شنبه 26 تیر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

نقش شخصیت در ذهنیت؛ کیارستمی یا دولت‌آبادی؟ محسن حیدریان

محسن حیدریان
شکاف پایه‌ای و پرهیزناپذیر، در دو شخصیت کاملا متفاوت "تلخ‌کام و منفی‌بین" نویسنده از یک سو و "مثبت‌اندیش" "و زیبایی‌طلب" کارگردان از سوی دیگر ریشه دارد. از این دو شخصیت با دو خلق و خو و سرشت متفاوت، دو نگاه جداگانه به آدم و عالم شکل می‌گیرد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در میان مقالات و سخنرانی هایی که در تجلیل از عباس کیارستمی سینماگر فقید ایران، در روزهای اخیر از سوی نویسندگان و صاحب نظران در رسانه ها منتشر شده ، ستایش محمود دولت آبادی از او؛ یکسره متفاوت است. دولت آبادی با شفافیت و از روی انصاف و خود شناختی، که از ویژگی های اوست، می گوید: "کیارستمی را از جوانی می شناختم اما هرگز با او دوستی نکردم. نتوانستم و نشد؛ زیرا این هنرمند و صنعت گر ممتاز با شیوه و روحیه قلندری من سازگاری نداشت. من هم با شیوه های کار او زیاد سازگاری نداشتم. اما هرگز بدان معنا نبود که احترام خاصی برای این شخصیت قائل نباشم. در دوره ای که جوان بودیم هر دو در کانون پرورش فکری کار می کردیم. ایشان در طیف دیگری بودند و من در طیف دیگری. او به دنبال کشف زیبایی و سادگی در هنر بود که این خیلی مهم است... از جوانی در پی کشف همان چیزی بود که یکی دو سال پیش آن را به نمایش گذاشت. من هم به دنبال نوع کار خودم بودم. جدایی ما - منظورم جدایی طیف های فرهنگی است - در آن ایام به شدت این دوره نبود. طیفی که من در آن قرار می گرفتم به دنبال هنر در معنای اجتماعی آن بود و طیفی که کیارستمی در آن بود طیف هنر به معنای زیبایی و زیبایی شناختی آن بود"....او با شجاعت می گوید: با فیلم هایی که کیارستمی ساخت هرگز نتوانستم رابطه برقرار کنم اما اهمیت کار او را هم می فهمم. بازتاب آثار کیارستمی در دنیا برای من و هر ایرانی گرامی بوده و گرامی داشته خواهد شد؛ این سوای سلیقه من است که می پسندم یا نمی پسندم......کار کیارستمی نقاشی در عکس بود. چنان نقاشی ای را در سینمای کیارستمی هم می بینیم؛ سینمایی که متأسفانه من دوست نمی داشتم."

واقعیت این است که کیارستمی و دولت آبادی، هر دو به یک نسل فرهنگی تعلق داشتند. هر دو متولد سال ۱۳۱۹ هستند.هر دو در کانون پرورش فکری پا به عرصه فعالیت فرهنگی گذاشتند. هر دو فردیتی یگانه داشتند که در قالب هیچ گروه و گرایشی نمی گنجد. هر دو با خلاقیت های نوآورانه اثبات کردند که انديشه و احساس آدمی هرگز سکون پذير و ايستا نيست و هیچ گونه تهديد و فشار سياسی و اقتصادی، جنگ، سانسور، عدم امنيت و رعب و وحشت قادر به قطع حیات و پویایی انديشه، فرهنگ و ادبيات نيست. درست بر عکس هر دو آنها موفق شدند که انواع تهدید ها را به فرصتی برای ژرف تر شدن و تبدیل به نماد باورپذیر فرهنگ ایران در جهان تبدیل کنند. هر دوی آنان درشرايط اجتماعی، سياسی و فرهنگی زندگی مشترکی زیسته اند و در آثار خود هم آئينه و هم آئينه دار دوران خويش بوده اند. آثار آنان از چنان توانمندی و تازگی برخوردار است که ميتواند در هر زمان و مکانی روح و نظر مخاطبين را جلب کند. هر دو فرهیخته ایرانی با دشواريها و تنگناهای گوناگون نه فقط معيشتی بلکه روحی و آزار و اذيت های حکومتی نيز روبرو بوده اند. اما هیچ کدام ایران را ترک نکردند. هر دو از نمونه های مثال زدنی سخت کوشی، انظباط، استقامت، پرکاری، پیگیری و شکیبایی بوده اند و اصولا مهمترین راز موفقیتشان در رواداری و خلاقیت و نه در مصاف جویی، رادیکالیسم و حرکات زیگزاگی بوده است. هر دوی آنان دل بسته تاریخ و سرنوشت و ادبیات غنی ایران و کاربرد زبان شیرین مردم در آثار خود و بویژه متخصص زندگی و فرهنگ فرودست ترین اقشار و گروههای اجتماعی ایران بوده اند. هر دوی آنان انسانهایی ریزبین و دقیق و نکته سنج اند. هیچ چیز از نگاه تیز بین شان پنهان نمی ماند. هر دو از سیاست به معنای کلاسیک آن دوری کردند، اما صرفنظر از نوع محصول هر یک، توانستند نه دنباله رو بلکه موسس و بنیانگذار مکاتب تازه ای در عرصه های ادبی و سینمایی شوند که امواج گسترده و تازه ای در پهنه های انديشه، ادب و فرهنگ بشری ايجاد نمایند و به شهرتی عالم گیر همچون نمادی از ایران در جهان نایل شدند. از همین رو هر دو به منابع و مراجع معتبر تفکر و ادبيات و سینما بحساب می آيند.

اما سخنان دولت آبادی و نیز آثار او بروشنی نشان ميدهد که میان شخصیت و آثار او با کارگردان فقید، شکافی است پر نشدنی. این شکاف از کجاست؟ چگونه آنرا باید فهمید و تفسیر کرد؟

بنظر من این شکاف پایه ای و پرهیز ناپذیر در دو شخصیت کاملا متفاوت "تلخ کام و منفی بین" نویسنده از یکسو و "مثبت اندیش" "و زیبایی طلب" کارگردان از سوی دیگر ریشه دارد. از این دو شخصیت با دو خلق و خو و سرشت متفاوت، دو نگاه جداگانه به آدم و عالم شکل می گیرد. بطور کلی نیز شخصيت هم نويسنده و هم کارگردان از همه شخصيتهای کتابها و يا فیلم هایش جالب تر است. در اکثر موارد، زندگی سر آمدان معرفت از دنيای ادبی یا فیلمی که

کوشيده اند خود را در آن باز نمايانند يا پنهان کنند، آموزنده تر است. نگاهی بر آثار هر دو بروشنی گواهی میدهد که ميان نويسنده و کارگردان و نوع تفکر و شخصيت آنها يک پيوند نزديک برقرار است.

آدم و عالم از نگاه تراژیک دولت آبادی

دولت آبادی انسانی ترشرو، دژم و تلخ کام است. بندرت خوشحال می شود. از چهر ه اش پیداست که آدمی حساس، پراضطراب و مجروح از درد درون است.

جنبه دیگری از شخصیت اش، بدبینی شدید به آدم و عالم است. به گفته خودش "همه عمر در جنگ با خود بوده است. از نخستین داستان او "خون و خنجر و شیدا (نام دیگر آن شبهای قلعه چمن) که نخستین جوانههای کتاب کلیدر از دل آن بیرون میآید. تا" کلیدر و نیزتا آخرین اثرش "زوال کلنل"، همه شخصیت های آثارش صرفنظر از موقعیت ها و خصوصیات، قربانی شرایط اجتماعی جامعه هستند و سرنوشتی تراژیک می یابند.

در مشهورترین رمانش کلیدر انسان را گرگ صفت می انگارد که:" سرشت آدمی همچون گرک است که پاره پاره می کند". در کلیدر می نویسد: " چقدر بی چشم و روست این آدمیزاد! همانند گرگ، آدم را پاره پاره می کند. فردایش راست راست در خیابان راه میرود. این چه جور گرگی است تا روز پیش از غارت حتی تا ساعتی پیش از غارت از بره هم رام تر می نماید."

او در" نون نوشتن" می نویسد: " براستی چه به روزگار من، به روزگار ما مردم آمده است. نفرت و ناباوری..غرایز در هر شخصی مثل سگ هار در زنجیر قیدهای اجتماعی اسیر نگاه داشته شده و در انتظار روزی است که بتواند آن زنجیر را بگلسد،و آن لحظه هنگامه هجوم است، هجوم و تجاوز به امثال خود."

در نگاه او زندگی زیبا نیست. جهنم است. آدمی عقرب است که نیش زدنش نه از سر کین که از طبیعتش می آید. بیشتر آدم ها بخیل اند و در باتلاقی گیر کرده اند که راه گریزی از آن نیست. عشق در نگاه او جذاب و دلچسب نیست. مثل "آتشی است که انسان را می بلعد." اما در زیر این ترشرویی، بدبینی و یکدندگی نویسنده حساس، ترسی ژرف پنهان است. ترس از سرنوشت شوم، ترس از آینده، ترس از ناشناخته ها. لذا او در آثارش متخصص شکار لحظه های پریشانی، تشویش، کابوس، نگرانی و اضطراب است. در آخرین رمان ش "زوال کلنل" که تنها در یک شبانهروز میگذرد، اما در بازگشت به گذشته مرور و تأملی عمیق در حوادث تاریخ سده اخیر ایران شده است. کلنل در تمام زندگی اسیر حوادثی است که او را به کام خود کشیده است. از زندگی گذشته، تصویری بسیار تاریک و کریه دارد. همه جزییات حوادثی را که در اثر انقلاب و جنگ و اعدام ها در ذهنش اثری تلخ و کریه داشته، بیاد می آورد. نه فقط بیاد می آورد بلکه بطور خستگی ناپذیری هر روز در ذهنش بازتولید می کند. نه فقط حوادث تلخ سالهای دور را فراموش نمی کند، بلکه همه آنچه که شادی پرور، مثبت، الهام بخش و آینده نگرند، در زیر سایه آن کابوس های مخوف، محو و نابود می شوند. کلنل که همسر گناه آلود خود را در حضور فرزند به قتل رسانده، همه فرزندانش را در انقلاب، جنگ و اعدام زندانیان سیاسی از دست میدهد. سرخوردگی و اندوه و بیانگیزگی سراسر وجودش را احاطه کرده است. سرانجام راه گریز از کابوس ها را در خودکشی می یابد. اما این سرنوشت تراژیک شامل همه شخصیت هایی است که در گذرگاههایی از رمان از "کلنل محمد تقی خان پسیان" تا دکتر محمد مصدق، ستارخان، به آنها اشاره میشود.

آدم و عالم از نگاه روادارنه و مثبت اندیش کیارستمی

کیارستمی اما با چهره گشوده، لبخند آرام و عینک دودی اش هرگز خود را درگیر حوادث شخصی، سیاسی خاصی نکرد. سبک او همواره فاصله گیری از فاجعه یا حادثه و نگاه از بیرون به آنست. نگاه هلکوپتری کیارستمی به خیر و شر بشری و زندگی ، در زلزله ای مهیب یا سر بزنگاه باس و سرخوردگی وخودکشی یک انسان بیچاره، در جستجوی شکار لحظات و انگیره هایی است که ارزش زندگی و زیبایی ها و خوشی های آنرا پاس دارد. این رویکرد ناشی از ذهنیت مثبت اندیش و شخصیت آرام و راه حل جوی اوست. کیارستمی همچون یک نقاش، سینماگر، طراح، و هنرمند بدون ادعا همه خلاقیت هنری خود را در راه رواداری، انساندوستی، برداشتی مثبت از زندگی و ارزش آن و باور به انسانیت و صلح گذاشت. خصوصیات انسانی و رفتار فروتنانه و بی ادعای او و نیز پشتکاری و روایتگری مثال زدنی اش از او انسانی نمونه ساخته بود. او به خود و هر انسان دیگر همچون موجودی یگانه و بی همتا می نگریست و از اینرو در رویکردش همواره ضد کلیشه سازی و کلیشه پردازی بود. از دید او هرانسانی بدون رویا و امید می میرد. تم اکثر فیلمایش در آمدن از تاریکی و حرکت بسوی روشنایی است. همواره ارزش زندگی را به یاد بیننده می آورد. در

واکنش به سخت ترین و زهر آلود ترین انتقادها رویکردی بس روادارانه داشت. فقط بیتی از اشعار سعدی را می خواند که : «گر خستهدلی نعره زند بر سر کویی / عیبش نتوان گفت که بیخویشتن است آن.

هرچه شرایط ایران سخت تر و خفقان آمیزتر می شد، بر شکوفایی و نبوغ او افزوده می شد. تصادفی نیست که «خانه دوست کجاست»، «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون»، «طعم گیلاس»، «کلوزآپ نمای نزدیک» و «باد ما را خواهد برد» از آن کارهایی است که کیارستمی در بدترین سالهای زندگی اجتماعی و سیاسی ایران تولید کرد. او آن سالهای دشوار و نفس گیر را تبدیل به فرصتی برای تامل در سبک ها، ایده ها و راه حل های تازه می کرد . همین توانمندی در شکار زیبایی ها ، شادی ها و مثبت اندیشی ها در سخت ترین سالهای جنگ و خفقان و اعدام بود که او را در ردیف ده کارگردان بزرگ تاریخ سینما و در رده پنج کارگردان بزرگ آسیا نشاند. در ذهنیت کیارستمی روشنایی به تاریکی و دوباره از تاریکی به روشنایی حرکت میکنند و به نوزایی و تجدید حیات پایان میپذیرد. معمولا آخرین دقایق هر فیلم است که سبک مستندگونه و ادغام دو ویژگی پارادوکسال یعنی سادگی و پیچیدگی به فرجامی میرسد که فشرده پیام اوست. زمانی درباره نسبت فیلمهایش با شرایط اجتماعی ایران گفت: «در تمام فیلمهایم خواستهام این است که تصویری مهربانتر و صمیمیتر از انسانیت و کشورم به نمایش بگذارم.» او بزرگترین سرمایه بشر را مشکلات او میدانست.

سپردن نقش اول و یا قهرمان داستان و یا رساننده پیام اصلی فیلمهایش به کودکان و نیز آدم های عادی مانند کهنسالان آذری یا شمالی نه فقط نشانه وارستگی و آزاداندیشی این سینماگر بلکه ریشه در نگاه او به رابطه میان دشواریها و راه حلهای عملی در زندگی واقعی دارد. در نگاه کودکان و کهنسالان آزموده که زیستن را می ستایند و سرشت لطیف تر و مسالمت جویانه تری دارند، تمرکز بر یافتن راه حلهای ساده و واقعی است و نه بر مشکلات به ظاهر پیچیده و تراژیک زندگی.

خوش بینی یا بدبینی؟ کدام یک؟

برداشت خوش بینانه و بدبینانه از سرشت آدمی یا حوادث زندگی، تاریخی به درازای عمر انسان دارد. شايد بتوان گفت که اکثر نويسندگان و هنرمندان و سینما گران بزرگ به تمامی فيلسوف اند، اما کلام و ابزار و قواعد ديگری برای بيان خود بکار می برند. آيا اين تصادفی است که ميان رمان نويسی، زندگی نامه نويسی و فلسفه کثرت گرايی و فردباوری همواره يک پيوند ناگسستنی وجود داشته است؟ اگر بتوان بدون پذيرش فلسفه تکثرگرا که مستلزم رد ايمان به حقيقت مطلق است، به کار هنری و فعاليت ادبی پرداخت بدون ترديد نتيجه ای جز قديس نامه نويسی عايد نخواهد شد.مقایسه میان دو نگاه مثبت و منفی به زندگی نشانه آنست که زندگی صرفاً سلسلهای از رویدادها و حوادث خوب و بد نیست، بلکه نوع نگاه هر کس به زندگی نیز بخش بزرگ و اصلی آنرا تشکیل میدهد. این به هنر و نیز به شخصیت هر کس که بخشی از آن ارثی و ژنتیک است، بر میگردد که زندگی را چگونه ببیند و بخواهد. بخش مهمی از این شخصیت که ذهنیت فرد را شکل میدهد، در ناخودآگاه یا نیمه پنهان و یا شاید تجربیات خوب و بد دوران کودکی هر کس نهفته است. گرچه در زندگی واقعی اکثر آدم ها، روزهای خاکستری که ترکیبی از خوش بینی و بدبینی است ، دست بالا را دارد. اما انسان را تنها موفقیت ها و شکست هایش نمی سازد. بلکه رویاهایش، نوع نگاهش به زندگی و توانمندیهای واقعی اش در آن لحظه های عذابی می سازد که برای تحقق رویاهایش می ایستد و می جنگد. بقول کیارستمی:" آدمی هنگامی موفق می شود که از عهده عملی کردن افکار و رویاهایش بر آید و گرنه درخشان ترین ایده ها هم راه بجایی نمی برند". و یا تنها به سرخوردگی و کابوس میانجامند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016