دوشنبه 1 شهریور 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

سعيد رضوى فقيه، منافقين كور دل، و جلادان رژيم آخوندى؛ ف. م. سخن

نويسنده و متفكر ارجمند، آقاى سعيد رضوى فقيه، مطلبى خواندنى منتشر كرده اند با عنوان «گزاره‌هایی پیرامون بخشیدن و فراموش نکردن». اين مطلب، مطلبى ست خوب و منصفانه كه سعى كرده است جانب اعتدال را در تقسيمِ «تقصير»ها، «جرم»ها، و «مجازات»ها، نگه دارد.
اين روزها سخن گفتن از سازمان مجاهدين خلق ايران، حقيقتا كارى ست دشوار. كارهايى كه اين سازمان از دهه ى شصت به بعد انجام داده، جايى براى دفاع از «عمليات» و «راهبردها»ى آن نمى گذارد لذا كمتر كسى رغبت مى كند با صراحت از اين سازمان و اعضا و هواداران اش سخن بگويد، و در جايى كه حق با آن هاست، بر اين حق پاى بفشارد. اين كه آقاى رضوى فقيه، دست به اين عملياتِ انتحارى (!) در فضاى نوشتارى كشور مى زند، جاى سپاس و قدرشناسى دارد. اما بر اساس تجربه مطمئن هستم كه به جاى سپاس و قدرشناسى، سيل فحش و فضيحت است كه از هر «دو طرف» به سوى ايشان روانه خواهد شد! اما انسان هاى حق جو را چه باك از فحش و فضيحت يا بدتر از آن! اساس، «حق» است و «حقيقت» كه در جمهورى اسلامى، مظلومانه قربانى شده است.

gooya0161.PNG



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در نوشته ى معتدل جناب رضوى فقيه اما اِشكالى هست كه بايد آن را بازگو كرد. به اعتقاد من، رعايت انصاف و اعتدال، معنى اش اين نيست كه «وزن» و «تعداد» كلمات حق و ناحق، براى دو طرفِ درگير در يك ماجراى تاريخى، يكسان و برابر باشد. نمى توان گفت انصاف و اعتدال رعايت شده، وقتى كه موقع استفاده از «منافقين كور دل»، در مقابل اش «جلادان رژيم آخوندى» را قرار دهيم. كنار هم گذاشتن نام ارتشبد نصيرى و آيت الله طالقانى، يا عمرو و زيد يا منافقين و ناكثين باعث «عدل» به مفهومى كه دكتر شريعتى آن را باور دارد نمى شود.

در تمام اين «دوگانه ها» يك عامل هست كه آقاى رضوى فقيه آن را نديده اند و از كنارش گذشته اند و آن «صاحبِ قدرت و حكومت و دستگاه سركوب بودن» است. بله. ترور ترور است و ترور بد است و هيچكس جواز كشتار در روز روشن در وسط خيابان صادر نمى كند. اما كسى كه اين ترور را انجام مى دهد كيست؟! آيا در «لحظه»ى ترور، صاحب قدرت و دستگاه حكومتى ست، يا آن كسى ست كه در اقليت است و صاحب قدرتى نيست؟ باز عرض مى كنم و تاكيد مى كنم كه صاحب قدرت بودن يا نبودن به هيچ وجه مشروعيت براى انجام عمل خلاف و از جمله ترور به وجود نمى آورد. ولى اين كه شما صاحب قدرت و دستگاه سركوب باشيد، امتياز منفى با ضريب ده به شما مى دهد كه بدترين و زشت ترين و غير انسانى ترين عمليات افراد بدون قدرت حكومتى، نمرات منفى اش به پاى آن نمى رسد.

آقاى رضوى فقيه متاسفانه در آخر نوشته شان استدلال خود را بى دليل گسترش مى دهند و آن را تا دوره ى مشروطه مى كشانند. اين هم رعايت انصاف و اعتدال نيست. ما در اين جا در باره ى دهه ى شصت و كشتار زندانيان در سال ٦٧ و نوار صداى آقاى منتظرى صحبت مى كنيم. موردْ مشخص است و بيهوده نبايد آن را بسط تاريخى داد.

قضيه ساده است. ساده تر از آن كه بتوان باور كرد. مجاهدين خلق ايران از سالِ ٥٧ تا ٦٠ بى رحمانه سركوب شدند. تمام راه هاى مبارزه ى مدنى و سياسى بر روى آن ها بسته شد. عده ى زيادى از آن ها در طول اين سه سال كشته، مجروح، و معلول شدند. هواداران مجاهدين خلق، و بدنه ى آن، عموما جوان و كم سن و سال و بى تجربه در زمينه هاى سياسى بودند. به عبارتى عقايد آن ها مى توانست بدون هيچ اِعمال فشارى در طول سال هاى بعد تغيير كند. آن ها «هرگز» در اين سه سال با اسلحه كار نداشتند. سال ٦٠ رهبرى مجاهدين، تحت اين فشار ها، روش كاملا خطا و اشتباه مبارزه ى مسلحانه و مقابله به مثل را اتخاذ كرد. باز عده ى زيادى از هواداران اصلا رنگ اسلحه را نديدند. اما همينان و عده اى از آنان كه مسلح شده بودند دستگير شدند. شكنجه شدند. فتواى قتل فورى شان صادر شد. بچه هاى چهارده پانزده ساله بدون محاكمه و حتى بدون اين كه نام و نشان شان معلوم باشد، كنار ديوار گذاشته شدند و تيرباران شدند. با وضعيتى كه زندان ها و سلول هاى پر از آدمِ آن سال ها داشت -طورى كه زندانيان بايد به نوبت مى ايستادند تا عده اى ديگر بتوانند چمباتمه بزنند و بخوابند- اعدام شايد نوعى رهايى بود. بعد، دار كشيدن هاى دسته جمعى آغاز شد. و اين جريان ادامه داشت تا سال ٦٧ و فاجعه اى كه در آن سال روى داد.

در اين جا، صحبت از اشتباه مرگبار مجاهدين بعد از سال ٦٠ نيست. آن حكايت ديگرى ست و بررسى آن، مطلب ديگرى با موضوع ديگرى طلب مى كند.

اصل مطلب اين است كه جمهورى اسلامىِ صاحبِ قدرت و دستگاهِ سركوب و تشكيلاتِ زندان، با مجاهدين جوان چه كرد؟ در سال ٦٧ چه كرد؟ آن هم نه فقط با مجاهدين، كه با چپ هاى طرفدار خط امام؟ با اكثريت و توده؟ آن ها كه بر عكس مجاهدين، عده اى مرد و زن سالخورده بودند!

نه! اين گونه بحثِ معتدل كردن و دو كفه ى ترازو را در يك سطح نگه داشتن و به دنبال اجراى عدالت براى هر دو طرف رفتن، مى تواند عامل ظلم بيشتر به طرف مورد ظلم قرار گرفته از طرف «دستگاه حكومت» باشد. اين جنايت با آن جنايت، اين كلام زشت با آن كلام زشت هرگز نمى تواند يك سان باشد، چرا كه «عامل اصلى» وقوع اش، يك سان نيست، هر چند جنايت و جنايت، هر دو پنج حرف داشته باشند و موجب ريخته شدن خون انسان ها شده باشند. ما، نه به عنوانِ قاضى محصورْ در ميانِ قوانينِ كور، بلكه به عنوان روشن انديشان جامعه، نمى توانيم و نبايد از قدرت قاهر و حاكم غافل شويم و ظلم او را با ديگران و حتى مظلوميت او را با ديگران يك سان تلقى كنيم.

اين اِشكالى بود كه در نوشته ى متينِ آقاى رضوى فقيه ديدم و توضيح بر آن را لازم دانستم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016