پنجشنبه 28 مرداد 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

دلایل واقعی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷، ایرح مصداقی

ایرح مصداقی
انتشار فایل صوتی مربوط به دیدار اعضای هیأت کشتار ۶۷ با آیت‌الله منتظری و تأکید ایشان روی برنامه‌ریزی این کشتار از سال‌ها قبل، مرا واداشت تا این مقاله را دوباره انتشار دهم؛ باشد که به روایت واقعی تاریخ میهن‌مان و یکی از بیرحمانه‌‌ترین کشتارهای تاریخ معاصر کمک کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در سال ۱۳۸۵ مقاله زیر را با استفاده از آن‌چه که در جلد سوم کتاب «نه زیستن نه مرگ» خاطراتم از دوران زندان آمده است، تهیه کرده و انتشار دادم. انتشار فایل صوتی مربوط به دیدار اعضای هیأت کشتار ۶۷ با آیت‌الله منتظری و تأکید ایشان روی برنامه‌ریزی این کشتار از سال‌ها قبل، مرا واداشت تا این مقاله را دوباره انتشار دهم؛ باشد که به روایت واقعی تاریخ میهن‌مان و یکی از بیرحمانه‌‌ترین کشتارهای تاریخ معاصر کمک کند. جانیان و حامیان‌شان از «بیت‌امام» گرفته تا جعفر منتظری «دادستان کل کشور» و «صادق لاریجانی» و «موسوی بجنوردی» و ... می‌کوشند ادعاهای آیت‌الله منتظری را غیرواقعی جلوه دهند. وقتی ۱۵ سال پیش کتاب نه زیستن نه مرگ را می‌نوشتم و حتی وقتی ۲۱ سال پیش مقالاتی در این رابطه نوشتم مطلقا اطلاعی از مواضع آیت‌الله منتظری نداشتم. اما آن‌چه بیان کردم در انطباق کامل با نظرات آیت‌الله منتطری مبنی بر بیرحمی و شقاوت و سفاکی خمینی و همچنین برنامه‌ریزی این کشتار است.

جمهوری اسلامی و معضل زندانیان سیاسی

۱
از ابتدای شکل‌گیری زندان‌های سیاسی و پدید آمدن زندانیان سیاسی، حاکمان جمهوری اسلامی پیوسته در پی حل معضل زندانیان سیاسی به شیوه‌ ‌خود بودند. آن‌ها به خوبی می‌دانستند که در جامعه‌ی احساسی مانند ایران، وجود هزاران زندانی سیاسی تا چه حد می‌تواند برای ادامه‌ی حیاتشان خطرناک باشد و موضوع گروه‌های سیاسی در جامعه را زنده نگاه دارد. از آن‌جایی که دیکتاتوری مذهبی قرون وسطایی حاکم ماهیتاً از حل کوچکترین مسائل به شیوه‌های منطقی، ناتوان است، این مهم را نیز سعی می‌کرد که به شیوه‌‌های غیرمنطقی یا به قول خودش "حزب‌اللهی" حل کند.
مقامات امنیتی و قضایی در ابتدا سعی می‌کردند تا با اعدام‌های گسترده و وارد آوردن بالاترین و وحشتناک‌ترین فشارها بر زندانی در بازجویی‌ها و همچنین دوران زندان، وی را شکسته و به خدمت خود در آورند و با کاربست چنین شیوه‌ای، معضل زندانی سیاسی را برای همیشه حل کنند. در همین دوران قصاب تهران لاجوردی معتقد بود که دوای درد زندانیان، سلول انفرادی است که بعد از چند ماه می‌تواند آن‌ها را به لحاظ روانی در هم شکند. و عنوان می‌کرد: اگر امکانش را داشتیم، همه‌ی شما را در سلول‌های انفرادی جای می‌دادیم! با برخورداری از چنین دیدگاهی با جدیت، در پی راه‌اندازی سلول‌های انفرادی گوهردشت و آسایشگاه اوین بود. بعد از شکست پروژه‌ی سلول‌های انفرادی، وی خط ایجاد محل‌های موسوم به قبر، تابوت، قفس و سرپا ایستاندن طولانی مدت را در پیش گرفت. در همین زمان، مقامات سیاسی و تصمیم‌گیرندگان نظام به خوبی به تبعات منفی نفسِ داشتن زندانی سیاسی، آن هم در ابعاد بزرگ، به لحاظ داخلی و خارجی واقف بودند. آن‌ها نیک می‌دانستند برای حل و یا تخفیف مشکلاتشان در سطح جهانی و داخلی، هیچ فرد، گروه و یا دولت خوشنامی یارای نزدیکی رسمی و علنی به این حکومت را ندارد.
مقامات امنیتی و قضایی از همین زاویه بود که در سطح زندان‌ها این شعار را مطرح می‌کردند که: زندانیان سیاسی جزو آمار آمریکا بوده و باعث افزایش لیست مطالبات آمریکا از ما می‌شوند.
سیاست‌های سرکوبگرانه رژیم برای به زانو در آوردن زندانیان سیاسی و یکسره کردن کار آن‌ها و حل معضل زندانیان سیاسی، در این برهه نیز کارساز نشد و علی‌رغم موفقیت‌هایی که در این زمینه به دست آورد، در نهایت به خاطر مقاومت‌ زندانیان از یک سوی و تضادهای داخلی خود رژیم و فشارهای بین‌المللی از سوی دیگر، با شکست مواجه شد و مانند هر پروژه‌ی دیگری، پیشتازان آن، لاجوردی، حاج داوود رحمانی و صبحی را از صحنه بیرون کشیدند و جای آن‌ها را به نیروهای جدید و تازه نفس، برای اجرای برنامه‌های جدید سپردند.

۲
بعد از دیدار گنشر، وزیر امورخارجه وقت آلمان‌غربی بزرگترین شریک تجاری جمهوری اسلامی از ایران و همچنین دیدار نمایندگان مجلس آلمان‌غربی از کارگاه زندان اوین و فشارهای آیت‌الله منتظری، مقامات زندان آرام- آرام به خط "اصلاحات" در زندان روی آوردند و پروژه‌ی اصلاحاتِ هدایت شده، نخستین بار در پاییز ۶۳، در زندان‌های تهران و کرج که محل اصلی نگاه‌داری زندانیان سیاسی بود شکل گرفت. ظاهراً جنبش در داخل کشور از تک و تاب افتاده بود و مقامات نظام ثبات بیش‌تری احساس می‌کردند. نیروهای سیاسی از کردستان ایران عقب‌نشینی کرده و نیروهای نظامی و امنیتی به موفقیت‌های چشمگیری در این زمینه نائل آمده بودند.
مقامات امنیتی و قضایی که از سرکوب سال‌های ۶۲ و ۶۳ در زندان، طرف چندانی نبسته بودند و نتایج مورد نظر را کسب نکرده بودند، شیوه‌ی دیگری را در زندان‌ها آغاز کرده و تلاش می‌کنند تا به لحاظ فرهنگی و سیاسی، گشایشی در امر زندان‌ها به وجود آورند:
در سلول‌ها را باز کرده؛ بندها را عمومی ‌می‌کنند؛ به زندانیان اجازه‌ی هواخوری می‌دهند؛ وضعیت غذایی و بهداشتی و درمانی زندانیان را بهبود می‌بخشند؛ تواب‌ها و اتاق‌های آنان را از دیگر زندانیان جدا کرده و قدرت‌شان را محدودتر می‌کنند؛ نمایشگاه کتاب در زندان بر پا می‌دارند و به زندانی اجازه‌ی خرید کتاب می‌دهند؛ در بندها تلویزیون رنگی نصب می‌کنند؛ فیلم نمایش می‌دهند و...
در راستای همین تلاش‌ها، کمیسیونی مرکب از نمایندگان دستگاه‌های اطلاعاتی، قضایی و مقامات زندان شرایطِ آزادی را برای آن دسته از زندانیانی که احکام‌شان تمام شده و مدت‌ها بلاتکلیف در زندان به سر می‌بردند و برای کسانی که احکام‌شان رو به اتمام بود، ساده‌تر می‌کند و محکومیت‌های سنگین عده‌ی زیادی از زندانیان را که خود نیز معتقد بودند «احکام کیلویی» گرفته‌اند، تقلیل می‌دهد.
همچنین مقامات زندان با مختلط‌ کردن ترکیب زندانیان مذهبی و غیرمذهبی و با زدن اطلاعیه‌ها و بریده‌‌های نشریات این دو طیف که در خارج از کشور علیه یکدیگر به موضع‌گیری می‌پرداختند، تلاش در تشدید اختلافات سیاسی زندانیان می‌کنند. هدف آن‌ها از انجام این امور، به انفعال کشاندن زندانیان بود تا در صورت آزادی از زندان، پتانسیل انقلابی آنان را گرفته و به انسان‌هایی سرخورده تبدیل کنند. از این پروژه‌، می‌توان به عنوان پروژه‌ی "منفعل‌سازی" نام برد.
برخلاف دوره قبل که تلاش می‌شد زندانیان را شکسته و به خدمت در بیاورند، در این دوره هدف اصلی منفعل کردن زندانی بود و نه به خدمت درآوردن او.
به‌ هر حال، این‌بار نیز کوشش‌های رژیم بنا به دلایل متعددی، به شکست انجامید و صرفاً باعث سر باز کردن تضادهای عمیقی بین زندانیان و زندانبانان شد. خواسته‌های منطقی زندانیان که در طول سالیان گذشته به شدت سرکوب شده بود، به شکل مطالبات پاسخ نگرفته، روی هم انباشته شده و به مرحله‌ی انفجارآمیزی رسیده بود. طی این سال‌ها، به ویژه در سال‌های ۶۵ و ۶۶ و ابتدای ۶۷، حرکت‌های اعتراضی جمعی و فردی زندانیان هر روز رو به افزایش می‌نهاد و رژیم هیچ راه‌ حلی برای آن نداشت. خط "اصلاحات" و "منفعل سازی" با شکست مواجه شده بود و سردمداران آن مانند حسین شریعتمداری که در عمل شکست را به چشم دیده بودند، به هارترین جناح‌های رژیم بدل می‌شدند.

۳
در بیرون از زندان، بین سال‌های ۶۵ تا ۶۷ نهضت ضد جنگ اوج آهسته آهسته اوج گرفته و فرار سربازان از جبهه‌های جنگ فزونی می‌یافت. خمینی قدرت بسیج‌کنندگی‌اش را رفته- ‌رفته از دست داده بود. در همین دوران، حرکت‌های تشکل یافته‌ی مادران زندانیان سیاسی نیز شکل گرفته و این باعث هراس رژیم و برنامه‌ریزان آن شده بود. اعتراض‌های دست‌جمعی مادران در مقابل دادستانی و عزیمت آن‌ها به قم، زنگ خطر و هشدارباش را برای رژیم به صدا در آورد! مقامات اطلاعاتی و امنیتی این فعالیت‌ها را با حرکت‌های مشابه در سال‌های ۵۶ و ۵۷، یکی دیده و خطر را احساس می‌کنند و این‌ها را موتور محرک جنبش اعتراضی بعدی و عمومی می‌بینند.
پس از تصویب قعطنامه ۵۹۸ در شورای امنیت فشارهای بین‌المللی برای پذیرش قطعنامه از سوی رژیم و خستگی مردم از جنگ، از کار افتادن توان رژیم برای جلب و بسیج توده‌های ناآگاه و کودکان جهت اعزام به جبهه‌های جنگ و پایین آمدن شدید قیمت نفت و بحران عمیق و رو به افزایش اقتصادی گریبان‌گیر رژیم شد و افزون بر این‌ها با تشکیل ارتش آزادی‌بخش در نوار مرزی ایران و عراق در خردادماه ۶۶ موضوع جدیدی نیز به مشکلات رژیم افزوده شد که می‌توانست آینده آن را با مخاطرات جدی روبرو کند.
در تابستان ۶۶ در سایه تحولات موجود در جامعه و برهم خوردن تعادل قوا بین رژیم و مجاهدین، از یک سو بیرحمی زندانبان‌ها افزون شده و از سوی دیگر برخوردهای زندانیان و به ویژه زندانیان مجاهد که اکثریت زندانیان را تشکیل می‌دادند تهاجمی‌تر شد. در چنین فضایی، شرایط زندان‌ها رو به وخامت گذاشت و اوضاع ملتهب تر شد. این روند همچنان تا هنگام کشتار زندانیان در سال بعد سیری صعودی داشت.
در پی اوج گرفتن مقاومت زندانیان سیاسی و افزایش سطح مطالبات زندانیان و رشد حرکات اعتراضی در زندان‌ها مقامات امنیتی و اطلاعاتی سرکوب وحشیانه حرکت‌های جمعی زندانیان را در دستور کار قرار دادند.
در این شرایط ورزش جمعی توسط زندانیان مفهوم دیگری داشت. مقامات زندان آن را در قالب یک حرکت نظامی و رزمی دیده و تفسیرشان از ورزش جمعی، متفاوت از قبل شده و تمامی هم و غم خود را صرف جلوگیری از این حرکت زندانیان کرده بودند. تلاش زندانیان برای انجام ورزش جمعی و عزم جزم رژیم برای جلوگیری از آن منجر به بروز شرایط بحرانی در زندان‌ شد.
در این دوره حمله و هجوم گاه و بیگاه پاسداران به بندها ادامه داشت و با بهانه‌های واهی به ضرب و شتم شدید زندانیان می‌پرداختند تا این که فرمان ممنوعیت غذاخوری جمعی به بندها ابلاغ شد که در فضای به وجود آمده بدون مقاومت چندانی اعمال شد. مسئولان زندان به صراحت عنوان می‌کردند که مقامات امنیتی و قضایی دست آن‌ها را برای ضرب و شتم زندانیان تا مرگ باز گذاشته‌اند و این یک تهدید صرف نبود. آزادی عمل مربوطه به خوبی در نحوه‌ی سرکوب و ضرب و شتم زندانیان دیده می‌شد.
هنوز در مرحله‌ی تدارک و زمینه‌‌چینی‌ این جنایت بزرگ بودند که با شکست‌های پیاپی در جنگ روبرو شدند. این شکست‌ها ابتدا از عدم موفقیت در پروژه‌های جنگی رژیم شروع شد و عاقبت به عقب نشینی و از دست دادن مناطق اشغالی مانند جزایر مجنون، فاو و... منجر شد.
افزون بر این شکست‌ها، فعالیت‌های بی‌سابقه‌ی ارتش آزادیبخش و سقوط شهر مرزی مهران توسط این ارتش از یک سو و بمباران سکوهای نفتی ایران، کشتی‌های مین‌گذار ایرانی در خلیج فارس و سقوط یک فروند هواپیمای مسافربری ایرانی توسط نیروی دریایی آمریکا از سوی دیگر دست به دست هم ‌داد تا خمینی به منظور جلوگیری از فروپاشی کل رژیم، به پذیرش قطعنامه و سرکشیدن جام زهر تن دهد.
بدون تردید اولین چیزی که در فضای بعد از جنگ ممکن بود مسئله‌ساز شود، مسئله‌ی زندانیان سیاسی و اقدام‌های آنان در زندان‌ها و همچنین حرکت‌های احتمالی خانواده‌های‌ آنان و گسترش آن به حرکت‌های اعتراضی در کل جامعه بود. زندانیان سیاسی به لحاظ روحی، در بالاترین و زندانبانان در پایین‌ترین سطح قرار داشتند. نیروهای رژیم در سطح شهرها به شدت واخورده و بی‌انگیزه شده بودند. امکان بروز حرکت‌های اعتراضی و تعرضی از سوی زندانیان، خانواده‌ها‌یشان و مردم به جان آمده به شدت احساس می‌شد و این چنین حرکت‌هایی می‌توانست کنترل اوضاع را از دست نیروهای سرکوبگر خارج کند. بروز چنین حالتی برای جامعه‌‌ای که هشت سال جنگ بی‌حاصل را پشت سرگذاشته بود، یک خطر بالقوه محسوب می‌شد که در آن صورت، رژیم برای سرکوب آن و حفظ قدرت خود باید دست به کشتار ده‌ها هزار نفری می‌زد که خود می‌توانست باعث شعله‌ورتر شدن تضاد بین مردم و حاکمیت شود.

۴
خمینی در اولین تابستان پس از پیروزی انقلاب در سخنرانی روز قدس (۲۶ مرداد ۵۸)، بعد از بستن روزنامه آیندگان، از این که چوبه‌های دار را در میدان‌ها و معابر عمومی برقرار نساخته بود، اظهار پشیمانی و توبه می‌کند.
«...اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم به طور انقلابی عمل کرده‌ بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آن‌ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آن‌ها را به جزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد. (کیهان ۲۷ مرداد ۵۸)
و رفسنجانی در مهرماه ۶۰ به صراحت اعلام می‌دارد:
«بر طبق فرامین الهی ۴ حکم بر این‌ها لازم الاجراست: ۱- کشته شوند ۲- به دار کشیده شوند ۳- دست و پایشان قطع شود ۴- این‌ها از جامعه جدا شوند. اگر آن روز [منظور اوایل انقلاب است] ۲۰۰ نفر از این‌ها را می‌گرفتیم و اعدامشان می‌کردیم؛ امروز این قدر نمی‌شد. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروهک‌های مسلح منافق و عمال آمریکا و شوروی نایستیم، سه سال دیگر به جای ۱۰۰۰ اعدام باید چندین هزار نفر را اعدام کنیم.... بار دیگر اعلام می‌کنم که ما به حکم قرآن راه قاطع قلع و قمع منافقین مسلحی را که در برابر اسلام و مسلمین ایستاده‌اند،‌ در پیش گرفته‌ایم ... (روزنامه‌ اطلاعات، یازدهم مهرماه ۱۳۶۰.)
با شرایط جدیدی که در کشور پیش آمده بود، مسئولان جمهوری اسلامی به خوبی به این حقیقت آگاه بودند که چنان‌چه به قتل‌عام هزاران نفر در زندان‌ها دست نزنند، در آینده نزدیک باید تعداد زیادتری را از دم تیغ بگذرانند و اتفاقاً از این زاویه بود که به راحتی و بدون دغدغه‌ی خاطر و با بیرحمی به انجام جنایتی که بدان مأمور بودند، همت ‌گماردند. از آن‌جایی که در آن شرایط، رأس و رهبری سازمان مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف رژیم (به جز حزب توده ایران که در زندان به سر می‌بردند و غالباً در کشتار ۶۷ به قتل رسیدند) در خارج از دسترس رژیم بودند، تلاش مقامات امنیتی و اطلاعاتی در این خلاصه شده بود که این رأس به بدنه‌اش یعنی جامعه وصل نشود. زندانیان سیاسی و خانواده‌های آنان حلقه‌ی ارتباطی بودند که می‌توانستند این دو را به یکدیگر پیوند دهند. حداقل این نگاه مقامات امنیتی و اطلاعاتی در آن مقطع به مقوله‌ی زندان، زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان بود.

۵
در شرایط بعد از جنگ و پذیرش قطعنامه، امکان داشتن تعداد زیادی زندانیان سیاسی، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار سخت و دشوار بود. در طول سالیان گذشته جنگ پوششی بود برای کشتار و سرکوب نیروهای فعال جامعه و برخورد با زندانیان سیاسی و حالا پا به دورانی می‌‌گذاشتیم که این بهترین حربه از دست رژیم گرفته می‌شد. مقامات قضایی و امنیتی با علم بر این موضوع بایستی با یکسره کردن کار زندانیان سیاسی خود را آماده ورود به شرایط نامشخص جدید می‌کردند.
از سوی دیگر در شرایط جدید، مقامات امنیتی و قضایی دیگر نمی‌توانستند مانند دوران جنگ، با مردم و مشکلات بی‌شمار آنان برخورد کنند. رژیم برای ورود به مرحله و وضعیت جدید، نیاز به یک سرکوب و بحران بزرگ داشت تا بتواند اذهان را از مسئله‌ی پذیرش قطعنامه و نوشیدن "جام زهر" و تبعات آن دور کند. کما این که خمینی به همین بسنده نکرد و بعدها مجبور به صدور فتوای قتل سلمان رشدی و کنار گذاشتن آیت الله منتظری شد.
در آن روزها مهم‌ترین نکته‌ای که اعضای هیئت ویژه برای کشتار زندانیان سیاسی روی آن انگشت می‌گذاشتند و به شکل‌های مختلف مطرح می‌کردند، تأکید خاص روی این موضوع بود که نمی‌خواهیم دیگر زندانی سیاسی داشته باشیم و تصمیم مسئولان نظام این است که از این به بعد چیزی به عنوان زندانی سیاسی نداشته باشیم. ما دستور داریم و حکم امام است که سرموضعی‌ها را اعدام کرده و بقیه را نیز آزاد کنیم و در زندان‌ها را نیز ببندیم.
در این شرایط سران رژیم تصمیم نهایی‌شان مبنی بر کشتار وسیع زندانیان را گرفته و به تأیید خمینی می‌رسانند.
همان‌طوری که ذکر شد، کشتار زندانیان سیاسی نه یک قتل‌عام کور و انتقام‌جویانه بلکه یک حرکت حساب شده با انگیزه‌ی مشخص سیاسی و امنیتی و در جهت حفظ و بقای رژیم و دور کردن خطرهای احتمالی از آن بود. حرکت‌‌های بعدی رژیم این موضوع را تأیید کرد.

[ادامه مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016