گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! هین بگو که بخت من پیروز شد؛ عبدالكريم سروش«روشنفکری دینی» ایّام خجستهای را میگذراند. از یک سو کاملتر و از سوی دیگر خالصتر میشود. از یک سو به وعدههای خود وفا میکند، و از فقه شناسی ـ که تعلّق نخستین آن بود – به کلام پا مینهد و سرچشمههای مشروب کنندهی فقه، یعنی خداشناسی و قرآن شناسی و پیامبرشناسی کهن را وا میکاود و در پرتو عرفان و فلسفه پیشین، و آموزههای فلسفی و علمی نوین، آنها را غذا و غنای بیشتر و تازهتری میبخشد؛ والهیات تازهیی پیش مینهد، و از سوی دیگر، اُفت و خُفت یارانی ناموافق را نظاره میکند که چگونه به طمعی و هوسی بدین مدرسه پیوستند و اینک به طمعی و هوسی دیگر، ناکامانه به در میروند و ناخالصیها را با خود میبَرند و این سرمایهی عزیز و عظیم را برای اهلش باقی میگذارند. [در همین زمینه: دكتر سروش؛ قابله ى جنين سى ساله روشنفكرى دينى !؛ ف. م. سخن] به نام خدا مولانا جلال الدین در دفتر چهارم مثنوی آورده است که روزی بایزید در جمع مریدان اناالحقّ گفت. آنان برآشفتند. گفت: بار دیگر اگر چنین گویم، اندامهای مرا چاکچاک کنید. چون وصیّت کرد آن آزادمرد این بار مستی و شوریدگی بایزید ادّعای بزرگتری را بر زبان او نشاند. «زان قویتر گفت، کاوّل گفته بود»: «لیس فی جُبَّتی سِوَی الله» (نیست اندر جبّه ام الاّ خدا). آن مریدان جمله دیوانه شدند هر که اندر شیخ تیغی میخلید وانکه آگه بود از آن صاحبقران نیم دانش دست او را بسته کرد «روشنفکری دینی» ایّام خجستهای را میگذراند. از یک سو کاملتر و از سوی دیگر خالصتر میشود. از یک سو به وعدههای خود وفا میکند، و از فقه شناسی ـ که تعلّق نخستین آن بود – به کلام پا مینهد و سرچشمههای مشروب کنندهی فقه، یعنی خداشناسی و قرآن شناسی و پیامبرشناسی کهن را وا میکاود و در پرتو عرفان و فلسفه پیشین، و آموزههای فلسفی و علمی نوین، آنها را غذا و غنای بیشتر و تازهتری میبخشد؛ والهیات تازهیی پیش مینهد، و از سوی دیگر، اُفت و خُفت یارانی ناموافق را نظاره میکند که چگونه به طمعی و هوسی بدین مدرسه پیوستند و اینک به طمعی و هوسی دیگر، ناکامانه به در میروند و ناخالصیها را با خود میبَرند و این سرمایهی عزیز و عظیم را برای اهلش باقی میگذارند. در این میان، حساب نقّادان محقّق البته جداست. آنان حکم همراهان موافق را دارند که کوششهای غربالگرانهشان به کمال و خلوص این مکتب کماکان افزوده است و میافزاید. حق چنین است که جنین سی سالهای که در رحم تاریخ معاصر ایران بود، اینکه با دریافت نفخهی الهی آماده زادن میشود و درد زایمان اوست که تنشها و تپشهای موّقت ( و گاه خصمانه و شریرانهای) را برمیآورد که البته به زودی فرو خواهند نشست و حقجویان تولّد آن نوزاد نوآیین را خجسته و فرخنده خواهند شمرد، و نشانی نصر و ظفر را در پیشانی او خواهند دید. این نوزاد نوپدید، نه فرقهی تازه ایست، نه شریعت و دیانتی نوین! نه پیامبر دارد، نه کتاب؛ نه مرید دارد، نه مراد! نه حزب است، نه حکومت؛ نه مرجع دارد، نه رهبر؛ نه مؤمن دارد، نه کافر! بسی فروتنتر از اینهاست. مدرسه ایست فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دینشناسی و دینورزی (نظراً و عملاً) برای دینداران می گشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دیندارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان میدهد. و از هم اکنون پیداست که کوکب اقبال این مسافر بس درخشان است. چرا که هنوز درنیامده، چندین مشتاقان مست و خصمان خنجرگذار دارد: «مؤمنان ز اقرار مست و منکران ز انکار مست»! گویی لعب معکوس قضا چنین خواسته است که طاعنان و دشمنان در خرابی آن مدرسه بکوشند، تا آبادترش کنند، و درین مُشک معطّر آتش بزنند تا عطرش را بیشتر بپراکنند. به مصاف آیند و دعوی امارت کنند تا نادانسته قلعهی سلطان را عمارت کنند. آتش به کشتزارش بزنند تا در بازی باژگونهی تاریخ، کشت خود را بسوزانند. فرعونوار با کلیمالله در پیچند تا خود غرقهی نیل فنا شوند. با یوسفان درآویزند تا گرگصفت از خواب برخیزند، قعر چاه را ببینند امّا اوج جاه را نبینند: ای دریـده پوسـتـین یـوسـفـان و در این سودای باطل و جهد بیتوفیق، دیووار به خدمت سلیمان درآیند وناخواسته بر حشمت و اعتبار او بیفزایند: کار کن دیوا سلیمان زنده است و در حضرت سیمرغ جلوهای دهند و عشوهای فروشند، تا پردهی خود بدرند و عِرض خویش ببرند که: چون خدا خواهد که پردهی کس درَد امّا به رغم زعم باطل آنان، روشنفکری دینی نه دورهاش گذشته است، نه گذشتنی است؛ تنها نمانده است، و تنهاماندنی نیست. زبان زمانه و نیاز دوران است. آمدنش به امر و اذن کسی نبوده و رفتنش هم به هجو و هزل کسی بسته نیست. خروج ناکثین و مارقین و قاسطین هم در حیات و کمال آن تأثیر ندارد. به رغـم مـدّعیـانی که منع عشـق کنند و اگر بیتمیزان که تبر طعن و تیشهی تخریب بر دوش دارند، گمان باطل میبرند که ریشهی این نهال مبارک برانداختنی است، بدانند که بر سر میخ کوفتن، آن را استوارتر خواهد کرد. چـراغی را که ایزد برفـروزد هیچ اندیشهای در دیار ما، به اندازهی اندیشهی روشنفکری و نواندیشی دینی شور و شعف، و ردّ و قبول نیافریده است. هم روشنفکری سکولار وامدار و طرفدار آنست، هم روحانیت قم؛ هم روشنفکری سکولار با آن دشمن است، هم روحانیت قم! این دشمنان در حسرت نیمپاره از هزارپاره اقبال و احترامی هستند که نثار آن مدرسه میشود. و با اینکه دوستانش تقیّه می کنند و از بیم جان خاموش مینشینند، و دشمنانش به جان میکوشند تا نام آن را فرو پوشند، شکفتن این گل بوته در آن کویر ناآباد ناآزاد، خود معجزهای تاریخی است. حتّی بیهنران گمنام، برای کسب شهرتی کاذب و کاسد، به بهانه هایی فاسد با روشنفکران دیندار درمیآویزند تا به دروغ هماورد آن پهلوانان فرانمایند. *** درین دوران دین و بالاخص دین اسلام، در گرداب بحران افتاده است و «رهاننده را چاره باید نه زور»»! امروز همه دریافته اند که انقلابی پرهیاهو که سی و هفت سال پیش در ایران حادث شد، حرکت شورمند و ستم ستیز و عاشقانهی غیرعاقلانهای بود که بر هیچ پشتوانهی تئوریکی استوار نبود. از اسلامی دم میزد که هیچ آشنایی با عقل و علم مدرن نداشت. از حوزهای برآمده بود که فقهی کهنه و کلامی کهنهتر داشت. دین عجایز تعلیم عوام می کرد و بر تقلید و عاطفه استوار بود، و مهارتی یگانه در سخنرانی و روضهخوانی داشت و محصولش رسالههای عملیه در فروع دین! نه تحقیق تازه در اقتصاد کرده بود، نه در اخلاق، نه در مدیریت، نه در سیاست، نه در… با این همه پس از انقلاب، با دست خالی مدّعی همهی اینها شد، آن هم به نام دین و به خرج اسلام! و چنین بود که بحران زاده شد. کوشش بسیار رفت تا این بحران پوشیده بماند، امّا «تا همی پوشیش او رسواتر است»! لذا دعوت به «فقه پویای جواهری» کردند و استخراج از «منابع دست نخورده» و «اسلامی کردن علوم» و « راه اندازی کرسیهای نظریهپردازی» و … و عاقبت چون صیّادی در شکار سایهای: ره نبرده هیچ در مقصـود خویش و وقتی هیچیک از این حیلهها سود نکرد، دست به دامان آلودهی مدّاحان شدند، مگر اینان آب رفتهی شریعت را به جوی خشکیدهی امّت بازگردانند! روشنفکران دینی نخستین کسانی بودند که راز و عمق این بحران را دریافتند و با دلی در گرو خدمت و دیانت، و با شجاعت و شرافتی شریعتی وار، بیترس و بیتقیّه، و بیرشوت و اجرت به مصاف آن رفتند و به فراست و فطانت شگفتیها آفریدند. الهیات نوینی آوردند، راه دیالوگ با مدرنیته را گشودند و جهاد با استبداد دینی را پایه نهادند و فقه تکلیفی را بهجای خود نشاندند و حقوق و اخلاق را سروری بخشیدند و با تاکید همزمان بر معنویت و سنت، معرفت و هویت دینی را به مهربانی در کنار یکدیگر نشاندند و باکاوش در معنا و ماهیت پیامبری و وحی، سرّ خاتمیت را بازنمودند و حقجویان را با نبوت آشتی دادند و از تاریخیت دین پرده برداشتند و ذاتی و عرضی آنرا واشکافتند و راه خشونت بنام دین را بستند … و گرچه هنوز از دو طرف کشاکش عنیفی میرود و نبردی نامتقارن برپاست، رقیب به قوّت این مدرسه «طوعاً و کرهاً» گردن نهاده است. اگر گردن ننهاده بود، این همه مشق بطالت نمیکرد و درس جهالت نمیداد و کتاب ضلالت نمینوشت و این همه سپاه و سلاح فراهم نمیکرد و پژوهشگاه و آموزشگاه مزّور نمیساخت و مجلّهها و روزنامههای مجازی و حقیقی سامان نمیداد، آن هم با یک هدف اصلی و یگانه: فروکوفتن روشنفکری و نواندیشی دینی! خلق کردن چهرههای کاذب علمی و روشنفکری و دادن جوایز گران به افسونگران، و آوردن یاوهگویان به صندوق صوت و صورت، و بنگاه بانگ و رنگ؛ و طرد احرار و آزادگان، و ترویج آیینهای تهی و خردستیز و غم آموز؛ و تحکیم پایههای استبداد به دست وعّاظ السلاطین و سوداگری با دین؛ و غلبه بخشیدن انقیاد بر انتقاد؛ و منع اکید از طرح و تفوّه به رفورم دینی و … ، پیشه و اندیشهی نظامی است که از حوزهها برآمده و بر دین نشسته و روشنفکران دینی را میبیند که نظراً و عملاً، عاشقانه و عاقلانه مقابل آنان ایستاده اند و در کار روشنگری هستند. اگرچه عقل فسونکار لشکری انگیخت به ملک جم ندهم مصرع نظیری را فربهی و توانمندی روزافزون این مدرسه، اینک قابل انکار نیست که «آفتاب آمد دلیل آفتاب»! هین بگو که بخـت من پیروز شد بسیارند مؤمنانی (و خصوصاً جوانانی) که ایمان خود را در این دریای پرتلاطم شکّ و الحاد، از این مدرسه گرفتهاند و آشکار و نهان بدان اذعان میکنند. صاحب این قلم که «روز عمرش به شامگاه آمده است» و زخم صد جفا بر جگر دارد و از یار و دیار گسسته است و به غربت نشسته است و هیچگاه سوداگرانه به دین ننگریسته است، و هوای شهوت و ثروت و منزلت نداشته است، و پروای حقیقت و قناعت، او را از آز و دروغ و نفاق مستغنی کرده است، رونق این مدرسه و اقبال حقطلبان را که میبیند، همزبان با مولانا جلال الدین میگوید: روزها گر رفت گو رو، باک نیست و بقاء و بهاء بیشتر آن را به دعا از خدا می خواهد. و سجده به درگاه علاّم الغیوب و ستّارالعیوب میبرد که شکر خدای را که دشمنان ما را کارگزاران ما نهاده است که هر چه بیشتر غوغا و تباهی کنند و خار تهمت و تسخر بیفشانند، اوراق گل از میان خارها خندانتر برمیدمند و دماغ مجلس روحانیان را معطّر میکنند. فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ ( امّا کف ها به بیرون پرتاب می شوند، ولی آنچه به مردم سود می رساند، در زمین می ماند… الرّعد، ۱۷). پس زدفع خاطر اهل کمال نعلهای باژگونهست ای سلیم عبدالکریم سروش Copyright: gooya.com 2016
|