جمعه 7 آبان 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

اندر بیانیه "سلطان قلعه سروشیه"، محمد سهیمی- بخش دوم

بخش اول این نوشته را از اینجا بخوانید

بعد از قرار دادن خود در سطح حضرت موسی‌ کلیم الله، و هم پرونده و هم اتهام خواندن خود با سقراط حکیم، آقای دکتر سروش خودرا در سطح زنده یادان دکتر محمد مصدق، مهندس مهدی بازرگان، و آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری قرار میدهد. کدام یک از این بزرگواران به منتقدان خود ناسزا گفت و اتهام بی‌دینی زد؟ همه روشنفکرانی که دیندارند، روی هم رفته، به اندازه ایشان به دیگران تهمت زده و فحاشی نکرده‌اند. آقای دکتر سروش با قرار دادن نام خود در کنار نام این بزرگواران چنان میکنند که نسل جوان گمان کند آن بزرگان هم مانند ایشان به منتقدان خود ناسزا می گفته اند. جالب است که در همین مصاحبه در مورد یکی از افرادی که درگذشته چنین گفت (همانجا، صفحه ۱۹۶) :

"کار او را می توان توحش یا مالیخولیای فلسفی توأم با بی تقوایی سیاسی و یا قانقاریای اخلاقی نام نهاد... مرید دور خود جمع کردن و بدگویی های هرزه درایانه به این و آن کردن و دست چند بی تمیز بی خبر را گرفتن و به آنها راه سوراخ کردن کلمات را به نام فلسفه یاد دادن... و برای لجن مالی شخصیت ها هر روز واژه ای اختراع و پیشنهاد کردن...کار او بود... و خدا کند که آخرین ظهور آن توحش فلسفی باشد".

با توجه به مرور کارنامه آقای دکتر سروش تا کنون، نگارنده از خوانندگان گرامی‌ میپرسد که توصیف بالای ایشان آنها ‌را به یاد چه کسی‌ می‌اندازد؟
یکی دیگر از شگرد های آقای دکتر سروش تغییر اسامی افراد برای مسخره کردن آنان است. بعنوان مثال ایشان به آقای اسماعیل خویی می گوید "اسماعیل بدخویی" و مینویسد : "شاعری که به «بدخویی» معروف است و در انزوای بی‌اعتنایی‌ها و بی‌التفاتی‌ها جانش به طاقت آمده است، اخیرا سرتیز و پای‌سست، به میان معرکه دویده و آن مقاله «شیر و شکر» را به ریش خود گرفته و پاسخ به خود پنداشته است. و مرا بی‌شرم و اهریمن خوانده است (سایت اخبار روز)، خاطرش جمع باشد که این قلم، خود را برای پاسخ او رنجه نمی‌کند، حتی اگر بی‌شرمی و اهریمنی را از اوج فلک بگذراند".

پنجم، روزنامه مناطق آزاد در چهارم خرداد ۱۳۷۸ مصاحبه ای با آقای دکتر سروش انجام داد و در آن از زبان تند ایشان علیه منتقدانش انتقاد نمود. دفاع آقای دکتر سروش جالب است ( عبدالکریم سروش، آئین شهریاری و دینداری ، صراط، صفحات ۳۵۴- ۳۵۲):

"والله چه عرض کنم. من هیچ وقت کلمات رکیک علیه کسی بکار نگرفته ام. کلمات تند نیست، بی پرده و برهنه است".

بعد کلماتی چون "اشرار"، "فاشیست"، و... را به عنوان کلمات بی پرده و برهنه مثال زده و در توجیه بکارگیری این نوع کلمات و کلمات زشت تر میگوید:

"در توصیف کسانی که دشمنان ایمان و انسان اند من سعی می کنم که برهنه ترین تعبیرات را که بازگو کننده ماهیت و خصلت آنهاست بکار بگیرم. فراموش نکنید من همیشه بعد تاریخی نوشته های خود را مد نظر دارم".

پس ایشان به عنوان ولی خدا باطن افراد را دیده و ماهیت و خصلت منافق، بی دین، خارجی، گرگ صفت، دیووار، ابله ، و... آنان را آفتابی می سازند.
ششم، در مورد انتقادهای خود از زنده یاد دکتر علی شریعتی هم از آقای دکتر سروش سئوال می شود (همانجا، صفحات ۳۵۸- ۳۵۴). ایشان پاسخ می دهند:

"آیا ما محتاج تحلیل و نقد حرکت فکری- سیاسی دکتر شریعتی نیستیم؟ آیا باید بگذاریم که جوانان ما، دانشجویان ما اگر خطایی در کار شریعتی بوده آن خطا را تکرار کنند؟ آیا مسئولیت روشنفکرانه ما به ما اجازه چنین سکوتی را می دهد؟...من واقعاً هنوز بر سر حرف خودم هستم و واقعاً تصور من این است که مرحوم دکتر شریعتی در تز سیاسی خود تا حدود زیادی از نظامات توتالیتر، الهام گرفته بود".

شخصیتی که همه منتقدان خودرا متهم به بی‌دینی، سرقت علمی‌ و غیره می‌کند، به دکتر شریعتی‌ که در سال ۱۳۵۶ از دنیا رفت هم رحم نمیکند. جناب دکتر سروش، علیرغم نثر بسیار زیبا و دانش شما درباره مولانا جلال الدین مولوی، حضرتعالی حتی ده درصد نفوذی را که دکتر علی شریعتی در بین جوان قدیم مانند نگارنده داشت را ندارید. حتی در همین دوران فروش کتاب‌های دکتر دوباره بسیار بالا رفته است.

در مورد برخی روشنفکران هم آقای دکتر سروش گفته اند ( رازدانی و روشنفکری و دینداری، صفحه ۱۸):

"گاهی فکر می کنم بهتر بود پاره ای از متفکرنمایان را به آخور حکومتی می بستند تا از افاضات باز مانند و عالمی را راحت بگذارند".

واقعا اینهمه "ادب" و "تربیت" از روشنفکر دینی و سلطان قلعه "شاهکار" میباشند. به فرموده سعدی :"لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم".

هفتم، آقای دکتر سروش می نویسد که در پاسخ به آقای علی معلم، نویسنده، سردبیر ماهنامه "دنیای تصویر،" و کارگردان سینما، نوشته است: "و سروش هم در نامه یی شخصی بر او بانگ زد: الحذر ای بنگیان بی‌حیا- از نهیب قبض وبسط اولیا"، وبیت بعدی، "ای سروش قدسی افلاکیان- هین مخسب از حمله تریاکیان".

عجب! سلطان قلعه یکی از اولیا خداوند و سروش قدسی افلاکیان است، و مخالف او تریاکی، بنگی، و کاغذ فروش، و دارای کلی‌ خصوصیت زننده دیگر. نگارنده پیشنهاد میکند که آقای دکتر سروش متن کامل شعرشان را منتشر کنند تا مریدان و ساکنان قلعه سلطان با سبک نوشتاری ایشان بیشتر آشنا شوند.

هشتم، به عقیده نگارنده، همانطور که در پنجمین مقالهٔ انتقادی او شرح داده شد، روشنفکری دینی به مغازه و دکان کاسبی آقای دکتر سروش تبدیل شده است. نگارنده در مقاله مفصل دیگری این نکته را با جزئیات توضیح خواهد داد. در اینجا به ذکر این نکته اکتفا میشود که بیانیه قلعه سلطانی ناظر به یاران منافق جدا شده است. در عین حال هر کس که خطری برای کاسبی این مغازه داشته باشد، باید به شدت کوبیده شود. زمانیکه آقای دکتر داوری هم در مهر ماه ۱۳۹۱ در مصاحبه با مهرنامه گفت که روشنفکری دینی به پایان رسیده است، آقای دکتر سروش در آبان ۱۳۹۱ در پاسخ او نوشت : "مثل مرده‌خورها نشسته‌اند و مجلس ختم آراسته‌اند و خبر مرگ روشنفکری دینی را می‌ دهند. اگر مرگی بود، همان بود که نصیب نظریه ‌پردازان غرب‌زدگی شد که در یائسگی فکری و نازایی فلسفی، پنجاه سال است فرزند دیگری نزاده‌اند".

اینها بخشی از درس های اخلاق و عرفان و مثنوی آقای دکتر سروش است. نگارنده در مقالهٔ پنجم انتقادی خود از آقای دکتر سروش تقاضا کرد که درس اخلاق و عرفان و معنویت و دین را کنار بگذارد تا آنها را به هتاکی و تهمت زنی و دروغ گویی تبدیل نسازد و همه گمان نکنند که عرفان یعنی فحاشی و تهمت زنی و تکفیرگری. به قول مولوی :

"از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم شد از لطف رب.
بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد".

پاسخ "مستدل و مودبانه" به منتقدان

در پاسخ به پرسش یکی‌ از مریدان خود که نظر ایشان را درباره انتقاد‌های نگارنده به نوع برخورد آقای دکتر سروش با منتقدان خود را پرسیده بود، ایشان پیشنهاد کرده بودند که به پاسخ‌های او به آیت‌الله جعفر سبحانی و آقای صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه مراجعه کنند تا ببینند که ایشان به منتقدان پاسخ علمی‌ و مستدل، و همچنین مودبانه میدهند. بنا بر این بی‌ لطف نیست نگاهی‌ به آن پاسخ‌ها انداخته شود تا صحت و سقم ادعای آقای دکتر سروش آشکار شود.
آقای سبحانی نقدی کاملاً علمی و بسیار با احترام بر این ادعای آقای دکتر سروش نوشت که قرآن کلام خداوند نیست و در آن غلط هم وجود دارد. با این همه، آقای دکتر سروش در همان ابتدای پاسخ اولش، با یقین پیامبرانه درباره انگیزه آقای سبحانی پرداخت، نقد ایشان را به دولت آقای محمود احمدی نژاد مربوط کرد وچنین نوشت: "شک ندارم که وظیفه روحانی و غیرت ایمانی و عرق مسلمانی و "دولت احمدی و معجزه سبحانی" شما را به نوشتن آن نامه برانگیخته است". برای ولی خدا، آقای دکتر سروش، که باطن بین است، جای شک و تردید وجود ندارد. ایشان به مریدانشان می آموزند که به جای بحث علمی، از همان ابتدأ انگیزهای بد به ناقدان نسبت دهند. در دومین پاسخ هم به جای دفاع استدلالی از ادعایش مبنی بر اینکه قرآن سخنان پیامبر گرامی‌ اسلام و مملو از غلط است، نوشت که آقای سبحانی در برابر ستم های حکومت سکوت همراه با رضایت کرده تا از پاسخ بگریزد. آقای دکتر سروش می توانستند از همان اول بگویند که با مراجع تقلید طرفدار حکومت، مانند آیت‌الله سبحانی، بحث نمی کنند، اما وقتی بحث کلامی- فلسفی را قبول کردند، باید در دایره بحث باقی می ماندند نه اینکه ناتوانی استدلالیشان را با بحث های سیاسی جبران کنند. آیت‌الله سبحانی و دیگر ناقدان آقای دکتر سروش می دانستند که قرآن را از کلام الله انداختن و غلط قلمداد کردن آیاتش چیزی از آن باقی نخواهد گذارد. پنج سال بعد آقای دکتر سروش قرآن را به خواب های پریشان، غلط گزارش شده و متناقض پیامبر گرامی‌ اسلام تبدیل کردند، ولی‌ مریدان و مجیزگویان در فیس بوک همچنان به مجیزگویی و مداحی ایشان مشغولند. مداحان در این مورد هم قائل به تبعیض و نابرابری هستند. اگر فرد دیگری بگوید قرآن خواب های غلط گزارش شده پیامبر گرامی‌ اسلام است که همه را خودش ساخته و به غلط به خدا نسبت داده و نتیجه اش (قرآن) هم پریشانی محض، تناقض و غلط های بسیار است، او را مورد شدید‌ترین حملات قرار خواهند داد. ولی در مورد آقای دکتر سروش در صفحات فیسبوک می نویسند که ما ایشان را می شناسیم؛ ایشان با بقیه فرق دارند، و وقتی آقای دکتر سروش می گویند قرآن خواب های غلط و متناقض حضرت محمد است، خواننده‌ باید بخواند که قرآن حقیقت محض و کلام الله است.

آقای دکتر سروش همچنین به مریدان توصیه کرده اند که پاسخ های ایشان به آقای صادق لاریجانی را هم ببینند تا سبک نوشتاری خالی از بی ادبی شان را دریابند. در مقاله "عمارت کردن قلعه سلطان" ایشان با خودستایی خطاب به ناقدان و آقای لاریجانی نوشته اند: " باری این رسائل، بی آنکه خود بخواهند و بدانند هم آتش در خرمن خود می زنند و هم در عین ادعای ویرانگری، قلعه قبض و بسط را عمارت می کنند" ( قبض و بسط تئوریک شریعت، صفحه ۵۷۹).

آقای دکتر سروش در اینجا هم قهرمانه اعلام کردند که ناقدان قلعه سطانی ایشان را آباد و خانه خویش را نابود می کنند. در همان ابتدای این نقد، ایشان نمی تواند آقای دکتر داوری را هم فراموش کند. ایشان دکتر داوری را به "تاریخ پرستی هیتلری و هایدگری" متهم می‌کند، و سپس به او بانگ می زند (همانجا، صفحه ۵۶۷):

"حیله های تیره اندر داوری- پیش بینایان چرا می آوری؟. هر چه داری در دل از مکر و رموز- پیش ما رسواست و پیدا همچو روز. گر بپوشیمش زبنده پروری- تو چرا بی رویی از حد می بری."

پس سلطان قلعه از مقام بنده پروری از مکرها، و حیله ها و بی رویی های دکتر داوری در می گذرد. در ادامه به داوری مینویسد (همانجا، صفحه ۵۶۸):
"آخر این سودا چه سود دارد که آدمی نیمی از عمر را در مداحی هایدگر و نیم دیگر را در فحاشی به پوپر سپری کند و از جایگاه فاشیسم بر لیبرالیسم آب دهان بیفکند."

آقای دکتر سروش سپس به آقای لاریجانی می گوید که او هم پیرو رضا داوری ملحد بی اعتقاد شده و مینویسد(همانجا، صفحه ۵۹۹):

"اما خطای درشت دوم آقای لاریجانی ، تقلید ناسنجیده ایشان از جمعی نیهیلیست بی اعتقاد و بدسابقه است که اینک ژست محتسبان را نیز به خود گرفته اند و گرز نفاق به دست، از ولایت و مقام شامخ روحانیت دفاع می کنند! همان پوپرستیزان هایدگرفروش را می گویم که حمله های هیستریک شان علیه پوپر اینک آنان را سخره دهر و شهره شهر کرده است... از زیرکی وی مستبعد می نمود که چنین آسان و ارزان در دام نیهیلیست های محتسب نمایی بیفتد که اینک مشت نفاقشان باز شده و طشت تزویشان از بام افتاده است."

اینها بخشی از سبک نوشتاری آقای دکتر سروش هستند که به عنوان الگو به مریدانشان معرفی کرده اند تا نگارنده "سرکه فروش بولتن ساز" را بی آبرو کنند.

دکتر سروش و فعالان ملی‌--مذهبی‌

آقای دکتر سروش در مصاحبه با آقای حسین کاجی گفته اند که هیچ شماره ای از مجله "ایران فردا" نیست که بیرون بیاید و طعنه و لگدی به ایشان نزند. ایشان در جای دیگری هم درباره آقای دکتر حبیب الله پیمان، عضو شورای فعالان ملی‌--مذهبی‌ و رئیس جنبش مسلمانان مبارز، درشت گویی کردند. نگارنده از ابتدأی انقلاب از طرفداران نیروهای ملی- مذهبی، بخصوص شخص آقای دکتر پیمان و جنبش مسلمانان مبارز بود، و میتواند به ایشان اطلاع دهد که نیروهای ملی- مذهبی بخوبی با آبشخور اصلی افکار آقای دکتر سروش آشنا بودند. اتفاقا شماره جدید مجله "ایران فردا" هم سه نقد بر آرای آقای دکتر سروش منتشر کرده است و آقای تقی رحمانی، فعال شناخته شده ملی‌--مذهبی‌ که سالهای طولانی‌ در زندان جمهوری اسلامی بود، هم در نقد بیانیه قلعه سلطانی آقای دکتر سروش مقاله ای تحت عنوان "تند مگو،نرم و مصداقی بگو" در سایت ملی- مذهبی منتشر کرده اند. اگر ادعای قبلی آقای دکتر سروش درباره معامله اصلاح طلبان و متحدان با حاکمیت درست بود، باید پس از این همه نقد آقای رحمانی بر آقای دکتر سروش، جمهوری اسلامی خانم نرگس محمدی را از زندان آزاد مینمود.

دکتر سروش، فعالان واشنگتن نشین و مداخله نظامی خارجی

دلیل اختلاف سیاسی آقای دکتر سروش با نیروهای - ملی و مذهبی، نهضت آزادی و اصلاح طلبان را می توان در مهره های اصلی سیاسی شان که واشنگتن نشین هستند و از ایشان حمایت میکنند جست و جو نمود. یکی از آنها بیانیه جنگ طلبانه علیه ایران را نوشت و با رفیق دیگر آقای دکتر سروش امضا کرد، و بدروغ به روزنامه راست افراطی و جنگ طلب وال استریت جورنال گفت که همه چهره های شاخص اصلاح طلب موافق این بیانیه هستند، اما به دلیل زندگی در ایران آن را امضا نکرده اند.

آقای دکتر سروش نوشته اند که دو گونه اخلاق وجود دارند: اخلاق حاکمان (زبردستان) و اخلاق محکومان (زیردستان) که باید به "هر دو موضع بسیار مهم" توجه کرد. از موضع حاکمان اقدام جهت تغییر حکومت براندازی است و از نظر محکومان موجه. ایشان سپس نوشتند (عبدالکریم سروش، ادب قدرت، ادب عدالت ، صراط، صفحات ۲۴۰- ۲۳۹) :

"آقای چلبی که اخیراً برای ریاست بر شورای حاکم بر عراق کاندیدا بود و سال های سال در آمریکا زندگی کرده بود و اخیراً به عراق بازگشته است- و البته بخت بلندی هم نداشت و بر مسند قدرت هم ننشست- در یکی از روزنامه های امریکا گفته بود که یکی از کارهای من در این مدت مدیدی که در آمریکا بودم، تشویق حکومت آمریکا به براندازی حکومت صدام بود و مفتخرم که چنین کردم. من می دانستم که مردم عراق ، قدرتی در مقابل این ظالم ندارند. وقتی که چنین حکومت ظالمی در کشور من بر سر کار است، چه اشکالی دارد که من دست به سوی اجنبی دراز کنم و از بیگانگان برای برانداختن آن کمک بخواهم. در عرف قدرتمندان، یعنی مثلاً از نظر صدام، این شخص؛ خائن، جاسوس و اجنبی پرست است؛ کسی است که مجازاتی جز اعدام برای او متصور نیست. و واقعاً اگر او گرفتار صدام می شد، همین بلا بر سرش می آمد و همه صدام را در این کار محق می دانستند. اما این شخص از نگاه زیردستان، کار خود را صد درصد اخلاقی می داند و معتقد است که در نهایت، کار او به سود مردم عراق و در راستای منافع ملی بوده است. حالا حرف صدام درست است یا حرف آقای چلبی؟ مسئله همین جا است... حق با کدام طرف است؟ پاسخ این سئوال به این بستگی دارد که شما کجا نشسته باشید. شما اگر این طرف سکوی قدرت باشید، حق مبارزه و براندازی دارید. اگر آن طرف باشید، تمام این کارها ناحق است و شما حق دارید علیه مبارزان اقدام کنید و مهلت نطفه بستن مبارزه ی مسلحانه را ندهید. آری، زیردستان می گویند حکومت ناحق را باید برانداخت. اما کدام حکومت است که خود را ناحق بداند؟"

همه میدانند که آقای احمد چلبی متجاوز از ۱۰ سال به نئوکان‌ها و جناح جنگ طلب آمریکا درباره رژیم صدام حسین و سلاح‌های خیالی کشتار جمعی‌ آن دروغ گفت، و نقش بسیار مهمی‌ نیز در متقاعد نمودن آمریکا برای هجوم غیر قانونی و به گمان بسیاری جنایتکارانه خود به عراق ایفا نمود. زمانی‌ هم که ارتش‌های آمریکا و بریتانیا جنوب عراق را در آغاز هجوم خود اشغال نمودند، آقای چلبی و یاران با هواپیمای باربری نیروی هوایی آمریکا در جنوب عراق بر زمین نشستند که به خیال خود کنترل آن کشور را در دست بگیرند. نزدیک به ده سال پیش نگارنده در یک مقالهٔ مفصل انگلیسی‌ تمامی دروغ‌های آقای چلبی و یاران را با ذکر منابع توضیح داد. آقای دکتر سروش، از یکطرف به اصلاح طلبان ایران اتهام معامله با رژیم ولایت فقیه میزنند و در حقیقت راه خودرا از مدافعان سابق خود در ایران جدا میکنند، و از طرف دیگر خیلی‌ مهربانانه و با سمپاتی زیاد درباره آقای چلبی و خیانت ایشان به مردم نوشته اند. نگارنده تفسیر ایندو را به خوانندگان واگذار می‌کند.

آقای دکتر سروش همچنین گفته اند که شاید در آینده اخلاق سومی پدید آید، اما "فعلاً مائیم و همین دو اخلاق". پرسش مهم این است که آقای دکتر سروش به کدام اخلاق معتقدند، و در عمق افکار سیاسی ایشان چه می‌گذرد؟ در سال های خطرناک دولت پرزیدنت جورج بوش پسر و پس از آن، ایشان حتی یک مقاله به انگلیسی علیه تحریم های اقتصادی کمرشکن ناجوانمردانه علیه ملت ایران منتشر نکرد. آقای دکتر سروش حتی یک مقاله به زبان انگلیسی یا فارسی علیه تجاوز آمریکا به کشورهای مسلمان عراق، لیبی، و سوریه، و یا علیه خطر تجاوز نظامی به ایران منتشر نکرد. چرا؟

دو فعال سیاسی مقیم واشنگتن حامیان سیاسی اصلی آقای دکتر سروش هستند. یکی‌ از آندو همان بیانیه نویس است که نگارنده چندی پیش مقالهٔ مستندی در نقد جنگ طلبی او منتشر نمود. دومی‌ سابقه چند دهه ای با آقای دکتر سروش داشته و مهره اصلی به شمار می رود. این آقا خود را در نقش احمد چلبی و یا میخائیل ساکاشویلی ایران می‌بیند، و به دیدار رهبر یک گروه تجزیه طلب تروریست، و همچنین یکی‌ از دست اندرکاران اصلی‌ کودتای نوژه میرود. آخرین باری که آقای دکتر ابراهیم یزدی به آمریکا آمدند، آن مهره اصلی هر چه کرد تا دیداری با ایشان داشته باشد، آن بزرگوار به دلیل مواضع استقلال خواهانه، ضد جنگ، و ضد مداخله خارجی اش نپذیرفت. زمانیکه آقای دکتر سروش به دیدار آقای دکتر یزدی رفت، مهره اصلی را هم بدون خبر با خود برد، اما آقای دکتر یزدی در حضور فرد چهارمی "کیسه" جانانه‌ای به مهره اصلی واشنگتن نشین کشید. فرزند بزرگ آقای دکتر سروش هم اخیراً گفته اند که مهره اصلی اصرار داشته است تا جواب منتقدان را بدهد، ولی "پدر صلاح ندیدند. " آری، مهره اصلی آنقدر خوشنام است که در پشت پرده باید به دفاع بپردازند. پرسش مهم دیگر این است که چرا آقای دکتر سروش راه خود را از راه اینگونه حامیان جدا نمیکنند؟ اگر ایندو راه از هم جدا نشوند، آیا معنی‌ آن این نخواهد بود که حملات شدید آقای دکتر سروش به اصلاح طلبان و تهمت های بسیار تند به آنها نوعی شفافیت بخشی به تعلق خود به مهره اصلی واشنگتن نشین است؟

آقای دکتر سروش به اصلاح طلبان تهمت سازش با استبداد می زنند، اما موضوع این نیست. موضوع نحوه مبارزه با استبداد است. اصلاح طلبان با روش های مسالمت آمیز مبارزه کرده و سال های بسیار زندانی شده اند. اما دوستان نزدیک سیاسی آقای دکتر سروش مدافع مداخله نظامی خارجی اند و مواضع مکتوب آقای دکتر سروش درباره مشوقین اینگونه مداخلات هم ذکر شدند. خوانندگان گرامی‌ خود میتوانند برای خود نتیجه گیری کنند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


چپ ستیزی، ناسزاگویی و اعوجاجات روانی

آقای دکتر سروش ادبیات ناسزایی گویی و خشونت را همیشه به چپ ها (بخصوص حزب توده) نسبت می دهد و ادعا دارد که آنها این ادبیات را در کشور گستراندند و دیگران هم تابع آنها شدند (البته از نظر ایشان دامن لیبرال ها از ناسزاگویی و خشونت پاک پاک است). این سخنان را ایشان دائماً تکرار میکنند. به عنوان نمونه به بخشی از مصاحبه وی با مجله گزارش فیلم (عبدالکریم سروش، آئین شهریاری، صفحه ۳۷۷) نگاه کنید:

"سروش: وقتی شوروی فروپاشید، مغزهایش نصیب آمریکا شد و تفاله های ک. گ. ب آن نصیب ایران.

گزارش فیلم: یعنی کلاً خشونت را به ایدئولوژی چپ نسبت می دهید؟

سروش: در کشور ما سرچشمه اش از چپ بوده. من از وقتی آن کیهان ان برخوردها را شروع کرد از سال ها پیش، دانستم توده ای ها در آنجا نفوذ دارند و نفوذشان، بعضی ظاهرالاسلام ها را هم مسخره کرده است. و علی ای حال قلم های درنده و لجن پرکن مال آنهاست، میراث آنهاست.
گزارش فیلم: یعنی ایدئولوژی این ارتش خشونت، مارکسیسم است؟
سروش: ایدئولوژی اینها که ظاهرش اسلامی است.
کزارش فیلم: باطنش چیست؟
سروش: باطنش همان است که گفتم. استالینیسم توده ای. یا بهتر بگویم: فاشیسم اسلامی. بعلاوه این افرادی که من می شناسم اغلب اعوجاجات روانی دارند. عموم آنها آدمی های کج و کوله ای هستند...
"گزارش فیلم: یعنی کسی که خشونت می کند اعواج روانی دارد...
سروش: بله، صد در صد. البته ممکن است برای خودش یک پوشش مذهبی درست کند. همین آقای فردید، بعد از عمری لامذهبی، آمده بود و پرچم اسلام را کشف کرده بود و می گفت آقای خلخالی پرچم اسلام است".
پس به گمان آقای دکتر سروش خشونت زبانی و فیزیکی را چپ ها تولید کردند و مذهبی ها از آنها آموختند. جمهوری اسلامی برای آموزش این امر، پس از فروپاشی شوروی، اعضای ک. گ. ب را وارد ایران کرد و آنها به اینها آموزش دادند. انسان هأییکه به خشونت زبانی و فیزیکی می پردازند، "اعوجاجات روانی" دارند. این ادعا یک پرسش بسیار مهم را مطرح می‌کند: آقای دکتر سروش خشونت زبانی‌ خودرا از که آموختند، و آیا اظهارات دیگر خود در بالا در مورد چپ ها‌ را درباره خود نیز قبول دارند؟ مگر خشونت در جمهوری اسلامی تا قبل از فروپاشی شوروی در پایان سال ۱۹۹۱ وجود نداشت؟ مگر "کیمیای دیروز و آفتاب امروز" آقای دکتر سروش که "علمدار عزت مسلمین" در عصر جدید بود، هزاران نفر را در دهه ۱۳۶۰ نکشت؟

آقای دکتر سروش ادعا میکنند که خشونت زبانی و عملی را مارکسیست ها وارد ایران کردند، نیروهای مذهبی این را از آنها فرا گرفتند و "قرائت فاشیستی از دین" را بوجود آوردند. ایشان در مورد "روش" هایی که "قرائت فاشیستی از دین" به کار می گیرد، در (رازدانی و روشنفکری و دینداری، صفحه ۸۰) نوشته اند:

"الف- برای فرو شکستن رقیب هیچ کاری نامجاز نیست (از دروغ زدن و افترا و پرونده سازی و آبروریزی تا ضرب و جرح بدنی). ب- حمله بهترین دفاع است. ج- نزدیک شدن به قدرت بهترین تاکتیک است. د- عقوبت بهتر از پاداش و خشونت بهتر از عطوفت است. ه- تراشیدن دشمن موهوم بهترین گریزگاه است. و- ترویج کینه و نفرت کارگرتر از عشق و محبت است. ز- تکیه بر تئوری توطئه بهترین تحلیل است".
آقای دکتر سروش که خود منتقد اینگونه روش‌ها میباشند، در مقابله با منتقدان خود از بسیاری از همان روش‌ها استفاده نموده اند. ایشان از جدی ترین مدافعان عملی تئوری توطئه اند ، که نمونه آن ادعای ایشان درباره معامله اصلاح طلبان داخلی‌ ایران با حاکمیت است که نگارنده در مقاله پنجم انتقادی خود آنرا به تفصیل مورد بحث قرار داد. بیانیه قلعه سلطانی بهترین شاهد بکارگیری این روش هاست که توسط خود ایشان فاشیستی خوانده می شوند.

کلام پایانی: دکتر سروش، نگارنده، و علوم تجربی

همانطور که در آغاز این مقالهٔ اشاره شد، آقای دکتر سروش نگارنده را "سرکه فروش و بولتن ساز جویای نام" می نامند. در عین حال ایشان همیشه از علوم تجربی جدید (ساینس) دفاع کرده اند. هدف از نوشتن این سری مقالهٔ نه‌ "یافتن نام" است، و نه‌، برخلاف آقای دکتر سروش، ستایش از خود. ولی‌ چون حضرتشان با تکبّر تمام به نگارنده توهین نموده اند، بی‌ لطف نیست برای یادآوری به ایشان و مریدان ایشان که کورکورانه و طوطی وار هرچه که حضرت مراد فرمودند را تکرار میکنند، نگارنده چند کلمه‌ای درباره خود بنویسد. این واکنش نگارنده به پیروی از رهنمودهای آقای دکتر سروش صورت می گیرد که درباره نحوه مقابله با متکبران در ( ادب قدرت، ادب عدالت ، صفحات ۲۰۸ و۲۰۹) نوشته اند:

"با ترشانش ترشم با شکرانش شکرم" یعنی با متکبران متکبرم و با متواضعان متواضع...باز به تعبیر مولانا، خاک بر سر ترشی، خاک بر سر سرکه ها. اما چه کنم که بعضی ها چنان تلخ اند که اگر با آن ها خنده کنی، جنگ می شود. "با ترشان لاغ کنی خنده زنی جنگ شود- خنده نهان کردم از او اشک همی بارم از او" از سوی دیگر، روایتی داریم که می گوید: التکبر مع المتکبر حسنة. تکبر با شخص متکبر حسنه است، گناه و خطا نیست بلکه نیکویی است. این فقط برای شکستن شاخ آن متکبر است. همان که موسی در مقابل فرعون می گفت:"من عصا و نور بگرفته به دست- شاخ گستاخ تو را خواهم شکست" این تکبر در مقابل متکبر- که حسنه است- فقط تا آن جایی حسنه است که شاخ تکبر او را بشکند".

آقای دکتر سروش از علوم تجربی‌ به حق دفاع میکنند، ولی‌ خود ایشان دستی‌ در پژوهش علمی‌ در علوم تجربی‌ ندارند، در حالیکه نگارنده نزدیک به چهل سال است که یک پژوهشگر علمی‌ علوم تجربی است. او متجاوز از ۲۰ سال است که استاد کامل، فول پروفسور، در یکی‌ از دانشگاهای معتبر آمریکا میباشد، در حالیکه آقای دکتر سروش استاد کامل که پیشکش‌، استاد یار هم نبوده اند. فقط به دلیل روابط حسنه با آیت‌الله خمینی و ریاست ستاد انقلاب فرهنگی‌ که منجر به اخراج تعداد بسیار زیادی از دانشجویان و اساتید شد، ایشان در دانشگاه های تهران فلسفه و علوم انسانی درس می داد، در حالیکه به دلیل داشتن دکترای داروسازی ایشان حق چنین کاری را نداشت.

تا زمان نوشتن این مقالهٔ نگارنده ۳۹۱ مقالهٔ علمی‌ به زبان انگلیسی‌ در معتبر‌ترین مجلات علمی‌ جهان که مقالات را قبل از انتشار برای داوری به متخصصان میفرستند، و پنج کتاب در زمینه تخصص خود منتشر نموده است. در همین یکسال گذشته نگارنده سه‌ مقالهٔ در یک مجله نیچر -- اینجا، اینجا و اینجا -- مهمترین مجله علمی‌ دنیا، منتشر کرده است. اگر قرار بر شهرت علمی‌ و اعتبار بین‌المللی باشد، مقالات علمی‌ و کتاب های نگارنده تا زمان نوشتن این مقالهٔ ۱۵،۶۹۸ مرجع قرار گرفته اند. آقای دکتر سروش قادر نبوده اند حتی یک مقاله در یک نشریه تخصصی به زبان انگلیسی که مقالات را قبل از انتشار برای داوری به متخصصان میفرستند منتشر کنند. پنج کتاب انگلیسی‌ نگارنده توسط خود او نوشته شده‌اند، در حالیکه کتاب آقای دکتر سروش را آقایان دکتر محمود و احمد صدری به انگلیسی ترجمه کردند که اینک از منافقانی هستند که بر سلطان قلعه خروج کرده اند، یعنی از خوارجند و از گرگان و دیوان خنجرکش.

نگارنده سال‌ها از آقای دکتر سروش دربرابر منتقدان، بخصوص انهأییکه بدلیل نقش ایشان در تصفیه‌های انقلاب فرهنگی‌ به ایشان حمله مینمودند، دفاع میکرد، و همیشه میگفت، "اگر ایشان نبودند، تصفیه‌ها بسیار بدتر و وسیع تر می‌بود." این فرصت را نگارنده مغتنم شمرده، و از همه هموطنانی که در برابر آنها از آقای دکتر سروش دفاع مینمود پوزش می‌طلبد. اشتباه کردن گناه نیست، اشتباه را متوجه شدن ولی‌ تصحیح نکردن نابخشودنی است. با شناخت‌ جدیدی که نگارنده از آقای دکتر سروش و مریدان بدست آورده است، او با صراحت تمام اعلام می‌کند که این تهمت‌ها و فحاشی ها‌را مانند "مدال افتخار" به سینه خواهد زد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016