چهارشنبه 3 شهریور 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

آدونیس، اسلام و تراژدی نیندیشیدن، جلال ایجادی

جلال ایجادی
در کتاب "خشونت و اسلام"، آدونیس بر روی یک بن‌بست بزرگ انگشت می‌گذارد: اسلام پایان اندیشیدن است. او می‌گوید اسلام ادعا می‌کند که آنچه قبل از آن است پست بوده و خود، آخرین حقیقت است. به معنای دیگر، تاریخ با آمدن اسلام به پایان می‌رسد. از نظر او این چنین ادعایی و نتایج ناشی از آن، منجر به خشونت می‌گردد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بررسی انتقادی و علمی اسلام در غرب، تاریخ صد و پنجاه ساله دارد. در برابر نظریه «اسلام شناسان» مسلمان، پژوهشگرانی پدید آمدند تا بدور از شیفتگی دینی و تبلیغ دینی، به بررسی نقادانه اسلام بپردازند. این پژوهش ها، سرآغاز بررسی های چشمگیر در سطح جهانی شد. بدنبال انتقادهای علمی و بدنبال تجربه های سیاسی و بویژه انقلاب اسلامی ایران و بدنبال تراژدی ها و کشتارهای ناشی از اسلام، در سالهای اخیر، در جهان اسلام نیز نقد سنت و دین اسلام و قرآن، گسترش می یابد.

نقد آکادمیکی و تاریخی که از دیرباز در غرب آغاز شده بود، در ایران با برخورد انتقادی اندیشمندانی مانند آخوندزاده، آغاز شد و با علی دشتی، زرین کوب، مسعود انصاری، آرامش دوستدار، و چند تن دیگر دامنه پیدا کرد و بالاخره دنیای عرب نیز با نقد جدی اندیش ورزانی مانند نویسنده و اندیشمند الجزایری «بوعلام صنصال»، منقد ادبی و متفکر تونسی «عبدالوهاب المدب»، شاعر و اندیشمند سوری تبار «علی احمد سعید» معروف به «آدونیس» به پرسش کشیده شد. یکی از ویژگی های اساسی این تلاش های فکری، درک جنبه تاریخی اسلام در پژوهش های علمی متفکران غرب از یکسو و از سوی دیگر در نوشتارهای ایرانیان و عربها، نشاندادن تاثیرهای منفی و ویرانگر ایدئولوژی اسلامی بر اجتماع و فکر و ذهنیت می باشد. ما برای تعمیق درک انتقادی خود به اسلام، باید تمام ابعاد این دگرگونی های فکری و دیدگاه های انتقادی به اسلام را مطالعه کرده و از آن آگاه باشیم. در اینجا قصد ما فقط ارائه جنبه ای از تلاش فکری آدونیس می باشد.

آدونیس کیست؟ آدونیس در ۱۹۳۰ در سوریه متولد شد. او در مدرسه فرانسوی در سوریه درس خواند و سپس برای مطالعه فلسفه به دانشگاه دمشق رفته ولی سپس به علت سیاسی به بیروت مهاجرت کرد. در لبنان او به فعالیت شاعرانه پرداخت و آثار شاعرانی مانند بودلر، هانری میشو، سن ژان پرس، را به عربی ترجمه کرد. در حال حاضر او بعنوان یکی از شاعران بزرگ عرب زبان تلقی می شود. آدونیس همزمان با فعالیت ادبی، به تدوین نوشتار های سیاسی در نقد بیعدالتی و دیکتاتوری و جنگ و فقر پرداخته و بویژه کتاب «نیایش و شمشیر» او معروف است. علاوه بر انتشار کتابهای متعدد شعر مانند «الکتاب» در سه جلد و کتابهایش در تحلیل سیاسی، آدونیس به نقد اسلام نیز پرداخته و اثر معروف خود بنام «خشونت و اسلام» را در سال ۲۰۱۵ به فرانسه منتشر ساخت.


آدونیس

هدف آدونیس در انتشار کتاب «خشونت و اسلام» چه بود؟ او می گوید با مرگ محمد پیامبر، دین اسلام به یک رژیم سیاسی تبدیل می گردد. از این پس به نظر او دین در مبارزه برای قدرت پیوسته مورد استفاده قرار گرفته و این روند به جنگ ایدئولوژیک تبدیل می گردد. آدونیس می نویسد: «من کشف کردم که تمام تاریخ ما تحریف شده، ساخته و پرداخته شده و تمام کسانی که تمدن عرب و عظمت آنرا بوجود آوردند، مورد انکار، محکومیت و طرد قرار گرفته، به زندان افکنده شده و حتا به صلیب کشیده شده اند. این تمدن را باید دوباره خواند و مورد بازنگری قرارداد: با نگاهی تازه و انسانیتی جدید.»

در واقع در این کتاب آدونیس بر روی یک بن بست بزرگ انگشت می گذارد: اسلام پایان اندیشیدن است. او می گوید اسلام ادعا می کند که آنچه قبل از آن است پست بوده و خود، آخرین حقیقت است. بمعنای دیگر تاریخ با آمدن اسلام به پایان میرسد. از نظر او این چنین ادعایی و نتایج ناشی از آن، منجر به خشونت می گردد. در این کتاب او می نویسد قرآن اعلام می کند که الله جبار است و اطاعت از آن اجباری است. از نگاه آدونیس فلسفه و اندیشه جایی در این اعتقاد دینی ندارند و خشونت یک قاعده اساسی و ساختاری بوده و در گوهر دین اسلام قرار دارد.

در اینجا هدف، ارزیابی از همه کتاب نیست بلکه یادآوری موضوع اصلی نوشتار یعنی بن بست و پایان تفکر است. در پایان کتاب اخیر آدونیس، «خشونت و اسلام»، مطلبی وجود دارد بنام «علیه گوهر باوری» که ترجمه آنرا در زیر می بینید. این مقاله پایانی در واقع چکیده کتاب را بیان میکند. آدونیس این مقاله را برای دنیای عرب می نویسد ولی محتوای مقاله نشان می دهد که ما ایرانی ها مانند عرب ها و دیگر مسلمانان تجربه دردناک مشترکی داریم. این تجربه یعنی در اسلام زیستن و نیاندیشیدن می باشد. تقلید و باز هم تقلید و خشکاندن اندیشه، یکی از تاثیرهای مخرب اسلام همین است. کانت می گوید: «روشن‌گری به در آمدن آدمی است از صغرات خود. نابالغی یعنی ناتوانی در بکار بردن فهم خود بدون رهنمود دیگری.» در مقابل اندیشه کانت که برای بلوغ و خودمختاری انسان تلاش می کند، اسلام مانع بلوغ، عامل تخریب فهم و ادامه پسگرد می باشد. تراژدی تاریخ مسلمانان در همین سقوط است. جلال ایجادی، جامعه شناس.

آدونیس: علیه گوهرباوری
مفهوم پیشرفت در دریافت اسلام از انسان و جهان

بنیاد دریافتی از انسان و جهان که بر اسلام چیرگی دارد بر سه ستون نهاده است:

نخست: رسالت در اسلام، واپسین رسالت شمرده می شود و رسول اسلام مهر رسولان (خاتم الانبیاء) است. خود او گفته است: «پس از من رسولی نخواهد آمد.»

دوم: حقیقت هایی که رسالت اسلامی در باره ی آسمان و زمین و انسان، انتقال داده است حقیقت هایی هستند نهایی و حقیقت دیگری یافت نمی شود که بتواند آنها را نفی یا انکار کند. البته می توان آن چیزهایی را پذیرفت که با این حقیقت ها در تضاد نباشند یا سخنی خلاف آن ها به میان نیاورند.

سوم: انسان نمی تواند آنچه را وحی الاهی می گوید دگرگون سازد و تغییر دهد. از این رو تنها وظیفه ی انسان همانا باور به آنها، فرمانبرداری از آنها و کاربست آنهاست. باید توجه داشت که اگر این منطق را پیشتر برانیم، می توان گفت که خود خدا نیز دیگر چیزی برای گفتن ندارد، زیرا آخرین سخن را به آخرین رسولش گفته است:«در واقع ، دین همانا اسلام است.». با توجه به این نکته می توان بهتر فهمید:«اسلام هرآنچه را که پیش از او باشد از ریشه می کند، البته به جز آنچه با اسلام هم خوانی داشته باشد.». پس هرآنچه را که با آن ناهم خوان باشد طرد می کند. از آنجا که اسلام ریشه هرآنچه را که پیش از او باشد، درمی آورد، پس هرآنچه را که پس از آن نیز بیاید ریشه کن می کند. دین (اسلام) معیار درستی هر آنچه پیش از آن آمده است و هر آنچه پس از آن خواهد آمد، به شمار میرود.

از نظر خداوند، فرد مسلمان انسان به حد کمال است یعنی کسی که در درون دین اسلام زندگی می کند. برپایه این منطق اکنون می توان فهمید که وحی ، عقل را اداره می کند. در واقع، عقل اسلامی، عقل های پیشین را از میان می برد. داوری ها و معیارهای این عقل از وحی مایه می گیرند و بدین سان داوری ها و معیارهای پیشین را نابود می کند. به روشنی می بینیم که در این دریافت، انسان گوهر انسانی خود را تنها از وحی اسلامی و بر پایه ِ آن می گیرد. در واقع اسلام گوهر انسانی را متعین می سازد، گوهری که نه از خود انسان بلکه از خدا و نه از فرهنگ، تجربیات و زندگی، بلکه از وحی و از این رو نه از گفتار انسان بلکه از گفتار خداوند ناشی می شود.

اگر چنانچه، به سراغ ایده ی رابطه ی گوهر و وجود – به گونه ای که ژان پل سارتر فرمولبندی کرده است – برویم، یعنی «وجود بر گوهر مقدم است»، با دریافتی دقیقا، خلاف دریافت اسلامی رو به رو می شویم که بر طبق آن، گوهر از این رو بر وجود مقدم است که از خدا ناشی می شود و سرشت انسان واقعی همانا اسلام است. بدین گونه روشن می شود که اسلام دینی است گوهرباور و با توجه به آن می توان این نکته را توضیح داد که چرا در دریافت اسلامی، فرد غیر مسلمان تنها امکان گزینش میان دو هویت زیرین را دارد: یا ناباور و بی اعتقاد است پس باید او را طرد کرد و کشت و یا [اعتقادی غیراسلامی دارد] و زیر چتر رژیم اسلامی زندگی می کند پس باید جزیه (مالیات دینی) بپردازد. از این که گوهر انسان را مقدم بر وجودش بدانند چنین نتیجه می شود که انسان شخصیت خود را نمی آفریند و هیچ اثری بر نظم جهان نمی گذارد و بنابراین باید در زندگی و عمل خود، تنها بکوشد که از الگوی اولیه ی «رسول خدا و نزدیک ترین همراهانش» تقلید کند. بدین سان آنچه زندگی فرد مسلمان را مشخص می کند تقلیدگری و تکرار است و نه آفرینندگی. برای انسان، نه آزادی بلکه تنها دعوت به تکرار وجود دارد. بنابراین، هر آفرینشی، ارتداد شمرده می شود و هر ارتدادی به دوزخ راه می برد.

امام شافعی به روشنی می گوید:«کسی که بکوشد قرآن را با نظر فردی اش توضیح دهد به راه خطا می رود حتا اگر حق داشته باشد.». در این مورد، فرد نباید صاحب نظری از خود باشد، تنها امت است که باید نظر دهد. سارتر می گوید: انسان به ضرورت آزاد است زیرا گوهرش همانا آزادی است. برعکس، در بینش اسلامی، انسان در اساس مقلد شمرده می شود و باید سنت را رعایت کند و بدین سان از هیچ آزادیی برخوردار نیست. او مجبور است با بازنمود گوهر اسلامی خود، زندگی کند، بیاندیشد و دست به عمل بزند. بدون اسلام، انسان نمی تواند انسان به شمار آید. معنای مسلمان بودن همانا، رها کردن هرگونه فردیت و انحلال خود در امت است. بنابراین در اسلام سوبژکتیویته (سوژه بنیادی) یافت نمی شود.

در باره ی پیشرفت باید گفت که پیش از هر چیز پروژه و عملی از بنیاد انسانی است. در سنت اومانیستی که سارتر نماینده ی برجسته و مدرن به شمار می آید خود انسان یک پروژه است. در واقع پروژه، همانا برونرفت از گذشته و رفتن از اکنون به سوی آینده را مفروض می دارد. همه پروژه ها، معنای صریح بینشی از آینده و به گرایش به آنچه زیباتر و انسانی تر است را در خود دارند. هم سخن با سارتر بگوئیم که «انسان پویشی است به سوی آینده». انسان بدون هیچ اجبار و فشاری، به ویژه اجبار و فشار دینی، گوهر خود را می آفریند و پروژه خود را به تحقق می رساند. در اسلام، پویش به ناگزیر روی به گذشته دارد. آینده بی معناست و تنها در پرتو گذشته وجود می یابد: آینده همانا گذشته است. آری، «پیشرفت» از نظر اسلام را این گونه باید فهمید: «پیشرفت» به معنای تقلید از آرمانی است که چیزی جز «گذشته» نیست. و این گذشته جایگاه حقیقت شمرده می شود. به دیگر سخن، پای نهادن در راه پیشرفت، اسلامی کردن آینده است بر مبنای گذشته. آری، پروژه پیشرفت در بینش اسلامی همانا اسلامی کردن جهان معنا می دهد.

اکنون می توان فهمید که چرا اسلام دینی است که به گونه ای پایدار و فسخ ناپذیر به قدرت پیوند خورد است. این قدرت، اساسا دینی و در قطب مخالف زندگی مدنی و لائیک قرار دارد. اسلام جنبشی با هدف تبدیل همه چیز جهان خاکی به دین است. فرهنگ – شکل های هنری، علمی و انسانی اش- هم چون ابزاری برای دفاع از این قدرت به کار گرفته می شود. بدینسان، فرد مسلمان می پندارد که همواره در پرتو روشنایی سرآغازین اسلام زندگی می کند و از این رو از زمان جدا می گردد تا به سوی جاودانگی بهشت رود.

اما تناقض اینجاست که مردمانی که زیر تسلط اسلام زیستند، به رغم فشارها و محدودیت های دینی، آثار بزرگی را پدید آوردند. آنان توانستند در زندگی، در شعر، هنر، اندیشه، فلسفه و علم، پیشرفت های مهمی را به تحقق رسانند بی آنکه کشاکش میان این گونه فشارها و محدودیت ها و این تحقق بخشندگان به «پیشرفت» دمی بازایستد. در این تناقض آنچه به سرعت به چشم می آید این واقعیت است که در میان همه آین آفرینشگران – به ویژه در فلسفه و شعر- حتا یک پیرو اسلام سنتی یا اسلام قدرتمدار یافت نمی شود. در درازای چهارده سده، هیچ شاعر بزرگ یا فیلسوف برجسته ای پیدا نمی شود که به اسلام قدرتمدار یا شریعتمدار باور داشته باشد. همه ی این فرزانگان به این شیوه با سخن شاعر بزرگ ابوالعلا معری هم آوا بودند که می گفت:«دو گونه انسان در روی زمین یافت می شود: کسانی که دین دارند و عقل ندارند و کسانی که عقل دارند و دین ندارند.»

باری، در چنین چشم اندازی، معنای گوهر انسان نه از انسانیتش بلکه از دینش – یعنی اسلام – ناشی می شود، و اگر مسلمانی از دین برگردد، گوهر انسانی خود را از دست می دهد و محکوم و کشته خواهد شد. انسان را برای مسلمان بودن و خدمت به اسلام آفریده اند.

برای اینکه سخن خود را دقیق تر بگویم باید بیافزایم دریاقتی که هم اکنون بر جهان اسلام تسلط دارد به این اعتقاد تداوم می بخشد که اسلام تنها جایگاه همه حقیقت ها است. باید به این نکته توجه داشت که اگر این حقیقت ها جنبه ی فردی داشتند و تنها خود فرد را متعهد می کردند شاید مشکل در خود این حقیقت ها محدود می ماند اما مشکل این است که این حقیقت های فراگیرنده و بسته را به افراد از همه نظر – فرهنگی، اجتماعی و انسانی- تحمیل می کنند. این حقیقت ها، معیارهای مطلقی برای ساختمان جامعه به شمار می آیند حتا اگر در جامعه، عناصری دیگر و دین های دیگری نیز وجود داشته باشند.

حقیقت در اسلام، حقیقتی است امتی یا جمعی و از آفریدگار می آید و نه از آفریده. از این رو دگرگون نمی شود و کامل و قطعی مانند میراثی معنوی از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شود. معنای آن، رازوجود را بر پا می دارد و اگر رها شود وجود نیز پایان می یابد. در واقع بدون این گونه حقیقت ها، وجود معنایی ندارد. با توجه به این نکته ها، می توان مفهوم هایی مانند جهاد یا شهادت را بهتر فهمید که نشانگر معنایی هستند که چنین حقیقت هایی نمود آن اند. در واقع دفاع از این حقیقت ها دفاع از خدا و دفاع از خدا و دفاع از وجود معنی می دهد حتا اگر علیه وجود باشد.

هر گاه حقیقت را مسئله ای فردی بشمرند که فقط فرد را متعهد می کند می توان آن را هم چون نمود و بیان آزادی پذیرفت اما اگر آن را هم چون امری اجتماعی و تام وتمام تعریف کنند که سراسر جامعه را متعهد سازد در واقع قانون آن را می پذیراند و تحمیل می کند. به این سبب است که حقیقت تبدیل به خشونت می گردد. به این سبب است که باور به آن کار، به تسلیم و فرمانبرداری می کشاند. در این هنگام جامعه بر حقیقت تسلط نمی یابد بلکه حقیقت بر جامعه مسلط می شود. متن مقدس فراتر از واقعیت دانسته می شود و تبدیل به ارباب واقعیت می گردد که بنده ی آن است. این چنین است که حقیقت تبدیل به جنگ دائمی با اندیشه و با انسان و با حقیقت های دیگر می گردد. در این چشم انداز، پیشرفت همان تقلید کامل از اصول آغازین است. می دانیم که در سنت غرب، از ارسطو تا هگل، تقلید اصولا معنایی ندارد مگر برای بهتر گردانی باشد. در این سنت اگر تقلید می کنند برای آنستکه آنچه را که از آن تقلید می کنند، بهتر گردانند و در غیر این صورت تقلید نمی تواند چیزی جز نسخه برداری سطحی و کژدیسی باشد. در روزگار کنونی، عرب ها با این گونه تقلید و کژدیسی سر می کنند.

پیشرفت، عملی است انسانی که بنیادش بر آفرینشگری و نوآوری نهاده است و پیوندی تنگاتنگ با آینده دارد. فرهنگی که آینده را هم چون بازنوشت گذشته بشمارد، روی پیشرفت را نخواهد دید. شوربختانه تا هنگامی که چنین بینشی بر جامعه های عرب تسلط دارد می توان گفت که تنها چیزی که پیش خواهد رفت همانا پس روی است. بنابه تعریف انسان موجودی است آفرینشگر و همواره در زندگی جامعه و حتا در زبان همواره گامی به پیش برمی دارد. آینده سپهری است که توانایی ها و انرژی های انسان در آن تحقق می پذیرد تا بر گیتی چیره شود و رازهایش را بهتر بفهمد.

دریافتی که اکنون چیرگی دارد نیازمند خوانشی نوین از اسلام و فرهنگ های مردمانی است که زیر چتر قدرت اسلام زیسته اند؛ افزون براین، وجود چنین دریافتی، خوانشی نوین از کل فرهنگ عرب و نگارش تاریخی نوین را لازم می گرداند و سرانجام ایجاد پیوندهای تازه میان واژه ها و چیزها، انسان و جهان و انسان و پیشرفت را ضروری می سازد. (پایان متن آدونیس).


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016