ما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
نامگذاری معابر و میادین
یکی از وظایف شورای شهر، نامگذاری معابر، میادین و بزرگراههاست که تا پیش از تشکیل شورا، شهرداری این کار را انجام میداد. در کتاب حکایتهایی از نحوه نامگذاری و برخی جلسات مربوط به آن وجود دارد. شرح برخی نامها مانند خیابان خالداسلامبولی، بزرگراه نیایش، بوستان گفت و گو یا برج میلاد در کتاب آمده است. اما شنیدنیتر از همه آنها موضوع مربوط به نام مصدق است: «به خاطر ندارم که طرح نامگذاری میدان کاج به نام مصدق را بالاخره چهکسی مطرح کرد. تغییر نام میدان کاج بهنام مصدق در همین حد در شورای شهر مطرح شد اما چنان جنجال و آشوبی علیه شورا به پا خاست که گویی مصدق قیام کرده است. مخالفت و حساسیت حکومت نسبت به مصدق قابل تأمل است. مردی که در مقابل استعمار انگلیس ایستاد و از منافع ملت ایران شجاعانه دفاع کرد تا آن جا که رژیم شاه به پشتیبانی انگلیس و امریکا علیه او کودتا کردند.
عجیب است جریانی که مدعی مخالفت با امریکا و انگلیس و رژیم شاه است این گونه نسبت به مصدق و حتی نام او حساسیت دارد. پس از جلسه آن روز، نامهای به دست ما رسید. اعضای شورای شهر را به جهت حمایت از مصدق تهدید کرده بودند. در آن نامه نوشته شده بود که شما را با زنجیر خواهیم کشت و شورای شهر را به آتش خواهیم کشید.». (ص ۱۲۲)
چندی بعد در اثنای یکی از جلسات، الویری که به عربستان رفته بود از مکه تماس گرفت و گفت که من چند روز پیش نزد رهبری بودم. ایشان به من گفتند: «این چه کاری است که شورای شهر به نهضت آزادی میدان میدهد و میخواهد میدانی را به نام مصدق نامگذاری کند». (ص ۱۲۶)
درخواستهای کمک از شورا
شهرداری محلی بود که همه با طمع به آن مینگریستند، زیرا درآمد و هزینه در آنجا چندان انضباط و حساب و کتاب نداشت. به ویژه آنکه بسیاری از اوقات به جای پول، تراکم و ملک در معاملات مبادله میشد و این اقلام که رقم بزرگی را تشکیل میدادند، در بودجه دیده نمیشدند. دو مثال زیر که یکی تصویب و دیگری رد شد به عنوان نمونه قابل نقل است:
۱ - «ریشهری که متولی آستان حضرت عبدالعظیم بود، به وسیله رضوی (یکی از اعضای شورا) درخواست پانزده میلیارد تومان کمک کرده بود. آستان عبدالعظیم خود بسیار ثروتمند است و موقوفات فراوانی دارد که معلوم نیست این ثروت چگونه هزینه میشود. خواستهی ریشهری در نامه این بود که طی مدت پنج سال، پانزده میلیارد تومان تراکم به آستان واگذار شود تا تولیت آستان تراکم را فروخته، آن را هزینه کند. ... درخواست مذکور، رأیگیری و رد شد.» (ص۲۱٣)
۲ – در یکی از جلسات یکی از اعضای شورا که خود عضو هیئت مدیره باشگاه پرسپولیس بود، کمک چهارصد میلیون تومانی از طرف شهرداری به باشگاه پرسپولیس را که بر سر آن با الویری نیز توافق کرده بود، مطرح کرد. برخی از اعضا معتقد بودند با این توافق عابدینی دست از مخالفت با الویری برداشته است. معلوم نیست با این کار آیا الویری به عابدینی امتیاز داد یا عابدینی امتیازخواهی کرد. در هر حال این طرح با اصلاحاتی تصویب شد. (ص ۲۰٣)
البته برخی از این درخواستها عاری از منفعتجوییهای شخصی بوده است و برخی اعضای شورا بنا به علایق فکری یا سیاسیشان برای اختصاص این نوع کمکها در شورا تلاش کردهاند. بدین ترتیب طرحهای دیگری برای تصویب به شورا ارائه شد که برخی از آنها تصویب شدند و برخی دیگر مورد قبول قرار نگرفتند. تعدادی از آنها عبارتند از: احداث پل در دانشکده الهیات، طرح تأسیس دفاتر معاضدت حقوقی در مناطق شهرداری، توسعه اماکن ورزشی بانوان، کمک به ایاب و ذهاب خبرنگاران در محدوده طرح ترافیک تهران، احداث آرامگاه و بازسازی مقبره برای ستارخان، کمک به انجمن صنفی روزنامهنگاران، واگذاری ساختمان به انجمن هموفیلیها، کمک به کانون وکلا، تخصیص خانهای به تشکلهای غیردولتی، کمک به دانشگاه تهران.
تجارب مدیریتی و خدمات شورای شهر
عیبش گفتی هنرش نیز بگوی. کارنامه شورای شهر اول که در این مقاله بیشتر به جنبههای منفیاش توجه شده سویههای دیگری نیز دارد و خدمات زیادی نیز در عمر کوتاهش به شهروندان پایتختنشین ارائه داده است.
کتاب خانم وسمقی چه به لحاظ انتقال تجارب مدیریتی و چه گزارش تلاشهایی که برای بهبود وضع ناهنجار کلان شهر تهران صورت گرفته است نیز نکات گرانبهایی در اختیار خوانندگان می گذارد (که به علت این که موضوع نوشتار حاضر بیشتر بررسی تجربه یک شکست بود طبیعتا در مرکز توجه این مقاله نیست). به طور مثال میتوان نمونههایی از آن اشاره کرد: تعیین نرخ بلیط مترو، نصب پارکومتر، ساخت پارکینگهای عمومی و... و تهیه و تصویب آییننامههای ضروری زیادی که در این دوره شکل گرفت. پاسخ منفی به درخواستهای نامعقول و نامشروع سپاه که دستیابی به آن را حداقل برای چهار سال به تاخیر انداخت نیز در کارنامه شورای اول شهر تهران میدرخشد.
منش (شخصیت های گوناگون اعضای شورا و دل مشغولی های مهم آنان)
این کتاب پشت صحنههای زیادی را به خواننده نشان میدهد. روایت برخی جلسات با ذکر جزئیات، مانند یک فیلم، صحنههای مختلف آن جلسه را برای خواننده مجسم میکند. و به این ترتیب خواننده شخصیت اعضای شورای شهر یا افرادی که در کتاب تصویر شدهاند را بهتر میشناسد. در سالهای ۷٨ تا ٨۲ افرادی در نقش نمایندگان شورای شهر تهران ایفای نقش کردند که هر کدام بیوگرافی و سرگذشت و سرنوشتی جدا و برخی بسیار شنیدنی دارند. در کارنامه آنها نکاتی دیده میشود که گاه با تصویری که از آنها در کتاب ارائه شده است همخوانی ندارد. در زیر به نمونههایی عبرت آموز و تجربه افزا اشاره میشود:
۱ - در جایی از قول شهردار پیغام یکی از اعضای شورا چنین نقل میشود که اگر مبلغ ۲ میلیارد تومان به من بدهی، دست از مخالفت با تو برخواهم داشت. (ص ٣۴۱)
«ابطحی معاون حقوقی و پارلمانی رئیس جمهور که رئیس شورای مرکزی حل اختلاف نیز بود، ملکمدنی را تحت فشار قرار داده و از او میخواست که استعفا دهد. ابطحی از ملکمدنی میخواست که هوای یکی از دوستان او را داشته باشد، در حالی که، ملکمدنی، آن شخص را که بساز و بفروش بود متخلف و خائن توصیف میکرد». ( ص ٣٣٨)
۲ - دیگری با توطئه تلویزیون در برنامهای زنده وقتی به شهردار اطمینان داده شده بود که جز او کسی برای مصاحبه دعوت نشده است، در برابر دوربین وارد استودیو می شود و کاغذی را در دست میگیرد و اعلام میکند که این سند خرید خودرو با پول شهرداری است و شهردار را متهم به سوءاستفاده از اموال شهرداری میکند که این موضوع صحت نداشت و هرگز در شورا مطرح نشد و به اثبات نرسید. (ص ٣٣۷)
٣ – از همان ماه اول آغاز به کار شورا و حتی پیش از انتخاب شهردار، در جلسات خصوصی و دوستانه، بعضی از اعضای شورا مشکل مسکن خود را مطرح نموده، مکرراً میخواستند که هرچه زودتر از خانههای در اختیار شهرداری برای اسکان استفاده کنند. (ص ۵٣) عابدینی، حقیقی، لطفی، اصغرزاده، درودیان، دوزدوزانی، خسروی و حکیمیپور به طور رایگان از این خانهها استفاده میکردند. بسیاری از مدیران شهرداری نیز با وجود تمکن مالی در املاک شهرداری ساکن بودند. ... کارگران و کارمندان با حداقل درآمد، امکان استفاده از این املاک را ندارند و مدیران با بیشترین درآمد و امکانات و با وجود دارا بودن خانه شخصی از املاک شهرداری استفاده میکنند. (ص ۲۴۵) برخی از اعضا از وامهای بیبهره نیز با تصویب هیئت رئیسه استفاده میکردند. (ص ۲۴۵)
۴ – برخی اعضای شورا که در ماههای اولیه آغاز به کار شورا به نیت ورود به مجلس استعفا دادند و کار شورا را نیمه رها کردند. آنها می بایست به رای مردم احترام بگذارند و هنگام ثبت نام تصمیم بگیرند که آیا برای چهار سال برنامه دیگری در زندگیشان دارند یا ندارند؟ این کار جز جاهطلبی و سیاسیکاری و بیاحترامی به رای مردم چه معنایی دارد؟ (ص ۷٨)
۵ - درز اطلاعات محرمانه در شورا بسیار اتفاق افتاده بود. به طور مثال نویسنده در جایی میگوید گاهی در جلسات غیرعلنی و حتی غیررسمی، بحثها و گفت و گوهایی مطرح میشد و همه اعضا متعهد میشدند که آن مطالب محرمانه باقی بماند. اما بلافاصله آن مطالب محرمانه در برخی روزنامهها از قول یک منبع آگاه منتشر می شد. این اقدامات غیراخلاقی از شورای شهر، چهرهای جنجالی و پرآشوب میساخت. (ص ۱۹۱)
۶ - نویسنده کتاب که به عنوان یکی از اعضای هیئت منصفه دادگاه مطبوعات در دادگاهی شرکت داشته خاطرهاش از یکی از دادگاهها را چنین نقل کرده است: یکی از شکایات قابل توجه در دادگاه مطبوعات، شکایت انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان از روزنامه کیهان بود. روزنامه کیهان نوشته بود که انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان، پسوند اسلامی را از اساسنامه خود حذف کرده است. در واقع مطلب کیهان مفید این معنا بود که انجمن اسلامی دانشجویان از اسلام روی گرداندهاند.
محاکمه شریعتمداری چندین جلسه به طول انجامید. روال معمول چنین بود که پس از پایان جلسات محاکمه، هیئت منصفه تشکیل جلسه داده، بعد از شور و رایزنی نظر خود را در باره وقوع جرم و یا عدم وقوع جرم به قاضی اعلام مینمود و در نهایت قاضی رأی را صادر میکرد. مرتضوی معتقد بود که نظر هیئت منصفه صرفاً نظر مشورتی است و قاضی میتواند با آن مخالفت نماید.
عسگراولادی ریاست جلسه را بر عهده گرفت. ... مرتضوی اصرار و تأکید داشت که دانشجویان پسوند اسلامی را چنان که کیهان مدعی است از اساسنامه انجمن اسلامی حذف کردهاند. عسگراولادی نیز گفته او را با قاطعیت تأیید میکرد. وی گفت این دانشجویان اعتقاد به اسلام ندارند، چرا که من خود دیدهام که آنان پشت سر ابراهیم یزدی (دبیر کل نهضت آزادی ایران) نماز میخواندند! عسگراولادی نماز خواندن پشت یزدی را دال بر نامسلمانی میدانست!!
من گفتم که باید اساسنامه انجمن اسلامی را بیاورند. بدیهی است که پس از مشاهده اساسنامه بدون شک و تردید میتوان تصمیم گرفت. مرتضوی و عسگراولادی مخالفت کردند. من در این مورد بسیار عصبانی شدم و گفتم شما غیرمستند حرف میزنید و تا وقتی که اساسنامه را نیاورید هرگونه تصمیمگیری فاقد اعتبار است و من به این موضوع اعتراض خواهم کرد و پس از این اظهارات برخی اعضا نیز گفته مرا تأیید کردند.
مرتضوی با جایی تماس گرفت که اساسنامه را با فاکس ارسال کنند. مدتی طول کشید و آنان میکوشیدند با تأخیر در این کار از موضوع عبور کنند. من کوتاه نیامدم و بر اصرار خود افزودم. سرانجام پس از شاید سه ربع ساعت اساسنامه به جلسه رسید. مرتضوی میخواست اساسنامه را به دست هیچ کس ندهد. من از یکی از اعضا خواستم که اساسنامه را ببیند. واحدی که خود نیز قاضی بود، اساسنامه را از دست مرتضوی گرفت و اعلام کرد که پسوند اسلامی در اساسنامه وجود دارد.
پس از اعلام این مطلب عسگراولادی و مرتضوی دستپاچه شدند و به یاد دارم که پورنجاتی عصبانی شد و ازجا برخاست و نسبت به رفتار مرتضوی اعتراض کرد. بیتقوایی در این رابطه و دفاع زشت و بیمنطق از موضع روزنامه کیهان تعجبآور و نفرتانگیز بود، طوری که دادگاه را از بیطرفی خارج کرده و بیانگر آن بود که قاضی کاملاً مطیع اغراض و مطامع سیاسی خاص است. (ص ۹-۹٨)
۷ – چندین مثال از دخالتهای رهبر و کارهای غیرقانونی و فراقانونی توسط وی در کتاب وجود دارد. در یکی از آنها چنین آمده است: «روزی چند تن از مسئولان دانشگاه امام حسین نزد من آمدند تا به حل و فصل مسائل آنان کمک کنم. این دانشگاه وابسته به سپاه پاسداران است. در زمین دانشگاه قریب به دو هزار واحد مسکونی ساخته شده بود. دانشگاه امام حسین بابت ساخت و ساز این شهرک، هیچ گونه پروانهای دریافت نکرده بود.
من از مراجعان سوال کردم که چرا شما پروانه اخذ نکردهاید تا اکنون با این مشکل مواجه نشوید؟ یکی از آنان نامهای را به من نشان داد که در هامش آن رهبری با خط خود مطلبی با این مضمون نوشته بود که اگر شهرداری در دادن پروانه تعلل نمود نیازی به اخذ پروانه نیست!
آنان میگفتند که دستور رهبری بالاتر از پروانه شهرداری است و ما با وجود این دستور نیازی به اخذ پروانه نداشتهایم. اکنون آنان از شهرداری خواستار ارائه خدمات شهری از قبیل احداث فضای سبز، آسفالت معابر، جمعآوری زباله و... بودند.» (ص ٣۱۰)
٨- مثالی دیگر از بیاخلاقیها و فرصتطلبیها: «روز ۱۹ تیرماه اصغرزاده در صحن علنی با حضور اقلیت و خبرنگاران جلسهای غیرقانونی تشکیل داده بود. عابدینی پس از اتمام جلسه به علیزاده گفت اگر مشکل مرا حل کنید که هزار و پانصد متر تراکم بخرم، جوّ موجود را جمع میکنم! درودیان نیز از این خواسته عابدینی آگاه بود و آن را بازگو میکرد.
کمتر از یک سال به پایان عمر شورا باقی مانده بود و اعضای گروه اقلیت همه علاقهمند بودند که در انتخابات بعدی نیز شرکت کنند. لطفی، حکیمیپور، اصغرزاده و خسروی نزد حجاریان رفته به او گفتند که اگر حزب مشارکت در انتخابات آینده شورا نام آنان را در فهرست خود بگذارد آنان از این جنجالها و مخالفتها دست بر خواهند داشت. حجاریان پیشنهاد آنان را نپذیرفت. گفتنی است این افراد برای انتخابات بعدی نیز نامزد شده، برای جمعآوری رأی بسیار کوشیدند، اما دیگر به شورا راه نیافتند.» (ص ٣٣٣)
۹- در یک خاطره نویسنده کتاب با ذکر جزئیات شرح داده شده که چگونه عضوی از شورا برای گول زدن دیگران که مطمئن شوند او به جلسه نمیآید از طریق همسرش به دروغ میگوید در سفر آلمان است ولی بعد ناگهان سروکلهاش پیدا میشود! (ص ٣۴۷)
۱۰ – شرح نمونه های زیادی از رفتارهای غیراخلاقی برخی از اعضای شورا در کتاب آمده است. به طور مثال: اصغرزاده مرتب ادعا میکند که الویری ٣۵۰ پرونده تخلف دارد اما آنها را ارائه نمیکند و وقتی از او سوال میشود آیا واقعا ٣۵۰ پرونده داری؟ میگوید برایش درست میکنیم! (ص ٣٣۴)
۱۱ - یکی از راههایی که همواره برای خاموش کردن و همراه نمودن اعضای شورا از آن استفاده میشد تطمیع بود. مثل دادن زمینهایی در نیاوران در قالب یک تعاونی به اعضا جهت جلوگیری از استیضاح الویری. (ص ٣۰۱)
۱۲ - در سرفصل اعضای شورا در هیئت مدیره شرکت واحد گفته میشود که علیرغم مصوبه قبلی که اعضای شورا حق ورود به مدیریت شرکتها، موسسات و سازمانهای وابسته به شهرداری را نداشتند و حتی نمیتوانستند طرف قرارداد شهرداری باشند، همچنان عطریانفر مدیریت همشهری را به عهده داشت و دوزدوزانی در هیئت مدیره سازمان میادین و ترهبار حضور داشت. و این که تعدادی از اعضای شورا علاقهمند به ورود در هیئت مدیره شرکت واحد بودند. همان طور که در جاهای دیگر کتاب نیز سعی در توضیح این مسئله وجود دارد انواع سوءاستفاده چه در میان دولتمردان، چه برخی اعضای شورا و چه برخی نمایندگان مجلس و یا دیگر مسئولان یا نهادها از جمله سپاه پاسداران مشاهده میشود. (ص ۲۴۱)
جمع بندی (ترجیح حقیقت بر مصلحت)
وقتی به تجربه پس از مهاجرتام و آنچه دیده یا شنیدهام نگاه میکنم؛ به عنوان یک ناظر نمیدانم بین «دروغ»، «جاهطلبی»، «حسادت» و «منفعتطلبیهای شخصی» کدامشان مخربتر است. یا بین آدمهایی که دچار هر کدام از این رذایل شدهاند کدامشان آسیب بزرگتری وارد یا اختلاف بیشتری را ایجاد میکنند. فقط میدانم که هر کدام از اینها و در نهایت همهشان در جان و تن هر کس که رفته باشند با چهره مذهبی یا لائیک، با حجاب یا بیحجاب، انقلابی یا غیرانقلابی، پیر یا جوان، نزدیکترین دوست و غریبترین غریبهها؛ میتواند بنیان هر جمعی را بپاشاند. بعضی تجربهها، فرق نمیکند برای یک عضو شورای شهر و یا یک مهاجر دورافتاده از وطن، قدیمی باشد یا جدیدالورود؛ خیلی سخت به دست میآید اما همان یک بارش کافی است برای یک عمر و تمام زندگی. بار دیگری وجود ندارد که وی بتواند از آن تجربه استفاده کند. مثل زلزلهای که فقط خانه را خراب نمیکند، چنان همه را نابود میکند که دیگر کسی نمیماند که بداند دفعه بعد خانهای را محکمتر بسازد یا کدام پیشگیریها را بکند. پیشگیری از کدام بیماری؛ وقتی بیمار مرده است؟ مگر آدم سالم پیشبینی خیانت و جنایت را هم میکند؟ تجربه این نوع زلزلهها برای فردی که با آن مواجه می شود خیلی سهمناک است. طرح آن دیگر دردی از او را دوا نمیکند اما شاید به کار دیگران بیاید. تکرار درد شاید برای خودش هم سخت باشد؛ یادآوری آن تلخیها کامش را دوباره و شاید بیشتر از قبل تلخ میکند و حسرت زمان از دست رفته را بیشتر و بیشتر. شاید هم آسیبهای بعدی و دیگری هم برایش به دنبال داشته باشد. به هر حال یادآوری و به خصوص کالبدشکافی این نوع رخدادها حتی به عنوان ناظر توانی بیشتر از توان من لازم دارد. پس نشد آنچه باید میشد. اما تجربه نویسنده کتاب به زبانی دیگر و درباره داستانی دیگر و بزرگتر؛ خیلی بهتر و کاملتر آن درد را میگفت و با دیگران به اشتراک میگذارد.
آسیبدیدگان از این نوع اتفاقات وقتی با بسیاری دوستانشان هم که صحبت میکنند شاید این نصیحت دلسوزانه را بشنوند که فراموش کن؛ حالا که گذشته و گفتنش هم فایده ندارد؛ چشمانمان را بر این نوع دروغ و حقه و تقلبها ببندیم بهتر است تا آنکه بیان کنیم؛ باید آدمها را همینطور که هستند پذیرفت!؛ مخصوصا وقتی خطاها از نزدیکترینهایمان سرزده است، پس هیچ نگوییم و لب فروبندیم بهتر است، تا دشمن سوءاستفاده نکند... هر بار که میدیدم و یا میشنیدم که این زجر کشیدگان و آسیب دیدگان چنین نصایحی می شنوند با خود فکر میکردم اصلا دشمن کیست وقتی این رذیلهها از دوست سر زده است. اینها چگونه دوستانی هستند؟ و بالاخره این سئوال جانگداز که سرانجام حقیقت بهتر است یا مصلحت؟
نویسنده کتاب با انتشار کتابش به این سئوال سخت من پاسخ داد:«آری! حقیقت برتر از مصلحت است». و وقتی درگیر کتاب شدم دیدم و با تمام وجود دریافتم که چه خوب کرد که نوشت و گفت و دیگران را در تجربه شورای شهر اول که جنس آن یعنی اختلاف و دروغ و دغل و به شکست کشاندن همه چیز، برایم سخت آشنا بود، سهیم کرد. آتش زدن قیصریه برای یک دستمال؛ دستمال منافع و مفاسد خود.
من از این کتاب نتایج بزرگی برای هر نوع کار جمعی، مدیریت عمومی و اشتراک مساعی در پیشبرد یک پروژه یا مسئولیت مشترک گرفتم. برخی از آنها چنیناند:
اخلاقیات الزاما ربطی به سوابق و رزومه گذشته افراد یا مواضع سیاسی آنها ندارد. آدمهای سرشناس و حتی خوشبیوگرافی هم میتوانند سقوط اخلاقی کنند. اخلاقیات همه جا (و از جمله و به خصوص در سیاست) مهم است. در همه جا جاهطلبی میتواند منافع و مصالح جمعی را نشانه بگیرد و نابود یا فدای منافع فردی کند. در این راه ممکن است شاهد خیلی از امور غیرمنتظره همچون دروغ و دوز و کلک و زد و بند نیز بود.
آدمها را در وضعیتهای مختلف باید شناخت هم در وضعیت عادی و هم در نزاع و اختلاف یا رقابت. آیا کسانی که در وضعیت عادی موجه به نظر میرسند در وضعیت اختلاف یا رقابت نیز به اصول اخلاقی پایبند هستند و به شرافت وفادار میمانند؟ یا از هر حربهای برای رسیدن به مقصودشان استفاده میکنند.
به نظر میرسد این شورا فدای اختلافات داخلیاش شد؛ وضعیتی که در سراسر کتاب مشاهده میشود، از جمله برای تعیین رئیس شورا.
در هر صحنه چه در حین ماجرا و چه پس از آن؛ شجاعت بیان باعث می شود که مصلحت فردی بر آنچه صلاح جمع است و مصلحت کوتاه مدت امروز بر تاریخ گذشته تحمیل نشود. افرادی که برخلاف مصلحت روزشان حقیقت را میگویند و از درگیر شدن با دروغ و دغل ابایی ندارند بعدا با وجدان راحتتری زندگی خواهند کرد و در دادگاه وجدان خود و دادگاه افکار جمعی روسفید و سربلند خواهند بود ولو مشکلاتی را در همان هنگام متحمل شوند.
در مرور و نقل خاطرات گذشته نیز افرادی که اطلاعات یا مصالح امروزشان بر روایت دیروزشان تاثیر دارد، خاطرهگوهای امانتداری نیستند. میتوان بر اساس نگاه یا مصالح امروز، دیروز را نقد یا تحلیل کرد اما نباید به خود روایت آسیبی وارد ساخت. نه اینکه تحلیل امروز را در روایت و پیچ و خم حوادث گنجاند و در واقع در نقل واقعه تاریخی دخالت داد. خوب و بد آدمهای امروز و نوع روابط ما با آنها نباید بر روایت ما از همان آدمها ولی در دیروز دخالت داشته باشد.
نویسنده مصلحت را بر حقیقت ترجیح نداده و نیشتر نقد خود را گاه با بیرحمی بر زخم فرد خطاکار مورد اشارهاش فرو برده است؛ با هر سمت و مقامی بالا یا پایین که ممکن است داشته باشد و دارد. چه رهبر و رئیسجمهور و چه قاضی و فرمانده نیروی انتظامی و چه فلان عضو شورای شهر که خود زان پس سرنوشتی سخت داشته است.
شرح ماجراهای معروف در آن چهار سال گاه تکاندهنده است اما روایت همین موضوعات بارها تکرار شده، باز درسآموز است و تازگیهای زیادی دارد.
موضوعات مطروحه در شورای شهر اعم از پراهمیت یا کماهمیت چه نامگذاری خیابانها و میدانهای تهران، چه مسائل مالی و انتخاب شهردار و ... به خواننده اطلاعات تازهای درباره پشت صحنه رفتار هر یک از افراد میدهد. برای اکثر موضوعات مطروحه در کتاب اسناد غیرقابل انکاری وجود دارد. اینها همه برای آن است که چقدر منش افراد در عملکرد آنها موثر است. مخصوصا در جامعهای که «افراد» حرف اول و آخر را میزنند و به هیچ حزب و سازمان و انجمنی نیز پاسخگو نیستند و یا احزاب و انجمنها دربست و سیاه و سفیدی از اعمال هر یک از خودیهایشان دفاع میکنند! و هیچ نقدی را تاب نمیآورند تا دشمن سوء استفاده نکند!
نویسنده در همین رابطه در انتهای کتاب به سانسور شدید و دست به یکی کردن جمعی حتی رسانههای همسو با اعضای شورا بعد از انحلال آن اشاره میکند و میگوید: «تا پیش از آن روز خبرگزاریها و روزنامهها هر لحظه به دنبال تهیه خبر از شورا بودند و حتی از چاپ شایعات و اکاذیب نیز مضایقه نمیکردند... اما نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که هیچ یک از روزنامهها و خبرگزاریها دیگر علاقه-ای حتی به انتشار واقعیات هم نداشتند. به نظر میرسید همه آنها از انتشار مطالب و اظهارات ما، به ویژه مطالب و اظهارات اکثریت شورای شهر که با روند موجود مخالف بودند، منع شده بودند. در آن برهه حساس و خبرساز هیچ کس دیگر برای گفت و گو به سراغ ما نیامد. احساس میشد سانسور شدیدی در رابطه با علت انحلال شورا حاکم است. از همین رو اولین دوره شورای شهر تهران در هالهای از ابهامها و پرسشهای بیپاسخ به پایان راه ناتمام خود رسید. شاید این کتاب به برخی ابهامها و پرسشها، پاسخ گفته باشد.»(ص ٣۵۲)
حال این خواننده کتاب است که باید بگوید آیا این کتاب به ابهامها و پرسشهای پیرامون شورای اول شهر تهران پس از پرده برداری از بسیاری از وقایع و حقایق پشت صحنه آن، پاسخ گفته است یا نه؟
پاسخ من به این سئوال «آری» است!
اما در پایان اجازه دهید علیرغم همه تلخیهایی که این کتاب بر جان و روحمان مینشاند و همه خاطرات تلخ مشابه دیده یا شنیدهمان را به یاد میآورد؛ به یک نکته شیرین و امیدبخش اشاره کنم و آن نام زیبا و پرانرژی و مثبت کتاب است که در جلسه رونمایی کتاب در پاریس مورد تحسین برخی موشکافان نیز قرار گرفت: حتما راهی هست! عنوانی بسیار پرمعنا و پرمغز. علیرغم همه این تجربههای تلخ، باز حتما راهی هست. از این راه رو به شکست و بنبست نباید رفت، هزار راه نرفته هنوز در برابر ماست ...
این مطلب پیش از این در سایت [اخبار روز] نیز منتشر شده بود.