هایی وجود دارند که همچنان اعتقاد دارند استقلالِ آمریکا کینه‌کشی فرانسویان از انگلیس است و یا انقلاب فرانسه را انتقام انگلیس به واسطه‌ی فراماسونری از کشور فرانسه می‌دانند.»[25] در میان ایرانیانی که نظراتِ افراطی در تئوری توطئه دارند، باور بر این است که همۀ تصمیماتِ اصلیِ جهان زیر نظر خارجی‌ها به خصوص دولت انگلستان گرفته می‌شود، و شخصیت‌های داخلی تاثیری به مراتب کمتر در سرنوشت خود و کشورشان دارند. احمد اشرف معتقد است «توهم توطئه نوعی بیماری روانیِ فردی و جمعی است. بیماری فردیِ سوءظن به همه‌چیز و همه‌کس را «پارانویا» و بیماریِ جمعی را «conspiracy theory» می‌نامند. کسی که به «توهّمِ توطئه« در مفهوم اخیرِ آن مبتلاست، تمامِ وقایعِ عمدۀ سیاسی و سیرِ حوادث و مشیِ وقایعِ تاریخی را در دست پنهان و قدرتمندِ سیاستِ بیگانه و سازمان‌های سیاسی و اقتصادی و حتی مذهبیِ وابسته به آن سیاست می‌پندارد.»[26]
4. Demonization of Baha'is.png
با وجود این که توهّمِ توطئه در همۀ ملل کم‌ و بیش وجود دارد، ولی در میانِ مردم و حکومت‌های خاورمیانه بیش از مناطق دیگر جهان شایع است. در میان علل اصلی این گرایش، می‌توان از عواملی مثل «توجیه ضعف‌های داخلی، ساده کردن تحلیل و ایجاد حالت اقتناع، کاستن از انتقاد به بهانه‌ی بهره‌گیری بیگانگان، ایجاد نفرتِ روانی از مخالفان و سرکوبِ آنان» نام برد.[27] بین کشورهای خاور میانه، توطئه پنداری در میان ایرانیان جذّابیت بیشتری داشته است. توطئه چینیِ آمریکا [و انگلستان] علیه دولت محبوب مصدق در کودتای ۲۸ مرداد و توهّماتی که در مورد انقلابِ سفید شاه به خصوص اصلاحات ارضی و نیزانقلاب ۱۳۵۷ علیه آمریکا و نقش دولت کارتر وجود دارد، همگی به این توطئه پنداری دامن زده است. مروّجینِ توهّم و تئوریِ توطئه درواقع به دنبال فرارعمدی از بحران‌هایی هستند که غالباً خود خالقِ آنند، یعنی اعلانِ اندیشه‌های آرمانی که از عملی کردن آن‌ها عاجزند. متعاقباً، با ترویجِ توطئه پنداری در بایکوت خبری و، همزمان با آن، سرکوب مخالفین و نظرات آن‌ها سعی در مُبرّا کردن خود وحکومت‌های خودکامۀشان از شکست‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی و مقصر جلوه دادن دیگران به ویژه امپریالیسم دارند.[28]

بهائی‌هراسی و بهائی‌ستیزی

بهائی‌هراسی پیشینه در بابی‌هراسی‌های اواسط قرن نوزدهم، یعنی سال‌های آغازینِ نهضتِ باب دارد. از آن جایی که آثار سیّدِ باب براحتی در دسترس عموم نبود، بسیاری از ایرانیان، حتّی بابیان، از جزئیّات تعالیمِ وی در سال‌های اوّلیّۀ پیدایشِ نهضتش بی‌خبر بودند. در این خلاء، دشمنانِ وی به تاریخ سازی و قصّه پردازی در موردِ باب و پیروانش پرداختند. شاید قدیمی‌ترین نمونه‌های این قصّه پردازی‌ها، مجلّدات «ناسخ التّواریخ» به قلم محمد تقی سپهر، ملقّب به لسان الملک، تاریخ نویس در بار ناصرالدّین شاه باشد. در واقع می‌توان از سپهر به عنوان یکی از قدیمی‌ترین ردّیه نویسان علیه باب و جنبش او یاد کرد. وی در مجلّدات «ناسخ التّواریخ» مربوط به دورۀ سلطنت ناصرالدّین شاه که آن‌ها را در سال ۱۲۷۸هجری قمری (۱۸۶۸ میلادی) به اتمام رساند، تهمت‌های زیادی علیه بابی‌ها به ویژه طاهره مطرح می‌کند. اتّهاماتِ بی‌اساسِ سپهرعلیه بابیان هنوز یکی از منابعِ اصلیِ ردّیه نویسان، مطبوعات و رسانه‌های جمهوری اسلامی است. برای نمونه، در نقل قولی از سپهر، بابی‌ها متهم به شُرب خَمر و بی‌عفّتی در میان زنان‌شان می‌شوند که بی‌حجاب—از قرار، به دلیل بی‌نقاب ظاهر شدن قرّةالعین در میانِ بابیانِ حاضر در بدشت—بین دیگر بابی‌ها ظاهر می‌شوند و خود مست کرده، دیگر مردان را نیز به مستی می‌کشانند:

آن گاه در هر خانه که انجمن می شدند به شُرب خَمر و مَنهیّات شرعیّه ارتکاب می نمودند و زنان خویش را فرمان می دادند تا بی پرده به مجلس بیگانگان در می آمدند و بگُساریدن کأسات عقار [خوردن مشروب] مشغول می شدند و سَقایت [شراب دادن به] مردانِ مجلس می کردند.[29]

سپهر همچنین طاهره قُرّةالعین را مسئول بی‌حجابی زنان بابی و نیز جایز شمردن چند شوهری برای آنان معرفی می‌کند، پدیده‌ای که هرگز میان بابی‌ها رایج نبود:

از سوء قضا [قُرّةالعین] شیفتۀ کلمات میرزا علی محمد باب گشت و از جمله اصحاب او شد و اندک اندک طریقت او را که بیشتر ناسخِ شریعت بود بدانست، حجابِ زنان را از مردان موجب عِقاب شمرد و یک زن را به نکاح ۹ مرد فرضِ استحباب کرد.[30]

سپهر برخی اتّهاماتِ شدیدتر جنسی را هم علیه قُرّةالعین مطرح می‌کند که در این جا قابل ذکر نیستند.[31] عرفان ثابتی—مترجم و پژوهشگر حوزۀ فلسفه، دین و جامعه‌شناسی—معتقد است:

درتصویری که نخبگانِ حاکم بر ایران از طاهره ترسیم می‌کنند قُرّة العينی که پیشگامِ کشفِ حجاب و مُنادی آزادی زن بود، در قامت ریتا هیورث و مارلنه دیتریش، افسونگران افسانه‌ای هالیوود ظاهر می شود و در برابر دیدگان حیران دیگر بابیان حاضر در بدشت با یکی از بابیان برجسته ملقب به قدوس به حمام می رود و قصۀ باغ اپیکور را از نو می سراید.[32]

در برخی محافل، از بابی‌ها به عنوان فرقه‌ای کمونیست و سوسیالیست هم نام برده می‌شد، برچسب اشتباهی که لااقل تا اوائل قرن بیستم در بارۀ بابی‌ها پایدار بود:

زنان که اسلام سنتی به زحمت برای آنان قائل به روح انسانی است، به راحتی در محافل بابی ها پذیرفته می شوند. این پدیده به دشمنان آن‌ها یعنی ملّایان فرصت کافی می دهد تا علیه بابی ها تهمت های ناروا بزنند. ولی آن‌ها هرگز نتوانسته اند کوچک‌ترین سندی در حمایت از اتّهامات مبهمی نظیر فساد اخلاقی علیه پیروان این آئین جدید ارائه بدهند. اتّهام پیروی از کمونیسم و سوسیالیسم نیز اغلب به آن‌ها نسبت داده شده است.[33]

از سال‌های آغازین جنبش باب، تهمت‌های جنسی و برچسب‌های بی‌عفّتی و بی‌عصمتی به طاهره قُرّةالعین و پیروان باب و بهاءالله از جمله روش‌های مستمرِ روحانیون شیعه در ایران بوده است. محمد توکلی،[34] استاد تاریخ و تمدّن‌های خاور نزدیک و میانه، نمونه‌ای از این اتّهامات را از طرف ميرزا علی اکبر مجتهد اردبيلی حاجب‌الائمه در رسالۀ اصول دين و کَشف‌ُالخَطای مسلمين ذکر می‌کند. اردبیلی پس از ابراز تأسف از آن که «می بينيم بعضی عوامه‌های بی غيرت و بی ناموس از دين اسلام دست کشيده بابی می شوند» به تکرار ادعاهای «قبيح» بابيان و بهائيان می پردازد و می‌گوید چون «بی شرمی و بی حيائی طايفۀ بابی و بهائيه که زن و مرد در يک مجلس جمع شده چراغ از مجلس برداشته با زن‌های همديگر هم آغوش شده زنا می‌کنند.»[35] در اين ردّيه‌ها، از قُرّة العين به عنوان نماد فساد اخلاقی بابی‌ها و بهائیان یاد شده است. همین قبیل اتّهامات این روزها هم تقریباً به صورت روزمرّه در رسانه‌های جمهوری اسلامی تکرار می‌شوند. برای مثال، بدون ذکرهیچ نمونۀ تاریخی و یا معاصر، بولتن نیوز و تابناک بهائیان را متّهم به ازدواج و زنا با محارم می‌کنند.[36] اساسِ این اتّهام هم اینست که چون در آموزه‌های آئین بهائی فقط از زن پدر به عنوان مَحرم صریحا نام برده شده است، پس ازدواج و رابطۀ جنسی با بقیۀ خویشاوندان—که یک به یک نام برده نشده‌اند، مانند دختران، خواهران، خاله‌ها، و عمه‌ها—مجاز است.[37] یا جهان نیوز ادعا می‌کند بهائیان برای جلبِ مسلمانان به آئین خود از جاذبه‌های جنسیُ دختران‌شان استفاده می‌کنند.[38][39] چنین ادعاهایی مُغایر با تعالیم بهائی در مورد رعایتِ عفّت و عصمت هستند:

اهل بهاء باید مظاهر عصمتِ کُبری و عفّتِ عُظمی باشند. در نصوصِ الهیّه مرقوم و مضمونِ آن به فارسی چنین است که اگر رَبّات حجال [الهه‌های حجله‌ها] به اَبدع جمال، بر ایشان بگذرد ابداً نظرشان به آن سَمت نیفتد. مقصد این است در تقدیس و تنزیه و عفّت و عصمت و سَتر و حیا و حجاب مشهور اهل آفاق گردند تا کُل بر پاکی و طهارت و کمالات عفّتیۀ ایشان شهادت دهند زیرا ذرّه ای عصمت، اعظم از صد هزار سال عبادت و دریای معرفت است. عفّت و عصمت از اعظم خصلت اهل بهاء است. وَرَقات موقنۀ مطمئنه باید در کمال تقدیس و تنزیه باشند.[40]

درکنارِ اتّهامِ فسادِ اخلاقی، بهائی‌ستیزان روش‌های متفاوتِ دیگری را نیز بکار برده‌اند، از جمله ایجاد ترس و وحشت در میان شیعیان از هر گونه معاشرت با بهائیان. قدیمی‌ترین نمونۀ این پدیده، قصۀ چای و نوشابۀ بهائی‌ها است، که بعضی از روحانیونِ شیعه هنوز مشغول پراکندنِ آن هستند.[41] این قصّه در حقیقت ریشۀ تاریخی در افسانۀ چای بابی‌ها دارد. مدتِ کوتاهی پس از پیوستن به آئین باب، در سال ۱۸۴۵ میلادی، بهاءالله به دیار اجدادی خود درخطّۀ نور مازندران رفت تا خبرِ ظهورِ باب را به گوش خویشاوندان و آشنایان خود برساند. پس از این که گروه زیادی از این افراد سریعاً به آئین باب پیوستند، روحانیونِ منطقه برای پیشگیری از«به دام افتادن» دیگران شایعه‌ای آغاز کردند مبنی بر این که میرزا حسین علی نوری (بهاءالله) در منزلش معجونی دارد که آنرا در چای مهمانانش می‌ریز د و هر کس از این چای بنوشد بابی می‌شود.

طرح اهریمن‌سازی از بهائیان

اما قصۀ چای بهائی‌ها در مقابل طرح اهریمن سازی از بهائیان که در آن بهائی‌ستیزان متوسّل به افسانه‌های بزرگ‌تر و بمراتب وحشتناک‌تری می‌شوند، رنگ می‌بازد. برای مثال، به تبعیّت از مسیحیان قرون وسطی و هراس‌اندازیِ آن‌ها در مورد یهودیان، بهائی ستیزان نیز تصمیم گرفتند با قصّه پردازی‌های ترسناک، شیعیان را از فکر هر نوع معاشرت با بهائیان بر حذر دارند:

آيت الله علی اکبر مسعودیِ خمينی، عضو جامعۀ مدرسين حوزۀ علمیۀ قم و توليت سابق حرم حضرت معصومه، در خاطرات خويش چنين می نويسد: «در حدود سال های ۴۰ و ۱۳۳۹، بهائيان در باغ (ارتشبد غلام علی) اويسی قم محفل های شبانه ای داشتند. گاهی اوقات برنامه هايی که داشتند، بسيار فجيع و دلخراش بود؛ از جمله شب های عاشورا، يک بچّه مسلمان را با خود به باغ می بردند و او را در حين جشن و پايکوبی به قتل می رساندند و هلهله می کردند. بنده با يک واسطه از فردی که خود شاهد اين ماجرا بوده نقل می کنم که می گفت: يک بار در يکی از اين محافل، عدّۀ زيادی از بهائيان جمع شده بودند و چند نفر سرهنگ هم از تهران به قم آمده و در آن جا حضور داشتند. آنان پسر بچّۀ حدوداً ۱۰ ساله ای را در تهران ربوده و با خود به قم آورده بودند. اين ماجرا را رئيس ژاندارمری قم برای رفيق ناقل خبر گفته بود که شب عاشورا بود و من در محل کارم در ژاندارمری نشسته بودم که يکی از دوستانم آمد و گفت: محفلی در باغ اويسی برقرار است. مايلی برای تماشا برويم؟ من موافقت کردم و به اتفاق به باغ رفتيم و از پشت ساختمان ها، نظاره می کرديم. ديديم که دختر و پسر می زنند و می رقصند و غلغله ای است و پسری را هم وسط صحنه روی ميز گذاشته اند و تمام افرادی که دور ميز هستند، هر کدام درفشی در اختيار دارند و همزمان با ميگُساری و خوانندگی، ضربه ای هم به تن پسر می زنند. من (رئيس ژاندارمری) ديدم که در ميان آن جماعت، سرهنگی نشسته است که گويا از همه بيشتر خوش به حالش است! يک لحظه فکر کردم که الان برخی از مردم در مجالس عزای امام حسين (عليه السّلام) دارند به سَر و سينۀ خود می زنند و يک عده از خدا بی خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند. با اين انديشه خونم به جوش آمد و کنترل از دستم خارج شد. به رفيقم گفتم: علی الله! هر چه باداباد! بعد تفنگ را کشيدم و يک گلوله در مغز سرهنگ خالی کردم! سرهنگ نقش زمين شد و جماعت جيغ کشيدند و محفل به هم خورد. بعد به اتفاق دوستم جلو رفتيم و افراد را با اسلحه تهديد کرديم. در همان حال که دستانشان را به نشانۀ تسليم بالا گرفته بودند، آنان را در يکی از اتاق های باغ زندانی کرديم و در را بستيم. بعد نگران شديم که چه بلايی سر جنازۀ سرهنگ بياوريم. اين جا بود که او را زير مقادير زيادی کود که در باغ تلنبار کرده بودند، پنهان کرديم. بچّه مسلمان مصدوّم را هم به تهران فرستاديم تا به دست پدر و مادرش بسپارند. بعد با خيال راحت به يکی از مجالس روضۀ ابی عبدالله (عليه السّلام) رفتيم! صبح روز بعد سر کارمان حاضر شديم؛ انگار نه انگار! مدتی بعد افرادی با داد و قال وارد شدند و گفتند: «يک مشت آدم گم کرده ايم! شما نديده ايد؟» گفتيم: نه! مگر به دست ما سپرده بوديد؟ در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايی را به دوش ما بيندازند.»[42]

در این قصۀ بخصوص که هیچگاه نامی هم از این «سرهنگ بهائیِ» نا شناس برده نمی شود ، هدف ازاَنگِ خون زدن به بهائیان اینست که از آن‌ها چهره‌ای شيطانی ترسيم کنند تا بهائیان را »تجسمِ واقعیِ شمر و يزيد در تعزيه‌های عاشورایی جلوه دهند«.[43] هدفِ دیگر از طرحِ روایت‌های شیطانی از بهائیان، انسانیت زُدائی از پیروانِ بهاءالله است، چرا که اگر بهائیان خوی حیوانی دارند، پس نمی‌شود برای آن‌ها حقوق انسانی قائل شد، و اذیت و آزار و تعقیب و تنبیه آن‌ها هم مجاز است. پیروی از این خط مشی است که در رسانه‌ها و تار نماهای جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر شاهدِ ترسیمِ چهره‌ای خبیث و شیطانی از آئین بهائی و پیروان آن بوده‌ایم. نمونه‌هایی از اجرای این طرح را در چهار تصویر زیر می‌بینیم. در تصویرِ اوّل ، با استفاده از چهرۀ وحشتناکِ Deadite Cheryl یکی از منفورترین مُردگانِ شرور (Evil Dead) در فیلم‌های سینماییِ ترسناکِ هالیوود، بهائی‌ستیزان می‌خواهند چنین آیندۀ شومی را برای پیوستگان به آئین بهائی ترسیم کنند. در تصویرِ دوّم ، با ترسیمِ چهره‌ای شیطانی از بهائیان و استفاده از یک نقل قولِ توهین آمیزِ خمینی در مورد پیروان این آئین ، مسلمانان را از نزدیک شدن به بهائی‌ها می ترسانند: «آقا بترسید شما از این‌ها؛ یک جانورهایی‌اند این‌ها«.[44]


تصویر سوّم، »ستایش کنندۀ یک فرقه را در حال تعظیم در برابر سنگ قبرهای مشتعلی نشان می‌دهد که بر روی عکسی از درِ ورودیِ آرامگاهِ حضرتِ بهاءالله منطبق شده است. بهائیان طبعاً چنین تصویری را مشمئزکننده مییابند، همچنان که پیرو هر دینی که مقدّس‌ترین زیارتگاهش به این صورت نشان داده شده باشد همین احساس را خواهد کرد«.[45] در سال ۲۰۰۸، سازمانِ یونسکو آرامگاه بهاءالله را به عنوان میراثی جهانی شناخت.[46] این تصویر، همچنین به بیننده القاء می‌کند که عاقبتِ آن‌هایی که به بهاءالله تعظیم می‌کنند، سقوط به قعرِ زمین یا جهنّم است. در تصویر چهارم، با استفاده از نمادِ معروفِ مرگ، بهائی ستیزان مرگ و نابودی را برای پیوستگان به آئین بهائی پیش بینی می‌کنند.

طرح واژگون‌نمائیِ تعالیم و ارزش‌های بهائیان

یکی از حربه‌های دیگری که رسانه‌های جمهوری اسلامی به آن متوسّل شده‌اند، سعی در واژگون‌نمائی آموزه‌ها و معیارهای اخلاقیِ بهائیان است. برای مثال، اگر تعالیمِ این آئین صحبت از صلح، برادری و وحدت عالم انسانی می‌کند، یا باید به بهائیان اَنگِ خون و ترور زد،[47] یا آموزه‌های شان را مایۀ اختلاف افکنی میان مسلمانان، کشتن روح مقاومت انقلابی در مردم، و کمک به اهدافِ امپریالیسمِ جهانی تعبیر کرد.[48] اگر بهائیان صحبت از جهان‌ وطنی (global citizenship) می‌کنند، باید آن‌ها را بی‌وطن و جاسوسِ این و آن جلوه داد[49] با جود این‌که ایران زادگاهِ باب، بهاءالله، وعبدالبهاء برای بهائیانِ تمام جهان (نه فقط بهائیانِ ایران) کشوری مقدس است و در آثار بهائی آینده‌ای بسیار درخشان برای آن پیش بینی شده است.[50] اگر بهاءالله و عبدالبهاء می‌گویند ذرّه‌ای عفّت و عصمت بهتر از صد هزار سال عبادت است، باید آن‌ها را فاسدترین و بی‌اخلاق‌ترین گروه‌ها نشان داد تا مردم از آنان بیزاری جویند.[51]

دعوت به نسل‌کشی

اوج بهائی‌ستیزیِ برخی از روحانیونِ شیعه را می‌توان در کتاب «امشی به حشرات بهائی» اثر آیت‌الله حاج سیّد محمد مهدیِ مرتضویِ لنگرودی مشاهده کرد. این کتاب ابتداء در سال ۱۳۴۰ (۱۹۶۱ میلادی) در شهر قم توسّط انتشارات علّامه چاپ شد و سه سال بعد نیزدر تهران تجدید چاپ شد و اکنون در چاپ بیست و یکم است. نسخه‌ای از این اثر را می‌توان در کنسرسیوم محتوای ملی یافت. نویسنده که احتمالاً پس از انتشارِ چاپِ اوّل با انتقاداتی روبرو شده است، در مقدمۀ چاپ تهران به تغییراتی اشاره می‌کند و در صددِ توجیهِ عنوانِ خشونت زای کتاب نیز بر می‌آید:

سببِ نام نهادنِ این کتاب، امشی به حشرات بهائی برای این است که چون بهائیان مانند حشراتِ موذی مثل پشه، مگس، عقرب، مار، و غیر آن‌ها در نفوسِ بشر رخنه کرده، با نیش های مسمومانۀ تبلیغ، مزاحمِ حالِ مردم می شوند لذا ما آن‌ها را به حشراتِ بهائی نام نهادیم، البتّه خوانندگانِ محترم می دانند که موادی مانند امشی و ددت وغیر آن دو اختراع شده که بشر می تواند به وسیلۀ آن‌ها حشراتِ موذی را از خود دور سازد، بنابراین، این کتاب هم چون خاصیتِ امشی را دارا است، یعنی همان طوری که امشی دفع کنندۀ حشراتِ موذی است، این کتاب هم دور سازنده ی حشراتِ موذیِ بهائی است، به قدری در دفعِ آن حشرات مؤثر است که اگر در هر جا حشراتِ موذیِ بهائی بوی آن را استشمام کنند به فوریت از آنجا دور گشته، دیگر به سراغِ آن مکان نمی روند. لذا با این شباهت، ما این کتاب را امشی به حشرات بهائی نام نهادیم: پس بر مسلمانان به ویژه جوانانِ آنان لازم است که یکی از این امشی ها را در خانه یا مغازۀ خود نگاه داشته، همیشه آن را به کار اندازد؛ یعنی موردِ مطالعۀ خویش قرار دهند، و اگر هم برخی از آن‌ها سواد ندارند از رفیقِ باسوادِ خود استفاده کنند، تا بدین وسیله بتوانند برای همیشه از شَرِّ حشراتِ موذیِ بهائی آسوده باشند.[52]
5. Encouraging Genocide.png
با تشبیهِ بهائیان به حشراتِ موذی و تشویقِ شیعیان به استفاده از امشی در مصاف با آنان، مرتضویِ لنگرودی درواقع مسلمانان را تشویق به نابودیِ بهائیان می‌کند. تلاشِ نویسنده برای توجیه عنوان کتاب نیز می‌تواند در میانِ برخی توهین به شعورِ خوانندگان تعبیر شود، چرا که هدفِ استفاده از امشی که حاویِ سَمّ مُهلک است، همانا کُشتنِ حشراتِ موذی است، نه دور کردنِ آن‌ها. به همین جهت نامِ دیگرِ امشی حشره کُش است، نه »حشره دور کُن. «

بهائی‌ستیزیِ »چپ‌ها«

در سال ۱۹۳۹ میلادی، مُحقّقِ روسی، میخائیل ایوانف، کتابی در شرحِ جنبشِ باب نشر نمود به نام »قیام بابی‌ها در ایران، ۱۸۴۸–۵۲ ((Babidskie Vostaniya v Irani, 1848–52, Moscow.» ایوانف که خود عقایدِ مارکسیستی داشت، در این کتاب لَب به تحسینِ باب به عنوانِ یک انقلابی گشود و جنبشِ وی را نتیجۀ جمع شدنِ انتظاراتِ طبقۀ متوسّطِ ایران در کنارِ خواست‌های دموکراتیکِ پیشه‌وران و کشاورزان دانست. ولی ایوانف ظهورِ آئین بهائی و تعالیمِ صلح آمیز و مُداراگرانۀ بهاءالله را عاملی باز دارنده در ادامۀ قیامِ انقلابی باب تلقی کرد.[53] احسان طبری، که از پایه گذاران و نظریه پردازان و از اعضای کمیتۀ مرکزیِ حزبِ تودۀ ایران در سال‌های انقلاب بود، در کتاب ِ»برخی بررسی‌ها دربارۀ جهان‌بینی‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ایران« خود دقیقاً نظریاتِ ایوانف در موردِ باب و بهاءالله را تکرار می‌کند. متعاقباً، در سال‌های بعد، بسیاری از اعضای حزب توده و دیگر گروه‌های چپ همین عقاید را تکرار کردند و باب را انقلابی و بهاءالله و تعالیمش را مانعی در راه احقاقِ حقوقِ حقّۀ زحمت کشان دانستند و، در نهایت، همسو با رهبرانِ جمهوری اسلامی، سرانِ بهائی را مرتبط با عواملِ بیگانه و حامیِ امپریالیسم خواندند.
6. Leftists.png
درسال‌های اخیر، بسیاری از رهبران و اعضای سابق و کنونیِ جنبش‌های چپ به نقایصِ تئوری‌های توطئه در موردِ بهائیان پی بُرده‌اند و این روزها در صفِ مقدّمِ مدافعینِ حقوقِ انسانیِ بهائیان هستند. البتّه این گروه شاملِ عبدالله شهبازی نمی‌شود. وی سال‌ها عمیقاً معتقد به اعتبارِ سندِ جعلیِ »پروتکل های بزرگان یهود«[54] بود. این اثر نخستین بار در اوائل قرن بیستم میلادی در روسیه منتشر شد و مدّت‌هاست جعلی بودن آن در محافل علمی پذیرفته شده است. ولی شهبازی تا مدّتی پیش اصرار بر اعتبارِ این سند داشت. سرانجام در سال ۱۳۷۸ وی هم به جعلی بودن این سند اعتراف کرد. ولی ادعا نمود یهودیان عمداً در موردِ خودشان سند سازی کرده‌اند تا نظریاتِ توطئه‌ای را بیمار گونه جلوه دهند و توطئه باوران را بی‌اعتبار کنند. شهبازی جعلی بودنِ خاطراتِ دالگورکی را هم می‌پذیرد. ولی معتقد است آن سند نیز توسّطِ سازمانِ اطّلاعاتِ انگلستان جعل شده و بخشی از توطئه‌ای بزرگ‌تر است که توسّط دشمنانِ ایران و اسلام طرح ریزی شده است.[55] با این روش، شهبازی عملاً در صدد خلع سلاح مخالفان نظریۀ توطئه است، چرا که، از منظر وی، هرگاه جعلی بودن سند یا توطئه‌ای آشکار شود، نفس انتشار آن سند و توطئه و کشف آن‌ نیز خود جزئی از توطئه‌ای بزرگ‌تر است.[56] شهبازی تا امروز همچنان به مواضعِ بهائی‌ستیزانۀ خود ادامه می‌دهد.[57]

»طوفان در فنجانِ چای «یا »آب در لانۀ مورچگان؟«

صبحِ روز ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵، پس از تحملِ هشت سال زندان بدون مرخصی، فریبا کمال‌آبادی یکی از اعضای «یاران ایران» به یک مرخصیِ پنج روزه آمد. در میان دوستانی که به دیدارِ وی رفتند می‌توان از شخصیت‌های آزادی خواهی چون نسرین ستوده، رضا خندان، دکتر محمد ملکی، دکتر محمد نوری زاد، ژیلا بنی یعقوب، و بهمن احمدی امویی نام برد. اما دیدار فائزه هاشمی، دختر هاشمی رفسنجانی، که چندین ماه را در کنار فریبا کمال آبادی در بندِ نسوانِ زندانِ اوین گذرانده بود از اهمّیتِ ویژه‌ای بر خوردار بود. موج حملاتی که پس ازگذشت حدود یک ماه از این دیدار همچنان بسوی خانوادۀ رفسنجانی در جریان است خود نشانه‌ای از اهمّیتِ این واقعه دارد. از بسیاری جهات، این دیدار تابو شکنیِ بزرگی است که می‌تواند نقطۀ عطفی در تاریخِ دگرستیزی در ایران باشد.
7. Faezeh and Fariba.png
وقتی عکسِ دیدارِ فائزه هاشمی، دختر یکی از پایه گذارانِ جمهوری اسلامی، با حجابِ کامل در کنار فریبا کمال‌آبادی و دیگر زنانِ بهائی بی‌حجاب درسطحِ جهان منتشر شد، مسئولانِ جمهوری اسلامی، به ویژه روحانیونِ محافظه کار، بر سر یک دو راهی تاریخی قرار گرفتند. آن‌ها می‌توانستند این دیدار را بکلی نادیده بگیرند، یا به آن به مثابۀ طوفانی کوچک، محصور در یک فنجان چای نگاه کنند. ولی به چه قیمتی؟ سکوت در مقابلِ این «عمل زشت و قبیح»[58] می‌توانست به دیگر شخصیت‌های میانه رویِ نظام نیز جرأتِ تابو شکنی بدهد و »قُبح« دیدارعضوی از خانوادۀ آن‌ها یا حتی بقیۀ شهر وندانِ عادی از یک بهائی را از بین ببرد. پس با مسئلۀ نجاستِ بهائیان و سالها آنها را «عاملِ روس، انگلستان، اسرائیل، آمریکا و صهیونیزم بین الملل» خواندن چه می‌کردند؟ بنابراین، آن‌ها راهِ دوّم یعنی حملۀ همه جانبه را بر گزیدند.[59] آیت‌الله بطحائی پیشقدم شد واعلان کرد »ارتباط دوستانه با اعضای فرقۀ ضالّۀ بهائیت خیانت به اسلام و انقلاب است«.[60] پدر فائزه هاشمی اعلام کرد «فائزه کار اشتباهی کرده و باید جبران کند.»[61] قاضی القُضّات کشور آیت‌الله آملی لاریجانی این دیدار را «شرم‌آور» خواند.[62] آیت‌الله ممدوحی دوستی با بهائیان را حرام و در حدّ کفر دانست،[63] و آیت‌الله مکارم شیرازی این دیدار را یک جُرم خواند و خواهانِ محاکمۀ فائزه رفسنجانی شد. خبرگزاری تسنیم تلویحاً فائزه هاشمی را متهم کرد ضد انقلاب شده است.[64] مکارم شیرازی سرانجام تا آن جا پیش رفت که با انتشار یک فتوای رسمی معاشرت با بهائیان را حرام اعلام کرد و حتی انتشارعکسِ بهائیانِ بی‌حجاب (در کنار فائزه رفسنجانی) را مصداقِ اشاعۀ فحشاء خواند[65] و حجت‌الاسلام محمد جعفر منتظری دادستان کل کشور«افرادی که به با این فرقه ارتباط می‌گیرند» را تهدید به پیگرد قانونی کرد.[66]

اما جامعۀ چند صدائیِ ایران در مقابل این حملات ساکت ننشست. فائزه رفسنجانی خود اعلام کرد خلافی نکرده و از این دیدار پشیمان نیست.[67] صادق زیبا کلام، استاد علوم سیاسی در دانشگاه تهران، عیادتِ فائزه هاشمی از فریبا کمال آبادی را عملی از هر نظر درست خواند.[68] آیت‌الله محسن کدیور نیز از این دیدار دفاع کرد و مجدداً خواستار رعایت حقوق انسانی و شهروندی بهائیان شد.[69] همچنین، کدیور و چند تن ازنو اندیشان دینی در بیانیه‌ای رسمی اعلام کردند «عقیده‌ نمی‌تواند مبنای جرم حقوقی یا معصیت دینی باشد«.[70] واقعیت اینست که در جامعۀ ایران، بهائی‌ستیزی رو به افول است[71] و فتواهای مکارم شیرازی‌ها تنها شتاب بیشتری به این روند خواهد داد. به نظر می‌رسد آن دیوارِ مجازی میان شیعیان و بهائیان که حکومت با ۳۷ سال تلاشِ بی‌وقفه سعی در به پا نگاه داشتنِ آن کرده است، در حالِ فرو ریختن است.[72] ولی آنچه تا کنون در مطبوعاتِ داخلی علنی شده است، تنها جزءِ کوچکی از یک پوست اندازیِ بزرگ در جامعۀ ایران است. آنچه که ما نمی‌بینیم و نمی‌شنویم به مراتب بزرگ‌تر و تأثیرگذارتر از خوانده‌ها و شنیده‌هاست. این روزها از بیتِ رهبری، تا منزلِ رفسنجانی‌ها، تا اقامتگاهِ برادران لاریجانی، و بقیۀ سران نظام تا حوزه‌ها و مدارسِ علمیه و مساجد و منابر و تکایا همگی در مقابلِ سؤالات بزرگ‌ترِ فقهی قرار گرفته‌اند، مثل مسئلۀ نجاست و طهارتِ انسان‌ها، تقسیم بندیِ آن‌ها به مؤمن و کافر ومُلحد و فرقۀ ضالّه و هر آنچه در میان اقشارِ مخلتفِ جامعه دیوارِ جدائی و کینه و نفرت می‌کِشد:

ببینید نسل جدید طلبه‌ها دچار بُحرانند. قبلاً می‌گفتند برویم علم دینی بخوانیم. اما طی بیست و چند سالِ گذشته بخشِ عمده‌ی افرادی که وارد حوزه می‌شوند، می‌‌آیند که به حکومت بپیوندند، امام جمعه بشوند، رئیسِ عقیدتی سیاسی بشوند و امثال آن. این ها انگیزه‌ای برای تحصیل ندارند و نظرِ مستقلی هم ندارند. گروه اقلیتی هم هستند که افراد باهوشی هستند و با انگیزه‌های دینی آمده‌اند و الان دچار سردرگمی‌اند.... این بحثِ نجاست گِرِهی است که باز شدنی نیست؛ با حقوقِ شهروندی سازگار نیست، با انسان‌شناسیِ مدرن سازگار نیست، با تلقّیِ ما از یک جامعه‌ی انسانی سازگار نیست. طلبه‌ها سرگردانند. بینشان خیلی‌ها به اصطلاح «کافرِ مخفی»اند، یعنی اعتقادشان را به خیلی از چیزها از دست داده‌اند. اما بخشِ دیگری هم هستند که دوست دارند چهارچوبِ فکری و هویتِ طلبگی‌شان را حفظ کنند، اما این معضلات قابل حل نیست. مشکل هم اینجاست که اساسِ فقه اشکال دارد. فقه یک خانه‌ی بزرگی نیست که فقط یک اتاقش ایراد داشته باشد، بلکه تمامِ این ساختمان برای یک دنیای دیگر ساخته شده و با دنیای ما بیگانه است.[73]

این دیدارِ تابو شکن نشان داد نه فقط داغ و درفش و زورگوئی بلکه حتی زندان‌های جمهوری اسلامی که قرار بود محل تأدیب خاطیان باشد هم کار بُردشان را از دست داده‌اند:[74]

ادامه مقاله را از اینجا بخوانید.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016